چهارشنبه 9 دی 1388   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

قيام مردمی عاشورا و باز هم مسئله رهبری، عطا هودشتيان

قيام مردم قهرمان ايران در روز عاشورا، و مقاومت مشروع آنان دربرابر خشوت مسلحانه نيروهای سرکوب، هم سران نظام حاکم، و هم رهبران جنبش را پشت سر گذاشت.
در روز عاشورا حاکميت درمقابل مردم لشگر کشی کرد و با بکارگيری نيروهای نظامی و غيرنظامی نهايت خشونت را بکار برد و به فجيح ترين اشکال سرکوب روی آورد تا اندکی از جسارت پرشکوه مردم بکاهد، اما گويی ديگر هيچ چيز جلودار آنها نبود.
از آنچه در روز عاشورا در خيابانهای تهران و شهر های ديگر ايران ديديم می توان نتيجه گرفت که: ۱) ميزان جسارت و شجاعت مردم در مقابله با سرکوب رژيم دوچندان شده است، ۲) ديناميسم جنبش توان آن را دارد که به ميزان اعجاب انگيزی از رهبری موجود گذر کند ۳) پس هر آنچه در آن روز از سوی مردم آمد و عمل شد، کاروندی خود بخودی داشت، ليکن شتابان تر و خشن تر از گذشته متحقق گرديد. ۴) که اين جنبش در حال حاضر به يک تنفر پر قوت شبيه است، که جهتش را کم و بيش خود مهيا ميکند، پس بيش از پيش از نبود يک هدايت کنند و يک رهبری پر توان و متناسب رنج ميبرد.



تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


ماجرای شورش عاشورا در روز ۶ دی ماه ۱۳۸۸ چنان بود که گويی مردم ديگر به حقيقت دست يافته اند، و آنکس که به حقيقت دست يافت را ديگر راه بازگشتی نيست. فيلسوف آلمانی هگل بخوبی نوشت که برده ای که يک بار نام آزادی را شنيد و معنای آنرا در جان و روح خود جای داد، ديگر نميتواند از آن چشم پوشی کند. مردم ايران گويی از سغارت خود گذر کرده اند و به حقيقت آن دروغ بزرگ که اساس نظام اسلامی را شکل ميداد دست يافته اند و گام به گام نشان ميدهند که برای کسب شرافت و آزادی خود، حاضر به از خود گذشتگی هستند. پس آيا ديگر برای اين مردم راه بازگشتی مانده است.
اکنون پرسش آن است که نياز وافر امروز جنبش چيست؟
ايجاد يک حزب سياسی جديد، يا برپايی يک ايدئولوژی همه جاگير، شايد کمتر نياز فوری امروز جنبش باشد. زيرا قيام عاشورا نشان داد که شبکه های زير زمينی اجتماعی به خوبی از پس سازماندهی جنبش برمی آيند. ليکن کمبود اصلی جنبش يک رهبری سمبليک پر قدرت است که همچون دوران انقلاب ۱۳۵۷، به سمبُل جسارت و شجاعت مردمی بدل گردد.
آقای موسوی اين جايگاه را دارد، با اينحال متاسفانه از اين فرصت تاريخی بخوبی استفاده نمی کند. ايشان با وجود آن جسارت هايی که در ماههای نخستين جنبش سبز از خود نشان دادند، برای تشويق مردم در روز عاشورا، نه اعلام موضع کردند، نه در آن تظاهرات شرکت نمودند، نه در آن روز و يا روز بعد – برعکس آقای کروبی- بيانيه ای برای دفاع از جسارت مردم، محکوم کردن سرکوب رژيم، کشته شدن عده ای از شرکت کنندگان در تظاهرات، و دستگيرهای گسترده بعدی منتشر نکردند. ديروز زود، و فردا دير، وتنها امروز لحظه عمل است.
مسئله دفاع از خشونت گرايی نيست. مسئله حمايت از مردمی است که مورد خشونت آشکار قرار گرفتند و سپس از خود شجاعانه دفاع نمودند. آری نبايد خشونت را رواج داد، ليکن بايد از شهامت مردم دفاع کرد. قيام مردم در عاشورا يک نقطه عطف در تکامل روحی جنبش بود. رهبران مردم نبايد موج خشم مشروع و دفاع توانمند، و آنهمه انرژی آماده عمل را به هدر دهند. نبايد از ديناميسم جديد و راديکاليسم جنبش هراس داشت، تنها بايد آنرا بدرستی هدايت نمود.
اين ماجرا ما را به ياد ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ می اندازد، که روز بعد از آن تظاهرات اعتراضی نيم مليونی، رهبران اپوزيسيون آن دوران همتی در ادامه کار و دعوت بعدی مردم برای تداوم جنبش بخرج ندادند، و طی اطلاعيه ای به مردم پيشنهاد دادند که به خانه هايشان بازگردند زيرا آنها ميخواهند به تنهايی و با سلاحهای گرم و به همت سازمان خودشان کار رژيم را يکسره کنند. حاصل آنکه رژيم ماند و آنها بدون مردم، و با سازمانشان به قهر تاريخ فرو رفتند.
پس چه بايد کرد؟
جنبش مردمی امروز بايد از حالت خودانگيخته خود خارج شود. از اينرو نيازمند يک قدرت هدايت کننده، و يک رهبری هماهنگ کننده و متناسب بخود است.
در تندباد حوادث موجود، البته هيچ امکانی برای پيش بينی دقيق آينده مبارزات مردم در دست نيست. هنوز امکان سازش و بندوبست از بالا وجود دارد. يا می بايست از مردم خواست که در جايگاه فعلی خود ايست کنند، يا اگر اين جنبش با توان و ديناميسم اکنونش ادامه يابد – که نمونه آنرا در عاشورا ديديم- می بايست ظرف متناسب بخود، و به همين ترتيب، رهبری همگام با خود را بيابد.
اگر اين جنبش با ديناميسم کنونی اش ادامه يابد، يا ميبايست رهبری موجود را رها نمايد، و يا می بايست از رهبری فعلی بخواهد که با گامهای استوارتر و تداوم پيگيرانه تر، جنبش و توان پيش برنده و پيگير آنرا تضمين نمايد، و اين جويبار را به سوی اهدافش که آزادی و حاکميت مردمی است، هدايت کند.
از آنچه در قيام عاشورا به چشم آمد، ميتوان حدس زد که اگر رهبری موجود به خود نيايد، يا بتدريج اين توان پر قدرت جنبش به هرز خواهد رفت، و يا در بيابان خشک و مبهود، ديناميسم سرکش موجود بدنبال رهبری ديگری خواهد گشت. اما، با علم به اينکه هيچ چشم اندازی عملی و واقعی برای شگل گيری يک رهبری جديد وجود ندارد، پس لازم است که رهبری موجود به خود آيد و اين موج پرخروش و مشروع، ليکن خودبخودی را به مقصود رساند.
بايد با جسارت و درايت راس نظام را نشانه گرفت، و پا به پای شعارهای مردم، آنچنانکه در عاشورا مشاهده کرديم، شخص رهبر ستمگر و هيئت حاکمه را مورد حمله مستقم تر قرار داد. از اين طريق حتی ميتوان خشم گسترده در صحنه اجتماعی را نيز کنترل و هدايت نمود. ليکن برای اينهمه به يک رهبری پرقدرت نياز است.
اگر در عاشورا چنان مقاومت خشونت باری از سوی مردم برای نخستين مشاهده شد، آن بی ترديد انعکاس خشونت نظام حاکم بوده است. مردم ما خشونت گرا نيستند. ليکن آن ستيزه جويی مردمی از آنرو ظاهر شد که جان مردم از ميزان وحشيانه سرکوب رژيم به لب رسيده است. سرکوب بسيار وحشيانه قيام آشورا و دستگيريهای گسترده پس از آن نشان داد که حاکميت اسلامی در هيچ حوزه ای تمايلی به عقب نشينی از خود نشان نمی دهد. پس راه مماشات بسته است.
تاکيد کنيم: اگرچه هنوز هيچ نمود روشن و همه جاگيری از خواست سرنگونی نظام حاکم در ميان مردم مشاهده نمی شود؛ اگرچه مردم، در اين مرحله از تکامل جنبش، در پی نابودی رژيم جمهوری اسلامی نيستند، با اينحال شعار های "مرگ بر خامنه ای" و "مرگ بر ديکتاتوری" نمودار مرحله جديد جنبش می باشد. آنها بدل به شعارهای مردمی و سراسری شده اند و و ديگر نمی توان از آنها چشم پوشيد. پس جا دارد رهبری نيز خود را با آنها منطبق نمايد و از پيگيری و تکامل گسترده جنبش دفاع کند.
اگر يک چنين خطاب مستقيمی بر عليه سران نظام برای آقايان کروبی و موسوی، بدليل وضعيت زيستی ويژه و تحت محاصره بودن شان در تهران مشکل به نظر می آيد، بيشک ميبايست در پی يافتن راه حلهای عملی ديگر، چون خروج از کشور، و يا انتقال مسئوليت ها به رهبران رديف دوم، در خارج از کشور بود. اگر آقای خمينی در سالهای انقلاب توانست چنان بی پرده در برابر شاه ايستادگی نمايد، بعضا (ميگويم: بعضا) از آن رو بود که در ايران زندگی نمی کرد و خود وی با خطر جانی مستقيم روبرو نبود.
قابل فهم است که نمی توان – همانند آقايان موسوی و کروبی- در ايران ماند، در پايتخت آشوبزده کشور بطور علنی زندگی کرد، نام و نشان و محل زندگی واضحی داشت، و از آنجا بی ترس، مستقيما قلب وحشيانه ترين و مستبد ترين رژيم تاريخ را نشانه گرفت. سرکوب رژيم بی مانند است. ولی از سوی ديگر نمی توان، کار تاريخ و شورش مشروع مردم را به عقب انداخت.

عطا هودشتيان
www.hoodashtian.com


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016