چهارشنبه 8 مهر 1388   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

"من، گياهی ريشه در خويش ام"، رضا مقصدی

رضا مقصدی
چه کسی زندگی را شادمان می خواهد؟ آن که اندوه اش بيشتر است. چه کسی ماهرانه وُ عاشقانه، عشق می افشاندَ؟ آن که ناکامی را شناخته است. و چه کسی آزادی را بشارت می دهد؟ آن که يک سينه، سخن دارد وُ تنگنای قفس را می شناسد

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


سلام! عاشقان آزادی، ترانه سُرايان ِ عاطفه وُ آب
سلام! فرزندان ِ برومند ِ آفتاب.
بگذاريد سخنم را با کلام ِ کهربايی ِ فرهيخته يی فرزانه آغاز کنم:

« دهانت را می بويند
مبادا که گفته باشی: دوستت می دارم
دلت را می بويند.
روزگار ِ غريبی ست نازنين!
....
آنکه بردر، می کوبد شباهنگام
به کشتن ِ چراغ آمده است
نور را در پستوی خانه ، پنهان بايد کرد»
سی سال است اين شعر شاملو در حيات ِ سياسی – اجتماعی ِ ما مصداق ِ عينی ِ خود را با همه ی ظرافت ِ واقع بينانه اش نشان می دهد.
سی سالی که : « عشق را کنار ِ تيرک ِ راهبَند
تازيانه می زنند »
سی سالی ست
« قصابانند برگذر گاه ها مُستقر
با کُنده وُ ساطوری خون آلود
روزگار ِ غريبی ست نازنين!»


رضا مقصدی در شب ِ گرامی داشت ِ "ندا"ها وُ "سهراب"ها - کلن

دراين سی سال- از همان آغاز- آنانی که دلی برای عشق ورزيدن و جانی برای آزاد زيستن وُ آزاد انديشيدن داشته اند همواره ، آماج ِ يورش ِ تبهکاران ِ حاکم بوده اند.
دراين سی سال ، انديشه ورزان وُ فرهنگ پروران ِ جامعه ی ما با همه ی ضربات ِ جبران ناپذيری که از جانب ِ واپس گرايان ، متحمل شده اند برکارايی ِ سلاح ِ انسانی ِ خود- که چيزی جُزانديشه وَ خِرد چاره ساز نيست – افزوده اند و ازاين رو همواره خار ِ چشم ِ خودکامگان بوده اند. حاصل ِ سی سال شرايط خشونت بار، به مردم ما و از جمله ، روشنفکران وُ نويسندگان پيشتاز ِ ما آموخت که برای رويا رويی با ناراستی ها وُ نا سازگاری های جانفرسا و پيروزی برآن می بايد به مبارزات هوشمندانه يی پای فشرد که همه ی دگرانديشان خردمند، خواهان ِ آنند. برای رسيدن به چنين نگاه وُ نظر وُ تأملاتی تابان، جامعه وُ فرهيخته گان ِ فرزانه ی ما تاوان ِ سنگينی پرداخته و هنوز می پردازند.
نتيجه ی چنين تأملاتی، برآمد ِ يک جنبش ِ بزرگ ِ مسالمت آميز بود که با توحشی گسترده به خون کشيده شد.
مضمون ِ اصلی ِ نظام های خود کامه ، حاکميت ِ جهل وُ جنون وُ جنايت است. چنين حاکميتی مردم را- به اجبار- به سکوت دعوت می کند اما اين سکوت ِ ناخواسته – همواره-«سرشارازناگفته هاست». ناگفته ايی که در يک "فرصت تاريخی"، عريان وُ عيان به بيان در می آيد. وبه يکباره به فريادی سربلند، بَدَل می شود. اين فرياد ِ سرافراز، نخُست از نهانخانه ی دل، برزبان می نشيند واز درون ِ خانه ، به کوچه راه می يابد و از کوچه به خيابان سر ريز می کند، وجوان وُ جانانه برجان ِ جهانيان فرو می بارد:

هر کجا فرياد ِ آزادی منم
من ، درين فريادها دم می زنم

امروز، طنين ِ شور آفرين ِ چنين فريادی، وجدان بشری و وجدان ميليون ها انسان ايرانی را بيدار تر کرده است. دراين سی سال، اين نخستين بار است که چهره ی چرکين ِ جنايتکاران ِ جمهوری اسلامی – با اين گستردگی- در جغرافيای سياسی جهان ، رسوا وُ افشا شده است.
اين جنبش، يک خيزش ِ خود جوش نيست چراکه سرچشمه های جوشان وُ خروشان ِ آن به سالها ی دور بر می گردد.
که تنها در چند ساله ی اخير ، جنبش ِ زنان با طرح مطالبات محوری ِ خويش ، عليه ی خشونت وُ تبعيض های غير انسانی، فضايی فرخنده برای حق خواهی و آزادی ، فراهم ساخت.
و جريان ِ جنبش ِ دادخواهانه ی دانشجويان ، روشنفکران، شاعران و نويسندگان، پشتوانه ی پهناور ِ آن بوده است.
اگر امروز« ندا» ها نماد آزادی وُ برابری اند. اگر « سهراب » ها سرود ِ سرافراز ِ بالندگی وُ زيستنند. نازنينان ِ غرور آفرين ِ اين جنبش اند . جنبشی که در برابر پائيز ِ رژيم ِ زرد وُ مرگ انديش، می خواهد" سبز" بماند. "سبز" به معنای تازه وُ بالنده وُ برگ انديش. نه چيزی ديگر. وبه کسی جُز خود و آرزوهای روشن وُ روينده ی خويش نمی انديشد وُ تکيه ندارد و اگرتکيه کند- دير يا زود- از تکيه گاه های دروغين ِخود، کَنده خواهد شد، می دانم.
جنبشی که می گويد: « من، گياهی ريشه در خويشم »
ونگاهش نه برآسمان ِ بی برکت ، بلکه برزمين ِ پُرحرکت ِ خويش است. جنبشی که می خوانَد:

"سُهرابُمرده راست غمی، سنگين
اما غمی که افکنََدَ از پا، نيست
بر خيز! رخش ِ سرکش ِ "خود" زين کُن!
اميد ِ نوشداروی تو از کيست ؟"

آری ، با چنين جان ِ شعله – باری ، عاشقان ِ آزادی ، پای به گَستره یَ کارزار گذاشتند تا چهره ی روزگار را ديگر گون کنند و راز ِ جاودانگی ِ انسان را با ما در ميان نهند." تا زيبايی ، دست ِ مهربانی را بگيرد. نان، به تساوی تقسيم شود" وَ عشق ، تنها عشق ، برای زيستن ، بس باشد.
چه کسی زندگی را شادمان می خواهد؟ آنکه اندوهش بيشتر است. چه کسی ماهرانه وُ عاشقانه ، عشق می افشاندَ ؟ آنکه ناکامی را شناخته است. و چه کسی آزادی را بشارت می دهد؟ آنکه يک سينه، سخن دارد وُ تنگنای قفس را می شناسد. قفسی به طول ايران ِ ويران و به عرض ِ آرزوهای آينه آسای انسان ِ ايرانی ، در درون مرز و همه ی آنانی که- به اجبار وَ به هرروی در برون مرز برخاک های بيگانه پرتاب شده اند و با خاطرات ِ تير باران شده ، سر بر بالين می گذارند ، وَ برخاکی پای می فشارند که از آن ِ آنان نيست . از اين روی ، از زبان ِ آنان واز زبان ِ خويش در چندين سال پيش سرودم:

اينجايم وُ ريشه های جانم آنجاست
شادابی ِ باغ ِ ارغوانم آنجاست
ديری ست درين قَفَس ، نَفَس می شِکَنَم
گر خاک شود تنَم ، روانم آنجاست

ـــــــــــــــــــــــ
اين گفتار – اينک با افزوده يی اندک – در چهلمين روز ِ به خاک سپردن ِ " ندا " و در شب ِ گرامی داشت ِ شور انگيز ِ " ندا"ها وُ "سهراب"ها خوانده شد. که به کوشش پيگير وُ خستگی ناپذير «جمعی از ايرانيان ايالت نوردراين وست فالن – آلمان» در « پُرتَس ِ کُلن » با بيش از چهار صد نفر برگزار شده بود. در پايان ِ آن ، شعرهايی نيز خواندم که برای اين روزهای سياه نوشته بودم.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016