پنجشنبه 1 مرداد 1388   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

ديدار برخی از مادران کمپين و فعالان جنبش زنان با مادران ندا، سهراب و اشکان؛ چهلم ندا در کنار مادر ندا خواهيم بود، تغيير برای برابری

تغيير برای برابری - شامگاه روز گذشته ۳۱ تيرماه تعدادی از مادران کمپين يک ميليون امضا و فعالان جنبش زنان، به ديدار مادر ندا آقاسلطان رفتند تا ضمن تسليت به او بگويند چهلم ندا در کنارشان خواهند بودو حق خواهی را پاس خواهند داشت، به او بگويند که سال هاست اين جنبش برای حق خواهی اش تلاش می کند، برای برابری خواهی به زندان می رود وعليه تبعيض فرياد می زند و هم اکنون نيز فرزندانی را در بند دارد. مادر ندا روز پنجشنبه ۸ مرداد ساعت ۵ بر مزار دخترش خواهد بود.

مادر ندا از فرزند شهيدش چنين ياد کرد: "۲۷ سال داشت از کودکی خاص بود و ارتباط نزديکی با خدا داشت، آواز می خواند و اهل موسيقی بود و کتاب های فلسفی و چرايی های زندگی اش پايانی نداشت. همين چرايی ها او را به رشته ی الهيات کشاند اما بعد از مدتی از اين رشته انصراف داد و مطالعاتش را به صورت فردی پی گرفت. ندا بسيار جسور و شجاع بود و از کودکی در مقابل هيچ حرف زوری سر فرود نمی آورد. همين ويژگی اش او را به خيابان کشاند".



تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


ساعتی بعد مادران داغدار سهراب اعرابی و اشکان سهرابی که خود فرزندان حق طلب شان را در اين مبارزه مدنی از دست داده بودند و همچنين زنان فعال جبهه مشارکت که همسران دربند دارند به ديدار اين مادر داغدار آمدند و در فضايی آکنده از اشک و اندوه مادران داغديده ی سه شهيد در کنار هم و مقابل حضار نشستند.

مادر شهيد اشکان سهرابی از چگونگی مرگ فرزند عزيزش گفت: " بياييد بپرسيد. اين بچه خيلی سر به زير بود. من خانه بودم شام درست می کردم. اشکان گفت می روم خانه ی دوستم وزود برمی گردم. با دلشوره گفتم زود بيا خيابان شلوغ است. چند دقيقه نگذشته بود که دوستش آشفته حال آمد و گفت به خدا من نديدم چه شد اما اشکان را زدند. گفتم کی گفت نمی دانم فقط ديدم که اشکان را زدند. خودم را سرآسيمه رساندم فقط گفت مادر سوختم. با موتوری که می آمد او را به بيمارستان رسانديم. در بيمارستان چند ثانيه از پشت در ديدمش. ده دقيقه بعد در بيمارستان شهيد شد".

پروين فهيمی مادر شهيد سهراب اعرابی هم شهادت فرزندش را روايت کرد و گفت شما خوش شانس تر بوديد. روزی که در آگاهی شاپور عکس سهراب را شناسايی کرديم يک ماه از سرگردانی من در مقابل دادگاه انقلاب و زندان اوين می گذشت. من می رفتم که سهراب را پيدا کنم و عکس او را به هر زندانی که آزاد می شد نشان می دادم شايد خبری از پسرم داشته باشد. روزهای آخر وحشت کرده بودم که اين طولانی شدن و بی خبری و تلفن نزدن دليلی دارد در تمام اين مدت به هر جا می توانستم سر زدم و نامه دادم اما هيچ کسی پاسخ گو نبود و می گفتند زندان است و زنگ می زند. مرا آزار دادند. شکنجه ی روحی دادند".

مادر ندا از روز شهادت ندا و روزهای بعد از آن سخن گفت: "روزهای پيش از آن حادثه گفت که همه ی ما ديديم و شنيديم. ندا تا چند دقيق پيش از حادثه تلفنی با ما در تماس بود. مدت کوتاهی بعد از آخرين تماس استاد ندا با ما تماس گرفت و گفت پای ندا تير خورده و به بيمارستان شريعتی منتقل شده است. ما به سرعت خود را به بيمارستان رسانديم و استاد موسيقی ندا را ديديم که سراسر لباس اش غرق در خون است و بعد گفتند کتف اش گلوله خورده و کم کم متوجه مان کردند که پيش از رسيدن به بيمارستان به شهادت رسيده است. مادر ندا گفت که مسئولان پزشک قانونی اجازه خواستند که از مغز استخوان ندا برای پيوند ديگری استفاده کنند که موافقت کرديم. اما خبر شهادت ندا به سرعت منتقل شد. ما سکوت کرديم که بتوانيم جنازه ی او را تحويل بگيريم و صبح روز يک شنبه در پزشک قانونی بهشت زهرا جنازه ی او را به ما تحويل دادند. در تمام اين مدت به طور مداوم ماموران و پليس آمد و شد داشتند اما برخوردشان بسيار محترمانه بود اما اصرار داشتند که قاتل ندا را پيدا کنند به همين منظور تعداد زيادی از دوستان و اعضای خانواده را مورد پرسش و بازجويی قرار می دادند تا قاتل را پيدا کنند اما برای ما مهم نبود فقط می خواستيم با اين شرايط کنار بياييم.

ما خيلی مراسم و برنامه های عمومی اعلام نکرديم که برای مردم اسباب دردسر نشود. برای مراسم ختم به چند مسجد مراجعه کرديم. از جمله مسجد رضا در ميدان نيلوفر و چند مسجد ديگر که هیأت امنای مسجد موافقت نکردند.

مسجد امام جعفر صادق بالای پل سيد خندان موافقت کرد.. ما هشت و نيم شب اعلاميه را چاپ کرديم و ساعت دوازده و نيم متوجه شديم که خبر در اينترنت پخش شده است. در عين حال به اين دليل که می دانستيم در مراسم تعداد زيادی شرکت خواهند کرد نگران شديم که مبادا تعداد ديگری از جوانان در اين برنامه بازداشت و يا کشته شوند و به همين دليل مراسم را لغو کرديم. البته مطمئن هم نبوديم که اجازه ی برگزاری اين مراسم داده می شد يا نه چون برای شب هفت هيچ مسجدی به ما اجازه ی برگزاری مراسم را نداد و تنها در بهشت زهرا يک تالار برای صرف شام موافقت کرد اما بعد از نيم ساعت از حراست بهشت زهرا با ما تماس گرفتند و نامه ای نشان دادند که بر اساس آن هيچ کدام از کسانی که در درگيری های بعد از انتخابات کشته شده اند حق برگزاری مراسم را ندارند. اين حکم کلی و از طرف وزارت اطلاعات بود که به تمام مساجد ابلاغ شده بود. در مواردی هم شرايط بسيار سختی گذاشته بودند که خانواده ی کشته شدگان بايد سه جواز کسب و تعهد نامه می گذاشتند که اگر مردم بيايند اتفاقی نمی افتد. سنگ های بزرگی می انداختند که خانواده ها از برگزاری هر مراسمی منصرف شوند. بعد از مدتی در مقابل سوال ماموران و کارآگاهانی که می گفتند به دنبال قاتل ندا هستند گفتيم ما از شما نمی خواهيم قاتل را معرفی کنيد و با اين روحيه ی نامساعد به حال خود رهايمان کنيد. سهراب را چه کسی کشت؟ اشکان را چه کسی کشت؟

زمانی که ما به مزار ندا می رفتيم با ما کاری نداشتند اما با کسانی که خارج از اعضای خانواده به مزار ندا می رفتند برخورد می شد و در مواردی حتا با يکی از بستگان ما را که سر مزار ندا رفته بود برخورد کرده بودند که چرا می آيی و سر خاک ندا می نشينی.

خانواده ندا شايعاتی را که در مورد حضور پدر ندا در صدا وسيما و يا فرودگاه مطرح شده بود را تکذيب کردند و گفتند تا به حال با هيچ رسانه ای مصاحبه نکرده اند.

تا سپيدی چند ندا فاصله است؟

ساعتی بعد حميد پناهی استاد موسيقی ندا آقا سلطان به جمع سوگواران پيوست و روايت خود را از لحظه ی شهادت ندا چنين توصيف کرد: "پيش از اين حادثه ما می گفتيم و می خنديديم تا زمانی که بعد از درگيری در خيابان و شليک گاز اشک آور به کوچه پناه برديم. چشمانمان را مقابل آتش گرفتيم. ساعت دقيقا ۱۸:۱۰صدای کوتاه سفير گلوله ای را شنيديم و ديدم که ندا به روی زمين افتاد.

پيش از مرگ فقط گفت: "آقای پناهی سو.." حتا سوختم را نتوانست کامل ادا کند. وقتی گفتم بمان سرش را تکان داد و گفتم دستم را فشار بده دستش را فشار داد.

حميد پناهی حرف های ديگرش را در شعرهايی که برای ندا سروده بود خلاصه کرد و برای حاضران خواند. قرار است اين شعر به طور کامل در روزنامه اعتماد منتشر شود اما بخش هايی از آن در زير می آيد:

تا سپيدی چند ندا فاصله است؟
به هوا برخاست از منيت های جاری دور شد
دشمن ظلم و عدوی زور شد
لحظه ای از ما بريد .. حر شد و او حور شد
و ندا آمد ندا آمد ندا در نور شد
چه آسان او به من گفت سوختم
و چه آسان او فرو غلطيد هم نشين درد شد
زرد شد دخترم سرد شد
تا رهايی را شناخت حور شد
ندا آمد ندا آمد ندا در نور شد
...


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016