سه شنبه 16 تیر 1388   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

در ايران چه می‌گذرد؟ مقاله‌ی سوم، جمهوری اسلامی و داستان "مرد پير و دريا"، محمدرضا نيکفر

محمدرضا نيکفر
آيا در ايران کودتا شده است؟ اگر نه، پس ماجرا چيست؟ يک چهره‌ی کليدی ماجرا احمدی‌نژاد است. او چه پديده‌ای است؟ و پرسش ديگر اين که: سير رويدادها چه منطقی دارد؟ چه اتفاقی افتاده است؟

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


می‌گويند "کودتا" شده است؛ ولی مگر کودتا حادثه‌ای خارق عادت در عرصه‌ی قدرت نيست؟ آيا چيزی رخ داده که خلاف نظم عادی امور باشد؟
اگر به ميرحسين موسوی اذن تشکيل کابينه را می‌دادند، باز جهشی کيفی در امور پديد نمی‌آيد. کابينه را در جايی مستقر می‌کردند که فاصله‌ی بيشتری از گرانيگاه قدرت داشته باشد، همان کاری که در زمان محمد خاتمی کردند. باز هم اميدها را به یأس تبديل می‌کردند، اما در يک فاصله‌ی زمانی طولانی‌تر.
اين بار ولی زمان فشرده شد. به مردم حتّا يک شب هم فرصت انتظار ندادند. درهای شعبه‌های رأی‌گيری بسته نشده بود که گفتند احمدی‌نژاد بُرده است. جنبش پس از ۲۲ خرداد، واکنشی بود به اين زمان کوتاه شده، به اين آب سردی که روی بخش‌های بزرگی از مردم ريختند. پيشتر، بدنها گرم شده بود. چند هفته بود که توده‌ای‌ بزرگ به تغيير اميد بسته بودند و کاملاً مطمئن بودند که تغييری رخ خواهد داد و چون رخ نداد، شگفت‌زده شدند و فرياد برکشيدند.
جنبش پس از ۲۲ خرداد را جنبش پيش از ۲۲ خرداد برانگيخت. توجه به اين نکته‌ی ساده برای تعيين خصلت جنبش بسيار مهم است. شامگاه ۲۲ خرداد چرخشگاه بود. چرخشی که صورت گرفت، از اميد به خشم بود، از انتظار به ناکامی بود. بخش بزرگی از مردم، به‌ويژه طبقه‌ی متوسط شهری، به انتخابات اميد بسته بود؛ تصور می‌کرد اين شانس وجود دارد که سيستم، تعاملی سازنده با اين طبقه را بياغازد؛ تصور می‌کرد شانسی وجود دارد برای آنکه احمدی‌نژاد پس رانده شود، احمدی‌نژاد به عنوان نماينده‌ی سياستی که با عوام‌گرايی‌اش، با زهد ريايی‌اش، با شيوه‌ی مديريت چکشی ويران‌گرش وجود و شعور مدنی را می‌آزارد.
ميان طبقات اجتماعی ديوار نکشيده‌اند. وقتی در اينجا از طبقه سخن می‌گوييم با نظر به افقی است که ويژه‌ی يک شأن اجتماعی است و سنخ‌نمای سنخی خاص در يک دوره است. در برابر جمهوری اسلامی و شخص احمدی‌نژاد مجموعه‌ای از مخالفت‌ها شده است و می‌شود. آن مخالفت‌هايی بيشترين بازتاب را يافت، تکرار شد و پژواک ايجاد کرد که در افقِ بيانی طبقه‌ی متوسط شهری ايران می‌گنجد. در اينجا منظور به‌طور مشخص قشرهای ميان‌حال شهرهای بزرگ، بويژه زنان و مردان جوان، تحصيل‌کردگان و متخصصان است، کسانی که منش دستگاه، برنامه‌های اقتصادی و اجتماعی آن، نحوه‌ی کادرگزينی آن، فرهنگ و سليقه وزيبايی‌شناسی آن به پس راندن و خرد کردن آنان گرايش دارد. احمدی‌نژاد، که از روز نخست پست و زمخت قلمدادش کردند، در چشم آنان آدم کوچکی است که آمده است تا آنان را کوچک کند. اين مقاومت در برابر کوچک شدن، جنبش ضد آن آدم کوچک را برانگيخت.
سنخ‌نما برای افق فکر بديل، که ويژه‌ی جنبش کارگری است، نقد از زاويه‌ی کوچک کردن نيست. منطق فکر، حفظ بزرگی و نجابت ذاتی‌ای نيست که کسی خدشه‌دارش می‌کند، بلکه زدن زير مناسباتی است که کسی می‌خواهد در آن بزرگ باشد، بزرگ بماند و درست در چارچوب آن کسی می‌آيد تا حقارت ايجاد کند.
در جنبش اخير کسی از گردانندگان بر آن نبود که زير مناسبات بزند. همه در چارچوب بودند، همه قانونی رفتار می‌کردند. کل برنامه‌هايی که دادند، نه خروج از چارچوب قانونی موجود، بلکه بازگشت به قانون بود. در برنامه‌ها وجهِ صوری قانون برجسته می‌شد؛ و قانون هر چه صوری‌تر باشد، انسان‌ها در برابر آن، برابرتر می‌شوند. کسی اعتراض نداشت که انسان‌های نابرابر در برابر قانون‌های ظاهراً برابربين نشانده می‌شوند و باز نتيجه‌ای که حاصل می‌شود، نابرابری است. اما قانون‌های حکومت اسلامی، برابربينی ظاهری نظام‌های ديگر را ندارند و بر تبعيضِ دينی و جنسی استوارند. اساس اين آپارتايد مورد انتقاد چهره‌های اصلی جنبش ۲۲ خرداد نبود و نيست.
جنبش در برابر پوپوليسم فاشيستی، که با شعار عدالت به ميدان می‌آيد، چيزی از خود عرضه نکرد. پای تقسيم پول نفت به وسط آمد، اما مخاطبِ طرح، توده‌‌ی بی‌شکلی بود که رژيم به آن دسترسی بيشتری دارد. جنبش، مهمتر از همه، به موضوع بيکاری توده‌ای نپرداخت و به انبوهی از خواسته‌های صنفی بی‌اعتنا ماند. اگر پلاتفرمی برای طرح خواسته‌های صنفی (از جمله خواسته‌های کارگران کارخانه‌های ورشکسته‌ی دولتی، کارگران پيمانی، معلمان و پرستاران) ايجاد می‌کرد و خواست سياسی و خواست صنفی را به هم پيوند می‌زد، نيروی اجتماعی بيشتری می‌يافت، شايد چنان بيشتر که رژيم را به عقب‌نشينی‌هايی اساسی وا می‌داشت.
حرکت، يکباره پديد نيامد و گسترده و پرشتاب نشد. جنبش جنبايی خود را داشت و رهبران را هم با خود برد. دموکراتيسم آن مدام رشد کرد و جامعه به يکبار اين حس را کرد که می‌تواند آنچه را در سينه نهان کرده، برون ريزد. فرصت کم بود، وگرنه بسياری عقده‌ها گشوده می‌شدند. مردم خودآگاهی ديگری به دست آوردند، حتّا آنانی که از احمدی‌نژاد پشتيبانی کردند. در آنان نيز انتظارهايی برانگيخته شده که برآورده شدن همان‌ها رژيم را بحران‌زده می‌کند و اگر برآورده نشوند، که نمی‌شوند، سرخوردگی‌هايی جدی در پی می‌آورند.
احمدی‌نژاد، محافظه‌کار نيست. او در مناظره‌ها، که جدل‌هايی ميان "خودی‌ها" بودند، برای عدالت‌خواهی‌اش و مبارزه‌اش با فساد به مانع‌هايی در درون خود نظام اشاره کرد. اکنون او رئيس است و بايد اين مانع‌ها را کنار زند. اين کار تنها با بحران‌آفرينی ممکن است. مراجع سنتی در درون نظام بر سر او توافق نداشتند. جنبش که پيش می‌رود، احمدی‌نژاد هم به نوعی می‌دود و اين دويدن، انرژی‌ای از دستگاه می‌گيرد، که بنيه‌اش را به تحليل می‌برد. پس از خمينی، احمد‌ی‌نژاد انقلابی‌ترين چهره‌ای است که نظام اسلامی به خود ديده. او چه پديده‌ای است؟ آنچه در تحليل‌های انتقادی درباره‌ی او، خود شايسته‌ی انتقاد است، معرفی او به عنوان پديده‌ای غريب است، معرفی او به عنوان کسی است که پنداری برازنده‌ی ايرانيت نيست. او اما جلوه‌ای از همين ايرانيت ماست.

پديده‌ی احمدی‌نژاد

احمدی‌نژاد پديده‌ی غريب و همهنگام آشنايی است. رفتار او در چشم بسيار کسان يادآور برخورد خشن و توهين‌آميز يک جوانکِ بسيجیِ تفنگ به دست در برابر شهروندان محترمی است که چنان تحقير می‌شوند که ديگر جهان را نمی‌فهمند. شأن اجتماعی‌شان، ارج فرهنگی‌شان و منش و سليقه‌ی‌شان لگدکوب می‌شود، به زندگی خصوصی‌شان تجاوز می‌شود، و دستگاه تبليغاتی مدام از در و ديوار جار می‌زند که بايد شکرگزار باشند که در کشورشان اين "معجزه‌ی هزاره‌ی سوم" رخ داده است. احمدی‌نژاد حاشيه را بسيج می‌کند تا مرکز قدرت را تقويت کند، مردم مستمند را به دنبال ماشين خود می‌دواند و آنان می‌دوند، در حالی که به عابران ديگر تنه می‌زنند و هياهو و گرد و خاک می‌کنند. محمود احمدی‌نژاد از تبار آن سلاطينی است که مدام در حال جهاد بوده‌اند. او خزانه‌ی مرکز را تهی می‌کند، تا سرحدات را نه آباد، بلکه از نو تصرف کند و به حلقه‌ی ارادت درآورد. او مهندس نظام است، اما نه از آن مهندسانی که در ابتدای حکومت اسلامی در خدمت ملاها درآمدند تا سازندگی کنند و معجزه‌ی پيوند ايمان و تکنيک را به نمايش بگذارند. در ابتدا تکنيک در خدمت ايمان بود. در مورد احمدی‌نژاد، ايمان خود امری تکنيکی است. او رمالی است که دکتر-مهندس شده است. در ذهن او جن و اتم، معجزه و سانتريفوژ، معراج و موشک در کنار هم رديف شده‌اند. احمدی‌نژاد به همه درس می‌دهد. او ختم روزگار است. در مجلس آخوندی هم درس دين می‌دهد. پيش لوطی هم عنتربازی می‌کند.
احمدی‌نژاد ترکيبی از رذالت و ساده‌لوحی است. او مجموعه‌ای از بدترين خصلت‌های فرهنگی ما را در خود جمع کرده، به اين جهت بسی خودمانی جلوه می‌کند: دروغ می‌گويد و ای بسا صادقانه. غلو می‌کند، زرنگ است و تصور می‌کند هر جا کم آوردی، می‌توانی از زرنگی‌ات مايه بگذاری و جبران کنی. در وجود همه‌ی ما قدری احمدی‌نژاد وجود دارد و درست اين آن بخشی است که وقتی با آزردگی از عقب‌ماند‌گی‌مان حرف می‌زنيم، از آن ابراز نفرت می‌کنيم. اما آن هنگام نيز که لاف می‌زنيم و خودشيفته‌ايم، باز اين وجه احمدی‌نژادی وجود ماست که نمود می‌يابد. احمدی‌نژاد تحقير شد‌ه‌ای است که خود تحقير می‌کند. سرشار از نفرت است، اما کرامت دارد. به موضوع نفرتش که می‌نگرد، می‌پندارد مبعوث شده است تا او را از ضلالت نجات دهد.
احمدی‌نژاد نماينده‌ی سنتی است جهش‌کرده به مدرنيت. او مظهر عقب‌ماندگی مدرن ما و مدرنيت عقب‌مانده‌ی ماست. او اعلام ورشکستگی فرهنگ است.
احمدی‌نژاد نشان فقدان جديت ماست. آن زمان که در قم گفت، هاله‌ی نور او را دربرگرفته، حق بود که حجج اسلام اين حجت را جدی گيرند، عمامه بر زمين کوبند، سينه چاک کنند و لباس بر تن او بردرند تا تکه‌ای به قصد تبرک به چنگ آورند. آن زمان که از دستيابی به انرژی هسته‌ای در آشپزخانه سخن گفت، حق بود مدرسه‌ها و دانشگاه‌ها تعطيل می‌شدند، حق بود بر سردر آموزش و پرورش می‌نوشتند "اين خراب‌شده تا اطلاع ثانوی تعطيل است" و آموزگاران از شرم رو نهان می‌کردند.
احمدی‌نژاد از ماست. طرفداران او نيز همولايتی‌های ما هستند. ميان احمدی‌نژاد با گروهی از رهبران اپوزيسيون فرق چندانی نيست. در روشنفکری ايرانی هم نوعی احمدی‌نژاديسم وجود دارد، آنجايی که ياوه می‌گويد و در عين غير جدی بودن، سخت جدی می‌شود. در وجود چپ افراطی ايران، از ديرباز احمدی‌نژادی رخنه کرده است منهای مذهب، يا با مذهبی که گفتار و مناسک ديگری دارد. سرهنگهای لوس‌آنجلس همگی مقداری احمدی‌نژاد در درون خود دارند. احمدی‌نژاد رضاشاهی است با تعصب مذهبی، البته رضاشاهی در اوايل کارش.
احمدی‌نژاد نشان‌دهنده‌ی جنبه‌ی "مردمی" جمهوری اسلامی است، جنبه‌ای که اکثر منتقدان آن نمی‌بينند، زيرا هنوز از انتقاد از دولت به انتقاد از جامعه نرسيده‌اند و از همدستی‌ها و همسويی‌های دولت و جامعه غافل‌اند. اکنون همه چيز با تقلب و کودتا توضيح داده می‌شود. تقلبی صورت گرفته، که ابعاد آن را نمی‌دانيم. برای اينکه نيروی پوپوليسم فاشيستی دينی را ناديده نگيريم، لازم است همه‌ی تحليل‌ها را بر تقلب و کودتا بنا نکنيم. رأی احمدی‌نژاد يک ميليون هم باشد، بايستی ريشه‌ی اجتماعی فاشيسم دينی را جدی بگيريم.

موقعيت نيروها

احمدی‌نژاد به هر حال، با هر ميزان رأيی که داشت، برنده اعلام شد. معلوم بود که سيستم از او حمايت می‌کند. او کاری می‌کند که دستگاه کارکرد واقعی‌اش را داشته باشد؛ و دستگاه در او کارگزار معتمد خود را می‌بيند. به درستی گفته‌اند که رهبر در دوره‌ی او به رهبری واقعی تبديل شد. اطرافيان ولی فقيه هر چه صغيرتر باشند، او ولی‌تر است. ولايت پيشوا و صغارت خاص رئيس جمهور در و تخته را به هم جور می‌کند. نظاميان در شيوه‌ی کنونی تنظيم امور، نظم بهينه را می‌بينند. آنان راضی‌اند. خدمه و حشمه نيز عزت و مقام خود را محفوظ می‌بينند.
شايد می‌پندارند که بقيه‌ی مسائل را می‌توانند با زور و پول حل کنند. مخالفان را سرکوب می‌کنند، به منتقدان دايره‌ی قدرت عتاب می‌کنند که زياده‌روی نکنند و به جهاد نفس بپردازند. روحانيت هم که در ماجرای اخير خوب امتحان خود را پس داد. دو سه نفر اعتراض کردند، بقيه دم برنياوردند. به ولی نعمت خود پشت نکردند. از دينشان جز اين برنمی‌آيد، و اين گونه، هم دينشان را دارند، هم دنيايشان را. به مردم هم که وعده‌ی غنی‌سازی همه‌جانبه را می‌دهند، غنی‌سازی ولايات را، غنی‌سازی فقرا را، غنی‌سازی اورانيوم را.
در دوره‌ی اول رياست احمدی‌نژاد، بالا رفتن بهای نفت، مانع از آن شد که ورشکستگی اقتصادی آشکار شود. در دوره‌ی جديد، ممکن است از اين معجزه‌ها رخ ندهد و پوپوليسم غنی‌سازی به غنی‌سازی اورانيوم محدود شود. هر چه رژيم خود را بيشتر در معرض تهديد بيند، به اورانيوم علاقه‌ی بيشتری پيدا می‌کند. می‌گويند پيشوا در باره‌ی شکست و سقوط صدام حسين به يک جمع‌بست اتمی رسيده است. با شناختی که از او داريم، جور درمی‌آيد که گفته باشد، اگر صدام حسين واقعاً بمب اتمی داشت، "دشمن" نمی‌توانست او را براندازد.
کل ايدئولوژی رژيم اينک در "غنی‌سازی" خلاصه شده است. شوونيسم، بلاهت، تروريسم دينی و تصدق دينی بر "مستضعفان" همه در "غنی‌سازی" جمع شده‌اند. "غنی‌سازی" چاره‌ی استضعاف است و مقابل استکبار. رژيم می‌خواهد ايمان ما، کيسه‌ی ما و زرادخانه‌ی ما را غنی کند. بايد با آن با برنامه‌ای برای آزادی، عدالت، صلح و حفظ محيط زيست مقابله کرد. ناآگاهی‌ها و عقب‌ماندگی‌های فرهنگی ما ياری‌رسان پوپوليسم غنی‌سازی هستند. من به گوش خود از جمعی از اهالی روستاهای اطراف مرکز اتمی آب سنگين اراک شنيده‌ام که در برابر اين پرسش که می‌دانيد در اين مرکز چه می‌کنند، گفتند آبی را درست می‌کنند که برای کشاورزی خيلی خوب است، چون پرمايه است.
مايه‌دار بودن تکنولوژی اتمی در شعور ناسيوناليستی مردم جا گرفته است. حتّا در نزد اپوزيسيون خارج از کشور − که لابد بايد در جريان بحث‌های پيشرفته‌ی جريان‌های منتقد اين تکنولوژی باشند − "اتم" در ذات خود بد جلوه نمی‌کند. کل اين اپوزيسيون پرادعا نمی‌تواند ده صفحه متن جدی درباره‌ی خطرهای تکنولوژی اتمی برای انسان و محيط زيست، برای صلح در خاورميانه و نزديک و در جهان روی ميزبگذارد. اين سخن که جنبش اسلام سياسی، يک دگرديسی ناسيوناليسم است، توضيح‌دهنده‌ی بسياری از واقعيت‌هاست، از جمله واقعيتِ جذابيتِ موضعیِ آن برای ديگر شکل‌های ناسيوناليسم و عظمت‌طلبی. احمدی‌نژاد با دو شعار عظمت‌طلبی ملی و عدالت، مردم‌فريبی می‌کند. او البته به قصد فريب اين شعارها را نمی‌دهد. هم عظمت‌طلبی و هم نوعی از عدالت‌خواهی از ارکان الهيات سياسی هستند.
گسست ايدئولوژيک از رژيم هنوز پيش رفته نيست. اگر زمانی گسستی صورت گيرد، اين جدايی، جدايی يکباره از همه‌ی آن بينش و منشی نيست که سيستم سياسی آپارتايد جنسی و دينی نمودی از آن است. گسست، نخست به صورت نافرمانی بروز می‌کند و بيزاری از سخنگو، نه لزوماً خود سخن. وقتی اين بی‌زاری در جمع بيان شود و فرياد زده شود، يک روند رهايی‌بخش آغاز می‌شود که مشخصه‌ی آن خودآگاهی و اطمينان به خود است. اينجاست که امکان‌هايی پديد می‌آيد تا رهايی تا حد پس راندن ايدئولوژی پيش رود، آگاهی‌ ديگری شکل گيرد و به اصطلاحی فنی، سوژه (نهاد انسانی)، سوژه‌ی ديگری شود.
در دوره‌‌های جنبش، انسان در عرض يک روز چيزهايی می‌آموزد، که ممکن است در ظرف ده سال نياموزد. آموزش‌های فشرده و نافذ روزهای جنبش، انقلابی فکری ايجاد می‌کند. پايداری آموزش‌ها بستگی به نحوه‌ی انباشته شدن و حفظ آنها دارد، آن هم نه تنها در حافظه‌ی فردی. جامعه است که بايستی آنها را مجتمع کند و در محفظه‌های خاصی (انجمن‌ها، مکان‌ها و زمان‌های ويژه‌ی يادآوری، نمادها) نگهداری کند. جوانان اکنون دارند از جامعه می‌پرسند و ازيادرفته‌ها را به ياد جامعه می‌آورند. ميان نسل‌ها گفت‌وگويی آغاز شده است که مدتها وجود نداشت. جوانان پيران را مسئول شکست‌ها و ناکامی‌ها می‌دانستند و نمی‌دانستند بر آنان چه گذشته است. اکنون خود با چشم خويش می‌بينند که مشکل‌ها چه هستند و پرس‌وجو می‌کنند که چه بوده‌‌اند.
به نظر می‌رسد که هنوز زخمه بر آن نقطه‌ای از تار وجود جامعه نخورده است که قوی‌ترين نوا از آن برخيزد. آن نقطه‌ی جادويی، يا در ميان طبقه‌ی متوسط شهری نيست يا اينکه اين طبقه هنوز نتوانسته است ارتعاش‌های خود را به بقيه‌ی مردم منتقل کند.
رژيم هنوز پايگاهی قوی در ميان مردم دارد. ديدن اين موضوع نه امتياز دادن به دستگاه، بلکه دعوت به واقع‌بينی و چاره‌جويی است. شرط مقابله با دستگاه سرکوب، رسوخ در پايگاه توده‌ای رژيم است. انقلاب بهمن نشان داد که برای از کار افتادن دستگاه سرکوب، بايستی ميان بدنه و سر آن شکاف افتد و شرط اين کار آن است که جريان اجتماعی مخالف چنان قوی شود که بدنه‌ی نيروی نظامی را مردد کند، فلج کند، به سمت خود بکشد.
قدرت جنبش دموکراتيک هنوز در حد پيشبرد فراخوان به يک اعتصاب توده‌ای نيست. در اين مورد تلاش ناموفقی صورت گرفت، که با تحليل آن بهتر می‌توان به ضعف‌های جنبش پی برد. اعتصابی که برای برگزاری آن در روز سه‌شنبه ۲۶ خرداد فراخوان‌هايی داده شده بود، از نوعی است که بدان "اعتصاب نمايشی" می‌گويند. اين نوع اعتصاب، زمان محدودی دارد (مثلاً يک روز) و با آن اعتصاب‌کنندگان قدرت خود را به نمايش می‌گذارند، پيامی قوی به جامعه می‌دهند و اين هدف را دنبال می‌کنند که طرف مقابل خود را بترسانند و احيانا مجبور به عقب‌نشينی کنند. پيش از آن بايستی ارتباط و همبستگی لازم ميان اعتصاب‌کنندگان برقرار باشد. اعتصاب نمايشی توده‌ای، اعتصابی است که توده‌ی وسيعی را دربرمی‌گيرد، رشته‌ا‌ی از کارخانه‌ها را، کل بازار را، کل يک صنف را، کل يک منطقه را، کل کشور را. پيش‌درآمد اعتصاب نمايشی توده‌ای معمولاً مجموعه‌ای از اعتصاب‌ها و حرکت‌های کوچکتر است. گاه حادثه‌ای چنان بزرگ رخ می‌دهد که اعتصاب بزرگ بدون پيش‌درآمد‌ برگزار می‌شود. در نمونه‌ی اخير حادثه بزرگ بود، اما گويا برای همه‌ی قشرهای جامعه آن‌چنان بزرگ نبود که خود به اين فکر افتند که دست به اعتصاب زنند يا فورا با شنيدن لفظ اعتصاب آن را در هوا بقاپند.
قلب اعتصاب همگانی، طبقه‌ی کارگر است. بازار سنتی نقش گذشته‌ی خود را در اعتصاب توده‌ای ندارد، هر چند هنوز بستن حجره و مغازه نماد اعتصاب عمومی تصور می‌شود. اعتصاب عمومی در ايران به يک جبهه‌ی مردمی نياز دارد. اين جبهه هنوز شکل نگرفته است. انقلاب ۱۳۵۷ نشان می‌دهد که مجموعه‌ای ازاعتصاب‌های کوچک صنفی و سياسی پيش‌درآمد اعتصاب عمومی هستند. اعتصاب، پديده‌‌ای سرايت‌کننده است، هر گاه زمينه‌ی اجتماعی و روانی سرايت و الگوهايی تقليدپذير وجود داشته باشند. سرايت احتياج به اشتراک منافع، کانال‌های روانی و همدلی‌های طبقاتی و جبهه‌ای دارد. هنوز کانال‌ها و همدلی‌های لازم پديد نيامده‌اند. شايد حق با رُزا لوگزامبورگ باشد که گفته است: اعتصاب توده‌ای نيست که انقلاب را ايجاد می‌کند، بلکه انقلاب است که به اعتصاب توده‌ای ميدان می‌دهد. در انقلاب ايران چنين بوده است. بايستی مدام به درس‌های آن بازگشت.
انقلاب طبعاً تکرارشدنی نيست. نه مردم ما آن مردم‌اند، نه دولت آن دولت است. اما اکنون گويا آن فاصله‌ی لازم با انقلاب ويرانگر ۵۷ پديد آمده است، تا مردم از تحول عميق تازه‌ای نترسند.
آيا تحولی که ممکن است پيش آيد، تابع شکاف‌های درونی رژيم است؟ آيا مردم خود آن انگيزه و زور را ندارند، که در برابر کليت رژيم صفی را تشکيل دهند و بدون توجهی خاص به آنچه در داخل دولت می‌گذارد، مبارزه‌ی خود را پيش برند؟ موضوع را نبايستی اين گونه ببينم و از اين که جنبش دموکراتيک با استفاده از تضادهای دستگاه پيش می‌رود، احساس شرم کنيم. موضوع چيست؟
ويژگی دولت برآمده با انقلاب بهمن همپوشی‌های آن با جامعه است. دولت و جامعه درهم می‌روند، بسيار بيشتر از آنی که در يک دولت غيردمکراتيک ولی عادی (مثل دولت شاه، مثل حکومت‌های کودتايی و نظامی، مثل نظام‌های اشرافی) ديده می‌شود. در پيوند با اين همپوشی و درهم‌رَوی گسترش پهنه‌ی همگانی در ايران پس از انقلاب است. دولت می‌کوشد اين پهنه را محدود سازد، در عين حال به دليل ويژ‌گی‌هايش آن را گسترده می‌کند. اين ويژگی‌ها در رابطه با بحث پهنه‌ی همگانی، دو چيزند که بيان ساده‌ای از آنها چنين است: نخست اينکه حکومت اسلامی، به عنوان حکومت آخوندها تأسيس شده است و پيشه‌ی اينان منبر رفتن است، يعنی حضور در عرصه‌ی عمومی است. آخوند بدون منبر معنا ندارد و منبر نمی‌تواند فقط يکی باشد. تعدد منابر تعدد جمع‌ها را ايجاد می‌کند و در ميان جمع‌ها همواره گوشه‌هايی ايجاد می‌شود که صداهايی بيرون از مسجد در آن منعکس شود. کل دولت يک دستگاه تبليغاتی است و دستگاه تبليغاتی بدون حضار، بدون شنوندگان و بينندگان و خوانندگان معنايی ندارد. اينان که گردآيند، ديگر نمی‌توان از هر نظر در اختيارشان داشت. دوم اينکه جمهوری اسلامی با يک ائتلاف طبقاتی گسترده بر پايه‌ی يک انقلاب توده‌ای شکل گرفت و نتوانست هيچ مسئله‌‌ی عمده‌ای را در درون خود حل کند، بی آنکه کار به بسيج نيروی بيرونی و آوازه‌گری‌های وسيع بکشد. همين امر عرصه‌ی عمومی را گسترش می‌دهد و با اينکه مبتکر در گسترش آن نظام حاکم است، آن عرصه منطق رشد خود را دارد. بر پهنه‌ی همگانی نمی‌توان مرز گذاشت.
جريان‌های پهنه‌ی همگانی و نظام در هم بازتاب می‌يابند. همپوشی‌های ميان دولت و جامعه اين بازتاب متقابل را تقويت می‌کند. عنصری از درون دستگاه، هم از جايی که خود ايستاده، بر دستگاه می‌نگرد، هم محتملاً از جايی در پهنه‌ی همگانی. اين امکانی که بدان (در نظريه‌ی سيستمی لومان) "مشاهده‌ی درجه‌ی ۲" می‌گويند (در تفاوت با خودمشاهده‌گری سيستم که "مشاهده‌ی درجه‌ی ۱" است)، در جمهوری اسلامی نسبت به دوره‌ی پيشين به شدت گسترده شده است. "مشاهده‌گری درجه‌ی ۲" امکان خوداصلاح‌گری را پديد می‌آورد و همين تمايل به خوداصلاح‌گری در درون سيستم تنش‌زا می‌شود.
بنابر اين در نهايت اين جامعه است که از جمهوری اسلامی قرار و آرامش را می‌گيرد. جمهوری اسلامی به خود رنگ آرامش نخواهد ديد، هيچ‌گاه به ساحل سلامت نخواهد رسيد. جمهوری اسلامی همچون آن نيزه‌ماهیِ عظيمِ صيدشده در داستان "مرد پير و دريا" اثر ارنست همينگوی است که ماهيگير پير سرانجام قادر نمی‌شود آن را به ساحل برساند. کوسه‌ماهی‌ها پياپی بدان حمله می‌کنند و با هر حمله‌ای تکه‌ای از آن را می‌کنند. دست آخر اسکلتی به جا می‌ماند.
جنبش ۲۲ خرداد حمله‌ی مهمی بود. ايران ديگر آن ايران پيش از جنبش نيست. رژيم، رسواتر و وحشی‌تر از پيش شده است. مرحله‌‌ی تازه‌ای از تنش‌های درونی آن ايجاد شده است که موضوع آن تعيين سرنوشت عده‌ای از کادرهای قديمی رژيم است.
از آرامشی که برقرار شده و احياناً مدتی ادامه خواهد يافت، نبايستی نااميد شد. کيفيت و کميت انرژی حرکت‌های پس از ۲۲ خرداد، نمی‌توانست چندان فراتر از چيزی باشد که در هفته‌ها و روزهای مشرف به آن انباشته شده بود. دوره‌ای ديگر برای جمع کردن انرژی لازم است.

۱۰ تير ۱۳۸۸

[نسخه پی دی اف مقاله را با کليک اينجا دانلود کنيد]


اين مقاله به درخواست نشريه‌ی اينترنتی "روزنامه‌نگاران ايرانی" نوشته شده است.
http://iranianjournalists.blogspot.com/


پيوندها
در ايران چه می‌گذرد؟ − مقاله‌ی يکم
در ايران چه می‌گذرد؟ − مقاله‌ی دوم


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016