سه شنبه 15 اردیبهشت 1388   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

برادر حسين راست می گويد، هوشنگ اسدی، روزآنلاين

هوشنگ اسدی
برادر حسين راست می گويد. او بازجو نبوده است. اما "ماموريت" خود را چنان با صداقت انجام داده است، که ‏همسر مرادش سعيد امامی را هم بعد از اقدامات بازجو، به "مباحثه" گرفته است. شک نکنيد آقای کروبی اگر نوبت شما ‏هم برسد، برادر حسين "ماموريت" خود را چنان خوب انجام می دهد که شما اعتراف کنيد کافری هستيد فطری و ‏مرتکب انواع و اقسام فساد: شرابخوره و زنباره و آن کاره

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


باز تير ملامت بر برادر حسين باريدن گرفته است.ياران سابق ازجمله ايشان را متهم کرده اند به "بازجو" بودن و ايشان ‏که هميشه حسرت خوار و دريغ گويند که از "ثواب" بازجوئی محروم مانده اند، سندی درتائيد سخن مکرر درمکرر ‏خودآورده و "مباحثه" بااحسان طبری را ياد آور شده اند.‏

اين بنده کمترين، با اينکه بارها و بارها موردلطف برادر حسين وهمکاران ايشان قرار گرفته، انواع دشنام های سياسی ‏را دريافت کرده و به عضويت در سازمانهای جاسوسی همه بلاد عالم مفتخر شده ام، بايد شرط انصاف بجا بياورم و ‏بعنوان يک "شاهد" بگويم:‏
‏- برادرحسين راست می گويد...‏

دهه شصت بود. معروف به دهه وحشت بزرگ. دهه ای که اين روزها دارند استخوان های قربانيان آن را هم ازخاوران ‏می برند. سحرگاه ۱۷ بهمن ۱۳۶۱نوبت به من رسيد. درست در شب سالگرد ازدواجم. مرا ابتدا به مرکز سپاه بردند ‏درميدان عشرت آباد که از قضا در روز آزادی پادگانش، تفنگ در دست، همراه مردم بودم.‏

دستگير شدگان بسيار بودند که بعدها راهشان به آشويتس اوين ختم شد و آنان را از ميله های شوفاژخانه اوين يا دارهای ‏مسجد رجائی شهر آويختند.‏

ساعتی بعد خود را در "کميته مشترک " يافتم. جايم در راهروی بند يک و روی يک پتو بود. سلول ها لبالب و راهروها ‏پر بود. کميته مشترک نام شکنجه گاه مخوف زمان شاه بود که حالا "بند ۳۰۰۰" و "زندان توحيد" ناميده می شد. در ‏زمان شاه باآقای خامنه ای و کروبی درهمين زندان بودم. حالا- سال ۶۱- زندان بطور کامل دراختياراطلاعات سپاه ‏پاسداران قرار داشت و ميهمان هايش گروههای سلطنت طلب و چپ بودند. اين زندان سالهای بعد به " موزه عبرت" ‏تبديل شد با مجسمه هاو تصاوير شکنجه گران زمان شاه تا آيندگان از آنان "عبرت" بگيرند. سازندگان موزه، جانشينان ‏شکنجه گران ساواک بودند، معروف به "سربازان گمنام امام زمان".‏

از همان شب اول، سربازان گمنام امام زمان بی وقفه به کار "تعزير" پرداختند که چون باحکم مجتهدی اجرا می شد ‏ديگر نه تنها نامش شکنجه نبود، انجامش "ثواب" هم داشت. ثوابی که دريغا برادر حسين از آن محروم ماند و نتوانست ‏درکنار برادرها "حميد"، "مجتبی"، "محمود"، "رحيم" و.... راه بهشت را هموار کند.‏

سه ماهی گذشت و برادران در سه شيفت شبانه روزی شلاق دردرست، کمر بندی قپانی برکمر، غزلخوان وسر مست ‏هر چه رامی خواستند "اعتراف" گرفتند. من هم در برابر شلاق و آويزان شدن از دست و پا، سرانجام به جاسوسی و ‏براندازی و.... داوطلبانه "اعتراف" کردم. حتی با دست باد کرده که قادر به گرفتن خودکار بيک نبود، نوشتم:‏
‏- من جاسوس انگليس هم هستم....‏

و تازه من رقمی نبودم. خبرنگاری جوان و بس. می توان تصورکرد چه بلائی بر سر ديگران آوردند.‏

صبح زود ۶ ارديبهشت ۱۳۶۲ حالا مرا که در سلول بودم و اتفاقا سلول مجاور سلولی که زمان شاه با آقای خامنه ای ‏آنجابودم، به سلول ديگری بردند چسبيده به توالت. از زير چشم بند می ديدم که دارند مريم فيروز را ازآن سلول می ‏برند. مرا پرت کردند تو. سلولی بود دو برابر سلول های ديگر اما به تمامی خيس. ديوار مجاور توالت آب داده بود و ‏خيسی آلوده ديوار تا نيمه سلول آمده بود. درتمام شبانه روز بوی توالت و صداهايش نمی گذاشت تنهائی را حس کنی. ‏اگر وقت رفتن به توالت در يکی از سه نوبت شبانه روز در را هم باز می گذاشتی، موشهای چاق و چله به درون می ‏آمدند که ملاقاتی هم داشته باشی.‏

ساعتی بعد جوانی را به داخل سلول انداختند. "نفوذی" در اطلاعات سپاه بود و بعد ها اعدام شد. همه برادران را می ‏شناخت از نگهبان ها تا بازجوها. او گفت که "طبری" راهم درموج جديد دستگيری گرفته اند. راهرو را از سوراخ ‏مقوايی که دريچه گرد روی در را می بست بطور نوبتی ديده بانی می کرديم.‏

ظهر نشده بود که بر اساس اطلاع ديده بان، احسان طبری را به سلول روبروی ما آوردند. سلولی که درست وضعيت ‏سلول ما را داشت. رفت وآمد پيرمرد فرزانه را به نوبت نگاه می کرديم. درلباس آبی زندان که برقامت بلندش ناساز ‏بود، باچشم های پوشيده از چشم بد، از آن سلول عفن دمی بيرون می آمد تا به دستشوئی يا بازجوئی برود.‏

اول وقت او را می بردند. مدتی کنار اتاق "تعزير" می ماند تا همه فريادها و ضجه ها را بشنود. بعد حتما به ساختمان ‏بازجوئی می رفت تا با چشم بسته بحث کند، فرو ماند و استدلال کسانی را که نمی ديد، بپذيرد.‏

چگونه می توانستند آن دريای دانش را رام کنند؟ نوارهای مصاحبه های "داوطلبانه" را برايش می گذاشتند. با يارانش ‏روبرويش می کردند که پاهايشان باد کرده و پيچيده در باند بود. پيرمرد که حتی در آزادی هم شکننده بود و سخت ‏محترم، از اين جهان خوفناک به "زير هشت" بازمی گشت و گوش پر از صداهای فرياد زنان و مردان زير شکنجه به ‏سلول- توالت بر می گشت.‏

و سلول از سحر، منزلگاه "عبدالباسط" بود که قرآن مجيد تلاوت می کرد تا يازده شب که نوبت خاموشی بود. بلند گو را ‏بر سه کنج بالای سلول نصب کرده بودند وحتی باگرفتن گوشها هم نمی توانستی از اين آموزش بگريزی. وقت تفريح، ‏شب هائی بود که دعای کميل پخش می شد و يا "ارتش اسلام" به روايت صدا و سيما به فتح الفتوحی جديد دست يافته ‏بود و عبدالباسط جای خودرا به آهنگران می داد....‏

‏"سربازان گمنام امام زمان" همه جوان بودند، بيشتر دانشجو. در شکستن تخصص داشتند و خماندن آن مرد شعر ودانش ‏که به ساقه ترد نيلوفری می ماند بر سجاده گشوده در سلول عفن، زود به نتيجه رسيد.‏

حالا چنان که نويسنده روزنامه اعتماد ملی نوشته اين "دموکرتيس (فيلسوف ماده‌گرا) " با آستين بالا زده و دست های ‏خيس از دستشوئی بر می گشت. نمی دانم وقتی طبری را از سلول می بردند تا هرروز با "برادر سعيد" ديدار کند، ‏‏"برادر حسين" هم درکنارش بود يانه. نام او راوقتی شنيدم که بامشتی کتاب درآستانه در سلول نشست و طبری چشم بند ‏سياه برچشم برابرش. هم سلولم او را می شناخت وگفت:‏
‏- اوخ اوخ برادر حسين...‏

ومن با اين نام که هنوز شهره آفاق نبود، آشنا شدم. گويا اين آغاز"ماموريت" او بود چنان که خود نوشته است. از ‏سوراخ، "مباحثه" هر روزه او رامی ديدم که برابر مردی چشم بسته و خسته نشسته است و بحثی"برابر" را پيش می ‏برد. آن سو، مردی در طراز" دموکريتس" کشورش، اگر نگوئيم نامداری در جهان فلسفه مادی. چشمهايش بسته بود و ‏ياران در هم شکسته خود را زير شکنجه ديده بود، هنوز هم صدای فرياد از شکنجه گاه می آمد و در سالن موج می زد.‏
روزی که از مناظره تلويزيونی برگشته بود و درخنکای کتابخانه کوچک خانه من جان تازه می کرد، گفت:‏
‏- وقتی ما را می برند روی صندلی بی خدائی می نشانند و آن آهنگ مخصوص به صدا در می آيد، در برابرم تل آتش ‏مجسم می شود ومی فهمم بر گاليله چه رفت...‏

درتلويزيون برابرش دکتر سروش بود و مصباح يزدی و اينجا ـ دراين سلول- توالت لازم نبود با "ارسطو و افلاطون" ‏مورد نظر اعتماد ملی روبروی باشد. برادر حسين کافی بود. اين ارسطو ها و افلاطون ها نيستند که از گاليله توبه می ‏گيرند، بزرگترين روشنفکران روسيه را به "کرم" تبديل می کنند، اينان هميشه "ماموران دون پايه" اند. دروصفشان بود ‏که برتولدبرشت نوشت:‏
‏- با پلنگان جنگيدم و دريغا از خرچسونه ها شکست خوردم...‏

برادر حسين راست می گويد. بازجو که شکنجه می کند ازجنس ديگری است. دستان ظريف ندارد و باادبيات آشنا نيست ‏وحتماملاصدرا را با"س" می نويسد. او مامور شکستن جسم است. قانون هستی می گويد:‏
‏- هيچ گوشتی در برابر تازيانه دوام نمی آورد...‏

و وقتی شلاق و شکنجه سفيد پيروز شد، "مامور ايدئولوژيک" از راه می رسد. او جهان را دريک رنگ خلاصه کرده ‏است. خود را نماينده مطلق قدرت می داند و خدائی کوچک است. کارش شکستن روح غول هاست، نابودی انديشه و ‏باورشان. امری که درزندگی آزاد ممکن نيست. اينجا ـ زير آفتاب آزادی ـ دموکريتس و افلاطون نبرد انديشه را پيش ‏می برند. حتی سروش و طبری جدال می کنند. يادم هست طبری بعد ازآن مناظره ها می گفت که سروش را جذاب و ‏باسواد يافته است. يا وقتی از ديدار مخفيانه بامحمد تقی جعفری برمی گشت، شاداب می نمود. او به طبری گفته بود:‏
‏- مارکسيسم به اندازه يک فولکس واگن است....‏

طبری جواب داده بود:‏
‏- اشتباه می کنيد. مارکسيسم يه اندازه يک ارزن است. اما همه دنيا از اين ارزن ساخته شده است...‏

و هردو خنديده بودند. حسابی خنديده بودند.‏
آن دو با دو انديشه، عالم بودند. اما برادر حسين چنانکه خودگفته "ماموريت" داشته است. جهان را در قوطی کبريتی جا ‏داده بود و می خواست آن را به مرد چشم بسته ثابت کند....‏

و شما آقای مهدی کروبی که در مقامات بوديد و شما آقای مهنس موسوی که نخست وزيری کشور را داشتيد، پيروزی ‏برادر حسين درشکنجه گاه رابر شاعر، نويسنده و دانشمندی که چهار زبان رابه خوبی می دانست ودهها کتاب نوشته ‏بود "فتح" اسلام دانستيد و جشن گرفتيد. چنان مست قدرت بوديد که نپرسيديد چرا کسی مانند طبری که شهرت جهانی هم ‏دارد و اسلام آورده، آزاد نمی شود تا درچهار سوی جهان بگردد و بطلان انديشه مادی را فرياد کند؟ و او در حبس ‏خانگی ماند تا برای هميشه خاموش شد.‏

برادر سعيد و برادر حسين و برادر حسن اما راه را ادامه دادند. اکنون نام سعيدی سيرجانی را به ياد می آوريد. اما ‏سيرجانی و طبری تنها دو نام مشهور تر درميان هزاران قربانی سيستمی هستند که "برادر حسين" را به پاسداری ‏مرزهای ايدئولوژيک خود گماشته است.‏

برادر حسين راست می گويد. او بازجو نبوده است. اما "ماموريت" خود را چنان باصداقت انجام داده است، که ‏همسرمرادش سعيد امامی را هم بعد از اقدامات بازجو،به" مباحثه" گرفته است. شک نکنيد آقای کروبی اگر نوبت شما ‏هم برسد، برادر حسين "ماموريت" خود را چنان خوب انجام می دهد که شما اعتراف کنيد کافری هستيد فطری و ‏مرتکب انواع و اقسام فساد: شرابخوره و زنباره و آن کاره......‏

اگر نوبت به "آقا" هم برسد، برادرحسين از ايشان اعتراف خواهد گرفت که از کودکی عامل صهيونيست ها بوده و به ‏دستور استکبار جهانی خود را به مقام ولايت رسانده است.....‏

و شما آقای شيخ مهدی کروبی که فحاشی برادرحسين سبب شد تابه خشم درآئيد وکمی پرده را کنار بزنيد، چه درمقام ‏روحانی، چه به نام يک ايرانی که حالا می خواهد رئيس جمهورش شويد، اگر تاريخ سی سال اعتراف گيری وشکنجه و ‏حذف بهترين فرزندان کشور را نبينيد و فرياد نکنيد، دعوايتان با برادر حسين شخصی خواهد ماند....‏

راست می گويد برادرحسين. به حرفش گوش کنيد...‏





















Copyright: gooya.com 2016