چهارشنبه 22 مهر 1388   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

نقش دانشگاه ها؟ اگر در رأس معامله انجام گيرد؟ ابوالحسن بنی صدر

ابوالحسن بنی صدر
خشونت زدائی را روش کنيد و جامعه دانشگاهی را به جامعه باز و دانشگاه ها را به عرصه بحث های آزاد و جريان آزاد انديشه ها بدل کنيد! اين جامعه آزاد و پر نشاط است که می تواند ادامه جنبش را تا پيروزی تضمين کند

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


پرسش ها از ايرانيان و پاسخ ها از ابوالحسن بنی صدر

* پيشنهاد در باره نقش دانشگاهها:
به نام خدا
جناب آقای ابوالحسن بنی صدر
سلام
همانگونه که آگاهی کامل بر اثرگذاری دانشگاهها در جنبشها و مبارزات داريد، پيشنهادی دارم:
در وضعيت کنونی و وجود نفرت مردم از رژيم غاصب و فاسد ولايت فقيه و سپاه در ايران و تداوم اميدبخش و به حق فعاليتهای جنبش سبز مردم ايران، لزوم حرکت قوی تر و به ثمر نشستن حداقل، معدودی از خواسته های ملت و وارد آمدن ضربه بر پيکر پليد اين نظام ظالم، در فصل پاييز – با توجه به آغاز سال تحصيلی جديد – واضح است.
اگر اکنون از اين موقيعيت، استفاده کامل نشود و ضربۀ حسابی بر پيکر نظام ولايت فقيه – در طول پاييز – وارد نيايد، موجب طويل تر شدن عمر دولت کودتا می گردد. چه بسا تا چندين سال فشار رژيم بر مردم ايران و جهان ادامه يابد.
آيا از اساتيد دانشگاههای ايران انتظار بيشتری نبايد داشت؟ حتی اگر وظيفۀ اساتيد را صرفاً کوشش در پژوهش و علم بدانيم ( و حتی از حوزۀ علوم انسانی نيز صرفنظر نماييم )، تحت شاکلۀ فعلی رژيم، پيگيری چنين مواردی نيز کاملاً بی حاصل است.
اکثر اساتيد دانشگاهها – به خصوص در دانشگاههای ملی و دولتی ايران – از فهم و درک بالاتری از بسياری از ديگر مردم برخوردارند. لازم است در شرايط فعلی، آنها آغازگر فصل جديد حرکت و مبارزه عليه حکومت کودتا بگردند. اکنون نوبت آنان است.
در نظر بگيريد: پس از چند روزی از آغاز عملی تدريس در دانشگاهها، غالب اساتيد در اقداماتی چون ترک تدريس در کلاسها، استعفای فردی يا دسته جمعی، اعتراض و بيان خواسته های صحيح و ... ، دانشگاه را از فضای عادی خارج کنند. نتيجه چنين عمل اعتراضی اينست که همۀ مردم کشور در موقعيت امروز، تشويق و تحريک می شوند تا دست کودتاچيان را از قدرت نامشروع کوتاه کنند. مهم آنکه حرکات بزرگ و پر سر و صدای دانشجويی به دنبال حرکت اساتيد وقوع می يابد و همزمان فرهيختگان و مهندسين صنايع و تحصيل کرده های ساير سازمانها و به دنبال آن اکثر مردم، وارد فضای جديد اعتصابی و مبارزاتی می شوند و تداوم آن جنبش سبز را بسيار سريع به جلو برده و رژيم غاصب را بی پناه می کند. فراموش نمی کنيم در چنين موقعيتی خيلی از ساکت ها يا حتی طرفداران ولیّ فقيه و دولت کودتا، خط خود را از رژيم جدا می کنند. مراجع و علمای ساکت، جرأت حرف زدن پيدا می کنند، حتی امثال هاشمی رفسنجانی و ... کمکی به جنبش سبز می شوند.
اما اگر شروع اعتراضات جديد و اعتصابات را از کارگران کارخانجات ورشکسته يا کارمندان سادۀ ادارات انتظار داشته باشيم، افراد هستۀ اولیۀ اعتراض، زندانی و سرکوب می شوند. گروه طرفداران ( معترضين ثانويه ) اخراج می شوند ( افراد بيکار برای جايگزينی هم در ايران زياد هستند ) ] اما در مورد اساتيد دانشگاه، جايگزين وجود ندارد. (ترس از بی پولی به خاطر اخراج شدن، خيلی ها را از اعتراض منصرف می کند ولی عموماً وضع مالی اساتيد بهتر است. وضع پولی خيلی از اساتيد خوب نيست ولی از بقیۀ مردم بهتر است ) نکته اينکه اگر فرد معترض درک بالاتر از حجم جنايت و بی کفايتی و خيانت رژيم داشته باشد، استقامت بيشتری خواهد کرد. ( که معمولاً خيلی از اساتيد دانشگاهها فهيم ترند ) اما افراد معمولی شايد استقامت کافی تا فراگيرتر شدن جنبش نکنند. نکتۀ مهمتر اينکه با اعتصاب استاد دانشگاه و معلم، دانشجويان و ... به حرکت در می آيند، اما در موارد ديگر ( کارمندان ساير ادارات و صنايع و ... ) احتمال حرکت انبوه اعتراضی بعدی، مبهم است. يعنی حرکت بعد از اعتصاب اساتيد معلوم است اما بعد از اعتصاب بزرگانِ ديگر سازمانها معلوم نيست.

تقاضا و پيشنهاد اينجانب:
جنابعالی در جهت فراخوانی اساتيد اقدام کنيد، مثلاً با قلمتان – که مخاطب دارد – چيزی بنويسيد يا بگوييد. از چهره های تأثيرگذار بخواهيد چنين اقدامی نمايند. از رسانه ها و ديگر اهل قلم و چهره های موجه، در تحريک به حق مردم و اساتيد بخواهيد. از خواص و دانشجويان بخواهيد تا اساتيد را مجاب کنند. از بزرگان جنبش خواسته شود که اقدام مؤثری در نظر بگيرند. به مردم و حق جويان بگوييد که دلهای کودتاچيان و حاميان ولايت فقيه، پراکنده است. آنها حامی خودشان هستند نه حامی ولايت فقيه. تعقل نمی کنند، پس به زودی – در برابر حرکت و خيزش مردم – جمعشان پراکنده و سپاهشان شکسته می شود.
و البته راهکارهای مناسب ديگری که داريد يا به نظرتان می رسد، در اين راه استفاده نماييد!.
با تشکر بسيار
دوستدار و هموطن شما که ساکن ايران است.

*اما پيشنهادی که می توان به استادان و دانشجويان کرد:
نخست يادآور می شوم که در يک رشته بحثها در باره نيروی محرکه سياسی، به نقش دانشگاهيان پرداخته ام. هرگاه خوانندگان به سايت های انقلاب اسلامی و راديو آزادگان و بنی صدر مراجعه کنند (که مورد حمله قرار گرفته و تا دفع آن بسته است)، در بايگانی آنها، از نظر اين جانب در باره نيروی محرکه سياسی و نقش دانشگاهها آگاه خواهند شد. در سالی که گذشت و سالی که اينک به نيمه رسيده است، به جنبش همگانی پرداخته ام و نيروی محرکه سياسی را برای آغاز و ادامه جنبش تا پيروزی ضرور دانسته ام. اينک مردم ايران در جنبش هستند و کار نيروی محرکه ادامه دادن به آن است:
۱ - اما آيا استعفای دستجمعی و يا يک به يک استادان کاری است که سبب همگانی شدن هرچه بيشتر جنبش می شود؟ نخست بگوئيم که حتی اگر تعطيل کلاسهای دانشگاهها راه حل باشند، نياز به استعفاء نيست. استادان با اعتصاب عمومی نيز می توانند اين کار را بکنند. اما بنظر نمی رسد که استعفاء و اعتصاب، در اين مرحله از جنبش، کارآئی داشته باشند. بسا کار رژيم را در تعطيل دانشگاه آسان می کنند. رژيم مسئوليت آن را هم بر دوش استادان می نهد. و هيچ نه معلوم که جنبش را فراگير کند. در عوض،
با آنکه دانشگاههای ايران در شمار ۱۰۰۰ دانشگاه دنيا نيز نيستند، دانشگاه صنعتی شريف، در شمار دانشگاههای اول دنيا است. اين اعتبار علمی در سطح جهان، آسيب پذيری اين دانشگاه را کمتر کرده است. پس هرگاه، استادان سه کار را با هم بکنند، به دانشگاهها نقشی را داده اند که می بايد داشته باشند:
● بالا بردن سطح علمی دانشگاه تا ممکن است. بدين کار، دانشگاه ها را از تجاوز رژيم مصون تر می کنند.
● بالا بردن سطح اطلاع دانشجويان از حال و آينده نزديک و دور کشور و نقشی که جوان در باز و تحول پذير کردن نظام اجتماعی می بايد داشته باشد.
● همراه کردن جريان آزاد دانش ها و فنون با جريان آزاد انديشه ها، چنانکه دانشگاهها هم خود بيان آزادی را بجويند و راهنمای پندار و کردار خويش کنند و هم بيان آزادی را در جامعه تبليغ کنند به ترتيبی که اين بيان وجدان عمومی جامعه ايرانی بگردد و بدان، شرکت همگان در بنای جامعه آزاد و ارزياب ممکن بگردد.
۲ – استادان و دانشجويان می توانند در سطح دانشگاهها، روشهای خشونت زدائی را بکار برند و در نظر جمهور مردم، جامعه آزاد و ارزياب را مجسم کنند. به ياد نسل امروز می آورد که در دوران شاه سابق، در يک دوره، دانشگاهها محيط های بحث آزاد شدند. صاحبان نظرهای گوناگون، نه از راه خشونت و نفی، که از راه بحث های آزاد، به نظرگاههای مشترک می رسيدند. اين شد که دانشگاه الگوی جامعه فردای نزديک شد و عامل جنبش در جامعه گشت. دوران ديگری به دنبال دوران اول آمد، مرام مندها ميان خود ديوار سانسور را کشيدند و بالا بردند. بحثهای آزاد تعطيل شدند. دانشگاه شور و نشاط زندگی در آزادی را از دست داد. اين شد که، در انقلاب، دانشگاهها نقش اول خود را از دست دادند. با سقوط رژيم شاه، کوشيده شد دانشگاه ها خشونت زدائی را رويه کنند و با برقرار کردن بحثهای آزاد، هم الگوی زندگی در آزادی برای جامعه خود بگردند و هم بازسازی استبداد را نا ميسر کنند. نسل آن روز می داند و بر او است که نسل امروز را آگاه کند از نقش سخت زيان بخش قدرت باورانی که دانشگاه ها را به ستادهای جنگی بدل کرده بودند و ايجاد مرزهای مرامی، تعطيل دانشگاهها را بر ملاتاريا و دستيارانش آسان کردند.
دانشگاهيان و دانشجويان، بهوش باشيد و فرصت از دست مدهيد!: خشونت زدائی را روش کنيد و جامعه دانشگاهی را به جامعه باز و دانشگاهها را به عرصه بحث های آزاد و جريان آزاد انديشه ها بدل کنيد!. اين جامعه آزاد و پر نشاط است که می تواند ادامه جنبش را تا پيروزی تضمين کند.
۳ - دانشگاهيان و دانشجويان، دوره مقابله با استبداد در تنهائی را تجربه کرده اند. سرکوب شده اند بی آنکه جامعه ملی بداد آنها برسد. بسا بسياری از دانشگاهيان و دانشجويان نيز به خود گفته اند: از مبارزه کردن چه سود وقتی جامعه ای که ما بخاطرش مبارزه می کنيم، حاضر نيست برای بازيافتن حقوق خويش، به حرکت آيد؟ نخست بايد دانست که جامعه هائی که مردم سالاری جسته اند، اين دوره را بخود ديده اند. روشنفکران غرب به خود باليده اند که فرقشان با روشنفکران شرق در اينست که، در يک دوره طولانی، به تنهائی، زير سرکوب استبداديان بودند. با وجود اين، پای استقامت را سست نکردند تا اين که جامعه هايشان به حقوق خود معرفت جستند و به جنبش برخاستند. اما روشنفکران شرق، مردم را وسيله رسيدن به قدرت کردند و رژيم های استبدادی مدعی تجدد را جانشين رژيمهای استبدادی که کهنه توصيف می کردند و يا حاکميت استعمارگران کردند. نتيجه اينست که جامعه های خود را در فقر و عقب ماندگی نگاه داشته اند.
حال اگر قرار شود دانشگاه ها جامعه را به جنبش برای استقلال و آزادی، يعنی جامعه باز و تحول پذير و دولت مردم سالار برانگيزند، يعنی هم خود به تنهائی با استبداد حاکم روبرو نشوند و هم مردم را وسيله قدرتمداری نکنند، نه قدرت که آزادی را می بايد هدف بشناسند و بگردانند. پس می بايد، نه در تنهائی، که از راه مردم و همراه با مردم، فعال شوند. بعد از سه انقلاب، زمان هدف و روش کردن استقلال و آزادی و به نتيجه رساندن هدف آن سه انقلاب رسيده است. بنا بر اين، دانشگاه می بايد هم نقش عقل آزاد را بر عهده بگيرد و هم نقش قلب را. توضيح اينکه چون عقل آزاد، بيان آزادی را بيانديشد و چون قلب، بيان آزادی را در جامعه جريان دهد و همه جا را محل برخورداری انسان از استقلال قوه رهبری و نيز آزادی خود کند. چنانکه ايران سرای استقلال و آزادی بگردد. و
۴ - يکبار ديگر، می بايد خاطر نشان کنم که محل عمل علمی و سياسی تعيين کننده است: همانطور که دانشجو می بايد بداند چرا دانش می جويد و چه هدفی را دارد و اين دو پرسش، پاسخ درخور نمی يابند هرگاه نداند در کدام محيط اجتماعی می خواهد زندگی کند، تا وقتی هم که محل عمل سياسی معلوم نگردد، استبداديان حاکمند و جنبش در دست انداز است. در محدوده «نظام ولايت فقيه»، نه استقلال و نه آزادی و نه بازيافت حقوق انسان می توانند هدف و روش شوند. اين هدفها با ولايت جمهور مردم سازگارند. پس هدف عمومی می بايد «نه به ولايت فقيه و آری به ولايت جمهور مردم » و محل عمل بيرون از رژيم و درون ايران باشند. بر دانشگاه است که از ابهام بدر آيد و جامعه را نيز از ابهام بدرآورد.
۵ - هم اکنون جامعه را می ترسانند که اگر ساختار بشکند، خطر آن وجود دارد که ايران افغانستان و عراق بگردد. بدين مقايسه صوری، بر واقعيتهای بس مهمی پرده غفلت کشيده می شود:
● در دو کشور عراق و افغانستان، اقليت بر اکثريت بزرگ، به استبداد، حکومت می کرد. در عراق، سنيان در اقليت بودند و هستند. اقليت عرب سنی ۲۰ درصد جمعيت را تشکيل می دهد و استبداديان بنام اين اقليت بر اکثريت بزرگ حکومت می کردند. در افغانستان، پشتون ها ۴۵ درصد جمعيت را تشکيل می دهند و سلطه با اين اقليت بود. تازه استبداد حاکم، در ميان پشتون ها يک اقليت ناچيز بشمار می رفت. همانطور که در عراق، حزب بعث، يک اقليت کوچک بشمار بود. اگر ترس از عراق و افغانستان شدن ايران، جدی باشد و نه توجيه گر تقابل بر سر قدرت در محدوده رژيم، وجود ولايت مطلقه فقيه و قوای مسلح حاکم بر دولت و اقتصاد و دين و... و بر مردم است که ايران را در خطر عراق يا افغانستان شدن قرار داده است.
● در افغانستان و عراق، دو رژيم بر سر کار آمدند که فرآورده کودتاهائی بودند که از راه معامله پنهانی با قدرت خارجی، روی دادند. در ايران، رژيمی که اينک رژيم مافياهای نظامی – مالی شده است، حاصل محور کردن امريکا در سياست داخلی و خارجی ايران (اکتبر سورپرايز، محاصره اقتصادی، جنگ، ايران گيت، قراردادن ايران در حلقه آتش، بحران اتمی) و باج دادن به قدرتهای خارجی ديگراست. پس اگر ترس از عراق و افغانستان شدن ايران بميان است، می بايد دولت حقوق مداری را جانشين کرد که استقلال را هدف و روش بسازد.
● جمعيت دو کشور افغانستان و عراق بر روی هم، با جمعيت ايران برابر نمی شود. افغانستان درآمد نفت ندارد و سخت فقير است و عراق درآمد نفت دارد. هر دو جامعه در فقر هستند. افغانستان بسيار بيشتر. از عوامل پديد آوردنده وضعيت کنونی در افغانستان و عراق، همين فقر همراه با خشونت است. در افغانستان فقر با جنگ همراه است و در عراق دوران صدام، فقر با جنگ و خشونت تحمل ناپذير رژيم او همراه بود. امروز نيز، جنگ داخلی و حضور قوای خارجی در خاک اين دو کشور با فقر و بی منزلتی انسان همراه است. بهوش باشيم! فقر هيچگاه تنها نيست همواره با خشونت همراه است.
حال اگر ترس از افغانستان و عراق شدن ايران جدی است، می بايد با مافياهای نظامی – مالی مبارزه کرد که ايران را تيول خود کرده اند. آقای دستغيب نسبت به دست نشانده نظاميان شدن روحانيان هشدار می دهد و بسياری خاطر نشان می کنند که به جای آنکه دولت دينی شود، دين دولتی شده است. در حقيقت،
● در افغانستان، جنگ با کودتای کمونيستی آغاز شد. با ايجاد طالبان با پول عربستان و هدايت سياسی انگلستان و تصدی اداره اطلاعات ارتش پاکستان ( بنا بر قول بی نظير بوتو )، جنگ با جانشين شدن دولت کمونيستی با دولت طالبان ادامه يافت. در عراق، دولت بعثی، بعث دولتی شد و عراق را گرفتار جنگ خارجی و خشونت روز افزون داخلی کرد. پس از تجاوز امريکا به عراق، باز، اين دين و قوميت هستند که دست آويز ادامه جنگ، اين بار، با صفت داخلی، شده اند. در هر دو کشور، قدرتهای خارجی حضور دارند و از اين دست آويزها در جنگ داخلی، استفاده می کنند.
آيا ساختن دولت دينی ممکن بود اما ساخته نشده است؟ آيا ممکن است پای خشونت بميان آيد و دين و مرام وسيله نشوند؟ نه، ممکن نبود و ممکن نيست. دولت دينی تحقق يافتنی نيست. زيرا
- نه دين و نه مرام می توانند قدرت را بکار ببرند. بکار بردن قدرت، نفی دين و مرام است. از اين رو، هر زمان دين و قدرت همراه شوند، دين است که وسيله قدرت می شود. اگرپيامبر فرمود «در دين اکراه نيست» از اين رو بود که می دانست
الف – وقتی دين به زور به کسی تحميل شود، او بنده زور شده است و نه مؤمن به دين و
ب – رهنمودهای دين می بايد خشونت زدائی باشند زيرا توجيه خشونت توسط دين، قدرت را ارزش و حاکم و دين را وسيله آن می کند.
- برای اين که دولت حقوق مدار بگردد و بماند، دين می بايد فطرت خويش را که بيان آزادی است، بازيابد. اگر بيان آزادی شد، جايش در درون انسان و کارش آگاه نگاه داشتن انسان از استقلال و آزادی و حقوق خود و راست راه رشد را در پيش روی او قراردادن است. مردم سالاری گرفتار فساد می شود و دولت حقوق مدار، دولت زورمدار می شود، وقتی دين بيان قدرت و وسيله قدرت می شود.
- آن زمان که انسانها جامعه هائی را بجويند که، در آنها، زنان و مردان بر يکديگر ولايت بجويند و اين ولايت فراخواندن به معروف (حقوق) و نهی کردن از منکر (ناحق ها) بگردد، از ما بسيار دور است. در آن زمان، چون جامعه از روابط قوا رها می شود، دولت بی محل می گردد. بنا بر اين، الگوئی که بکار تنظيم پندار و گفتار و کردار نسلهای امروز و فردا می آيند، الگوی جامعه آزادی است که ولايت انسانها بر يکديگر، خالی از زور شده باشد. نزديک به اين الگو اينست که از راه خشونت زدائی و ميزان کردن عدالت اجتماعی، جمهور مردم در مسئوليت اداره جامعه خود شرکت کنند و دولت، قدرت جباری حاکم بر آنها نماند. اين الگو بکار بردنی نيست هرگاه دين در بند قدرت بماند.
بدين قرار، اگر ترس از عراق و افغانستان شدن ايران واقعی باشد، می بايد ايران را از عاملی رهاند که آن دو کشور را گرفتار جنگ کرده است:
رها کردن دين از بند قدرت و برای انسان شدنش و در اختيار انسان قرارگرفتنش در مستقل و آزاد و حقوقمند زيستن و دفاع از هر صاحب حقی در هرجای جهان.
● گروه های سياسی در دو کشور افغانستان و عراق به قدرتهای خارجی روی آورده اند. قوای خارجی را به خاک کشور خود کشانده اند. پس هرگاه ترس از عراق و افغانستان شدن ايران واقعی باشد، می بايد استقلال، ارزش اول شود و روش و هدف بگردد. يعنی هم می بايد با محور کردن قدرت خارجی در سياست داخلی توسط رژيم مبارزه کرد و هم می بايد به قدرت خارجی در مبارزه برای استقلال و آزادی مراجعه نکرد و هم می بايد به گروههای وابسته به قدرت خارجی، نقش نداد. به سخن ديگر، پيوستن به بديلی که محل عملش بيرون رژيم و درون ايران هست، کاری است که بايد کرد.
● بدين قرار، از واقعيت های از ياد رفته در مقايسه صوری ايران با عراق و افغانستان، يکی ديگر اينست که در ايران، از جنبش تنباکو بدين سو، هدف جنبش ها نخست استقلال و سپس استقلال و آزادی بوده است. از بد اقبالی، در دو کشور عراق و افغانستان، هيچگاه بديل مستقل و آزاد، پديد نيامده است. حال اگر ترس از افغانستان و عراق شدن ايران جدی باشد، نياز به نيروی جانشين مستقلی است که به ضرورت، محل مبارزه اش بيرون رژيم و درون ايران و هدفش استقرار ولايت جمهور مردم بر اصول استقلال و آزادی و رشد بر ميزان عدالت اجتماعی باشد.
● در عراق و افغانستان، دو وجدان تاريخی و ملی ضعيف بوده اند و هنوز نيز هستند. نزاع های دينی و قومی از سوئی و روی آوردن به قدرت خارجی از سوی ديگر، اين دو وجدان را بازهم ضعيف تر کرده است. در ايران، نخست ملاتاريا و اينک مافياهای نظامی - مالی، وارونه رويه رژيم شاه را در پيش گرفته اند: آن رژيم برای خالی کردن ايرانيت از محتوا، از تقدم ايرانيت بر دين و مرام دم می زد و اين رژيم برای خالی کردن دين از محتوا، از تقدم دين بر ايرانيت و استقلال و آزادی و حقوق انسان و رشد دم می زند. بدين قرار، هرگاه ترس از عراق و افغانستان شدن ايران جدی باشد، می بايد در تقويت دو وجدان تاريخی و ملی کوشيد. می بايد جامعه جوان را از ويژگی های ايرانيت آگاه کرد و با اين تقدم بازی و تقدم بازيهای ديگر، مبارزه کرد. مبارزه ای که در سطح جامعه ملی و برای مدتی بسيار طولانی می بايد انجام بگيرد.
۶ – مبارزه با ترسها که از مهمترين کارهای دانشگاه است، بدون ابهام زدائی ( ابهام زدائی از مقايسه صوری ايران با عراق و افغانستان، نمونه ای از ابهام زدائی هائی است که انجامشان بر عهده دانشگاه است ) به جائی نمی رسد و با وجود ترسها، جامعه به جنبش همگانی روی نمی آورد.
موضوع های ابهام زدائی ها، مسائل جامعه هستند. تقدم با مسائلی است که ايجاد می شوند برای اين که ترس پديد آورند و آن را مزمن کنند:
● مسئله ولايت فقيه. اين مسئله را بطور پيگير مطالعه و حاصل را با مردم ايران در ميان گذاشته ام. اينک مردم ايران، با تقلب بزرگ و جنايتهای بعد از آن توسط مأموران رژيم، روبرويند. بنا براين، اين پرسش پاسخ می طلبد: چرا در تمامی سامانه های سياسی که بر اساس ولايت مطلقه يک شخص و يا يک سازمان، بنا شده اند، هريک از مأموران دولت، «ولايت مطلقه رهبر» را بکار برده اند و اينک در ايران بکار می برند؟ چرا در آلمان نازی، در ايتاليای فاشيست، در روسيه در قيد رژيم استالين، چنين بود و در ايران امروز نيز چنين است؟ پاسخ اينست که دولتی که بر اصل حاکميت يک شخص سازمان می يابد، قدرتی که هر مأمور بکار می برد، همان اختيار مطلقی است که «رهبر» دارد. زيرا مأمور دولت قائم مقام رهبر می شود و همان قدرت را بکار می برد. و از آنجا که اصل بر «بسط يد رهبر بر جان و مال و ناموس مردم» است، پس رابطه رهبر با جامعه، رابطه صاحب اختيار مطلق با مطيع مطلق است (به قول آقای مصباح يزدی). پس هر عدم اطاعتی، مخالفت با موجوديت رژيم تلقی می شود و مأمور دولت می بايد قائم مقام رهبر در بکار بردن قدرت مطلق بر ضد نافرمان بگردد.
در برابر، دولت حقوق مدار و مردم سالار، دولتی است که، در آن، هر مقام، متناسب با مسئوليت و وظيفه خود، از اختيار برخوردار است. در اعمال قدرت از هيچ مقامی نمايندگی نمی کند. بنا بر اين، خارج از قلمرو وظيفه خود و بيشتر از اختيار خود، نمی تواند عمل کند. نسبت رژيم ولايت مطلقه فقيه به رژيم دموکراسی، نسبت تضاد است و کاری جز جانشين کردن دولت ولايت مطلقه با دولت حقوق مدار و دموکرات وجود ندارد که بتوان کرد.
● مسئله اقوام، يکی از مسائلی است که ترس تبديل شدن ايران به افغانستان و عراق را پديد آورده است. پيش از آن، از عوامل بازسازی استبداد گشته است. مسئله را دو دسته بوجود آورده اند: توجيه کنندگان دولت مرکزی قدرتمدار و مدعيان قوم گرائی که بطور مداوم، پای قدرتهای خارجی را بميان کشانده اند و به آنها در قلمرو حاکميت ملی، نقش داده اند. در آغاز انقلاب، گروههای سياسی کرد که از رژيم صدام پول و اسلحه گرفته بودند، «جنگ مسلحانه» به راه انداختند. هیأتی به سنندج رفت. به دو گروه کومله و دموکرات پيشنهاد شد: هرگاه جز خود مختاری نمی خواهيد، کار را از سنندج شروع کنيم. طرحی برای انجام انتخابات در سنندج و اداره شهر توسط شورای منتخب مردم تهيه شد. اين دو گروه نيز طرح را امضاء کردند. انتخابات انجام شد. از ۱۱ عضو، از کومله دو و از حزب دموکرات يک عضو (يا بالعکس) بيشتر به شورای شهر راه نيافتند. دولت مرکزی مزاحمتی برای شورا ايجاد نکرد. اما کومله با تهديد اعضاء به استعفاء، آنها را مجبور به استعفاء کرد و خود مختاری مورد ادعای خود را از ميان برد. به اين هم اکتفا نکرد، پيش مرگ قشون صدام شد و «در سنندج جنگ افروزی کرد». روشی که برای مقابله بکار رفت، پاسخ دادن به نياز مردم کرد و بی پايگاه اجتماعی کردن گروههای مسلح و مقابله با اين گروه ها بود. سرعت عمل و قاطعيت سبب شد که قشون عراق نتواند از گرفتاری ارتش ايران در کردستان سود جويد. پس از آن، گروههای مسلح آماده شدند اسلحه را زمين بگذارند هرگاه به آنها تأمين داده شود، اين بار، نوبت آقای خمينی شدکه تن به حل مسئله ندهد. زيرا باز سازی استبداد به ترس از تجزيه نياز داشت. اگر امروز نيز آقای هاشمی رفسنجانی، مدعی می شود اگر ولايت فقيه نباشد ايران تجزيه می شود، دليلی جز نياز استبداد مافياها به ترس از تجزيه ندارد.
اينک زمان آنست که مسئله راه حل بجويد: بر سه حق، حق اختلاف (در يکچند عناصر فرهنگی و مذهب و زبان ) و حق اشتراک ( برابری همه با هم در دموکراسی: يک تن يک رأی البته با لحاظ کردن عدالت اجتماعی به ترتيبی که حقی از اقليتها ضايع نشود ) و حق صلح ملی از جمله بمعنای نبود رابطه مسلط – زير سلطه و بنا گذاشتن بر عدم هژمونی قومی و دينی. بر اين سه حق، راه حل وجود دارد و محلی نيز برای خشونت باقی نمی ماند.
● اقتصاد کشور، اقتصاد رانت خواری است: قدرتمدارها سهم شير را می برند. از اين رو، اقتصاد را مصرف محور نگاه می دارند. برای آنکه جامعه از فقر بدرآيد، اقتصاد می بايد توليد محور شود و رابطه بودجه با نفت و قرضه ها، می بايد جای خود را به رابطه بودجه با توليد ملی بدهد . پس شفاف کردن مسئله اقتصاد و ارائه راه حل ها، کار ديگری است بر عهده دانشگاهها و اثر مستقيم دارد بر همگانی شدن جنبش و ادامه آن تا پيروزی.
● بحران اتمی نمی توانست بوجود آيد و کشور را تحت تهديد به جنگ و تشديد مجازاتهای اقتصادی نگاه دارد اگر دانشگاهها مسئله انرژی را در حال و آينده، برای جامعه روشن می کردند. هنوز بر آنها است که اين مسئله را برای مردم روشن کنند.
● مسئله کرامت و منزلت انسان، بخصوص زنان ايران و اثر آزادی زن در رشد کشور، بيش از هر زمان ديگری نيازمند تشريح و ارائه راه حل است.
بازشناسی تبعيض های دينی و قومی و جنسی و ... نيز، درکاستن زور از رابطه ها که انسانها برقرار می کنند، اثر قطعی دارد.
● جوان که می بايد با حل کردن مسئله ها نظام اجتماعی را باز و تحول پذير کند تا بتواند در جامعه صاحب نقش شود، اينک خود مسئله شده است. گريز استعدادها از کشور، بيکاری، انواع نابسامانی ها و آسيبهای اجتماعی و بکار گرفتن جوان در دستگاه اداری و سازمانهای سرکوب و... مسائلی هستند که دانشگاهها می بايد بدانها بپردازند.
بسيار مسائل ديگر وجود دارند، دانشگاه، وقتی دانشگاه می شود که کلاس های درس محل طرح مسائل و پيشنهاد راه حل ها و نقد آنها بگردد. نه تنها در علوم اجتماعی (اقتصاد، سياست، جامعه شناسی و...) که در علوم طبيعی ( فيزيک، شيمی، پزشکی ...) می بايد ابتکار و ابداع و خلق را روش کرد. می بايد روش توجيه را رها کرد و به قطع رابطه دانش ها که تدريس می شوند با مسائل ايران و جهان، پايان بخشيد.

پرسش دوم: راه حل هاشمی رفسنجانی و پايان رسالت «جنبش سبز»:
آيا بنظر شما با اجرا وتحقق سناريوی رفسنجانی بهدف گذر از بحران، بقيمت حذف ويا قربانی کردن احمدی نژاد وباند نظامی وامنيتی اش (باستثنای رهبری وبيت اش) ازيکسو وانصراف موسوی از حق رياست جمهوری ودست کشيدن اصلاح طلبان از خواسته های کنونی شان ازسوی ديگر، عمر ورسالت تاريخی "جنبش سبز "پايان می يابد؟

پاسخ به پرسش دوم: اگر دعوا بر سر لحاف قدرت باشد:
در پاسخ به اين پرسش، ياد آور می شود که بنا بر خبرهای منتشره، يک گروه از «اصول گرايان» مشغول تهيه طرحی برای حل بحرانی هستند که رژيم در درون خود، با آن روبرو است. آقای هاشمی رفسنجانی در «مجلس خبرگان» از اشتغال اين گروه به اين کار، سخن گفته است. پس از آن، اسامی اعضای گروه معلوم گشته اند و گفته شده است اين گروه، با اطلاع آقای خامنه ای دارد فعاليت می کند. اما:
۱ – احتمال سازشی از اين نوع بسيار ضعيف است. زيرا اولا  با طبيعت رژيمی نمی خواند که از آغاز تا امروز، کارش تقسيم به دو و حذف يکی از دو بوده است و اينک، علائم مرگ را آشکارتر نشان می دهد. و ثانيا ، بمعنای از پا در آمدن رژيم زير فشار جنبش مردم است. در اين صورت، جنبش تا کامل کردن پيروزی ادامه می يابد و انقلاب ايران به هدف خود که استقرار ولايت جمهور مردم است، می رسد.
۲ - هرگاه راه حل در تقسيم قدرت ميان هاشمی رفسنجانی (به نمايندگی از ملاتاريا يا روحانيان قدرتمدار و مافياهای غير نظامی ) و خامنه ای (به نمايندگی مافياهای نظامی – مالی)، ناچيز شود، بر مردم ايران معلوم می شود که دعوا بر سر «لحاف قدرت» بوده است. جنبش را مردم کرده اند و بخشی از فعالان سياسی وجوانان هستند که قربانی شده اند و قدرت است که ميان دو طرف تقسيم شده است.
احتمال اين تقسيم قدرت، باتوجه به ديناميک قدرت نيز بسيار ضعيف است. با اين وجود، اين امر که در درون رژيم، برای رفع بحران تلاش می شود، خود می گويد که جنبش مردم رهبری درخور خود را نيافته است. دو طرف در درون رژيم هستند و يک طرف می خواهد از جنبش مردم در بدست آوردن سهمی از قدرت استفاده کند. بديهی است که
۳ – چنين معامله ای، طرفی را مغبون می کند که جنبش مردم را بکار سهم خواهی از قدرت برده است. مردم بدو پشت می کنند و با پشت کردن مردم، سهم از قدرت را هنوز ناگرفته، از دست خواهد داد.
برای آنکه جنبش مردم وسيله زد و بند در رژيم نشود، هم می بايد محل آن روشن شود و هم هدف آن. محل طبيعی آن بيرون از رژيم و درون ايران است و هدف آن، جانشين کردن ولايت جمهور مردم بجای ولايت فقيه است.
۴ - چنين معامله ای بر فرض انجام، مشکل بر مشکل رژيم می افزايد. توضيح اين که ولايت مطلقه فقيه بر جای خود می ماند و تقابل دو طرف معامله، رژيم را فلج تر از آنچه هست می کند. مسائلی را که کشور بدانها مبتلا است، پيچيده تر و خطرهايی که رژيم کشور را با آنها روبرو کرده است، بزرگ تر می شوند. از اين رو، راه حلی که می ماند، جنبش مردم برای استقرار ولايت جمهور مردم است.
۵ – اين امر که در درون رژيم گروه و بسا گروه هائی مشغول فعاليتند که «کشور را از وضعيت خطرناکی رها کنند که در آنست»، ما را از اين واقعيت آگاه می کند که کودتاچيان (مافياهای نظامی – مالی و «بيت » خامنه ای)، برغم سرکوب سبعانه، نتوانسته اند خود را حتی به بخش ديگر رژيم تحميل کنند. اما اگر در تحميل خود با بخش ديگر ناتوان شده اند، بخاطر جنبش مردم کشور است. بخش کودتاکننده بهيچ رو نمی خواهد قدرت را با بخش ديگر تقسيم کند. حتی در محدوده خود، بکار تصفيه حساب و تسويه است (اين امر که طرفداران آقای احمدی نژاد مشغول زدن زيرآب آقای لاريجانی هستند و...). چرا که می داند قطعی شدن شکست کودتا، بمعنای پايان عمر سياسيش هم در سطح رژيم و هم در سطح جامعه ملی است. پس تا بتواند تن به معامله نمی دهد. آقای خامنه ای نيز، بلحاظ آنکه سردستگی کودتاچيان را پذيرفته است، در موقعيتی نيست که در معامله ای شرکت کند که او را از حمايت مافياهای نظامی – مالی محروم می کند و، در همان حال، عامل آغاز پايان ولايت مطلقه فقيه می شود. زيرا، می بايد بپذيرد که اختيارات او محدود است و...
۶ – دو امری که می بايد هشيار بود تا وقوع نيابند، يکی جبهه معترض به انتخابات را گرفتار نزاع داخلی کردن و ديگری اين جبهه را به نزاع با خط استقلال و آزادی برانگيختن هستند. هدف محاکمه های نمايشی – فرمايشی ايجاد اين نزاع بود و هدف از اظهارات سران سپاه و سخنگويان دولت کودتا نيز ايجاد اين دو نزاع است. سازش و آشتی ميان دو طرف رژيم نيز، همين هدف را تعقيب می کند. سخنان اخير آقای هاشمی رفسنجانی حاکی از اينست که قرار بر استفاده از او در ضربه سخت وارد کردن بر جبهه معترض است.
بدين قرار، چه سازش دو طرف رژيم ممکن باشد و انجام بگيرد و خواه ممکن نباشد و انجام نگيرد، راه حل، ادامه جنبش همگانی تا پيروزی است.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016