گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
بخوانید!
9 بهمن » جزییات بیشتری از جلسه شورایعالی امنیت ملی برای بررسی دلایل درگذشت آیتالله هاشمی
9 بهمن » چه کسی دستور پلمپ دفاتر مشاوران آیتالله هاشمی رفسنجانی را صادر کرد؟
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! خطاب به اين ۵ نفر، شاهين نجفیمشکل اساسی، به عقيده من، با "بيانيه ۵ تن از روشنفکران!" به عمق رسيده است. اين بيانيه را به شدت ارزان و البته مذبذب می دانم. قرار بر اين نبود تا با شعار حذف مرزهای دينی و غير دينی و خط کشی های ايدئولوژيک، آرام آرام ريسمان الهی را بار ديگر بر گردمان بياويزند و با "فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَیُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَی" خام مان کنند و وقتی عرصه از نقد دينی اين جنبش خالی شد، به تزريق دين در بدنه ی آن بپردازند
در شرايط حساس کنونی که هجمه ی وطن ستيزان و مردم فريبان و فرصت طلبان به شدت فضای سياسی و اجتماعی ايران و افکار ايرانيان را مغشوش و مخدوش کرده است، گمان کردم که سخنی نگويم تا حمل بر تفريق شود و خرده بر اهل تحقيق نگيرم تا مسبب شادکامی جماعت تحميق شده باشد. اما دو چيز طيره ی عقل است دم فروبستن به وقت گفتن، و گفتن به وقت خاموشی. من و گمان دارم بسياری از ديگرهم نظران نيز، با مشاهده ی شور و شوق مردم در ابتدای انتخابات و خواست و اميد آنان برای تغيير با به صندوق ريختن رای و حضور در عرصه ای که صاحبانش واليان ولايت فقيه بودند، نه در مقام تحريم برآمديم و نه طبيعتن تبليغ را پيشه کرديم. زمانی که سيل خروشان معترضان به انتخابات انتصابی و معلوم النتيجه، با يورش و هتاکی و سفاکی دين بدستان و کين دلان روبرو شد، تا جايی که توان بود به اجرا و افشا و اطلاع رسانی پرداختيم و با جرات و يقين می گويم که کسی از همکارانم را نمی شناسم که به هر دليلی چون من و در اين تعداد و حجم برنامه در کشورهای مختلف، تنها و تنها برای پشتيبانی از حرکت اعتراضی مردم ايران، به اميد ايجاد فضايی همه گير و رنگی و برای تمرين دست يابی به ايرانی با ايرانيانی متفاوت اما متحد، به اجرا پرداخته باشد. اين را از اين روی می نويسم تا سندی باشد برای صاحبان فردا تا همچون ما که پدرانمان را به قضاوت نشستيم، بر ما خرده نگيرند که چرا ديديد و نگفتيد و فهميديد و فرياد نزديد. هر آنچه گفتنی بود را شايد شارحان اتفاقات گفته باشند اما من خطری را بو می کشم که بوی بد ۵۷ را می دهد. وقتی مردم بی دفاع، تنها سپرشان الله اکبرشان بود، به حساب "حمله با سلاح دشمن" نوشتيم . وقتی فريادهای: "مرگ بر..." از بام ها برخاست، آن را از عمق بيزاری اين مردم ستم کشيده دانستيم. وقتی اشخاص تاييد صلاحيت شده ی همان سيستم را، رهبران خود خواندند، به اميد مبارزات مطالبه محور و خيزشی و زمان بر، نگاهشان را محترم شمرديم و عاقلانه پنداشتيم . گفتيم که اين جنبش مرزهای دينی و عقيدتی را درنورديده است و با تکيه بر اصل مبارزه برای رسيدن به خواست های مدنی و سياسی، مطالبات طبقات و اقشار مختلف جامعه را پوشش خواهد داد. اما چه شد که پس از مرگ آقای منتظری ناگهان شور حسينی همه را فراگرفت؟ قلم های بسياری از بزرگان در شرح و توصيف اين روحانی به کار افتاد و يقينن تا جايی که مربوط به خدمات و استقامت آن پيرمرد حوزوی می شد، درست و بجا بود، اما آن ادبيات و توصيف های دينی و "پدر معنوی" و "بنيانگذار حقوق بشر ايران" از کجا آمده است؟ روز عاشورا آمد و باز هم مردم به خيابان ريختند و اين بار در برابر وحشيگری های پاسداران و لباس شخصی های اسلامی، وقتی ماشين از روی بدن شان عبور می کرد و باتوم بر سرشان کوفته می شد و گازها چشمان شان را می سوزاند، در واکنشی کاملن طبيعی در چند نقطه، مهاجمان را به دام انداختند و در حالی که عده ای به اسيران متعرض می شدند، عده ای ديگر آنان را از تعرض باز می داشتند و به انسانی ترين شکل ممکن آنان را می رهانيدند. اين بار نيز تحليلگران و بيرون گود نشستگان با کت و شلوار به گاندی و ماندلا دخول کردند و درسی را که خود همين جوانان، به اين تئوريسين ها آموخته بودند، به مردم ديکته کردند. آن عده ی ديگر از فرصت طلبان نيز در ازای ارضای توهمات انقلابی و جنگ های شکست خورده ی چريکی گذشته، در مقام چاله ميدانی های خروس باز به تهييج و تشويق خشونت بيشتر می پرداختند. اما مشکل اساسی به عقيده ی من با "بيانيه ۵ تن از روشنفکران!" به عمق رسيده است. تلاش نمی کنم که با پيش کشيدن معنای روشنفکری و آن هم از نوع دينی اش، اين عزيزان را به چالش بکشم – عليرغم اينکه اين مبحث همچنان باز می ماند - اما اين بيانيه را به شدت ارزان و البته مذبذب می دانم. قرار بر اين نبود تا با شعار حذف مرزهای دينی و غير دينی و خط کشی های ايدئولوژيک، آرام آرام ريسمان الهی را بار ديگر بر گردمان بياويزند و با " فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَیُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَی" خام مان کنند و وقتی عرصه از نقد دينی اين جنبش خالی شد، به تزريق دين در بدنه ی آن بپردازند. من تنها می توانم از خويش و از هم کيشان فکری خويش بگويم و باور مان در اين است که: ما خواستيم باور کنيم که اين جنبش با همان شعار تساهل و تسامحی که لقلقه ی زبان مان بود، در پی تمرين مدارا کردن و احترام به عقايد ديگران است و مخالف خود را حتی دوست می دارد و به بحث می نشيند و اعضايش با هر تفکری که هستند در عين تخالف، توافق ها را به رسميت می شناسند و برای دستيابی به هدف، وسيله را توجيه نمی کنند و اگر رسانه ای هست برای همه است و اگر حرفی بايد زده شود، تنها زبان اکثريت نيست. آيا جنبش در حال سقوط به ورطه ايست که تنها عده ای می پسندند و تنها زمين بازی کسانی ست که مدعی رهبری و سخنگويی و نمايندگی بلامنازع ی آن هستند و در عين اينکه تعارف می کنند، امام وار برای فردا کيسه ی خمس و زکات می دوزند؟ اگر اين نسل از نسل کنفدراسيون و دانشجويانی ست که با وهن اينکه "اعم ايرانيان مسلمانند" فريب خمينی و پسرش را - با آن نامه ی کذايی ۸ شهريور سال ۴۷- خورد، پس راه ما با اينان جداست. اين چگونه بيانيه ای ست که يکی از نويسندگان اش در مقاله ی"جنبش سبز به کجا می خواهد برود" به روشنی می نويسد که "اين جنبش، جنبشی دينی (به دنبال مطالبات دينی- مذهبی و رويارويی با بیدينان) نيست، بلکه جنبشی دموکراتيک (به دنبال مطالبات دموکراتيک و با مشارکت فاعلان و بازیگران متفاوت) است" و يا در جايی ديگر از همين مقال می گويد که "سفيد (حسينیها) و سياه (يزيدیها) کردن طرفين نزاع و استناد به عاشورا، چه راهی جز کشتهشدن حسينیها يا کشتن يزيديان به روی جنبش سبز میگشايد؟ وداع با روشهای مسالمتآميز و توسل به روشهای خشونتآميز، يکی از پیآمدهای اين گفتمان است." ولی در بيانيه ی پنج نفره ی خويش به تبعيت از زبان فقهی روشنفکری معمم! از حسين وام می گيرد و می نويسد که "اعتراضات مردم، طبق سنت طولانی تاريخ در فرهنگ تشيع، در روز عاشورا به اوج خود رسيد و ملت آگاه با درس گرفتن از پيام حسينی ظلم زمانه را نشانه گرفت!" اين تناقض را بايد چه ناميد؟ تلاش روشنفکران دينی! برای القای بيش از پيش عناصر و المنت های مذهبی به کجای زخم ما مرهم می نهد؟ چرا نسل ما بايد به کسانی که در طول و عرض يک مقاله تغيير می کنند، اعتماد کند و اگر اعتماد نکند، تکليف چه خواهد بود؟ چه اميدی به آينده ی سرزمينی ست که احزاب اش برای رسيدن به قدرت، اعضای خود را تکه تکه می کنند و يکديگر را می فروشند و روشنفکرانی که در پس تئوری های زاييده شده در ميان مردم می دوند و سپس روی موج ها سوار شده و آنچه را که خود نهی کرده اند متذکر می شوند و هيچگاه توان و توشه ای برای بازپرداخت و ترجمه ی شرايط امروزين جامعه ی خود و توليد فکر و ترويج نقادی نداشته اند. اگر دانه درشت های اين جنبش برای عدم اظهار نظر صحيح و صريح، عذر سياسی و شرعی دارند، چگونه است که هنوز از متشرعين دانشگاه ديده ی ما بوی ون يکاد و تعزيه و زيارت نامه می آيد؟ آيا در فردای ايران قرار بر اين است که با اين ادبيات رويای يک جامعه ی سکولار و دموکرات را بريزيم؟ شما اينگونه مصداق آيه ی شريفه ی کتاب مقدس خودتان می شويد که "قَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا قُل لَّمْ تُؤْمِنُوا وَلَکِن قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا یَدْخُلِ الْإِيمَانُ فِی قُلُوبِکُمْ". هنوز اهميت زبان را درک نکرده ايد و به زعم هايدگر "در زبان زيست نمی کنيد" و تنها شاخصه های يک جامعه ی مدرن را پذيرفته ايد، اما باور نکرده ايد آن را. آيا در فردای ايران ما، هم چون يکی ديگر از نويسندگان اين بيانيه، به سيمای يک داستان نويس بی پناه در قلب خطر مشت پراکنی خواهد شد و با ادبياتی سخيف و دور از شان حداقل يک مدعی روشنگری، نويسنده ای را به استالين می چسبانند و از يک پرده دری تاريخی، حناق می شود که چرا نويسنده ی مملکت خناق نگرفته و بی نام ونشان به شهره ی خاص و عام شهر توپيده است. آن نويسندگان و روشنفکران و دانشگاهيانی که در اين بيانيه از آنها نام می بريد آيا تنها هم کيشان شمايانند و يا در آينده برای باورهای چپ و ديگرگونه شان زمانی ديگر مورد جرح و تمسخر و تحقير قرار خواهند گرفت؟ مسئولان پيشين همين نکبت اسلامی در هر پست و مقطع زمانی که هميار و همکار اين سيستم بوده اند گمان نکنند که تاريخ و اذهان روشنگر، از خير و شر بازخوانی پرونده ها می گذرد و عليرغم اينکه از بازگشت آنان به دامان مردم خرسند است و آن را ارج می گذارد، اما حالِ آنان، اگر گذشته ای رکيک داشته باشند را تطهير خواهد کرد. طبق گفتار يکی از همين دوستان، "نسل امروز می بخشد اما فراموش نخواهد کرد". اين بيانيه با اينکه تنها يک بار از عنوان "ولی جائر" برای نفی ولايت فقيه استفاده کرده است ولی در بندهای پيشنهادی هيچ ذکری از مسبب اصلی و متهم حقيقی يعنی رهبری نظام نکرده است. گو اينکه اين چند نفر پيش از اين در نوشته های خود به روشنی اصل ولايت فقيه را به چالش کشيده اند اما در اين بيانيه مصلحت را در اين ديده اند که مشخصن روی آن زوم نکرده و با اينکه در پی جبران حداقل های بيانيه ۱۷ آقای موسوی بوده اند، همچنان در حداقل ها می مانند. با توجه به اينکه فردای سياسی ايران به هيچ عنوان قابل پيش بينی نيست، به موازات انتشار بيانيه هايی سمبوليک که در نهايت مفاد آن در بهترين و رويايی ترين حالت ممکن، بايد از سوی همين نظام تصديق شود و البته در حد يک رويا خواهد ماند، لازم است که از همين الآن بر مطالبات مردم برای بنای سيستم بعدی تاکيد شده و به صورت علمی و مشخص شکل حقوقی و مدنی طبقات و اقشار مختلف جامعه تعيين گردد و اين امر عملی نخواهد بود مگر با تدوين يک اساسنامه ی مدون از طرف تمام گروه های سياسی -اجتماعی ايرانی خارج و داخل کشور. تا فردا بار ديگرعده ای الله اکبر گويان و يا با علم کردن هر نوعی از عقيده و مرام، و تحميل آن به مردم با استفاده از تاريک بودن فضای سياسی، تفسير و تعبير خود از مصلحت و منفعت جامعه را بر کرسی ننشانند و ولی و رهبر و دانای کل نشوند. اگر قرار بر اين باشد که در فردای سياسی ايران دوباره کارگران و دانشجويان و زنان و موئلفان و البته زحمتکشان و طبقات زيرين جامعه که هيچگاه ديده نشده اند، گوشت دم توپ باشند و پله ای برای شهوترانی سياسی ديگران، و به بهانه ی حفظ و حراست و يکپارچگی ارضی و عقيدتی ايران، بار ديگر شاهد پايمال شدن حقوق مدنی و اجتماعی اقوام مختلف و اقليت های مذهبی باشيم، عطای اين تغيير را به لقای آن می بخشيم و همان بهتر که در عزای اين جسد مويه کنيم و بلای دم عيسی و خدايگانی دوباره را، به جان نخريم. چهار نفر را ديروز کشته اند چهل نفر را فردا خواهند کشت امروز را اعلام نکرده اند. چهل نفر را پريروز کشته اند چهارصد نفر را پس فردا خواهند کشت امروز را اعلام نکرده اند. چهارصد نفر را سه روز پيش کشته اند چهار هزار نفر را سه روز بعد خواهند کشت امروز را اعلام نکرده اند. بيست و پنج ميليون نفر را بيست و پنج روز پيش کشته اند چه دليلی هست که همه را بيست و پنج روز بعد نکشند؟ امروز را اعلام نکرده اند. رضا براهنی شاهين نجفی Copyright: gooya.com 2016
|