گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
بخوانید!
9 بهمن » جزییات بیشتری از جلسه شورایعالی امنیت ملی برای بررسی دلایل درگذشت آیتالله هاشمی
9 بهمن » چه کسی دستور پلمپ دفاتر مشاوران آیتالله هاشمی رفسنجانی را صادر کرد؟
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! مهمان "برادران"، خاطرات زندان بهآذين، علی امينی نجفی، بی بی سیمحمود اعتمادزاده (بهآذين) در تيرماه ۱۳۷۰، چند ماهی پس از آزادی از زندان جمهوری اسلامی، خاطرات خود را به روی کاغذ آورد. اين نوشته که سالها پنهان مانده بود، به تازگی منتشر شده است. بهآذين يکی از نويسندگان و مترجمان سرشناس ايران، از پايهگذاران "کانون نويسندگان ايران" در سالهای پيش از انقلاب بود. او پس از انقلاب از سران و سخنگويان حزب توده ايران به شمار میرفت. بهآذين در جريان يورش گسترده به حزب و دستگيری سران و فعالان آن، در اواخر سال ۱۳۶۱ دستگير شد. خاطرات بهآذين با اين کلمات شروع میشود: «در نيمهبيداری گرم و آسودهی بامداد، نزديک ساعت هفت روز يکشنبه ۱۷ بهمن ۱۳۶۱ زنگ بلند و مکرر و ناشکيبای در خانه باقیماندهی خواب را از چشمانم پراند. که میتوانست باشد، چه میخواست؟ در خانه من بودم و همسرم: من شصت و هشت ساله و او شصت و چهار ساله. تا از بستر برخيزم و چيزی بپوشم در باز کنم، صدای قدمهايی که با شتاب پشت بام خانه را مینورديدند به من هشدار داد که آنچه در اين چند هفته انتظارش میرفت به سراغم آمده است.» (برگ ۳ نسخه اينترنتی) اما واقعيت اين است که نويسنده هرگز انتظار نداشته به اين نحو بازداشت شود، يا در زندان با او مانند دشمنی خطرناک رفتار کنند. بهآذين پيش از انقلاب از چهرههای سرشناس مبارزه با رژيم شاه بود. او خود را پيرو وفادار انقلاب و مدافع نظام جمهوری اسلامی میداند و اين را در کتاب خاطرات خود بارها تکرار میکند. دوست وفادار نظام او وضعيت خود را روشن میداند: «رهرو راه انقلاب بودهام و هستم، و با نظام برخاسته از انقلاب، هرچند که با من سر ناسازگاری داشته باشد، نمیخواهم ناسازگار باشم... من خود را با بازجوی جوان و قدرت انقلابی که او نمايندهی آن بود در يک صف میدانستم. انقلاب را من نزديک چهل سال خواسته بودم و در راه آن پيوسته در بالاترين حد امکانم کوشيده و رنج برده بودم، و اکنون با صورت اسلامی آن که سرانجام پيروز گشته بود، کمترين دشمنی يا ستيز نداشتم...» (برگ ۷) به آذين نويسندهی نامدار و با فعاليت درازمدت کمونيستی، در برابر مأموران "نظام اسلامی" هيچ سر مخالفت ندارد: «بازجو و من، هر دو، سودای انقلاب در سر داشتيم. هر دو سرباز انقلاب بوديم − او جوان و من پير، و به اعتباری، من پدر او، اگر او مرا نمیشناخت يا از سر تعصب و لجاج نمیخواست بشناسد، من او و مردان سنگر او را میشناختم. اين سنگر که من خود در بخشی از آن ايستاده بودم، میبايست به هر قيمت پايدار بماند... برای پايداری و نيرومندی انقلاب، برای پذيرفته شدن حکومت اسلامی... بگذار تا نيروهای چپ هوادار اردوگاه سوسياليسم ميدان را – اگرچه با اعمال قهر – خالی کنند، بگذار بهآذين و هزاران همچون بهآذين فدا شوند تا انقلاب بماند، و به رغم دشمنان، راه موجوديت بالندهی خود را بگشايد.» (برگ ۷ تا ۹) بهآذين آماده است جان خود را برای "نظام انقلابی" فدا کند، زيرا «اين انقلاب در راستای کلی مبارزه ضدامپرياليستی، به ويژه ضدآمريکايی، و تلاش برای تحقق آرمانهای مردمی حرکت میکرد.» (برگ ۹) در کتاب بارها تأکيد میکند که به رغم تمام آزارها و شکنجههايی که در زندان متحمل شده، و تا مرز نابودی موجوديت و هويتاش پيش رفته، او همچنان بر ايمان خود به "انقلاب ضدامپرياليستی و مردمی به رهبری امام خمينی" وفادار است. يک چشمه از "رأفت اسلامی" از طرف ديگر مأموران از ديدگاهی يکسره متفاوت، اما باز هم ايدئولوژيک، به موضوع مینگرند. از نظر آنها او "کافر و ملحد" است و "دشمن نظام اسلامی" به شمار میرود. او نيز مانند هزاران زندانی ديگر بايد با آزار و شکنجه به راه راست هدايت شود: «اينجا در پناه رأفت اسلامی "برادران" به راستی کوتاهی نکردند. و من سختگيریشان را به صلابت ايمانشان و شور پاسداریشان از انقلاب نسبت میدادم، و در عين شکنجههای تن و جان تائيد میکردم.» (برگ ۱۲) با حيرت میبيند که "نظام انقلابی" به نويسندهای پير و پرآوازه چون او نيز رحم نميکند: «باور نمیتوانستم کرد: آخر، پير شصت و هشت سالۀ لاغر و نزاری که در عرصه ادب و سياست هم کم و بيش نام و آوازهای دارد، مگر میتوان به همين آسانی خواباند و کف پاهايش را با شيلنگ قلقلک داد؟ های، های، پير ساده دل!» (برگ ۱۸) و سپس شرحی جانگداز از ستمی که بر او رفته را بازمیگويد: «نخستين ضربهای که بر کف يک پايم فرود آمد، دردی انبوه را در خطی باريک از پشتم نفوذ داد. و من که به خود میگفتم تا آخر بیصدا تحمل خواهم کرد، فريادم بیاختيار بلند شد: وای!... ضربه دوم به فاصلهای اندک با پای ديگرم آشنا شد، و درد آتشين بود و فرياد بلندتر: خدا!» (برگ ۱۹) آزار و شلاق ادامه دارد، تا کی زندانی درهم بشکند: «گاه هر روز و گاه يکی دو روز در ميان، و بهانه هميشه همان بود: تو جاسوس بودهای، اقرار کن!... تا جايی که دو روز مانده به نوروز کف هر دو پايم شکاف برداشته بود و خون میريخت. و اين زخم تا پيش از دو ماه بهبود نيافت، چه، گاه از تعزير پاهای نواربسته نيز چاره نبود.» (برگ ۱۹) امر مقدس "انقلاب" بهآذين هرگز از خود نمیپرسد: اين "نظام انقلابی" که انسانها، از جلاد و قربانی را، به تباهی بکشد، زندانبان را به جانوری درنده و زندانی را به برهای درمانده بدل کند، به چه کار میآيد؟ گيريم که اهداف نظام بسيار زيبا و والا باشد، بايد پرسيد: آيا با وسايل و ابزاری چنين پليد میتوان به اهدافی شريف دست يافت؟ پاسخ او برای هيچ ذهن باز و آزادی قانعکننده نيست: «انقلاب بزرگی که در زندگی کشورمان در گرفته است، به همه مصائبی که بر ما فرود آمده است... میارزد.» (برگ ۱۱۰) اطاعت از مرام سياسی از اين نظر خاطرات بهآذين در زندان جمهوری اسلامی با کتاب "مهمان اين آقايان" بسيار متفاوت است. آن کتاب گزارشی زنده و هوشمندانه بود که بهآذين در سال ۱۳۵۴، پس از رهايی از زندان رژيم شاه منتشر کرد. در آن کتاب او رزمندهايست که با دليری و سربلندی به جنگ "استبداد شاهنشاهی" رفته بود، و اينجا مردی عاجز و درمانده میبينيم که با خفت و خواری به پای جلادان خود افتاده است. ماشين اعترافگيری زندانی ذره ذره در رنج جسمی و عذاب روحی فرو میرود تا سرانجام درهم میريزد: «پس از دودلیها و سرکشیهای دردناک... زير فشار توانفرسايی که بر تن و جانم روا میداشتند، گفتم، دروغی را که با چندان اصرار از من میخواستند، گفتم تا از من دست بدارند.» (برگ ۳۵) گرفتار در زندان ايدئولوژی او بر آنست که آنچه در زندان بر او گذشته پديدهای قهری اما گذرا در سير "نظام انقلابی" است. در آخرين سطرهای کتاب باز هم تأکيد دارد: «در مرام و در کارکرد اين نظام چيزهايی هست بنيادی که من با همه انديشه و احساسم تائيد میکنم.» (برگ ۱۲۷) و توصيه میکند که بايد بر "کمبودها و نارسايیها و خطاهای نظام اسلامی" چشم پوشيد. نويسنده هرگز به اين شناخت نمیرسد که بيداد و ستمگری در سرشت نظامی خودکامه است. نظامی که او بر مظاهر و عناصر ايدئولوژيک آن گواهی داده است، شناسههای آشکار فاشيستی دارد. چنين نظامی در برخورد با مخالفان عقيدتی جز سرکوب و خشونت راهی نمیشناسد. کارل مارکس در جوانی ايدئولوژی را "آگاهی کاذب" خوانده بود. بهآذين، پيرانهسر، به گونهای کم مانند در زبان فارسی، ناتوانی ايدئولوژی را در تحليل شرايط سياسی آشکار میکند و به خوبی نشان میدهد که با افزار نظری معيوب تنها میتوان به نتايج مقلوب رسيد. کتاب به آذين در ۱۲۸ برگ بزرگ، در تارنماهای متعدد از جمله در سايت "ايران امروز" منتشر شده است. Copyright: gooya.com 2016
|