نامه ای از سر درد (و همچنين ترس!) به آقای دکتر محمود احمدی نژاد، فريبا عادل خواه
بر عکس تصور عام و بسيار رايج، پژوهشگر نه کارآگاه مخفی است و نه جيمز باند، نه بزن بهادر است و نه قاچاقچی! ثمره کارش با اطلاعات طبقه بندی شده و سری تفاوت بسيار دارد به ويژه اين که نه در خفی کار می کند و نه بی نام و نشان است! اعتباری اگر داشته باشد به متاعی است که در همان دکان دو نبش ارائه می کند يعنی همان انتشارات اش که وی را با اصناف ديگر در ارتباط و در مقابلشان مسئول می سازد
در باب مرز ميان خدمت و خيانت و يا باز هم در باره هويت مظلوم و غريبانه پژوهش و پژوهشگر
اولين باری که نام کلوتيلد ريس را شنيدم در ارديبهشت ماه سال ۲۰۰۷ بود که از طرف" انجمن فرانسه زبان تحقيقات خاور ميانه " دانشگاه شهر ليل (واقع در شمال کشور فرانسه) مرا به يک سخنرانی حول موضوع زنان و تحولات اجتماعی در ايران در ماه اوريل همان سال دعوت ميکرد. دعوتی که با اشتياق اجابت کردم. و بار دومی که به ايملش پاسخ دادم نيز در دسامبر همان سال بود که ازبرنامه رفتن به ايران سخن ميگفت و از علاقه اش به ادامه تحصيل و نوشتن تز دکترايش و از نيازش به يافتن يک معرف و يک استاد راهنما در يکی از دانشگاههای ايران . در چنين شرايطی اصولا و بنا بر نياز صد البته حياتی حرفه ام يعنی پژوهش و بدون لحظه ای درنگ از هر انچه از دستم بر ايد کوتاهی نکرده، و نکردم، و دانشجويانی اين چنين جوان و پر اشتياق را برای ادامه تحقيق و تحصيل همراه هستم، به اين اميد که نسل جديدی وارد گود تحقيق شده و در بازگشت نصيبی از اندوخته هايشان برده و کور سوی تحقيق را حافظ باشم و و تحولاتش را به سهم خود پيگير. وبار سوم اما همان زمانی است که خبر بسيار تاسف بار بازداشت وی را شنيدم که بنا به روزشمار تقويم به عدد ۵۰ روز و يا به حدودا هزار و دويست ساعت نزديک ميشود.
.
به ياد دارم که هم سن و سال کلوتيلد ريس بودم که کارپژوهش بر روی زنان مسلمان بعد از پيروزی انقلاب سال ۱۳۵۷ در ايران را اغاز کردم. برای انان که بحبوحه جنگ را به خاطر داشته باشند ميدانند که دوران سختی بود سراسر تشويش و دلهره، سوءظن و ترديد که به سختی ميتوانستی به دوست و همسايه اعتماد کنی ! زمان بردن نام تمام عزيزانی که در ان دوران حامی ام بودند و حمايتم کردند در اينجا نيست و نيز نيست در اين کوتاه مقال امکان قدردانی از همه انان که در اين سالها در درک هر چه بيشتر شرايط در جهت حيات و بقای پژوهش ونقد و نظر کمکم کردند ! اگر بزرگواری اين عزيزان نبود، که امروز بنا بر تفکر و سليقه در تمام جناحهای سياسی پراکنده شده اند، بعيد بود بتوانم از زير بار فشار تهمت های ان زمان دوباره قد راست کرده به راهی که برايش تعليم ديده بودم، يعنی همان پژوهش، ادامه دهم. تهمتهائی همه از جنس اتهاماتی که امروز کلوتيلد ريس در غربت و دور از خانواده و هموطنانش مجبور به تحمل ان است، تهمت خيانت و جاسوسی. فقط تکرار اين کلمات کافی است که دوباره در وادی نا بسامان و پر تشويش و بی اعتمادی و سخت مهيب ان دوران فرو روم و به فشارهائی بيانديشم که نه فقط از ناحيه حکومت و تصميم گيران سياسی که از جانب دوست، آشنا و همسايه، صد البته بعضا نا دانسته، اعمال ميشد. مسئله اما سرزنش آن مردم و آن دوران نيست چرا که اين چنين فرو افتادن از قله غرورشان در فردای بر اندازی يک رژيم استبدادی و مواجه شدن با جنگی خانمان برانداز به حمايت شرق وغرب که پايانی بر ان نمی ديدند کار اسانی نبود! مسئله اصلی اما دور باطلی است که جمهوری اسلامی به نظر بعد از سی سال در آن محصور و به آن محدود شده و از ان خلاصی ندارد! يعنی همان دور باطل تهمت زدنها، سوء ظنها و بی اعتماديها.
آقای رئيس جمهور
با نوشتن اين نامه قصد حمايت از کلوتيلد ريس را ندارم که بهتر از من، با کلامی به مراتب نافذتر و اعتبار و پشتوانه ای محکم تر در گير اين مهم می باشند. قدرتی در من باشد از خود دفاع کنم که پرونده ای دو صد چندان قطور تر از کلوتيلد ريس دارد و بدون شک در ليست بازداشت شده گان آينده جای دارم . در واقع بهترين ايام زندگی ام را، هستی و جوانيم را، در مسير پژوهشگری گذرانده ام و امروز همه افتخارم بمانند هر پژوهشگر ديگری در جهان به ميزان مطالبی است، بخوانيد" گزارشاتی" است، که در شکل صد ها صفحه مقاله، گزارش و کتاب به چاپ رسانده و هرگز از پرداخت ماليات ان، يعنی پاسخگوئی به مخاطبانش شانه خالی نکرده است!
در اينجا قصد قهرمان سازی از خود را ندارم و نه همچنين قصد بالا بردن نرخ تلاش و پايداريم را در ميدان فعاليتهای حرفه ای ام که در بهترين حالت پله ای است هر چند کوتاه بر بلندای نردبان طويل و لايتناهی پژوهش که برای بارور شدن به من نيازش نيست . به دنبال گرفن مدال خدمت و از خود گذشتگی هم نيستم چون سالها پيش از يکی از کسبه بازار اموختم که در دنيای امروز اوردن پنج سير گوشت به خانه به خودی خود کافی است که در حلقه خادمان و جوانمردان جائی بيابی! باضافه اينکه تحقيق را حرفه ای ميدانم درکنار ديگر حرف و اصناف و بمثابه انان نيز دکانی است پر رفت و امد که هم طلبکار دارد و هم بدهکار، هم خريدار است و هم فروشنده. در يک کلام دکانی است دو نبش، مکان ارتباطی و بده بستان طبقه پژوهشگر با اصناف ديگر از انجمله سوداگران سياست ، خبرنگاران و يا سرمايه گذاران از هرقماش . هر چه باشد با گذشت زمان پژوهش حرفه ام شده که مدافع محدوده اش هستم و پايبند به استقلالش که ضامن استقلال نه تنها حرفه ای ام به عنوان پژوهشگر است که استقلال فردی ام را نيز در گرو ان بدست اورده ام و سخت متعصب به انم چرا که نه تنها بضاعت ديگری ندارم که بسان سوزنبان مرحوم شهيد ثالث دليل زندگيم شده و معنای حياتم.
به همين دليل نيز وقتی به عنوان پژوهشگر علوم سياسی پاريس برای شرکت در جمع ايرانيان مقيم خارج و برای بازگو کردن مشکلات حرفه ايشان اخيرا به ايران دعوت شدم با رغبت و صد البته حيرت قبول کردم. مگر نه اينست که به رشته علوم سياسی بطور خاص و به پژوهش به طور کلی هميشه در ايران مظنونانه نگريسته و داغ ستون پنجمی زده ايم! در واقع اين دعوت می توانست تلاشی هر چند محدود و ابتدائی برای اماده سازی شرايطی جهت رستن از منجلاب سوءظن، بخوانيد خيانت، و بناميد غلطيدن به دامان امانت داری و اعتماد و خدمت قلمداد شود که برای فعالان اين صنف مسبوق به سابقه نبوده، هر چند که در اين سالها شکسته بسته تحملشان کرده باشيم ! ميزبان جلسه آقای اسفنديار رحيم مشائی بودند که به نظر نامشان تا کنون در کتاب رکورد های چشمگيرجهان به ثبت رسيده باشد! زيرا که اولين و اخرين کسی است که به خاطر ابراز "دوستی ايران با همه ملتهای جهان"! مجبور به نوشتن ندامت نامه شد و عذرش خواسته !! بگذريم و با اين پرانتز خواستم گفته باشم که دريک کلام آمدنم به ايران در آن جمع و در آن جو هم فال بود و هم تماشا که با اشتياق اجابت کردم. شما نيز به ان جمع منت گذاشته و دو بار قدم رنجه فرموديد، حضوری که به دليل حجم کاريتان سخت ميهمانانتان را تحت تاثير قرار داد. تصوير ان ضيافت را ماهها بعد در کليپ انتخاباتی شما برای انتخابات رياست جمهوری اخير يافتم که طنين با عظمت صدای سالار عقيلی زمانی که ندای "همه جان و تنم، وطنم وطنم" سر ميداد مزين کننده ان بود.
آقای رئيس جمهور
بخاطر داشتن دغدغه های حرفه ای ام و تاکيد بر حفظ استقلال آن از حوزه سياست بمراتب مورد سرزنش قرار گرفته ام چه در ايران و چه در خارج ازکشور؛ چه نزد ارباب زور و قدرت و چه نزد ارباب قلم و ادب! چوب دو سر سوخته ام زيرا که آثارم برای عده ای معنای اسلام ناب محمدی نفهميده و و برای عده ای ديگر با الفبای دمکراسی لائيک محور بيگانه است هرچند ادعای درک هيچ يک را نيز هرگز نداشته ام که عمری کوتاه و کارهای ناتمام بسياری پيش روی دارم. درطی اين سالها به اندازه کافی باران بی حرمتی بر سرم نازل شده و بسيار طعم چوب تکفير دوست ودشمن چشيده ام که اگر نبود استقلال شغلی ام و نيز بی نيازی اقتصاديم شايد قادر نمی بودم به راه خود ادامه داده و به آسانی در مقابل حجم انتقادات و موج افتراحات بايستم . و اين همه را فقط به خاطر پافشاری بر استقلال حرفه ام، که استقلال خود نيز ميدانم، و وابستگی به ان متقبل شدم. اما امروز... امروز اما سر انجام بعد از بيست و اندی سال و بعد از شنيدن اعترافات کلوتيلد ريس قلم به دست گرفته ام که از سر درد، و از شما چه پنهان که از سر ترس، يکبار برای هميشه با پايان دادن به ۲۵ سال تحقيق در ميدان ايرانشناسی معاصر به دلهره ها و تشويشها و ترديدهای حاصل از اتهامات و بی حرمتيها پايان دهم و بعد از ارائه اعترافاتم که در زير خواهيد خواند از دايره متخصصين آن کناره گيری کنم به اين اميد که شايد روزی ارامش از دست رفته را دوباره باز يابم. در واقع فکر اينکه با توجه به اتهامات کلوتيلد و اگر در ايران بودم منهم نيز به سرنوشت او دچار بوده جائی در رديف متهمين نشسته و در مقابل ميليونها چشم مشغول عذر خواهی و توجيه فعاليتهائی بودم که مسئولانه و با اگاهی تعقيب کرده ام، رعشه در اعماق وجودم می افکند! نه! گمان نمی برم که ذره ای از شجاعت کلوتيلد ريس و نيزاز ارامش حيرت اور و قابل تحسينش بهره مند باشم و تاب محبس اورم! باضافه اينکه دادگاه کلوتيلد ريس را تير خلاصی يافتم برپيکر روند اعتماد سازی و ايجاد ارامش که هر دو از ضرورتهای شرايط پژوهش است. سخت است به ملتی که ۸۰ درصد از رای از حق دهندگانش در انتخابات اخير برای انتخاب يکی از چهار شاخه درخت سی ساله جمهوری اسلامی شرکت کرده باشند داغ بازيچه شدن زد ( انهم بازيچه نوجوانی فرانسوی و بيست و سه ساله از راه رسيده !) و متعاقبا صحبت از اعتماد سازی کرد و به ان اميدوار بود ؟! و به نظرم قرار دادن اعترافات يک دختر جوان فرانسوی در کنار گردن کلفتان و ملی پوشان صحنه سياست، که صرف نظر از موافقت و يا مخالفت با عقايدشان از واپسين روزهای جمهوری اسلامی در کنارش بوده و در رکاب رهبرانش خواب ارام نرفته اند؛ نه تنها بی حرمتی در قبال ملت و نخبگانش می باشد که اقراربه بی اعتباری حکومت است که به اين ترتيب و بعد از سی سال به ناتوانی خود در مهار وابستگی به غرب اعتراف ميکند !
اما اعترافاتم! نه! ببخشيد آقای رئيس جمهور، افتخاراتم:
اينجانب فريبا عادل خواه، فرزند حسين و منيره، متولد پنجم ارديبهشت ماه سال ۱۳۳۸، در تهران محله کرمان هستم. ريشه در خراسان دارم که مثل اکثر خراسانی ها يک پای در يزد و طبس داشته و پای ديگر در سرخس و ترکمنستان دارم . تابستانهای کودکی ام به مشهد و ضامن اهويش گره خورده و نير به فريمان که از حکايتهای همزيستی با افغانان جدائی ناپزير است. دفترچه نو جوانيم از طرفی سرشار از خاطرات گوگوش و يتيم بودنش، سوسن و مهريه يک ميليونی اش و بالاخره آغاسی و لب کارونش است و از طرفی ديگر پر از حکايت های مرحوم حجت الاسلام کافی و تدارکات جلسات مکتب نرجس که به هر کدام زمانی مشغول بوده ام. از جمله دغدغه هايم نيز پر کردن البوم عکسهای شاه و فرح بود (کلمه خاندان پهلوی هنوز بر سر زبانها نيافتاده بود) که سخت به ان دل بسته بودم، ودر غيابم و بعد از باز داشت شدن يک روزه خواهرکوچکترم در سال۱۳۶۰، خانواده ام به دست اتش داد که هنوز بعد از سالها برای شوخی با مادر سراغش را ميگيرم! بيداری طبيعت سرکش انسانی را مديون داريوش و بوی گندمش، شريعتی و کويرش و گلسرخی و دفعياتش هستم . و بالاخره زمزمه های نوبت عاشقی به صدای زنگ دوچرخه پسر همسايه که هر روز ظهر برای خريدن نان از منزل خارج ميشد گره خورده است . تحصيلاتم را در جنوب تهران گذراندم که بسيار موفق بودم و مورد افتخار و اعتماد پدر(روحش شاد). اعتمادی که همچون فرزندی ناخلف از ان سوء استفاده کردم! زيرا در واقع برای رهائی يافتن از اجبارچادر اما در ظاهر به بهانه رفتن به دانشگاه از پدر درخواست رفتن به دبيرستان معروف شاهدخت را کردم که قبول کردند. نتيجه اما اينکه هر چند هرگز پايم به دانشگاهی در ايران نرسيد اما از نعمت سر نکردن چادر برای هميشه خلاصی يافتم! البته به غير از زمانی که به فريمان و يا به ديدن اقوام به محله نارمک می رفتيم که محله ايست که شما، اقای رئيس جمهور، در ان بزرگ شده ايد. راستش اگر ميدانستم سه سال بعد انقلاب می شود و هرکس بخواهد ميتواند از شر چادر خلاص شود، حتی در فريمان و نارمک، حتما به خود زحمت دروغ گفتن به پدر را نميدادم! بالاخره شانس رفتن به فرنگ در خانه ما را هم زد وجهت ادامه تحصيل در پائيز ۱۳۵۶ و به لطف دوستی يک خانواده ترک تبريزی، که بدون شک بعدها از پذيرائيشان که بی دريغ بود و بی نهايت گرم پشيمان شدند، به استرابورگ واقع در شرق فرانسه در مرز المان رفتم . در سال ۱۳۶۳ با مدرک فوق ليسانس جامعه شناسی به پاريس امدم. بعد از گرفتن مدرک دکتری در رشته مردم شناسی از مدرسه عالی علوم اجتماعی در سال ۱۳۷۲ به استخدام دانشگاه علوم سياسی پاريس در امدم و تا اين لحظه در اين دانشگاه مشغول به انجام وظيقه تحقيق و پزوهش و گاهی تدريس هستم. به عبارتی ديگر حقوق بگير يک موسسه خارجی هستم و چه بسا به نظر دادگاه ايران مشمول حکم خيانت. حوزه تحقيقاتم هميشه ايران بوده، اما سه چهارسالی است فعاليتهايم را به محدوده جغرافيائی افغانستان گسترش داده ام و مدتی است هوای اقامت طولانی مدت درکابل جان و هرات را در سر می پرورانم که هنوز به دليل نبود امنيت لازم در ان ديار موفق به کسب موافقت رياست دانشگاهم نشده ام. در کنار نوشتن صد ها صفحه گزارش و مقاله و کتاب که ليست و مشخصات کامل ان در خلاصه پرونده کاری ام بر روی سايت دانشگاه قابل رويت است در انجام وظيفه به عنوان واسطه فرهنگی (دلال فرهنگی! ) ميان ايران وفرانسه کوشا بوده ام. بارها در دفترم واقع در دانشگاه علوم سياسی پاريس پاسخگوی مسئولان سفارت ايران در پاريس بوده ام و از هيچ خدمتی به دليل حرفه ام برای پاسخگوئی به سوالاتشان کوتاهی نکرده ام حتی اگر به بد اخلاقی در ميانشان شهرت داشته باشم. اما به ياد ندارم که دولت فرانسه به نام خيانت و يا جاسوسی مرا مورد باز خواست قرار داده باشد. محققان فرانسوی را برای سخنرانی به ايران ترغيب و بسيج کرده ام. اينهمه اما ففط برای يک هدف و ان ايجاد ارتباط و اشنائی بيشتر ميان دو کشور و کمک به خارج کردن ايران از انزوای سياسی دوران جنگ که صدمات ناشی از ان غير قابل ترميم بود و غير قابل جبران می باشد. از طرف وزارت کشور و دفتر تحقيقات وزارت امور خارجه، و نه فقط در دوران اصلاحات، بارها برای سخنرانی و ارائه تحقيقاتم دعوت شده که بدون درنگ اجابتشان کرده ام بدون اينکه استقلال حرفه ای ام نزد همکاران فرانسوی ام کاسته شود! چرا که در حوزه دانشگاه، بر عکس حوزه امنيتی و يا سياسی ، اصل بربرائت است و نتيجه کار، يعنی مقالات و کتابهايش تنها ضامن اعتبار يک محقق است . از دانشگاهم برای يکسال در خواست فرصت تحقيقاتی در ايران کردم که مورد قبول واقع شد و در سال ۲۰۰۱ در دفتر مطالعات ايرانشناسی فرانسه به رياست اقای کريستف با لائی مستفر شدم ، همان انجمنی که تمام کاسه و کوزه ها امروز بر سرش شکسته شده است. بدون ترديد ميگويم که ان سال از بهترين سالهای زندگيم بود زيرا که در کنار تحقيقاتم، بازارچه های مرزی و حرکتهای فرا مليتی که بزودی به صورت کتاب ارائه خواهم داد، از نزديک ميتوانستم به نقش خود به عنوان حلقه ارتباطی ميان دو جامعه روشنفکری فرانسه و ايران پای فشارم. کنفرانس اسلام سياسی را با کمک دانشگاه علامه طباطبائی، دفتر مطالعات بين المللی وزارت امور خارجه و با حمايت انجمن ايرانشانسی فرانسه در ايران بر پا کردم. در همان سال بود که خود به قصد ايجاد ارتباط بيشتر با ميدان تحقيقاتی ام، به نوشتن مقالا ت به زبان فارسی اقدام کردم و از حمايت های همه جانبه انجمن ايرانشناسی سود بردم. در کنار پذيرائی از دانشجويان خارجی و داشتن يک کتابخانه که دانشجويان ايرانی زياد از ان استفاده ميکنند، انجمن دارای انتشاراتی ميباشد که جايگاه انجمن را در طی ساليان دراز در زمينه ايرانشناسی بی بديل و اجتناب ناپذير کرده است. بدون انجمن ايرانشناسی فرانسه امکان گرد اوری و چاپ مجموعه اثار انديشمندان و ايرانشناسان قدری چون لوی ماسينيون، هانری کوربن ( معرف علامه طباطبائی در فرانسه )، ژان کالمار، ژان دورينگ، ژيلبر لازار، اليور بسط.و ... همچنين همتای ايرانيشان، سخت کوشانی چون پور جواديها طالقانيها، پاپلی يزديها، جوزانی ها، مجبيها، گوشه گيرها، ارمکی ها، اسمائليها و... بدون شک با مشکل مواجه ميشد. و همچنان جهت اطلاعتان انجمن ايرانشناسی فرانسه همان جائی است که قسمتی از تاريخ معاصر ايران در باره جنگ و ادبياتش، حوزه تحولات دينی ، سينما، زورخانه، مردمشناسی جامعه شهری، زنان، جوانان و شهر سازی و.... به شکل مقاله و رساله توسط دانشجويان و محققان از کشورهای مختلف فرصت نگارش يافته و قابل دسترس می باشد. و باز به لطف انجمن و در دورانی که ايران برای همه مساوی با تروريسم بود و هيچ خانواده ای جرعت فرستادن جگر گوشه هايشان را برای ادامه تحصيل به ايران نداشتند با ترغيب دانشجويان فرانسوی برای رفتن به ايران و انتخاب ان به عنوان ميدان تحقيقاتی درکمک به خارج کردن کشور از انزوای دوران جنگ نقش مهمی داشته و تلاش بسيار کرده است که اينهمه بدون حمايت سفيران محترم کشور فرانسه در ايران وبسيار علاقمند به تاريخ و فرهنگ کشور ميزبان، در طی سالهای گذشته امکان پذير نمی بود.
اقای رئيس جمهور
نه اينکه خواسته باشم به مسائل امنيتی کم بها داده و دغدغه های فعلی مسئولان امر را سراسر بی پايه بدانم . نه هرگز! اما سخت است بعد از بيست و اندی سال فعاليت وتلاش، ثمره تحقيق و پژوهش را همچون سريالهای هاليوودی و در محدوده نفس گير جنگ ميان خير و شر، حق و باطل، خيانت و خدمت خلاصه ديد و نا اميد و مرعوب نگشت! اين چنين ارزيابيهائی قطعا به کار ارزيابی حوزه تحقيق نمی ايد زيرا که نه ادعای رسالت دينی دارد و نه کفايت سياسی . صد البته حوزه دين، سياست و پژوهش با هم غريبه نبوده و به کار هم ايند، اما به يک کار نيايند.
آقای رئيس جمهور
اينهمه پر حرفی برای اينکه بگويم که بر عکس تصور عام و بسيار رايج، پژوهشگر نه کارآگاه مخفی است و نه جيمز باند، نه بزن بهادر است و نه قاچاقچی! ثمره کارش با اطلاعات طبقه بندی شده و سری تفاوت بسيار دارد به ويژه اين که نه در خفی کار می کند و نه بی نام و نشان است! اعتباری اگر داشته باشد به متاعی است که در همان دکان دو نبش ارائه می کند يعنی همان انتشاراتش که وی را با اصناف ديگر در ارتباط و در مقابلشان مسئول ميسازد. شايد بتوان گفت که پژوهش چاقوی دو لبه ای است که هم ميتوان از ان برای حذف رقيب استفاده کرد، چنانچه در جمع محققان نيز بی استفاده نمی ماند که محققان نيز يک انسان بوده و مثال همه انسانها خطا کار و مستوجب نکوهش و توبيخ . و هم ميتوان با همان وسيله در غالب مقالات و گزارشاتی که به چاپ ميرسد آتش اوليه را که از جرقه سوالی در مخيله انسان شکل ميگيرد هر چند محدود پاسخگو بود و به اين ترتيب باب نقد و نظر گشود که زمينه ای است برای ايجاد ارتباط و گفتگو ميان ملتها. بمب اتم را به خاطر فاجعه مصيبت بار هيروشيما متوقف نکرده ايم، و نه هرگز تاريخ نويسی را به خاطر استعمار و استثمار!! که اين هر دو نيز زمينه ای تازه برای مباحث تحقيقی شدند و علم به وسعتشان در وسعت علم بی اثر نبوده است.
آقای رئيس جمهور
خلاصه بگويم، داگاه کلوتيلد ريس با تکيه بر اتهام خيانت و انقلاب مخملی بسان تير خلاصی که قلب ندا را نشانه گرفت و راست قامتش را در جهت مخالف نگاه نافذش بر زمين فرو نشاند، هر بيينده ای را عاجز از سخن، مات و مبهوت زمين گير کرده است! چرا که ضربه ای مهلک بود و هست بر آابشخور ارامش، که همان مثلث اعتماد، احترام و اعتبار است که ميوه ای جز سر خورده گی و خشونت به همراه نداشته و مانعی بزرگ است بر سر راه بحث و گفتگو، پژوهش و جستجو. به همين دليل نيز تصميم به نوشتن اين درد نامه (ترس نامه) گرفتم تا با اجازه ملت ايران در جوی فارغ از محکمه دادگاه و زبونی مجرم در محبس و فشارهای وارد امده بر او، خود به گناهانم در محضرشان اعتراف کرده و به ماموران نظم و امنيت کشورجهت ارزيابی تقديم کنم. باشد که با جدا کردن نخاله های خا ئنانه و جوانه ها خادمانه ان حکم نهائی اما در غياب مجرم، " مجرم غيابی"، صادر کنند و عذرغيبت او را به سان نو دامادهای لوس انجلسی که در غربت بسر ميبرند، "دامادهای غيابی"، و در مراسم هلهله از راه دور و تلفنی شرکت ميکنند، موجه بدانند. چرا که از طرفی در کنار دلهره از محبس که خواب شبانه را از من گرفته تا جائی که حتی جرعت حتی تماس با ايران را ندارم که مبادا نحسی صدايم همچون عدد سيزده دامن دوستان وعزيزانم رابگيرد. و از طرف ديگر خوب ميدانم که نه حامی گردن کلفتی دارم و نه وثيقه گذاری که به دادم رسد! از ارث پدری نيز به غير از افتخار و غرور به سر زمين آبا و اجدادی و وفاداری به استقلال آن چيز ديگری برای خرج کردن در راه آزادی ام نخواهم داشت.
در پايان و با پيشکشی مدال خدمت به مدعيانش حوزه فعاليت های تحقيقات ميدانی ام را در ايران برای تازه نفسها خالی کرده و به دست جوان تر ها و شجاع تر ها می سپارم که بدون شک قبراق تر از من در حفظ عزت و حرمت ان تلاش خواهند کرد. انشاءالله..
ايام عزت بر شما نيز مستدام باد
۱۲ اوت ۲۰۰۹
فريبا عادل خواه
پژوهشگر دانشگاه علوم سياسی پاريس