گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
در همين زمينه
20 خرداد» اعدام يک جوان در زندان تبريز، مجموعه فعالان حقوق بشر18 خرداد» حکم اعدام برای حسين خضری، فعال سياسی کرد، مجموعه فعالان حقوق بشر 16 خرداد» دو نفر از اعضای گروه ريگی در زاهدان به دار آويخته شدند، ايسنا 9 خرداد» ۳ عامل بمبگذاری حادثه تروريستی زاهدان صبح امروز اعدام شدند، فارس 6 خرداد» حکم اعدام محمد رضا حدادی متوقف شد، محمد مصطفايی، دفاع از بی دفاع
بخوانید!
9 بهمن » جزییات بیشتری از جلسه شورایعالی امنیت ملی برای بررسی دلایل درگذشت آیتالله هاشمی
9 بهمن » چه کسی دستور پلمپ دفاتر مشاوران آیتالله هاشمی رفسنجانی را صادر کرد؟
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! نامه سرگشاده ابراهيم گودرزوند چگينی، نوجوان محکوم به اعدام، مجموعه فعالان حقوق بشراينجانب ابراهيم گودرزوند چگينی فرزند منصور به جرم قتل الآن ۷ سال است که در زندان هستم . در سن ۱۶ سالگی با رفيقم شوخی کردم و يکدفعه چاقو به سينه اش خورد. اسم رفيقم ولی الله پيرمردوند چگينی بود که با هم ۱۲ سال همسايه بوديم. هميشه من خانه شان بودم و بعضی از روزها که با هم به ماهيگيری می رفتيم ماهی ها را به مادرش می داديم و مادرش هم از درخت حياطشان به من انگور می داد. مادرش من را خيلی دوست داشت. ما هر روز با هم به مدرسه می رفتيم و هميشه با هم در کوچه بازی می کرديم. تا اينکه آن روز ولی الله را ديدم که با يک نفر دعوا می کند. من رفتم که آنها را از هم جدا کنم و اين ماجرا پيش آمد که من به او گفتم دعوا نکن بيا به خانه برويم ولی او گفت نمی آيم مگر تو چه کار هستی؟ گفتم: من دوست تو هستم اگر نيايی با چاقو می زنم که البته به شوخی گفتم. و او گفت: نمی توانی بزنی و من هم به شوخی چاقو را زدم که متاسفانه فوت کرد. من الآن خيلی پشيمانم. به خاطر بچگی اشتباه کردم و يکی از دوستان خوبم را از دست دادم و حتی الآن که در زندان هستم با کسی رفاقت نکردم چون هميشه به ياد او بودم. از اوليای دم خواهش می کنم به خاطر رضای خدا و به خاطر مادر و پدر پيری که دارم من را ببخشند. چون پدرم يک کارگر ساده است و من بايد الآن نان آور خانه باشم اما در زندان هستم. اميدوارم که آنها من را ببخشند و قول می دهم وقتی که از زندان آزاد شدم برای پدر و مادر ولی الله جبران کنم.چون من آنها را مانند پدر و مادر خودم می دانم همان طور که زمانی که بچه بوديم، مادر ولی الله سر من و ولی الله را روی پايش می گذاشت و نوازش می کرد و من برايش مانند پسرش بودم. ابراهيم گودرزوند چگينی Copyright: gooya.com 2016
|