تحليلی از درون ايران، حميد اشرف
خوش بينی يا منبعث از وضوح و روشنی واقعيت است يا ازساده انگاری سرچشمه می گيرد. تحليل خوش بينانه از وضعيت موجود ايران، گويی از دومی نشات می گيرد. اينکه مرتب گفته می شود، نظام دچار بحرانی است که از حل آن عاجز است، بيشتر به خوشبينی ساده انگارانه می ماند. ناتوانی در مهار بحرانی که مدت ها پيش برای ساختن بدان فکر شده است، چگونه می تواند نفی وضعيت موجود را در پی آورد. اما يکی از امکان های بحث که ربط مستقيمی به اين وضعيت دارد، برشمردن دوپارگی های موجود است. اين دوپارگی در هر دوره ای و هربار تحت عناوين متفاوت ظاهر شده است. اين نوشته قصد ندارد جريان شناسی اسلام را بازشمارد، بلکه صرفا به دوپارگی ها تناقض ها درجريان اسلام و وضعيت امروز آن اشاره دارد.
۱)سلطنت و نهاد روحانيت هميشه در تاريخ ايران، دو مرجع تصميم ساز بوده اند. دوره روحانيتِ سلطنت (ظل الله) پشت سر گذاشته شد و اکنون ايران در حال طی دوره سلطنتِ روحانيت است. شيعه، مذهبی است که در درون خود حامل تاريک روشنايی هايی بسياری است، اين تاريک روشنا، امکان رخ دادن هر چيز دوگانه و متناقض را همزمان و در زمان می دهد. اجتهاد درشيعه همواره در برابر سنی گراها قرار داشته است. شايد همين اجتهاد، امکان قلمروی تاريک روشنايی را فراهم کرده باشد. تقسيم بندی شريعتی به شيعه علوی و شيعه صفوی، يکی از امکان های متناقض و متضاد در اين مذهب است. يا آنچه به اسلام سياسی و اسلام سنتی مشهور است نيز در همين سوست. اسلام سياسیِ(فقهاتی) خمينی در برابر اسلام سنتیِ بروجردی بود. اسلام شريعتی و طالقانی نيز اسلام سياسی بود. دراينجا باز شاهد دوپارگیِ اسلام سياسی هستيم. اين از مشخصه های اصلی شيعه است که همواره واجد دوپارگی ها يا قلمروی تاريک روشناست. اسلام سياسی، دوپاره است: اسلام فقاهتیِ روحانيتی و اسلام غيرفقاهتیِ بدون روحانيت. ابتدای انقلاب، تثبيت اسلام فقاهتی بود. اين مسئله ايست که هاشمی ضمن برکناری بنی صدر در نامه اخير خود اشاره دارد. او از اسلام فقاهتی دربرابر اسلام غير فقاهتیِ دفاع کرد.
۳) در کنار اين دوپارگی ها، تناقض ها، تاريک روشنايی ها، يک چيز نيز به حيات خود ادامه داده است: محو همين وضعيتِ تاريک روشنا. شيعه هميشه سنتز يا حل و فصل، يا رفعِ هگلی را در خود داشته است. چه درمقام حکومت مدار بالادست، چه در مقام حکومت شونده پايين دست. فرضا اين حل و فصل، به رفعِ تام و تمام يعنی کشتن ، تبعيد يا صورت های ديگر کشيده شده است. پروژه منتظری و بنی صدرسازی که اين روزها مکرر برای موسوی استفاده می شود، نمودهايی از اين کشمکش است يا به لحاظ تاريخی می توان به ملاصدرا اشاره کرد.
۴) اسلام سياسی خمينی در انقلاب ايران غالب شد. در واقع، اين نوع اسلام اعتراضی در مقام کسب قدرت، موجب نفی خود را فراهم کرد. پذيرش عنوان جمهوری اسلامی، به نوعی يکبار ديگر، دوپارگی و تاريک روشنايی را ظاهر ساخت. باالطبع، شيعه ی جمهوری اسلامی، که برخی آن را در جهان منحصر به فرد می دانند، زيرا به زعم آنها ،دست کم، مدعی کنار هم نشاندن هم جمهوریِ متعلق به جهان مدرن است و هم منادی عرفان و معنويت. يا به عبارتی ديگر، اين نظام، آميزه ای از عقلانيت و معنويت است. گذشته از همنشينی اين دو مقوله متضاد، اما شيعه ی جمهوری اسلامی، خود از ابتدا حامل دوپارگی بوده است. تنازع درون آن در دهه شصت نيز ديده می شود، آنچه گاه در قالب مجمع روحانيون، يا روحانيت، يا به طور کلی در روحانيت چپ و راست تعريف می شود. تنازع بين آن دو با وجود امر ولی فقيه و کاريزمای خمينی پنهان بوده است. اما در دهه هفتاد و بيشتر در ده هشتاد، شاهد اين دوپارگی هستيم.
۵) دوم خرداد، فاصله بين دولت و حکومت، دو شقه بودن اسلام سياسی (تحت هر عنوانی می توان آن را جای داد:روشنفکری دينی/اسلام فقهی، روحانيت چپ/راست، تکنوکرات مسلمان/بازار سنتی، و غيره) عيان کرد. مقوله ولايت فقيه، کلی بود که هريک می خواستند آن را نمايندگی کنند. در واقع، ولايت فقيه، پوشاننده اين فاصله و تناقض بود. تنازع برای نمايندگی بارز بود که البته سرانجام موجب شد اسلام راست گرا بتواند نمايندگی را به عهده بگيرد. اما اين وضع ناتمام باقی ماند. هرچند، جمهورِ شيعه ی جمهوری اسلامی، با چند انتخابات ازجمله مجلس هفتم، هشتم، شورای شهر، به طور پيشبينی پذيری، افول خود را طی کرد. اين اولين گام های عملی حل و فصلِ شيعه بود. تلاش ميرحسين در شکلی از اسلام جمهوری محور، برای بازپس گيری جمهوريت نظام است، چنين تلاش هايی همان ظهور تناقض درون شيعه ايران است.
۶) می رسيم به انتخابات دهم رياست جمهوری. اسلام جمهوری محور، هنوز پايان نيافته بود، بنابراين نمايندگان آن، به دنبال نمايندگی بودند. موسوی/کروبی، نمايندگان اين شکل بودند. راه حل نهايی، يا حل و فصل قطعی شيعه، می بايست به کار گرفته می شد. يعنی همان چيزی که طی دوره اصلاحات، نظريه پردازی شد، اين بار بايد به عرصه عمل درآيد. گفيتم امر ولايت فقيه، تا اين زمان نقش پنهان کننده کاريزماتيک داشته است. فصل الخطاب بود اما با احتياطِ حفظ تاريک روشنايی.
آيا حمل چنين تناقض ساختاری به طور بی نهايت امکان پذير بود؟ برای حل آن چه کاری بايد صورت می گرفت؟ در انتخابات دهم، فاصله دولت/حکومت، اسلام روشنفکری/فقهی، و غيره لاجرم بايد برداشته می شد. تنها يک راه حل وجود داشت، اينکه خود ولايت فقيه، اين شکاف را نمايندگی کند. به عبارتی، در اينجا ديگر، خودش بايد فاصله را پر می کرد، آن هم با نمايندگی کردن خود. هيچ راه ديگری برای برداشتن اين فاصله-تاريخی- وجود نداشت. از سويی ديگر، نمايندگی کردنِ مستقيمِِ اخير تحت پروژه هايی چون انرژی هسته ای، طرح انضباط اجتماعی، رفع تبعيض، برقراری عدالت( که بارها تحت عباراتی نظير عدل علی، عدالت علی را همگان يارای تاب ندارند و...) نشان از يک تقليل اجتناب ناپذير جايگاه ولايت فقيه از امر لاهوتی به قدرت ناسوتی است. خود اين روند وجهی از سکولارشدن دارد. واژه برخورد قاطعانه که بسيار به کار برده می شود، سوای فريب نهفته در آن، با فرض صداقتش، همچنان به معنای تحکيم قدرتِ اين جهانی است.
۷) اما از طرف ديگر، چيزی که بايد در انتخابات دهم عمده می شد و از چندسال پيش آغاز شده بود، برجسته کردن تفاوت قشر تهی دست با باقیِ اقشار جامعه بود. بدين منظور به قشر تهی دستِ غيرشهری متوسل شدند. به عبارتی بايد به آنها گفته می شد که شهرنشين ها، علت اشرافی گری هستند و بنابراين حق شما را خورده اند. حضور اينان در نيروهای لباس شخصی بارز است. در برخی درگيرهای خيابانی اخير، شايعه ای بين مردم وجود دارد که اين نيروها خارجی هستند، به همين دليل بی رحمانه دست به ضرب و شتم و کشتن می زدند. اين پتانسيل نفرت در مثله کردن از کجا ناشی می شود؟ به نظر می آيد سوای اينکه شايعه خارجی بودن اين نيروها را نبايد رد کرد ( و شايعه تعليم اوباشِ زندانی به عنوان وسيله سرکوب) ، اما طبيعی است که فرض کنيم با عمده کردن تضاد اشرافی گریِ شهرنشينی و تهی دستان غير شهرنشين، پتانسيل نفرت زياد شود. سوای نفوذ ايدئولوژيک و توجيه کردن های ايدئولوژيک طی چند دهه، وتاکيد بر به خطر افتادن ارزش های دينی، نبايد ايجاد اين پتانسيل نفرت برای حفظ قدرت را ناديده گرفت. هرچند بايد فرض ديگری را در نظر آورد: اين قشر تهی دست غير شهرنشين، به طور کاذبی ساخته شده است، يعنی بی آنکه وجود بيرونی و درجايی مشخص داشته باشد، آن را درست کرده باشند. زيرا حتی در چندسال اخير هستند اقشار تهيدستی که از وضع اقتصادی خود همچنان ناراضی هستند. البته يافتن و ساختن لمپنيسم در شرايط بد اقتصادی، تحقير عمومی، فضای ترويج رياکاری چندان کار دشواری نيست.
۸) مشخصه بورژوازی ساخته شده ی شهر نشين، رياکاری و فريبکاری است. اين قشر که عمدتا در شرايطِ کارِ دلالی، پرورش يافته و عادت کرده است، به راحتی برای توسعه منافع شخصی خود، برای حفظ موقعيت و ارتقاء آن دست به فريبکاری می زند. چرا که نه؟ اين نوع بورژوازی، در عين حال که با حکومت همکاری می کند، در هر موقعيتی سر آن را کلاه می گذارد. با فريب، عموما درهای بسته به منافع شخصی گشوده می شود. از اين منظر، حکومت که خود توليدگر آن است و بازتوليد فريب را دريافت می کند، نمی تواند به اين قشر اعتماد داشته باشد اما درعين حال نمی تواند به آن نيز بی اعتماد باشد و بدون اين بورژوازی کار خود را پيش ببرد. به همين دليل بايد دست به سرکوب بزند. اما مشخصه شبح وارِ فريبکاری به اين راحتی گير می افتد؟
اتفاقات اخير خيابانی نوعی تمرد و سرکشی نسبت به پدران بورژوازی خود بود (حتی اگر اين تمرد را تمرد اديپیِ فرويدی تعبير نکينم). يکی از شعارها اين بود: سی سال خوردن وُ خوابيدن بسه. اين پيام روشنی به پدران و مادران نسل انقلاب است. اين درگيری ها روی مضحکی نيز دارد. درست در نقطه ای که خون فرزندان زمين می ريخت، در نقطه ای نه چندان دور، بورژوازی در کار شاپينگ بود. در فيلم های کمدی ديده ايم که در يک سوی خيابان مردم در حال نزاع هستند، در سمتی ديگر، فرضا مردی سر ميز غذا با شمعی روشن بريانی تناول می کند. بورژوازی ما (چه مذهبیِ مسجد برو که نگران تشکيک در نمازش است ، چه بورژوازی که نگران درست برنز شدن بدن هايش است) با کالسکه بچه در تفرجگاه و مراکز خريد، نمی خواهد ببيند در سمت ديگر خيابان چه روی می دهد اما طرفه انکه بچه کالسکه اين درگيری ها را با با کنجکاوی بيشتری از والدين نگاه می کند.
۹) حتی اگر اين توجيه که برای مقابله با تهاجم غربی يا بهتر بگوييم منطق سرمايه، اسلام فقاهتیِ چسيبده به قدرت بايد حاکميت را يک دست کند، رويايی که از چندين سال پيش، در برابر تزِ حاکميت دوگانه، شکل گرفت، باز فريب يا در خوشبينانه ترين حالت نقصی در آن به چشم می خورد. در حقيقت، تعبير درست ترِعبارتِ مقاومت در برابر منطق سرمايه جهانی اين است: بايد کاری کنيم که خود منطق سرمايه شويم. شعار ما می توانيم از همين مسئله برمی خيزد. کاری که فرضا چين کمونيستی کرد. آيا امروزه می توان چين کمونيست چند دهه پيش را همچنان رژيمی کمونيستی دانست؟ وارد شدن در منطق بازار جهانی، پايبند بودن به قوانين آن، چگونه از چين همچنان يک حکومتِ ارزشی می سازد؟ البته اگر چين در گرفتن بازار جهانی به خاطر توليد بالا موفق است، يکی از دلايل آن، حمیّت مردم چين است. روحيه ای که کمتر می توان در ايران سراغ گرفت، به ويژه درحوزه توليد کردن. رويای ايران اسلامیِ فقاهتیِ ولايی که برجهان سيطره بياندازد، بيشتر به مزاح می ماند.
پذيرفتن همان منطق جهانی و استفاده از تکنولوژی غربی(ازجمله تکنيک و تجهيزات های سرکوب) اما با دستکاری در نام آن با عناوين و پسوند و پيشوندهای اسلامی، جز فريب چه نامی می تواند داشته باشد؟
مقاومت دربرابر منطق سرمايه، و به دنبال آن يکدست کردن حاکميت و کنار گذاشتن بخشی از خود حاکميت که اتفاقا سازنده شيعه جمهوری اسلامی بودند، تنها توجيهی برای حل و فصلِ تناقض تاريخی شيعه و متعاقب آن سرکوب درونی برای گرفتن منابع اقتصادی از بخش ديگر است.
۱۰) تظاهرات اخير اگرچه نسبت به اعتراضات پيشين گامی رو به جلو بود، اما نشان داد که بخش اعظم شهرنشين ها همچنان در روند تغيير (چه برسد به تغيير راديکال) ترديد دارد، از آگاهی کاذبی رنج می برد و حتی با سکوت خود طرف وضع موجود، يعنی دلال کاری و فريبکاری را می گيرد. حتی اگر آن اسلام فقاهتیِ ولايی در کوتاه مدت موفق به سرکوب همه جانبه شود، که چنين برمی آيد، حتی اگر کليه منابع اقتصادی را در جهت منافع شخصی خود به کار گيرد، اما نمی تواند جلوی نيروهای مولدی که خود به طور اجتناب ناپذيری می سازد و بايد بسازد، را بگيرد. در چنين شرايطی که فاقد وفاق ملی و حمیّت است، درست همان کسانی که هميشه وفاداری خود را بارها اعلام کرده اند، و از آنها انتظار نمی رود، به يکباره طبق همان پارادايم فريبکاری، ضربه خود را خواهند زد. ضمن اينکه فرزندان در آينده راه ديگری را پيش می گيرند. وقاحت سرکوب و کشتنن، ترس از کشتن و کشته شدن را از بين می برد. در اين ميان، بايد ديد اين بورژوازی دربرابر خون ريخته شده بر سنگفرش ها چه رفتاری نشان می دهد؟