گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
بخوانید!
9 بهمن » جزییات بیشتری از جلسه شورایعالی امنیت ملی برای بررسی دلایل درگذشت آیتالله هاشمی
9 بهمن » چه کسی دستور پلمپ دفاتر مشاوران آیتالله هاشمی رفسنجانی را صادر کرد؟
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! ديوار برلين بر گرد سرزمين من! شکوه ميرزادگیدر پی سی سال پای ديوار نامريی نشستن و به عزيزان آن سويش انديشيدن، من نيز امروز ايمان آورده ام که فرو ريختن ديوارهای سرزمين من نيز چندان دور نيست. ديگر مهم نيست چه کسانی برای حفظ اين ديوارها در تلاش اند، مهم آن است که ما، من و شما، خورشيد آزادی را می بينيم که دارد خود را از لابلای سنگ ها و آجرهای کشيده شده بر گرداگرد سرزمين مان بيرون می کشدبسياری از کسانی که قبل از ۲۰ سال پيش در آلمان غربی زندگی کرده اند آشنا و همسايه ای را می شناخته اند که بخشی از وجودش را در پشت "ديوار"ی جا گذاشته بود که آلمان شرقی نام داشت. بارها زن يا مردی را می ديدی که با اندوه از دختر يا پسرش می گويد که سال ها او را نديده است، از همسرش می گويد، از مادر و يا پدرش می گويد، از هر آن کسی می گويد که در روز سياه ۱۳ آگوست ۱۹۶۱ پشت آن "ديوار" ی جا مانده بود، که حکومتی ديکتاتور و آزادی کش بپا کرده بود، و آنها سال های سال بود که از او خبری نداشتند؛ حتی نامه هايشان به هم نمی رسيد. بيشتر اين افراد از روشنفکران و تحصيل کرده ها و متخصصينی بودند که تاب ديکتاتوری و خفقان ناشی از تسلط حکومت شوروی بر سرزمين شان را نداشته و قبل از ساختن ديوار به اين طرف آمده بودند. اين ها ميليون ها تنی بودند که فقط نزديک به شش ميليون از آنها در ظرف ده سال قبل از ۱۹۶۱ مهاجرت کرده بودند. آنها، تا پيش از برپا شدن «ديوار»، گاهگاهی برای ديدار عزيزانشان و برای ديدن زادگاهشان به آن طرف می رفتند، يا آن ها را در اين طرف می ديدند. اما پس از ظهور "ديوار" ديگر چنين فرصت هايی هم از انها دريغ شده بود. بيشتر آن ها، در اين سوی ديوار، در "دنيای آزاد"، زندگی نسبتاً راحتی داشتند، کار و محيط اجتماعی شان طبيعی بود؛ اما دل هاشان در آن طرف ديوار هم می تپيد ـ جايی که يا زادگاهشان بود و يا عزيزی را در آن داشتند. "ديوار" دل ها را هم به دو نيم کرده بود؛ دو نيمه ی دردمند و جان دار اما تپنده که در هر ضربان خود يک کلام را تکرار می کردند: آزادی. شايد يکی از اولين پديده های زندگی شهری در کل تاريخ بشر "ديوار" باشد. از همان زمان که سرزمين های پيشرفته ی دوران باستان، برای آرامش شهروندان خود و به دور داشتن آن ها از شر مردمان وحشی و متمدن نشده، پيرامون شهرها و کشورهاشان ديوار می ساختند. هنوز در گوشه و کنار کشورهای متمدن باستانی، از چين گرفته تا رم و يونان و ايران خودمان، نشانه هايی از اين ديوارها را می شود پيدا کرد. با گذشت زمان و پيشرفت تکنولوژی های خادم ديکتاتوری ها، ديوارهای واقعی جای خود را به ديوارهای مجازی و نامريی دادند. ديگر نمی شد آنها را با انگشت نشان داد و گفت که اين است آن نماد جداسازی و زندانی کردن ملت ها. و اين گونه است که هم اکنون، در اين دوران از تاريخ معاصر، نيز می توان در هر گوشه از دنيا سرزمينی ديکتاتور زده را يافت که به دور مردمان خويش ديواری از بی عدالتی و ظلم و فقر و بدبختی کشيده است. شايد يکی از مشخص ترين و بدترين نمونه های کنونی سرزمين خودمان ايران است. تفاوت های مردمان ما و فرضا کشورهای بلوک شرق تکان دهنده است. مردمانی که در کشورهای بلوک شرق پشت ديوار هم واقعی و هم نمادين «برلين» می زيستند، گذشته از اين واقعيت که بسياری چيزها داشتند که مردم ما ندارند، اين شانس را هم داشتند که همه ی مردمان دنيای آزاد و متمدن رنج زندانی شدنشان را می فهميدند. و روسا و رهبران حکومت های «جهان آزاد» مدام از در بند بودن آنان می گفتند؛ درهای همه ی کشورهای جهان، به خصوص در اروپا و آمريکا، به روی فراری های آمده از آن سوی «ديوار» باز بود؛ از روشنفکران و متخصصين آن ها استقبال شاهانه می کردند؛ برايشان امکانات رفاهی فراهم می ساختند و مدام در بلندگوهای تبليغاتی خود به نفع ميليون ها مردمی که گرفتار زندان بزرگ آن سوی ديوار بودند شعار می دادند. شهروندان اين کشورها شانس اين را داشتند که اگر می توانستند بگريزند و ديوار را پشت سر بگذارند مطمئن بودند که همه ی کشورهای آزاد از آن ها استقبال خواهند کرد ـ برخی به اتکای انساندوستی و حقوق بشر، و برخی برای تبليغات ضد کمونيستی. و تفاوت زندگی هم در دو سوی «ديوار» آنچنان بزرگ بود که بسيارانی، در طول سال های بلند زندگی در پس ديوارهايی که شوروی و اقمار آن به دور خود کشيده بودند، همواره آماده بودند تا زندگی شان را در اين گريزها به قمار بگذارند و خود را به اين سوی ديوار برسانند. اين واقعيت تلخ امروز است: آنوقت ها نمی گفتند «مردمان دنيای آزاد و مردمان پشت پرده های آهنين با هم تفاوت فرهنگی دارند» و آنها که در پس و پشت ديوار مانده اند بخاطر ارزش های فرهنگی بومی شان حق آزادی و شادمانی ندارند. واقعيت در بند بودن آن مردمان گرفتار را می پذيرفتند اما دربند بودن مردمان ما را نمی پذيرند. اکنون از يک سو سران کشورهای اروپايی به خاطر منافع اقتصادی خود به دنبال اوباما و مذاکراتش می دوند و، از سويی ديگر، چند تن روشنفکر جنجالی شان، با تشويق و همدستی مشتی متفکر خودی بدتر از بيگانه، از «نسبيت فرهنگی» سخن می گويند و ديوارهای زندان مردم ما را «فرهنگ متفاوت» می خوانند. اما چگونه می توان منکر اين حقيقت شد که «حجاب اجباری» هم «ديوار» است، آموزش سانسور شده هم ديوار است، ممنوع کردن آواز هم ديوار است و تنبيه برای رقصيدن نيز حکم ديوار را دارد؟ چگونه می توان منکر اين حقيقت شد که گوشت و پوست و خون جوان آمريکايی و اروپايی تفاوتی با جوان ما ندارد که، بر اساس آن تفاوت، يکی مجاز باشد هر آن چه را که در قانون حقوق بشر است تجربه کند، بچشد و لذت ببرد اما جوان ايرانی و خاورميانه ای، با تحمل برچسب «نسبيت فرهنگی» ـ اين کثيف ترين انگ بشری که ريشه در مذاهبی تندخو دارد ـ محروم باشد و پشت ديوار انواع سانسورها و خفقان ها دست و پا بزند؟ حيرت انگيز اين است که چرا اين دسته از جماعت فرنگی ِ معتقد به نسبيت فرهنگی، چگونگی زندگی خودشان را که با فرهنگ مسيحی قرون وسطی شباهتی ندارد طبيعی می انگارند و خود را رها شده از ديوارهای مذهبی آن دوران می شناسند اما به مردم ما که می رسند از فرهنگ متفاوت می گويند، و چشمان شان بروی ديوار های نامريی کشيده بر مرزهای ميهن ما می بندند. سال ها پيش در آلمان، روزی مادر يکی از دوستان آلمانی ام، زن نقاشی که چندين سال می شد کل خانواده اش را در آن سوی ديوار جا گذاشته بود و گاهگاهی "فراری ها" خبری، پيامی يا نامه ای از آن ها را برايش می آوردند، به من گفت: «من ايمان دارم که به زودی اين ديوار خراب می شود. چرا که در کل تاريخ، آزادی در لابلای سنگ ها و آجرهای همين ديوارها متولد شده است». دوست دارم اين را به شما نيز بگويم که، در پی سی سال پای ديوار نامريی نشستن و به عزيزان آن سويش انديشيدن، من نيز امروز ايمان آورده ام که فرو ريختن ديوارهای سرزمين من نيز چندان دور نيست. ديگر مهم نيست چه کسانی برای حفظ اين ديوارها در تلاش اند، مهم آن است که ما، من و شما، خورشيد آزادی را می بينيم که دارد خود را از لابلای سنگ ها و آجرهای کشيده شده بر گرداگرد سرزمين مان بيرون می کشد و من آشکارا می بينم که نه تنها هزارها ندا و سهراب، و نه تنها برادر جوانم، که پدر و مادر پيرم نيز از لحد رقص کنان برخاسته اند و به استقبال آزادی می شتابند. شکوه ميرزادگی Copyright: gooya.com 2016
|