دوشنبه 2 آذر 1388   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

خانواده زندانی سياسی، يک پديده مدنی جديد؟ گفتگو با مهديه محمدی، قدسی ميرمعز، مهسا امرآبادی و سپهرناز پناهی، راديو بين المللی فرانسه

فرنگيس حبيبی - برنامه زمينه ها و زمانه ها - اگر زندانی سياسی يک واقعيت پايدار و ديرينه در فرهنگ سياسی ايران است، واژۀ "خانواده های زندانيان سياسی" به عنوان يک جزء مهم جامعۀ مدنی، به ويژه از چند ماه در رسانه ها حضور چشمگيری يافته است. پيش از اين، با شنيدن کلمۀ زندان کسانی را در نظر می آورديم که در آن گرفتارند يا در آن شغل و مقامی دارند. امروز، به خاطر فعاليت دنباله دار خانواده های زندانيان سياسی که در بيرون زندان ولی درگير زندانند، اين عبارت حضور اجتماعی بارزتری يافته است.



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


درگفتگو های جداگانه ای با چند تن از اعضاء خانواده های چند زندانی سياسی تصويری از وضعيت کسانی را جستجو کرديم که عزيزی را درزندان دارند. ژيلا بنی يعقوب، روزنامه نگار و فعال زنان، که همسرش، بهمن احمدی اموئی، پنج ماه است در زندان بسر ميبرد، در جايی گفته است که "همسر زندانی سياسی بودن خود يک شغل تمام وقت است". اين شغل از مراجعه به نهاد های مختلف قضايی و امنيتی گرفته تا پر کردن جای خالی انسان زندانی در دنيای عاطفی و واقعيت های کوچک روزمره، چيزی بيش از يک شغل تمام وقت است و آسيب های عاطفی و روانی بسياری را به همراه دارد. از همين رو می توان آرزو کرد که اين همسران هرچه زودتر از اين "شغل" فارغ شوند تا بتوانند به حرفۀ سازنده تری روی آورند.

مهدیۀ محمدی، همسر احمد زيدآبادی، روزنامه نگار و تحليل گر سياسی، در طبقه بندی مشکلاتش بزرگترين مشکل را نبود همسرش در خانواده ميداند. او ميگويد اين سومين باريست که همسرش زندانی ميشود. اما اين بار دشواری ها به يک کابوس تبديل شده اند. کوچکترين فرزند خانوادۀ زيدآبادی هشت ساله است. او در روز دستگيری پدرش تا چند ساعت در بهت بوده است و نمی فهميده که پدرش را چرا و به کجا برده اند. سپس دو ماه را در سکوتی غمبار گذرانده است. سکوتی که در شب اولين ملاقات به شور و شعفی بی پايان تبديل شده است. در روز ملاقات مأموران زندان چنان رفتار تحقير آميز و آزار دهنده ای با خانواده می کنند که سکوت بار ديگر بر وجود کودک مستولی می شود با اين تفاوت که هر چند لحظه يکبار به خودش سيلی می زده است. مهدیۀ محمدی می گويد روزی که دادگاه محمد علی ابطحی را ديده است بسيار خوشحال شده چون فهميده است که مقامات چنين اعترافاتی را می خواهند . پس جان همسرش ميتواند در خطر نباشد. او البته می افزايد که احمد زيد آبادی چنين فکر نمی کند و بی شک مردن را به انجام چنين اعترافاتی ترجيح می دهد.

قدسی ميرمعز، همسر دکتر محمد ملکی، رئيس دانشگاه تهران در دولت مهندس بازرگان، می گويد نگرانی های خانواده های زندانيان سياسی اول مربوط به سلامتی و امنيت جانی آن ها ست. سپس دلواپسی ها از اتهاماتيست که به زندانی ميزنند. او نيز تا به حال همسرش را سه بار در پشت ميله های زندان ديده است. اولين بار در دهۀ شصت بوده است . محمد ملکی در آن زمان به جرم اعتراض به بستن دانشگاه ها پنج سال زندانی کشيده است. بار ديگر در سال هشتاد و دو هفت ماه را در سلول انفرادی گذرانده است و اينبار چهار ماه است که در اوين است. در حال حاضر او در بيمارستان های تهران به دنبال همسرش می گردد، چون کسی از زندان به او خبر داده است که محمدملکی را به بيمارستان منتقل کرده اند. او می گويد کسی در زندان پاسخگو نيست و با توجه به بيماری های متعدد همسرش ، او در بيخبری هراس آوری بسر می برد.

مهسا امرآبادی، روزنامه نگار جوانی است که خود در جريان اعتراضات پس از انتخابات هفتاد و دو روز در بازداشت بوده است. همسرش مسعود باستانی، روز نامه نگار، به شش سال حبس تعزيری محکوم شده است. مهسا امرآبادی می گويد در وحلۀ نخست خبر شش سال حبس بکلی پريشانش کرده بود و فکر می کرد زندگيش به بن بست رسيده است. اوکه در روزنامۀ اعتماد ملی کار می کرد امروز بيکار است و تمام روزنامه هايی که ممکن بود وی در آن ها مشغول به کار شود توقيف شده اند. با اين حال وی با نگاهی اميدوار به آينده نگاه می کند. می گويد از همبستگی مردم با خانواده های زندانيان دلگرم است. او تجربه درد و کار مشترک با ديگر خانواده های زندانی را تجربه ای بسيار جالب و زيبا توصيف می کند و می گويد همۀ تصميماتی که خانواده ها برای انجام اقدامات در دادسرا يا در دادگاه انقلاب می گيرند با بحث و نظرخواهی و بطور دموکراتيک گرفته می شود و همبستگی عجيبی در ميان همۀ خانواده ها، اعم از کسانی که قبلاً وزير و کيل بوده اند يا روزنامه نگار و يا مردم گمنام، ديده می شود.

سپهرناز پناهی، همسر سعيد ليلاز، روز نامه نگار و کارشناس اقتصادی، می گويد پنج ماه است که همسرش در زندان بسر ميبرد. اين پنج ماه به اندازۀ پنجاه سال بر زندگيش سنگينی کرده است. او دو فرزند دارد که سخت به پدرشان وابسته اند. اما او بيشتر نگران وضع مادر سعيد ليلاز است که بيمار است و سخت به فرزندش نياز دارد. او می گويد سخت ترين دوران، زمان بازجويی است. چون خانواده در بيخبری کامل بسر می برد و نمی داند عزيزش زنده است يا مرده. سپس سنگينی اتهامات نگرانی بر انگيز می شود. او می گويد از زمانی که تغييراتی در دادسرا ايجاد شده است و با آمدن دادستان جديد به جای قاضی سعيد مرتضوی رفتار مسئولان تا اندازه ای تغيير کرده و اميدوار کننده شده است. او نيز از پيوند دوستی ميان خانواده های زندانی سخن می گويد: " در شرايط عادی، سال ها وقت لازم است تا يک ارتباط نزديک و دوستانه بين انسان ها برقرار شود. ولی راه مشترک و درد مشترک ميان خانواده ها باعث شده است يک اتحاد و دوستی عميق در همين مدت کوتاه بين ما بوجود آيد". او از خانواده هايی صحبت می کنند که عزيزانشان از زندان آزد شده اند ولی همچنان در تجمعات شرکت می کنند ، زيرا نمی خواهند اين پيوند سست شود.

[برای شنيدن اين گفتگو، اينجا را کليک کنيد]


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016