فکرپاره های انتخاباتی، عبدالحسين دهقانی
پاره ی اول: بسياری از دوستانی که می شناسم در رابطه با انتخابات رياست جمهوری سکوت پيشه کرده اند. اين دوستان که قبلا در هر رابطه ای به سرعت موضع خود را اعلام می کردند، حالا ظاهرا دچار سردرگمی و ترديدی شده اند که به نظر می رسد نتيجه ی طبيعی موقعيت پيچيده ای ست که حوادث چهار سال گذشته رقم زده اند.
پاره ی دوم: کسانی که آگاهانه تصميم گرفته اند در انتخابات شرکت کنند نه مزدور رژيم هستند و نه تاييد کننده ی مشروعيت سيستم سياسی حاکم. موج های مختلف اجتماعی قايق آنها را به ساحل انتخابات انداخته و طبق استدلالی که می کنند برای خلاصی از شر موجودی به نام احمدی نژاد و نقطه نظرات بنيادگرايانه اش، برای به راه انداختن چرخ اقتصاد، برای عوض کردن شکل و شمايل کريه ی سياست خارجی کشور، برای رسيدن به حداقلی از آزادی بيان، برای سنگر گرفتن پشت سر يک کانديدای اصلاح طلب و سبقت گرفتن از او در آينده و برای برداشتن يک گام به جلو در جاده ی دموکراسی، چاره ای جز شرکت در انتخابات نمی بينند.
پاره ی سوم: آنها که آگاهانه راه تحريم را برگزيده اند نه جاسوس آمريکا و اسراييلند، نه مرفه بی درد و نه بی اطلاع از وقايعی که در اطرافشان جريان دارد. دلايلی هم که برای تحريم می آورند مثل اشکالات بنيادی در قانون اساسی، انعطاف ناپذيری سيستم در مقابل تغيير، انتخاب همواره بين بد و بدتر و بد و بدتر شدن اين بد و بدترها در هر انتخاباتی، موجز و قابل تاملند.
پاره ی چهارم: آنها که بی قيد و شرط در هر انتخاباتی شرکت می کنند، و به اصطلاح دعوت آقای خود را لبيک می گويند، نه اهل استدلالند و نه معتقد به گفتگو. اين ها به زعم خود وظيفه ی شرعی و ملی شان را انجام می دهند و بدون استثنا پای صندوق می روند. اگر هم گاهی به استدلال و مناظره و ديالوگ روی می آورند فقط برای اين است که ديگران را پای صندوق بکشند. برای شنيدن نمی آيند و اهل تعمق نيستند. اينها همان گوسفندان معروفی هستند که با نعره ی چوپان، پارس سگ گله و از ترس گرگی نامريی به طويله برمی گردند تا زمان سلاخی شان برسد. عده ای هم هستند که بی قيد و شرط و بدون استثنا هرگز پای صندوق نمی روند. آدم های مطلق گرايی که به هيچ صراطی مستقيم نيستند. وضعيت داخل را سياه می بينند و افکار خود را سفيد.
پاره ی پنجم: به نظر می رسد که اکثريت، ناآگاهانه پای صندوق های رای می روند (به جز تهران و مراکز استان ها). چرا؟ چون همه ی تريبون ها و رسانه های جمعی در اختيار گروه حاکم و معتقدان به شرکت در انتخابات است. سايت ها و وبلاگ هايی که اخبار آزاد را پخش می کنند اکثرا فيل تر شده اند و هياهوی احساسات بر صدای خرد پيشی گرفته است. انتخابات تبديل به صحنه ی ماجراجويانه ای از بيان نظرات و انتقاداتی شده که در شرايط عادی گفتن آنها خطرناک است. از طرف ديگر انتخابات برای مردم ما ايجاد کننده ی نوعی هيجان و تحرک است که حداقل برای مدتی کوتاه سردی و يکنواختی زندگی در سايه ی سکوت را تحت الشعاع قرار می دهد. اين موج هيجان بسياری را به ويژه در روستاها و شهرهای کوچک پای صندوق می کشاند. اما آيا اين دليلی برای شرکت من و تو در انتخابات است؟ جواب اصلاح طلبان مثبت است. آنها می گويند بنيادگرايان به طور سنتی در روستاها و شهرهای کوچک رای بيشتری دارند و عدم شرکت من و تو موجب انتخاب دوباره ی احمدی نژاد است. آنها به اين سوال جواب نمی دهند که آيا مشکلات کشور به احمدی نژاد برمی گردد يا تفکری که احمدی نژاد نماينده آن است و همواره بدون توجه به اينکه چه کسی رييس جمهور می شود در رفتار حکومت به منصه ی ظهور می رسد؟
پاره ی ششم: عسل شيرين است. اما اينکه شما بخواهی شيرينی عسل را يادآوری کنی و بدون اينکه طعم آن را به من بچشانی چهار سال ديگر هم درباره ی شيرينی آن شعار بدهی، ممکن است شيرين کننده ی رويای من باشد اما واقعيت مرا با عسل مخلوط نمی کند. برنامه ای هم که برای واقعی کردن عسل نداری. آيا بايد به خاطر شيرينی اين رويا تو را انتخاب کنم؟
پاره ی هفتم: شخصا با افرادی صحبت کرده ام که می خواهند به احمدی نژاد رای دهند. دليلشان هم اين است که در دولت وی توانسته اند کمک های بلاعوض يا وام های کلان بگيرند. اين ها تعدادشان کم نيست. خيل عظيمی از بسيجی ها و نظاميان هم که در دولت وی به نان و نوايی رسيده اند در نظر بگيريد. اينکه در اينترنت احمدی نژاد را لولوی سرخرمن کرده اند محتملا در واقعيت نتوانسته چندان تاثيری بگذارد و دليل محکمی برای شرکت در انتخابات نيست. تحريم کنندگان می گويند اگر در انتخابات شرکت کنيم و احمدی نژاد هم عليرغم خواست ما به قدرت برسد، هم به نظام رای داده ايم و هم تغييری حاصل نشده است.
پاره ی هشتم: شايد جواب به اين سوال که آيا مشکلات فعلی کشور ناشی از مديريت احمدی نژادی ست يا ريشه در بطن نظام دارد تعيين کننده ی شرکت يا عدم شرکت عده ی زيادی باشد. مشکلات فعلی کشور ما از کجا ناشی می شود؟ ابهام و تضاد در اصول قانون اساسی: بعضی از اصطلاحات به کار رفته در قانون اساسی تعريف نشده اند. معنيش اين است که گروه حاکم می تواند آنها را به نفع خود و به ضرر ملت تفسير نمايد. در خوشبينانه ترين حالت ممکن يک رياست جمهوری معتدل يا اصلاح طلب می تواند اين اصول را در جهت حداقلی از منافع مردم به طوری که پايه های نظام نلرزد تفسير نمايد. اما چنين تفسيری اگر غيرممکن نباشد لااقل بسيار بعيد به نظر می رسد. اصلاح طلبان صحبت درباره ی قانون اساسی را خط قرمز خود می دانند و اصولا حاضر نيستند کوچکترين انتقادی در جهت اصلاح يا حداقل تفسير اصول آن بکنند. ولايت مطلقه فقيه: بعيد است که بدون محدود کردن قدرت ولی فقيه بتوان اصلاحی بنيادی در کشور انجام داد. اين مقام هم وامدار مردم نيست که بخواهد خود را اصلاح کند. ايشان مقام خود را از مذهب و قدرت خود را از نفت می گيرد. يک روکش از شعارهای عامه پسند و مردمی هم روی اين قدرت و مقام کشيده و واژه ی ملت را به نفع خود مصادره کرده است. فرهنگ شکنجه: شکنجه ظاهرا به خاطر اينکه در صدر اسلام وجود داشته در جمهوری اسلامی ممنوع نشده است. شورای نگهبان هم آخرين بار مصوبه ی مجلس در خصوص منع شکنجه را با هنمين استدلال رد کرد. باز گذاشتن دست نيروهای انتظامی و اطلاعاتی برای شکنجه، يکی از کثيف ترين و غيرانسانی ترين دوره های تاريخ معاصر را در ايران رقم زده است. آيا کروبی يا موسوی جرات وارد شدن به اين عرصه ها را دارند؟ (حساب آقای اعلمی جداست).
پاره ی نهم: (تکرار مکررات) اول اينکه ما مردم بيشتر از روی احساس تصميم می گيريم تا خرد. همين که کانديدايی پشت بلندگو برود و گريه سر دهد که دست های پنهان نگذاشتند کار کنم و اين بار می خواهم اين دست های پنهان را قطع کنم، يا کانديدای ديگری رنگ سبز بر افکار خودش بزند، مثل مور و ملخ دوروبرش جمع می شويم و سينه می زنيم. دوم اينکه ما نسلی معتاد پرورانده ايم. نسلی پر مدعا که تمام مشکلات خود را ناشی از انقلابی می داند که پدرانش به راه انداخنتد. حاضر نيست قدمی برای خود بردارد و علاوه بر آن باج خواهی هم می کند. پای منقل و قليان نشسته با قل قل آب فلوت می زند و می خواهد عظمت کوروش و داريوش را به رخ جهان بکشد. پشت هويت های تقلبی و مجازی پنهان می شود و آزادی را عربده می کشد. پارتی های شبانه اش را با هيچ چيز عوض نمی کند و در ضمن خودش را استاد اعظم می داند. سوم اينکه ما مردمی فراموشکار و تشنه ی توجه هستيم. به مجرد اينکه بتوانيم به واسطه ی تبليغ در ستاد فلان کانديدا روسری خود را کمی عقبتر بکشيم، رفتار تحقيرآميز حکومت را در خيابان ها فراموش می کنيم و می گذاريم تا لبخند مليح ما سايرين را پای صندوق رای بکشاند. سقف مطالبات ما مردم عادی بسيار تحقيرآميز است. بسياری از ما نمی دانيم چه می خواهيم و می گذاريم تا آنچه را که ديگران می خواهند به عنوان خواسته ی خود ملکه ی ذهنمان شود. ما بيش از همه چيز خود را فراموش کرده ايم.
پاره ی دهم: آيا در صورت انتخاب مجدد احمدی نژاد کشور با حمله ی خارجی روبرو می شود؟ بعيد به نظر می رسد. اينکه چه کسی رييس جمهور شود در معادله ی حمله به ايران به حساب نمی آيد چون در سطح بين المللی اين مسئله جا افتاده که تعيين کننده ی سياست خارجی نظام، نه رييس جمهور بلکه مقام های انتصابی و در راس آنها ولی فقيه است. اينکه کشور مورد حمله قرار بگيرد يا نه، بستگی مستقيم به اظهارات و رفتار ولی فقيه دارد. فقط رفتار سنجيده يا نسنجيده ی اين فرد است که موقعيت ايران را در صحنه ی بين الملل مشخص می کند.
پاره ی يازدهم: آيا با به قدرت رسيدن يک رييس جمهور اصلاح طلب در بن بست گذار به دموکراسی تغييری حاصل می شود؟ شايد چهار سال ديگر شرايط و به تبع آن جواب به اين سوال تغيير کند اما در شرايط فعلی بعيد به نظر می رسد که با حضور آقای کروبی يا موسوی در کاخ رياست جمهوری تغييری در وضع فعلی پيش آيد. مهم ترين مسئله اين است که اين دو اعتقادی به تغييرات عمقی يا آزادی بيان ندارند. هر دو خطوط قرمز و تابوهای عمومی نظام را پذيرفته اند و رام شدگانی هستند که دليلی برای تغيير وضع موجود نمی بينند. اما بياييم و فرض را بر اين بگذاريم که هر دو خواهان تغيير هستند و علت اينکه دست به عصا حرف می زنند اين است که از سد شورای نگهبان بگذرند. فرض کنيم که يکی از اين دو به رياست جمهوری برسد و بخواهد کابينه ای اصلاح طلب تشکيل دهد. امکانش صفر است. چون با وجود مجلس فعلی رييس جمهور اصلاح طلب مجبور است از کابينه ای معتدل يا بنيادگرا استفاده کند و اعتدال در واژگان سياسی اصلاح طلبان چيزی جز محافظه کاری معنی نمی دهد. رييس جمهور آتی چگونه می خواهد جلوی شکنجه يا جلوی گشت های ارشاد را بگيرد در حالی که فرماندهی کل قوا با ولی فقيه است؟ چگونه می خواهد قوه ی قضاييه را اصلاح کند در حالی که طبق قانون حق دخالت در اين قوه را ندارد؟ چگونه می خواهد راه را برای انتخابات آزاد باز کند در حالی که هيچ قدرتی در شورای نگهبان ندارد؟ حتی با فرض اينکه اصلاحات حداقلی در محدوده ی استانداری ها انجام دهد يا وزارت ارشاد را کمی معتدل تر نمايد چه تضمينی وجود دارد که بعد از چهارسال وقتی که احيانا صندلی قدرت را به فردی اصول گرا واگذار می کند اين اصلاحات تداوم يابند؟ ايا رييس جمهور اصلاح طلب حاضر است به جای تکيه به ارکان قدرت به خيابان بيايد و به رای دهندگانش تکيه کند؟ ايا حاضر است در صورتی که منافع نظام با منافع مردم در تضاد باشد جانب مردم را بگيرد؟ دوره ی هشت ساله ی اصلاحات جوابی منفی به اين سوالات داده. شايد آينده به شکلی ديگر رقم بخورد. کسی چه می داند؟
پاره ی دوازدهم: من رای دادن را در شرايط فعلی و با توجه به انچه که نوشتم بی ثمر می بينم. شايد در شرايطی ديگر می شد تصميمی بهتر گرفت.
از اين کوزه همان برون می تراود که در اوست.