سه شنبه 11 فروردین 1388   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

واکنش ها به باخت تيم ايران: رفتارهايی توام با هيجان و خالی از عقلانيت، بررسی جامعه شناختی در گفتگوی دويچه وله با حسين قاضيان

بعد از شکست تيم ملی فوتبال ايران در برابر عربستان، واکنش‌های گوناگونی از سوی کارشناسان و مردم صورت گرفت. دکتر حسين قاضيان، جامعه‌شناس، معتقد است اين واکنش‌ها اکثرا هيجانی و زاييده‌ی شرايط تاريخی ملت ايران است.
دکتر حسين قاضيان، جامعه‌شناس، در واکنش به تحليل‌های گوناگون در مورد باخت تيم ايران از عربستان، چند سوال را مطرح می‌کند: آيا اگر تيم ايران برنده‌ی بازی در مقابل عربستان می‌شد، علی دايی مربی خوبی برای اين تيم می‌بود؟ آيا در آن صورت فوتبال ايران هيچ مشکلی نمی‌داشت؟ سيستم سياسی و اجتماعی ايران خالی از اشکال می‌بود؟ به عقيده‌ی وی، ضمن آنکه فوتبال نيز متاثر از سيستم و ساختار کلی جامعه است، اما نبايد در بررسی علل پديده‌ها، علل فنی و نزديک به آن پديده را از نظر دور داشت.



تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


دويچه‌وله: آقای قاضيان، شما بعد از باخت تيم ملی فوتبال ايران در برابر عربستان، يک پست در وبلاگ‌تان گذاشتيد و در آن اشاره کرديد به تغيير ۱۸۰ درجه‌ای تماشاگران از زمانی که ايران اولين گل‌اش را زد، تا آخر بازی که ايران باخت. در ابتدا علی دايی را تشويق می‌کردند و بعد ديگر کار به ناسزا گفتن به علی دايی کشيد. مشابه‌اين اتفاق بسيار افتاده، بخصوص در زمينه‌ی ورزش در ايران. اين خصوصيت را نشانه‌ی چه چيزی در ملت ايران می‌دانيد؟
حسين قاضيان:
به نظر من اين تا حدی بازتاب يک نوع روحيه‌ی ملی است، اگر به چنين مفهومی قائل باشيم که در همه‌ی سطوح زندگی نزد ما حاضر است، نه فقط در رفتار خودمان در ارتباط با مثلا اعضای گروه کوچکی مثل خانواده، بلکه در رفتارمان در همين مسابقات فوتبال و حتا در رفتارمان با دولت. يعنی سطوح خرد و کلان به يکسان از اين نوع رفتار و روحيه آسيب می‌بينند يا به هرحال پذيرايش هستند؛ رفتاری که با هيجان توام است و نه با ارزيابی‌های عقلانی، و اصولا بر عاطفه و احساس متکی است و به‌علاوه خيلی هم لرزان است و به شدت ممکن است به جريان مقابل‌اش بينجامد.
من فقط برای نمونه خاطر نشان می‌کنم که انقلاب ايران، انقلابی بود که در عرض شش ماه توانست حاکم وقت را سرنگون کند. شعار "جاويد شاه" در عرض شش ماه به جايی کشيده شد که مردم می‌گفتند «تا اين شاه کفن نشود، اين وطن، وطن نمی‌شود». اين مردم از خارج نيامده بودند. همان مردمی بودند که جاويد شاه می‌گفتند و در عرض شش ماه "جاويد شاه"شان تبديل به "مرگ بر شاه" شد و يک رژيم را سرنگون کرد. دولت‌ها هميشه از اين وضعيت فريب می‌خورند و فکر می‌کنند احساسات مثبتی که مردم به آنها دارند، دائمی است. مثلا اين مسابقه‌ی فوتبال که در عرض ۹۰ دقيقه "علی دايی" تبديل شد به "علی کريمی" و چيزهای ديگری در ارتباط با علی دايی گفته شد. در ارتباط با دولت‌ها هم همين موضوع را به عينه می‌بينيم. در ارتباط با رفتارهای ديگر اجتماعی‌مان هم می‌توانيم اين را ببينيم؛ رفتاری که به طور کلی حاکی از هيجان و عواطف و احساسات است و عموما از کمترين عقلانيتی خالی است. ضمنا اين رفتار پايدار هم نيست و به شدت ممکن است به عکس‌اش تبديل شود.

اين گونه رفتارهای مردم را چقدر می‌شود به آن فرهنگ قهرمان‌سازی و اسطوره‌سازی که ايرانی‌ها خيلی هم به آن علاقه دارند ارتباط داد که يک‌شبه مثلا علی دايی می‌شود قهرمان و بعد فردا صبح ناگهان به ضد قهرمان تبديل می‌شود؟
قهرمان هميشه زاييده‌ی وضعيت اجتماعی‌ای است که روال امور به خوبی جريان ندارد و همه مستأصل هستند و در آرزوی اين که دستی از غيب برون بيايد و کاری بکند و اين خود را در شکل يک قهرمان متجلی می‌کند. حالا در هر سطحی، حتا در سطح مسابقه‌ی فوتبال که وقتی اين مسابقه گره خورده و کسی چاره‌گشا نيست، يکباره يک قهرمان ممکن است با دوتا ترفند خيلی جالب بتواند گره بازی را باز کند و گلی بزند و بازی را از وضعيتی که درگيرش شده است نجات بدهد. در بازی زندگی هم همين طور است، در بازی سياست هم همين طور است. وقتی زندگی اجتماعی گره می‌خورد، همه مستاصل می‌شوند و انگار کاری از دست کسی برنمی‌آيد، آن‌وقت قهرمان‌ها زمينه پيدا می‌کنند.
اگر وضعيت اجتماعی شما به گونه‌ای بوده باشد که به لحاظ تاريخی همواره فکر کنيد که در وضعيت استيصال قرار داشته‌ايد، هميشه به فکر قهرمان هستيد، چه در بعد کلانش در ارتباط با سطح ملی در حوزه‌ی سياست، چه در سطوح خردترش در سطح ورزش. برای همين هم هست که قهرمان در جامعه‌ی ما بيش از خيلی از جوامعی که چيزهای ديگری برای خرسندی دارند، خرسندکننده جلوه می‌کند و جای خيلی از ناکامی‌های ديگر را می‌گيرد. در يک چنين فضايی طبيعی است که قهرمانان می‌آيند و جای خودشان را به قهرمانان ديگری می‌دهند. ممکن است امروز علی دايی از اوج قهرمانی به حضيض ذلت کشانده شده باشد، اما دير يا زود يک قهرمان ديگر می‌آيد و جای او را می‌گيرد و بنابراين فقط مصاديق اين فرايند قهرمانی عوض می‌شود، ولی مفهومش و خودش باقی می‌ماند.

خيلی‌ها قضيه‌ی باخت تيم ملی را به علی دايی ربط دادند و او را مقصر دانستد و بعد هم گفتند که اين آدم اصلا بدون هيچ پيش‌زمينه‌ای مربی شده است. اما اين واکنش‌ها بعد از شکست تيم ايران بود. فکر می‌کنيد چرا آن موقعی که او بدون هيچ پيش‌زمينه‌ای و بدون هيچ سابقه‌ی درخشان مربی‌گری، برای مربی‌گری تيم ملی انتخاب شد ، هيچ مقاومت فرهنگی در برابرش از سوی مردم و دوستداران فوتبال صورت نگرفت؟
در ايران، تصميم‌گيری‌ها در حوزه‌ی ورزش هم مثل تصميم‌گيری‌ها در حوزه‌ی سياست از شفافيت کافی برخوردار نيست. بنابراين در واقع نمی‌دانيم در آن پشت، سازوکارهای تصميم‌گيری چگونه به انتخاب يک مربی مثل آقای دايی می‌انجامد و چه طور در عرض چند دقيقه آقای قطبی که مربی‌گری‌اش قطعی شده بوده و حتا جشن خداحافظی با هم تيم‌هايش می‌گيرد، در عرض چند دقيقه به او خبر می‌رسد که چنين قضيه‌ای صحت ندارد و کسی ديگر مربی شده است. ما نمی‌دانيم آن پشت‌ها چه می‌گذرد. چون تصميم‌گيری‌ها از شفافيت کافی برخوردار نيست، قابل ارزيابی هم نيست که بدانيم بر چه مبنايی اين تصميم‌گيری‌ها انجام شده و چه مراحلی را طی کرده و کجاها نقص داشته است. بنابراين پيشرفتی هم حاصل نمی‌شود. چون فقدان شفافيت و فقدان ارزيابی، فقدان انتقاد را می‌آورد و وقتی انتقاد نباشد، پيشرفت هم حاصل نمی‌شود. اما در ارتباط با اين موضوع ببينيد، باز دوباره ما داريم اسير فضايی هيجانی می‌شويم. اين فضای هيجانی امکان ارزيابی‌های فنی را هم از بين می‌برد. اگر جنبه‌ی هيجانی اين ماجرا را کنار بگذاريم، اين هم يک باخت است مثل بقيه‌ی باخت‌هايی که در هر بازی فوتبالی ممکن است حاصل بشود. اما از نظر بسياری از مردم که پريروز آن شعارها را می‌دادند و بسياری از کسانی که از اين باخت ناراحت هستند، اين فقط يک باخت نيست. انگار اين باختی است عظيم‌تر و عمومی‌تر. خيلی از جنبه‌های هيجانی ديگری را که در همين بازی تنها هم خلاصه نمی‌شده است به غليان می‌آورد. مثلا باخت به عرب‌ها، با همين تعبيری که مردم معمولا دارند. يا اين که ما بازهم نتوانستيم به جام جهانی برويم. يا بازهم کار به روزهای آخر کشيد.
بنابراين وقتی اين يک باخت محسوب نمی‌شود و باختی محسوب می‌شود که انگار زمينه‌های قبلی و پيشينه‌ی روانی تاريخی دارد، ديگر ارزيابی فنی نسبت به موضوع اين يک باخت کنار گذاشته می‌شود، وگرنه اگر پای ارزيابی فنی در همين بازی خاص گذاشته شود، به نظر من از جنبه‌ی فوتبالی قضيه‌ی خيلی عجيبی اتفاق نيفتاده است. تاريخ مسابقات ايران و عربستان هميشه پر از رقابت‌های بسيار نزديک اينهاست. ما قبلا چهار برد داشتيم، عربستان سه برد داشت. بنابراين هر آن امکان داشت که آنها ببرند. قبلا هم پيش آمده بود که آنها برده بودند و در يک بازی هم هميشه اتفاقاتی می‌افتد که بعيد نيست و ممکن است تيمی که انتظار می‌رفت پيروز بشود، اتفاقا شکست بخورد. اگر از زاويه‌ی حوادث فوتبالی يا مسائل فنی فوتبال نگاه کنيم، اين هم يک باخت است مثل ساير باخت‌هايی که به دست می‌آيد. اما چون فقط از اين زاويه نگاه نمی‌شود، بنابراين ارزيابی فنی هم جای خودش را به همان پيشينه‌ی روانی‌ـ تاريخی احساسات نهفته و انباشته‌ای می‌دهد که حالا ديگر سرريز می‌کند و در شعارهای مختلف و در ارزيابی‌های هيجانی خودش را نشان می‌دهد، به‌طوری که علی دايی از اوج عزت به حضيض ذلت رانده می‌شود و همين طور همه چيزهايی که تا به‌حال خوب جلوه می‌کرد، يکباره بد جلوه می‌کند.

برخی از وبلاگ‌ها بعداز شکست تيم ملی ايران در مقابل عربستان اين قضيه را از ديد سياسی يا اجتماعی نگاه کرده‌اند و آن را نتيجه‌ی ساختارهای موجود سياسی‌ـ اجتماعی دانسته‌اند. حتا يک وبلاگ آن را نتيجه‌ی "سيستم احمدی‌نژاديسم" توصيف کرده است، "سيستمی پرمدعا و کم‌توان که خودش را در برابر هيچ کس پاسخگو نمی‌داند" و گفته است که علی دايی زاييده‌ی چنين سيستمی است. چقدر با اين نظر موافق‌ايد؟
در بررسی هر پديده‌ای ما می‌توانيم علل دور و علل نزديک را بررسی کنيم. ممکن است از طريق بررسی علل دور، ما به نتايجی از اين دست برسيم. به اين که بالاخره ساختار کلی يک جامعه منجمله ساخت سياسی آن در اوضاع ورزش آن کشور تاثير دارد، منجمله فوتبال و در يک مسابقه‌ی معين. اما اگر بخواهيم خود اين مسابقه‌ی خاص را بررسی کنيم و ببينيم چرا در اينجا ما باختيم، ديگر توسل به آن علل دور، خيلی مفيد نيست. بهتر است ما اينجا و از لحاظ روش‌شناسی به علل نزديک توجه کنيم. مثلا اگر صرفا جنبه‌های فنی فوتبالی مورد نظرمان باشد، خب بهتر است بدانيم که چه تاکتيک‌های اشتباهی در پيش گرفتيم، چه اشتباهی مرتکب شديم، آنها از چه موقعيتی استفاده کردند، ما چه گرفتاری‌هايی داشتيم و آنها چه برتری‌هايی. اينها چيزهايی است که علل نزديک محسوب می‌شوند. در غير اين صورت اگر ما اين بازی را برده بوديم، آيا معنايش اين بود که سيستم سياسی ما جالب و بدون مشکل است؟ پس موقعی که می‌بريم چه هست؟
اين است که واقعا نمی‌شود در اين مواقع به علت‌های دور اتکا کرد. البته بی‌ترديد وضعيت خاص در هر جامعه‌ای از وضعيت عامش تبعيت می‌کند. مثلا فوتبال‌اش از وضعيت ساخت اجتماعی به طور کلی و همين طور ساخت سياسی‌اش پيروی می‌کند. اما در يک مورد مشخص اگر آنها را بخواهيم پيش بکشيم، به نظر من خيلی دريافت فنی از حادثه به دست نمی‌آوريم. بنابراين می‌شود هميشه اين سوال را در برابر اين جور استدلال‌ها گذاشت که اگر برده بوديم، آيا نشان‌دهنده‌ی آن بود که آن ساختارها مستأصل نيستند، آن ساختارها خوب و بهينه هستند و به خوبی دارند کار خودشان را انجام می‌دهند؟

مصاحبه گر: ميترا شجاعی





















Copyright: gooya.com 2016