شنبه 2 آبان 1388   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

اشتباهی که ديگر نبايد تکرار شود، رضا ميهن دوست

تلاش برای تبديل هويت يک شخصيت جا افتاده و ايده اولوژيک مذهبی به يک شخصيت ملی، دمکرات و سکولار، تلاشی نافرجام خواهد بود. شخصيتی که سالها تجربه نخست وزيری يک سيستم استبدادی مذهبی را دارد، شخصيتی که سالها در آن سيستم زندگی کرده، در مقام يک مسعول جنايتها ديده و دم بر نياورده و هم اکنون نيز از آن دم بر نمياورد، شخصيتی که آن نظام را هميشه قبول داشته و اکنون هم آنرا قبول دارد، و بالاخره شخصيتی که هنوز از مسعول مستقيم آن جنايات حمايت کرده و اصرار به باز گشت به خط مشی ايشان را دارد، يعنی بازگشت به سياهترين دوران آن نظام که خود نيز يکی از مسعولين بلند پايه آن بودند.

اما بجای اين تلاش بيهوده برای تغيير هويت سياسی و ايده اولوژيکی چنين افرادی ميتوان از آنان انتقاد کرد، بخاطر ملی نبودنشان، به خاطر سکولار نبودنشان و بخاطر دمکرات نبودنشان، ولی تنها با اين هدف که شايد از اين طريق با توجه به تاثير آن در افکار عمومی، به ايشان فشار آورده و تا حدودی آنها را مجبور به تغيير رفتار کرد.



تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


موضوع کينه ورزی و متهم کردن آقای موسوی در مورد آن جنايات نيست، موضوع شفافيت و زنده کردن فرهنگ انتقاد و همچنين جواب خواهی از افراد سياسی مسعول است. اين انتظار که ايشان در آن مورد يک توضيح قانع کننده به خانوادههای قربانيان آن دوران بدهند و در صورت لزوم تقاضای بخشش از آنها بکنند، به هيچ عنوان انتظاری بيجا و غير منصفانه نيست. حتا يک عضو معمولی غير مسعول نظام جمهوری اسلامی در اين رابطه نيز نميتواند سکوت خود در آن زمان را توجيه کند، چه برسد به مقام سوم آن نظام.

به نظر من علت اينکه اقای موسوی اينکار را نميکنند به اين دليل ميتواند باشد که ايشان يک شخصيت ملی نيستند و خود را تنها جواب گو در بارگاه الهی ميدانند و نه مردم. حتا به عقيده من ايشان خودشان چندان مايل نبودند که کاری بر عليه آن جنايات انجام دهند. حتما برخی خواهند پرسيد چرا؟ ميگويم به همين دليل ساده که ايشان هنوز از آن امام حکيم و بخشنده و مهربان حمايت و تعريف و تمجيد ميکنند و با وجودی که بخوبی از تمام حوادث آنزمان آگاهی داشتند، راه ايشان را راه درست ميدانند.

نظرات و نگرش آقای موسوی در مورد دموکراسی، سکولاريسم و در نهايت جمهوری اسلامی کوچکترين تفاوتی با رئيس جمهور اصلاح طلب پيشين اقای محمد خاتمی ندارد. ياران ايشان مانند آقای کروبی و ديگران نيز همين ديدگاهها را دارند. حتا برداشت شخصيتهای سياسی مانند اکبر گنجی از دموکراسی و سکولاريسم که خود چند ساليست در دموکراسی آمريکا زندگی کرده و از مواهب آن بهره مند است نيز تفاوتی عمده و کيفی با افراد نام برده بالا ندارند. شخص به ظاهر مستقل و غير سياسی مانند خانم شيرين عبادی هم طور ديگری نميانديشد.

تمام دغدغه آقايان و خانمهای برخاسته از نظام ماقبل قرون وسطايی جمهوری اسلامی، حفظ اين نظام از طريق اصلاحات ميباشد و نه چيز ديگر. اين را خودشان بارها و بارها به صراحت گفته و تکرار کرده اند. به عنوان نمونه کافيست به بيانيه‌های پرچمدار اين جريان يعنی آقای موسوی نگاهی بيندازيم.

اما اساسا چرا بايد از اينها چنين انتظاری داشت؟ مگر اينها حق داشتن گرايشات سياسی و عقيدتی خود را ندارند؟ به دلايل روانشناختی، اجتماعی و سياسی که در حوصله اين مقاله نيست، اين انتظار بسيار بدور از عقل ميباشد. البته در بالا اشاره ی کوتاه و کلی به دلايل سياسی آن شد.

آقای موسوی از مذهب شيعه سياسی مورد نظرشان يک عينک ايده اولوژيک مدل پنجاه و هفت ساخته و نگرش ايشان هم به مقوله هايی مانند ملی گرايی، دموکراسی و سکولاريسم از پشت همين عينک ميباشد. البته سرمايه گذاری برای توليد انبوه اين گونه عينکها در ابتدا بيشتر از طرف سياست ضد کمونيستی دنيای غرب بود که بعدها بدليل تغيير شرايط جهانی و در نتيجه تغيير سياستهای خود آنرا از خط توليد خارج کردند اما کشورهای عقب افتاده اسلامی به باز توليد آن اقدام کرده و به لطف و برکت الله در اين راه به خود کفايی کامل رسيدند.

هميشه يک گروه اقليت است که اکثريت ناراضی را به دنبال خود کشيده و رهبری آنها را به عهده ميگيرد. اسلام گرايان به ظاهر معتدل در آنزمان مانند خمينی و يارانش؛ رفسنجانی، خامنه يی، موسوی، کروبی و ديگران، به اين خاطر توانستند آن انقلاب را رهبری کنند که فعالتر و سازمان يافته تر بودند، روانشناسی مردم را بهتر ميدانستند و عوامفريبانه از دل مردم حرف ميزدند، و از اين طريق توانستند از فرصتها بهترين استفاده را ببرند.

تا کی بايد بدنبال مذهبيهای غير سکولار افتاد؟ چرا اپوزيسيون نمی خواهد از تجربه با ارزش انقلاب پنجاه و هفت استفاده کند؟ آيا برای بدست آوردن اين تجربه تلخ بهائ کمی پرداخته شده؟ بنظر من بايد از آنها تنها و تنها به عنوان يک پل برای عبور در مسير اين جنبش استفاده کرد، همانطور که خود اين جنبش دارد اينکار را ميکند. جنبشی که در اصل يک جنبش رنگين کمانی و سکولار است. آقای موسوی از اول هم بهانه بود و هنوز هم يک بهانه است. و البته چه بهانه خوبی و چرا که نه؟

آيا اين عاقلانه است که تصور کنيم مردم برای پس گرفتن تنها رای خودشان، هر چند اين کار بسيار حق طلبانه ميباشد، خود را به خطر انداخته، به خيابانها آمده و خود و فرزندانشان را به کشتن دهند؟ نه بنظر من اين بسيار بدور از انصاف ميباشد. فدا کردن زندگی زمانی ارزش دارد که برای يک زندگی انسانيتر و يک هدف بسيار والاتر باشد و نه آن هدف تحميلی و چندش آور اقای موسوی. مردم با وجود آگاهی از خطر دستگيری، مرگ، شکنجه و تجاوز به خيابانها آمدند و روز قدس نمونه يی بارز از آن بود.

هدف آقای موسوی را بارها شنيده ايم؛ بازگشت دوباره از حکومت اسلامی به "جمهوری اسلامی". تازه داشتن اين هدف را هم با بی‌انصافی به مردم نسبت ميدهند و ميگويند: شعار"... جمهوری اسلامی نه يک کلمه کمتر و نه يک کلمه بيشتر" شعار محوری مردم است. اما آيا اين قابل فهم ميباشد که بپذيريم" نداهای" ايران برای چنين هدفی جان باختند؟ آيا واقعا اين يک توهين آشکار به شعور اين مردم نيست؟

هدف بلند مدت را هرگز و به هيچ بهانه يی نبايد فراموش کرد. اين هدف يک نوع سيستم پذيرفته شده حکومتی در دنيای متمدن امروز، يعنی يک دولت دمکرات و سکولار است. دولتی با يک قانون اساسی پيشرفته و مناسب با شرايط امروز دنيا و مطابق با اعلاميه جهانی حقوق بشر. بله، برای چنين هدف والايی ميشود از جان شيرين گذشت. ميشود با سربلندی و افتخار با به جان خريدن خطر کشته شدن، شکنجه و تجاوز به خيابانها آمد و برای به چنگ آوردن آن جنگيد.

گروههای مترقی و پيشرو در انقلاب پنجاه و هفت هدف نهايی خود را قربانی هدف کوتاه مدت يعنی سرنگونی رژيم شاه کردند. به دنبال مشتی اسلام گرا افتاده و به آنها تنها بمانند يک پل برای عبور مينگريستند، اما اشتباهی که کردند خود و هدف خود را فراموش کرده و تنها دنبال رو شدند و بعد هم که ميدانيم چه شد.

مطمئناً برخی ميگويند که همه اينها تنها يک نوع تاکتيک ميباشد، من هم ميپرسم بسيار خوب، چه تضمينی برای آن وجود دارد؟ اپوزيسيون مترقی يک بار بدون تضمين به دنبال اقای خمينی افتاد و ايشان را تنها تائيد کرد بدون هيچگونه انتقاد محکم و قابل ذکری و بدون آنکه کوچکترين اتکايی به خود داشته باشد. آيا اکنون نبايد از چنين اشتباهی که ديگر نيز اشتباهی نابخشودنی مينمايد پرهيز کرد؟

مبارزه سياسی تنها تاکتيک، فرصت طلبی و چشم پوشی از پرنسيپهای مبارزاتی نيست، بدان گونه که بسياری از گروههای مترقی در گذشته ميپنداشتند و هم اکنون نيز بسياری از بازماندگانشان همانگونه ميپندارند. آنچه که اينجا مهم است اين است، که نيروهای دمکرات هر اندازه هم که بدرستی به اين نوع تاکتيکها يعنی به حرکت گام به گام و استفاده از اختلافات و جنگ قدرت در درون خود رژيم، که کاملا هم درست است، معتقد باشند، بهتر است که به خود و اصول مبارزاتی دموکراتيک خود وفادار مانده و راه خودشان را بروند.

به نظر من مهمتر از آقايان موسوی و کروبی خود جنبش است. من با تضعيف اين رهبران موافق نيستم، زيرا وجود آنها هنوز به سود جنبش است و دقيقا به اين دليل که آنها از خود اين نظام و وابسته به آن هستند. اما اعتقاد راسخی به اين دارم که هرگز نبايد هدف بلند مدت را فراموش کرد، بلکه بايد آنرا مرتب در همه جا و به همه از جمله به اين آقايان ياد آوری کرد و آنها را به يک گفتمان سياسی فرا خواند.

حقوق بشر، آزادی، دموکراسی و سکولاريسم تعاريف متعدد ندارند و وابسته به فرهنگ و جغرافيای خاصی نيستند آنطور که اين رهبران ميخواهند آنرا به زور به مردم بقبولانند و من فکر ميکنم اينکار ضربه زيادی به جنبش دموکراسی خواهی ايران ميزند. من با پنهان شدن در پشت آنها مخالفم نه با پشتيبانی از آنها به عنوان تاکتيک مطالبات و مبارزات گام به گام و همچنين تاکتيک استفاده از مهره‌های خود رژيم که دچار اختلاف منافع شده اند.

مردم رهبران خودشان را خود انتخاب ميکنند اما رهبرانی با جرات، قوی و با لياقت که از دل آنان حرف بزنند. در آنزمان خمينی و يارانش اينطور بودند، صرف نظر از دروغهای خمينی و اهداف ضد بشری او. شايد برخيها بگويند که مقايسه آنها با اينها درست نباشد و خمينی و شرکأ در آنزمان وابسته به نظام شاهنشاهی نبودند. درست است که آنها در آن دوره از درون رژيم نمی آمدند، اما بخاطر پايگاه اجتماعی و مذهبی قوی آنان بود که مورد استفاده و حمايت تاکتيکی نيروهای ملی سکولار و ملی غير سکولار و نيز چپهای آنزمان قرار گرفتند و از اين نظر مقايسه آنها با هم بدور از منطق نميباشد.

من فکر ميکنم بر خلاف تصور خيليها هيچ مردم ديگری، نه تنها در خاور ميانه بلکه در جهان، به اندازه مردم ايران خواهان دموکراسی و سکولاريسم نيستند. حرف دل مردم يک سيستم حکومتی دموکراتيک و سکولار است، حتا اگر بسياری از آنان معنی اين مفاهيم را ندانند. اپوزيسيون دمکرات و سکولار بايد اين تابوی ملاحظه فرهنگ و مذهب مردم و ترس ازبيان موضوع دموکراسی و به ويژه سکولاريسم را بشکند، در غير اينصورت بايد در آينده يی نه چندان دور ازاين اشتباه بزرگ خود دوباره بنالد، همانطور که اکنون از ساده لوحی و اشتباه بزرگ خود در آنزمان مينالد.

به عقيده من اکنون زمان استفاده از اين تجربه گرانبهاست. بايد از موسوی و يارانش حمايت کرد اما نه مانند آنزمان. اين حمايت بايد توام با انتقاد باشد. گروه ها، احزاب و تشکلات دمکرات، ملی و سکولار بايد تنها به خود و اين جنبش تکيه کنند. آنها بايد با صدای بلند خود را فرياد بزنند تا مردم در دور افتادهترين روستاهای ايران هم آنرا بشنوند و وجود ايشان را در يابند. اين وظيفه آنها است که پيام خودرا با صدای بلند به گوش توده مردم برسانند. در غير اينصورت آنها نه لياقت، نه حق و نه اساسا توانايی رهبری اين جنبش رنگين کمانی و سکولار را خواهند داشت.

رضا ميهن دوست
اکتبر ۲۰۰۹


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016