یکشنبه 5 مهر 1388   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

"روح آسمانی نيست"، در ميلاد ايوان پتروويچ پاولف، مسعود نقره کار

پاولف
دشمنی ِ خامنه ای های تاريخ با علوم انسانی، به ويژه روانشناسی، ريشه در جهان بينی و انديشگی ِاين حضرات دارد. روانشناسی "روح" را از آسمان و زندان های زمينی اش همچون کليساها و مساجد به آزمايشگاه کشانده است، و می رود تا دکان "وحی و خرافه" را تخته کند. بيهوده نيست دينکاران يکی دو قرن است با کساد کنندگان بازارشان در افتاده اند

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


نبرد ميان دارالجهل ها و دارالعلم ها ادامه دارد. اکثر کشيشان و شيخان, و همه ی انواع دينکاران که می پنداشتند همه ی شناخته ها را شناخته اند, با بضاعت شان , يعنی جهالت شان, به عرض اندام در برابر دارالعلم ها برخاسته اند. بضاعت ِ جهالت حذف است . خامنه ای در باره علوم انسانی گفته است : "....بسياری از علوم انسانی مبتنی بر فلسفه هايی است که مبانی آنها ماديگری و بی اعتقادی به تعاليم الهی و اسلامی است و آموزش اين علوم موجب بی اعتقادی به تعاليم الهی و اسلامی می شود و آموزش اين علوم انسانی در دانشگاه ها منجر به ترويج شکاکيت و ترديد در مبانی دينی و اعتقادی خواهد شد."( يکشنبه ۸ شهريور ۱۳۸۸/ گويا). خامنه ای به عنوان يکی از " اساتيد" دارالجهل های موجود درست گفته است , علوم انسانی با " علوم" و تعاليم الهی و اسلامی ی مورد نظر او سازگار نبوده و نيست . بهمين خاطر به دنبال حذف علوم انسانی , به ويژه روانشناسی ست, چرا که در يک قلم از دستاورد های اين علم " روح ِ پديد آورنده ی جهان که بر فراز ظلمات در حرکت بود " به زمين آورده و به آزمايشگاه ها سپرده شده است. دشمنی ِعلی خامنه ای و مشابهين اش با علوم انسانی , به ويژه روانشناسی, ريشه در تفکر دينی ومذهبی ِاين حضرات دارد. روانشناسی "روح" را که پاره ای از " تعاليم الهی و اسلامی " ی مسلمانانی از سنخ خامنه ای ست از زندان های زمينی اش همچون مساجد و کتب مذهبی بيرون کشيده و برای کالبد شکافی به اهل علم سپرده است , و اين تازگی ندارد , دينکاران يکی دو قرن است که با تخته کننده ی دکان " وحی و خرافه ", با دشمن کسب و کار شان در افتاده اند. پيش از اين نيز سراغ زيست شناسی رفتند تا به خيال خود از شر نظريه تکامل انسان و داروينيسم خلاص شوند.

***

سپتامبر سالگشت ميلاد " ايوان پتروويچ پاولوف" يکی ازدشمنان آشتی ناپذير ِ جهل و خرافه است. ۲۶ سپتامبر زاد روز يکی از نوابغ ِ عرصه ی علوم انسانی و طبيعی , و پيشگام " کشاندن روح به آزمايشگاه " - تعبيری که کليسائيون از کار اين نابغه به دست دادند - است . پيرمردی که سگ اش از خودش و تئوری ها ی اش معروف تر است !. سگی و زنگی و ترشح چند قطره بزاق ناقابل, و حداکثر يکی دوصفحه عکس و مطلب , نه فقط در سطح دبيرستانی که در دانشگاه ها و کتاب های آموزشی روانشناسی و روانپزشکی,همه آنچه بود که از پاولوف و " تئوری بازتاب های شرطی" و " روانشناسی انعکاسی" نوشته می شد, و می شود. پيرمرد مارکسيست بود , و خب همين کافی ست تا سگ اش از خودش و تئوری های اش شناخته شده تر و مطرح تر باشند. وقتی پای اختلاف های عقيدتی و سياسی به ميان دستاورد های علمی و اجتماعی کشيده شود , نتايجی از اين دست به بار می آورد. سرگئی زاليگين گفته است : " نوابغ آرام , بی کوس و کرنا, و بی آنکه بشود پيش بينی کزد ظاهر می شوند . در طول زندگيشان کميت هايی مبهم و غالبا" ناشناس می مانند و فقط پس از مرگ است که بر زبان و قلم های ما جاری می شوند ."
ايوان پتروويچ پاولوف از اين دست نوابغ است . او در سپتامبر سال ۱۸۴۹ در ريازان , از شهرهای قديمی و مرکزی روسيه چشم به جهان گشودو بيش از ۶۰ سال از ۸۷ سال عمرش را صرف پژوهش های علمی , به ويژه مطالعه ی گسترده در حيطه ی جريان های فيزيولوژيک – تن کرد شناسی- ارگانيسم حيوانات عالی و انسان کرد. بازده اين فعاليت چندين ساله , تکميل کننده يک مرحله ازمراحل تکامل فيزيولوژی وروان شناسی ست,همراه با ارزش های فلسفی , پداگوژيکی , روانپزشکی و پزشکی.
ايوان فرزند کشيش شهر بيش از همه سپاسگزار پدر و مادر , و کشيش مدرسه علوم دينی اش بود که او را به مطالعه تشويق می کردند و هيچگونه محدوديتی برای مطالعه او ايجاد نمی کردند.
حوادث سال های ۱۸۶۹-۱۸۶۰ به ويژه عصيان دهقانان بر ضد مالکين در سال ۱۸۶۱ که موجب زوال سرواژ در روسيه و الغاء موقت و ناقص اصول سرفداری شد, و هم چنين تحولات عظيم در پهنه ی فلسفه و علوم که سبب تحولی بزرگ در اروپا گرديد,نه ققط پاولف که تمامی روشنفکران آن زمان را به هيجان آورد. هنوز در مدرسه علوم دينی بود که با آثار" پيسارف" که پاولوف او را " اديب و الهام بخش زمانه " و " و تلاشگر بزرگ راه علم و آزادی " می ناميد, آشنا شد و به علوم طبيعی روی آورد.سال ۱۸۷۰ وارد دانشگاه پطرزبورگ شد و در بخش علموم طبيعی اين دانشگاه به تحصيل پرداخت . مندليف, باتلروف و.....بسياری ديگر از بزرگان علم و فلسفه و ادب آن زمان روسيه , به ويژه دموکرات های روس هرزن , بلينسکی چرنيشفسکی و..... برانديشگی پاولوف تاثير گذاشتند.
نظرات " سچنوف"- پدر فيزيولوژی در روسيه- در باره فعاليت های عصبی و روانی در حيوانات و انسان , و جنبه های تئوريک کتاب معروف اش – بازتاب های مغز(۱۸۶۶)- سبب شد تا پاولف فيزيولوژی را به عنوان رشته ی اصلی تحصيلی بر گزيند. سال ۱۸۷۵ به پزشکی روی آورد و در سال ۱۸۷۹ استاد کرسی فيزيولوژی دانشگاه شد.
فقدان شرايط لازم برای يک زندگی طبيعی و معمولی , که گريبانگير تمامی آزاديخواهان و دانشمندان روسيه تزاری بود , سبب شد تا دو فرزند پاولوف , مردی که استاد فيزيولوژی و داروشناسی دانشگاه بود , چشم بر جهان فروبندند. پاولوف می نويسد : " اگر ياری استادم بوتکين و همسرم سارا نبود خرد می شدم".
محتوی تاريخی انديشه پاولوف ديگر جهان بينی ماده گرايی و تفکر دموکراتيسم انقلابی بود . پيروزی انقلاب فرانسه , شکوفايی مارکسيسم در اروپا , هسته های مطالعاتی پلخانف- گروه آزادی کار (۱۸۸۱)- , نظريه داروين و....زمينه هايی برای هر چه شکوفا تر شدن علم و فلسفه در اروپا و روسيه شد.
اوضاع جهان , و روسيه نيز, چنان شد که ديگر تزارها و کليسا قادر نبودند مانعی در راه پيشرفت علم و نفوذ انديشه های مترقی دموکرات های انقلابی روس باشند و از " علم ممنوع " و " ادبيات غير قانونی " دم بزنند..
شکوفايی انديشه پاولوف در سه دهه اول قرن بيستم متجلی شد. پيش تر او نزديک به ۲۵ سال از عمرش را صرف نشان دادن اهميت و نقش نظام عصبی , به ويژه مغز , به عنوان تنظيم کننده کار و روابط اعضاء مختلف کرد. پاولف با انتشار کتاب " کار اساسی غدد گوارش" , جايزه نوبل سال ۱۹۰۴ را دريافت کرد. دومين دوره فعاليت های پاولوف از آستانه سده بيستم شروع شد, که برزمينه ی کارهای گذشته اش ۳۵ سال ديگر از عمرش را در بر گرفت. پاولف علاوه بر شهرت اش به خاطر پژوهش های علمی , به عنوان آزاديخواهی ميانه رونيز در صحنه ی سياست مطرح بود, او اما نسبت به بلشويک ها خوش بين نبود تا آن حد که به گفته ی خودش حاضر نبود حتی يک قورباغه در تجربه ی بلشويک ها از دست بدهد. پس از انقلاب با اين آرزو که حکومت " نقش علم را در زندگی نا ديده نمی گيرد " با حکومت آشتی کرد. سال های ۱۹۲۹-۱۹۲۰ پاولوف با کارش پا به عرصه فلسفه گذاشت و با " تئوری بازتاب های شرطی" و " فعاليت های عصبی" به دنبال اثبات نظريه ی پيوند ميان ماده و شعور, و تقدم ماده بر شعور و تئوری شناخت از اين زاويه شد.او با بهره گيری از گرايش های فکری متعدد نشان داد که قشر مغز جايگاه اصلی ايجاد پديده های پيچيده روانی و " روحی " ست , و تشکل اين پديده ها سبب سازگاری حيوانات عالی و انسان با شرايط متغيرمحيط می شود. مطالعه روی خواب و رويا, و نيز پژوهش در باره بيماری های عصبی و روانی و درمان آن ها (۱۹۱۸), و عنوان کردن نظريات و تعاريفی در باره تيپ های محتلف عصبی و مفاهيم پيچيده ای مثل غريزه از کارهای او در اين دوره ی ۳۵ ساله بود .
امروز ۱۶۰ سال از تولد پاولوف می گذرد , و هنوزعليرغم پيشرفت های شگرف در عرصه ی فيزيولوژی مغز , روان شناسی و روانپزشکی , جدايی روان يا " روح " از مغز تبليغ می شود. هنوز روح ماهيتی ويژه و جدا از مغز و جسم انسان پنداشته , و تبليغ می شود, تبليغی بر متن تعصب ها و باورهای دينی و مذهبی .
اگر کليسا موقعيت و توان دوران " تفتيش عقايد" را می داشت سرنوشت پاولف همچون برونو يا گاليله می شد.
سگی و زنگی و ترشح چند قطره بزاق , " روح " را از آسمان بزير کشيد. پيرمرد اما صبورانه و فروتنانه از جوانان وطن اش می خواست تا راه او را ادامه دهند و در پژوهش های علمی " پايدار , فروتن , پيگير و پرشور" باشند وخود را به " موزه واقعيت های بايگانی شده تبديل نکنند" و به دنبال " منشاء واقعيت ها و قوانين حاکم بر آن ها " باشند, تا بتوانند واقعيت ها را در راستای خواست های انسانی دگرگون کنند. پير مردی که عاشق صلح بود و جنگ را " شيوه حيوانی حل مشگلات می دانست" و بنا بر" طبيعت دهقانی " اش آن چنان به کار عشق می ورزيد که به گفته ی " دکتر هورسلی گانت " حتی در ۷۷ سالگی سمبول نشاط و جوانی بود.
پاولف " افشاگز بزرگ وظيفه مغز" و خالق کتاب " بيست سال مطالعه ی عينی در باره فعاليت های عصبی و رفتاری حيوانات " در طول زندگی پر مشقت اش هيچگاه احساس نوميدی نکرد , او در بيان شرح حال اش در سال ۱۹۰۴ گفت :"من زندگی را با شادی و پيروزی همراه می بينم و به همه آن چيزها که اززندگی می توان انتظارداشت,رسيده ام ".
اين " سمبول نشاط و جوانی" نشان داد ,روح همان واکنش های پيچيده مغز است , واکنش هايی که منشاء آن ها محرک های گوناگون محيط است که از طريق حواس به مغز می رسند..." و اين در تقابل با آموزش های کليسا( و مساجد و دينکاران ) بود , که تبليغ و ترويج می کردند " " روح مقوله ای ست غير قابل شناخت , روح آسمانی ست و حاکم بر رفتار بشر و بهتر است برای شناخت آن بيهوده وقت تلف نکرد".


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016