چهارشنبه 3 تیر 1388   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

خويشاوندی روانی، ب. بی‌نياز (داريوش)

بحران احمدی‌نژاد به بحران بنده نيز تبديل شده است. اين روزها وقتی کلمه "تقلب" را می‌شنوم از درون منقلب می‌شوم و عرق سردی بر تنم می‌نشيند... اين روزها نه تنها برای آقای احمدی‌نژاد روزهای سختی است، بلکه برای نگارنده هم احيای روزهای تلخ است. به همين دليل در حرکات اعتراضی ملت شجاع ايران عليه تقلب‌کاری رئيس‌جمهوری ايران شرکت نمی‌کنم. زيرا به دليل نامعلومی اين احساس را دارم که مردم عليه من شعار می‌دهند

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


بحران احمدی‌نژاد به بحران بنده نيز تبديل شده است. اين روزها وقتی کلمه «تقلب» را می‌شنوم از درون منقلب می‌شوم و عرق سردی بر تنم می‌نشيند.
انسانها از بيماری‌های فراوانی رنج می‌برند، مثل ديگرآزاری، خودآزاری، ميل به تجاوز جنسی، دزدی (کلپتومانی) و غيره. يکی ديگر از اين بيماريهای کمتر معروف، بيماری «تقلب» است. البته بين علمای روانشناس اختلاف نظر وجود دارد. عده‌ای می‌گويند که «بيماری تقلب» همان «بيماری دزدی» است و عده‌ای می‌گويند که بيماری تقلب خود يک بيماری جداگانه و مستقل است. خود من نمونه‌ی بارز اين نوع بيماران (متقلبين) بودم. طی دوران تحصيلم در دبستان و دبيرستان «تقلب کردن» جزو وسايلی بود که به من آرامش روحی می‌داد. خيلی از بچه‌ها تقلب می‌کردند، ولی آنها يک فرق کوچک با من داشتند. آنها بچه‌هايی بودند که اساساً اهل درس نبودند و فقط می‌خواستند در امتحانات قبول شوند. در صورتی که من جزو شاگران نسبتاً خوب بودم، يعنی می‌توانستم بدون تقلب قبول شوم و به کلاس بالاتر بروم. با اين حال هميشه يک نيروی نامرئی و ناشناخته، مرا وادار می‌کرد که تقلب کنم. آن چنان روی شيوه‌های تقلب کار می‌کردم و آنها را صيقل می‌دادم که سرانجام توانستم آن را به يک دانش منسجم تکامل دهم. مانند يک قاتل زنجيره‌ای که با دقت و وسواس برای قتل‌های آينده‌اش نقشه می‌کشد، تمام امکانات تقلب را مورد بررسی قرار می‌دادم. کار به آنجا کشيد که حتا از علم رياضيات و فيزيک برای تقلب کردن کمک می‌گرفتم تا بتوانم اين امر خطير را به درجه اکمل برسانم. حتا برای رسيدن به اهدافم شيوه‌هايی اختراع کردم تا بتوانم به راحتی دست‌خط و امضاء ديگران را با سرعت خارق‌العاده‌ای تقليد کنم. در حقيقت، نمره برايم زياد مطرح نبود، موفقيت در تقلب مرا ارضاء می‌کرد.
هيچ‌گاه فراموش نخواهم کرد که در کلاس چهارم دبيرستان (دهم نظام قديم) با دست خط بهترين شاگرد کلاس، امتحانم را نوشتم، نام او را درج کردم و در يک عمليات جيمزباندی نام خود را روی ورقه‌ی امتحانی رقيبم نوشتم. قربانی اين عمليات که جواد نام داشت، پس از پشت سر گذاشتن شوک اوليه، خواستار ورقه‌ی امتحانی‌اش شد، معلم محترم که او نيز از نمره‌ی جواد تعجب کرده بود، ورقه را به جواد نشان داد. جواد با نگاه کردن به ورقه‌اش، از پرت و پلاهايی که آن جا نوشته شده بود، دچار سرگيجه شد و بی‌اختيار شروع به گريه کرد. از فردای آن روز جواد به دبيرستان نيامد. وقتی فهميدم که جواد ديوانه شده است، آن چنان وحشت به من دست داد که در اولين فرصت، که به چند روز تعطيلی برخورد کرده بوديم، به مشهد رفتم، توبه کردم و از خدا خواستم که به من نيرويی بدهد که ديگر دست از اين عمل زشت و قبيح خود بردارم. متاسفانه عمليات تقلب کردن من ادامه يافت و قربانيان ديگری به جا گذاشت. يک بار ديگر به معصومه قم رفتم و در آن جا طلب مغفرت و توبه کردم. تا سرانجام دست سرنوشت مرا به خارج از ايران پرتاب کرد.
در يکی از روزها، دوستی متوجه شد که من در يک رشته اسناد دست به تقلب‌کاری زدم. مرا مورد موآخذه و سوآل قرار داد و گفت: «تو که نيازی نداری، چرا اين کار انجام می‌دهی؟». بگذريم! حرف تو حرف و صحبت تو صحبت، سرانجام قضيه تقلب‌کاری‌ام را با او در ميان گذاشتم. اين دوست باشعور و هوشمند گفت: «دوست عزيز، تو بيمار هستی، با توبه کردن که خوب نميشی، تو به يک روانشناس نياز داری.» البته با شنيدن کلمه‌ی روانشناس مثل مار زخمی نفيری کشيدم و گفتم: «فکر کردی که ديوانه‌ام، اين رو باش!» سرانجام اين دوست عزيز توانست مرا کمک کند تا نزد يک روانشناس بروم. بعد از چند ماه روان‌درمانی، سرانجام من و روانشناس به اين نتيجه رسيديم که بيماری تقلب‌کاری بنده يکی از عوارض «بيماری خودشيفتگی» است و آدم خودشيفته دوست دارد هميشه «بهترين» باشد. روانشناس بنده يک سلسله راهکارهای کنترل در اختيارم قرار داد تا بتوانم به تدريج با اين بيماری مبارزه کنم.
حالا خواننده عزيز متوجه می‌شود که چرا «بحران تقلب رئيس جمهور ايران» بحران من نيز است. به هر رو، اين روزها نه تنها برای آقای احمدی‌نژاد روزهای سختی است، بلکه برای نگارنده هم احيای روزهای تلخ و يادآوری قربانيانم به ويژه جواد است. به همين دليل در حرکات اعتراضی ملت شجاع ايران عليه تقلب‌کاری رئيس‌جمهوری ايران شرکت نمی‌کنم. زيرا به دليل نامعلومی اين احساس را دارم که مردم عليه من شعار می‌دهند.
بگذريم! در يکی از همين روزها که اعتراضات ايرانيان خارج از کشور در هر شهر و شهرکی برپاست، قصد کردم طبق معمول به خيابان نزديک ايستگاه راه آهن که پاتوق قهوه‌خوری من است، بروم. هنوز چند دقيقه‌ای آنجا نبودم که دو سه نفر از دوستان آلمانی‌ام سر همان ميز که در خيابان روبروی کافه قرار داشت، به من پيوستند. پس از سلام و احوال‌پرسی، از حال و روز ايران پرسيدند. مدتی نگذشت که ديدم به تدريج تعدادی ايرانی پرچم به دست در کنارما قرار گرفتند. فوری متوجه شدم که اينان متعلق به سازمان مجاهدين خلق هستند. قهوه‌ام را هنوز تمام نکرده بودم و قصد رفتن کردم که دوستانم اصرار کردند که حتماً بايد در کنار آنها باشم تا در صورت ضرور صحبت‌‌های تظاهرکنندگان را برايشان ترجمه کنم.
جمعيت حدود ۵۰ تا ۶۰ نفر بود. مرتب به زبان فارسی و آلمانی عليه نظام جمهوری اسلامی شعار می‌دادند. يکی از شعارهايی که می‌دادند اين بود: ما ديکتاتور نمی‌خواهيم!
آقايی در کنار ميز ما ايستاده بود و معلوم بود که به اين گروه تعلق نداشت. يک بار که گروه شعار می‌داد، «ما ديکتاتور نمی‌خواهيم!» همين آقا تقريباً زيرلبی گفت: «زيرا که دوتا داريم!» ناگهان دو نفر تيزگوش از ميان جمعيت با دندانهای داراکولايی و مشت‌های گره‌کرده که آدم را به ياد سگ‌های «قلعه حيوانات» می‌انداختند، به سوی شعار دهنده‌ی تکی رفتند و سوآل کردند، «منظورت چيه؟» فرد خاطی که از ترس نزديک بود خودش را خيس کند، با صدايی مملو از ترس و هراس پاسخ داد: «خب، دو تا ديکتاتور داريم ديگه، احمدی‌نژاد و خامنه‌ای!»
در همين اثنا برای روز مبادا چند تا عکس از آقا گرفته شد. البته فرد خاطی به سرعت رفت تا به عقوبت دنيوی دچار نشود.
فرد شعاردهنده‌ای که پشت مگافون بود شروع کرد از «رئيس جمهوری مقاومت ايران، خانم مريم رجوی.» سخن گفتن. بيچاره آلمانی‌ها گيج شده بودند. يکی از آلمانی‌ها از من پرسيد که «رأی‌های اين خانم هم دزديدند؟» راستش را بخواهيد نمی‌دانستم چه جوابی بدهم. پاسخ دادم: «نه، اين خانم، احتياج به رأی مردم ندارد، بعضی‌ها رئيس جمهور به دنيا می‌آيند.»
سپس برای يک لحظه با خود فکر کردم: «راستی در اين دنيای تخماتيک، چه بر سر آقای احمدی‌نژاد خواهد آمد که ميليونها رأی مردم را دزديده و خودش را به عنوان رئيس جمهور به ملت ايران تحميل کرده است؟ سرنوشت خانم مريم رجوی که خودسرانه ۴۰ ميليون رأی را از آن خود می‌کند و خود را رئيس جمهوری ايران می‌نامد، چه خواهد شد؟ و به راستی منی که بدون تشکيلات و قدرت دولتی ساليان سال حق همشاگرديهايم را ضايع کردم، چه خويشاوندی روانی با دو فرد فوق دارم؟»


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016