چهارشنبه 28 بهمن 1388   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

جنبش سبز و مفهوم جديد شجاعت، فرنگيس حبيبی

فرنگيس حبيبی
ادامه‌ی حرکت اعتراضی سبز، علی‌رغم فشار و سرکوب و تهديد و شکنجه و قتل، خود گواه وجود شجاعتی گسترده در ميان معترضان است که به گفته‌ی پل ريکور "فاتاليسم يا جبرگرايی‌ی عاميانه را به اميد تبديل می‌کند. جبرگرايی‌ای که از خشونت و شرِ مفرط حاصل می‌شود". اين جرأت و شجاعت از کجا می‌آيد؟ با آن چه در گذشته به اين نام می‌شناختيم چه سنخيت و چه تفاوت‌هايی دارد؟ و چه پيامدهای محتملی به همراه خواهد داشت؟ آن‌چه در دنباله خواهد آمد يک رشته مشاهده، پرسش و تأمل است که به عنوان خميرمایه‌ی بحث و بررسی با شما در ميان می‌گذارم

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


جنبشی که هشت ماه است، در پی تقلب انتخاباتی و عليرغم شديدترين فشار ها، در بسياری از شهر های ايران جريان دارد، حوزه های بيشماری را برای پژوهش و تأمل سياسی، جامعه شناختی و فرهنگی باز می کند. مقولۀ شجاعت يکی از اين موضوعات است.

من در سال های اخير بارها با کسانی روبرو شده ام که تازه چند روزی بود که از زندان آزاد شده بودند و حاضر می شدند با راديوی ما، ار اف ای، مصاحبه کنند و از شرايط زندان يا دادگاه يا بازحويی ها بگويند. بدون آنکه به گفته های خود رنگی از عصيان يا افشاگریِ خشم آلود بدهند. اولين واکنش ما طبيعتاً تحسين شجاعت آن ها بود ولی اين پرسش ناگفته همواره در ذهنمان شکل می گرفت که چطور بعد از تحمل شرايطی سخت و احتمالاً حکم زندانی تعليقی يا سپردن وثيقه ای سنگين اين افراد خطرِ بازگشت به زندان را بر خود هموار می کنند.

نمونه های تعجب برانگيز شجاعت در بيان، در انديشه و در رفتار در اين سالها بسيار است. من تنها به چند نمونه اشاره می کنم.

۱ انصافعلی هدايت يک روزنامه نگارمستقل تبريزی است که در تابستان ۱۳۸۲ برای مشاهده و تهیۀ خبر از نا آرامی های دانشگاه تبريز به محل رفته بود و توسط نيرو های لباس شخصی دستگير و مورد آزار جسمی شديد قرار گرفته بود. او در شکايت از ضاربان و بازجويان خود در نامه ای سرگشاده به محمد خاتمی رئيس جمهور چنين می نويسد.

" بايد عذر مرا بپذيريد اگر قلم من گاهی در ميان سطر ها به فحش و لجن آلوده می شود. چون اگر فقط يک زانو به خايه های شما زده ميشد و آتش از چشمان شما فوران ميکرد، ديگر ارام و اصلاح طلبانه ننشسته و به بی ادبی من نيشخند نمی زديد و صد البته برای انجام اصلاحات عميق در سازمان های زير نظر قوۀ مجريه همت می گماشتيد. در صورتيکه ۱۷ ، ۱۸ نفر مرا با بيش از ۳۰۰ ضربه، با کيسه بکس اشتباه گرفته بودند".

۲ نمونۀ ديگر مربوط به مدتی پس از انتخاب اول محمود احمدی نژاد است. مسيح علی نژاد، روزنامه نگار، برای آزادی الهام افروتن روزنامه نگاری که در بندر عباس به اشتباه مطلبی را که اهانت به آيت الله خمينی تلقی شده بود منتشر کرده بود در نامه ای سرگشاده به رئيس جمهور چنين می نويسد:

" جناب آقای محمود احمدی نژاد، رئيس جمهوری اسلامی ايران
اعتراف می کنم نخستين بار است که دوست دارم نام شما را به عنوان رئيس جمهور خطاب کنم. چون اکنون واقفم که فقط بار سنگين اجرای قانون اساسی و سوگندی که برای اجرای کامل آن خورده ايد کافيست تا کوه هم از زير بار چنين مسئوليتی شانه خالی کند. توش و توان و تحمل برايتان آرزو می کنم.
چه اهميتی دارد که مانند بسياری از دوستان روزنامه نگارم در ايام انتخابات در مقابل عکس شما بی تفاوت شانه بالا انداختم و پس از انتخاب شما نيز سخت گريستم و گريستيم.مهم اينست که مسلمانيد و بايد در دولت ِ به نام شما با دوستان مروت و با دشمنان مدارا شود". او در اين نامه می گويد به احمدی نژاد رأی نداده است ولی به عنوان مسئول از او می خواهد که افروتن را آزاد کند.

۳ نمونۀ سوم مربوط به روزهای پس از انتخابات دهم است. از طريق تلفن با يکی از تظاهرکنندگان که در حال دويدن و گريختن در خيابان های تهران بود صحبت می کردم. ناگهان جوانی از کنارش گذشت و فرياد زد "از اين کوچه نرين سر پيچ کتک با باتوم سرو ميکنند".

کوچکترين رنگی از ترس و سراسيمگی در اين جمله پيدا نبود. برعکس نوعی اطمينان و طنز و به اصطلاح جا خالی دادن در مقابل کتک در اين جمله شنيده ميشد. گويی خبر می داد که در سر پيچ توی راهبندون شوکولاتی هم پخش می کنند .

ده ها نمونه ازاين دست می توان در رويداد های سال های اخير در ايران بر شمرد که هريک از نوعی جرئت خاص حکايت می کند.

ادامۀ حرکت اعتراضی سبز، علی رغم فشار و سرکوب و تهديد و شکنجه و قتل، خود گواه وجود شجاعتی گسترده در ميان معترضان است که به گفتۀ پل ريکور"فاتاليسم يا جبرگرايی عاميانه را به اميد تبديل می کند. جبر گرايی که از خشونت و شرِ مفرط حاصل می شود".

اين جرئت و شجاعت از کجا می آيد؟ با آن چه در گذشته به اين نام می شناختيم چه سنخيت و چه تفاوت هايی دارد؟ و چه پيامد های محتملی به همراه خواهد داشت؟ آنچه در دنباله خواهد آمد يک رشته مشاهده، پرسش و تأمل است که به عنوان خمير مایۀ بحث و بررسی با شما در ميان می گذارم.


اول يک اشارۀ ريشه شناختی واژگانی

کلمۀ فرانسوی courage از کلمۀ cœur می آيد به معنای قلب يا دل. در فارسی نيز ما دلاور و دلير را برای رساندن معنای شجاعت داريم. که البته در فرهنگ باستان، از شاهرخ مسکوب نقل به مضمون می کنم، دل، تنها جايگاه احساس و عاطفه نبوده ، بلکه اندام مرکزی بدن بوده که انديشه و احساس را در خود جای ميداده است. در شاهنامه اين معنا بار ها آمده است:
مثلاً: "دل رستم از غم پر انديشه شد" در داستان رستم و اسفنديار.

از شاهنامه سخن گفتم که از يک نظر دفتر دلاوری هاست.

آری در فرهنگ ما يک نوع شجاعت حماسی هست از نوع شجاعت رستم يا سياوش يا کاوه که ،علی رغم تفاوت شخصيت هريک، شجاعت جزو ذات و سرنوشتشان است. اين دلاوران خطر پذيرند و انتظاری جز شجاعت نميتوان از آنان داشت. آرش کمانگير به پشتوانۀ شجاعتش مرگ را می پذيرد و جانش را در تير ميکند. برعکس، خدايان اساطيری يونان از آن جا که بی مرگ هستند نيازی به شجاعت ندارند.

نمونۀ ديگری از شجاعت را در حلاج می يابيم که به اتکای عشقی عرفانی که به سرچشمۀ حق و حقيقت دارد با بدن مثله شده اش همچنان نام خدا را فرياد می زند.

در دنيای سياست، در تاريخ ما کم نيستند چهره هايی که خطر کرده اند و ممنوعيت ها را به چالش کشيده اند. اگر در تاريخ معاصربه نمونه هايی از چند دهۀ اخير بسنده کنيم می توانيم از شجاعت گروه هايی ياد کنيم که در اواخر دهۀ چهل و اوائل دهۀ پنجاه مبارزۀ مسلحانه را تبليغ می کردند و می پنداشتند که از اين طريق می توانند دو مطلق را يعنی قدرت مطلق رژيم شاه از يک سو و ضعف مطلق نيروی مردم را از سوی ديگر بشکنند. آن ها تعرض به کانون های قدرت را کليد رشد جنبش می دانستند و در رد تئوری بقا، شجاعت و خطر کردن را يکی از اسباب مهم ماندگاری تلقی می کردند.

اگر جرئت به چالش کشيدن و سرپيچی از قواعد ، هنجارها و ارزش های مستقر در يک زمان معين و ظرفيت پذيرش زيان های احتمالی از اين چالش را شجاعت بناميم. ازطاهره قره العين و ستار خان گرفته تا رضا شاه و دکتر مصدق و آيت الله خمينی، هريک جلوه ای از بيان شجاعتند. اما شجاعت اين شخصيت ها، فارغ از داوری در بارۀ نتايج آن، در چارچوب رهبری يک جنبش کلان سياسی وتاريخی قرار می گرفته و تغيير دورنمای زندگی نسل های آينده را هدف قرار می داده است. و يا، تا آنجا که به قره العين مربوط می شود، در ارتباط با يک باور مذهبی و يک شوريدگی عقيدتی بيان شده است و در همۀ حالات شجاعتی از ناحیۀ نخبگانی آرمانگرا بوده است. در مورد مدافعان مبارزۀ مسلحانه مرز ميان شجاعت، ايثار و شهادت طلبی اغلب خطی مواج ومبهم را تشکيل می داده و اين التقاط و البته خفقان سياسی ، مجال بالندگی و پيمودن روند آزمون و خطا را باقی نمی گذاشته است.

به نظر می آيد در سی سال گذشته، پيامد های انقلاب، جنگ، سرکوب مخالفان و چيرگی حکومت دينی و شبه ايدئولوژيک نوع ديگری از شجاعت را نيزدر دل جامعه ورز داده باشد. شجاعتی که در سایۀ عظمت يک آرمان بوجود نيامده است و با ادبياتی آرمانی بيان نمی شود بلکه در خلوت انديشه وتجربۀ فردی و با پشتوانۀ يک حس آزادی درونی پا گرفته است. شايد بتوان نامش را شجاعتی شهروندی، مدنی يا فرا سياسی گذاشت. زبان اين شجاعت زبانی ساده، مستقيم وبی حاشيه است.و ازنطق های آتشين و يا از رجز خوانی های دلاوران شاهنامه دور است.

اما پيش از آنکه به نمونه هايی از بروز اين نوع شجاعت برسيم به يک مصداق ويژه از شجاعتی اشاره ميکنم که در تلاقی اخلاق و سياست و فرد وحکومت قرار دارد. منظورم اقدام آقای محمد خاتمی است در افشاء يا اقرار به عامليت اعضای وزارت اطلاعات در قتل های زنجيره ای. نقش جدال قدرت در اين افشاگری نمی تواند شجاعت اخلاقی وسياسی رئيس جمهور وقت را ،که تا آن زمان بی سابقه بود، کم اهميت کند. شجاعتی که متأسفانه شهاب وار افول کرد ولی تأثيری بزرگ بر ادراک سياسی جامعه گذاشت. بی شک امروز آقايان موسوی و کروبی از شهاب وارگی شجاعت آقای خاتمی بسيار آموخته اند.

به شجاعت های شهروندی باز گرديم.

هدف اين شجاعت ها ترک دار کردن و لق کردن برخی مسلمات، مقدسات و مرسومات است که البته خشم حاملان و مبلغان اين مسلمات و مقدسات و مرسومات را برانگيخته است ولی واکنشِ پس از خشم، تعجب و ترديد نيز بوده است. نتيجه آنکه رفته رفته خط قرمز ها کمی عقب رفته اند و تنوع درمرسومات بيشتر و پهنۀ امور مجاز خود به خود گسترده تر شده است.

چند نمونه:
شهرنوش پارسی پور را همه می شناسيم. او دو بار و در مجموع پنج سال در زندان جمهوری اسلامی بوده است و کسی است که علی رغم فشار مسئولان زندان، از نماز خواندن با چادر سر باز زده است. با اين استدلال که مگر خدا مرد است؟ و همواره بدون چادر به نماز ايستاده است. باز هم او و منيرو روانی پور از زنان نويسنده ای هستند که در داستان های خود و در مصاحبه هايشان مسئلۀ اجباری بودن حفظ بکارت دختران را محکوم کرده اند و با استدلال نشان داده اند که تابوی بکارت باعث زن کشی، نوزاد کشی، فرار دختران و فحشا می شود. اين مربوط به اواخر دهۀ شصت و اوائل دهۀ هفتاد است يعنی سال ها قبل از آغاز فضای اصلاحات. اين شجاعت از آزادی بيانی سرچشمه ميگيرد که انسان در درون خود ورز می دهد و به آن باور می کند.

در کتاب حقيقت ساده نوشتۀ منيره برادران اين آزادی درونی را به کمال می بينيم مثلاًهم در زمانی که، علی رغم فشار های جسمی و روحی غير انسانی، در نيمه شبی در ماه رمضان به اطاق پاسدار نگهبان ميرود و با فرياد از اوميخواهد که صدای قرآن و دعا را از بلند گو قطع کند و مانع خواب زندانيانی که روزه نمی گيرند نشود، و هم هنگامی که با شرح تناقضات درونی خود سرانجام تصميم می گيرد نماز بخواند و اين اقدام را صادقانه يک تسليم توصيف می کند.

ملا صدرا شجاعت را حالتی ميان جبن و تهور تعريف می کند. کتاب حقيقت ساده جلوه گاه هر سۀ اين صفات است. ما درهر صفحۀ اين کتاب هم قربانيان جبون را ميبينيم و هم قهرمانانی متهور را که باسری بلند به سوی جوخه های اعدام می دوند و نيز کسانی را که در عين ايستادگی خردورزی و محاسبۀ سود وزيان عمل خود را در زندان می کنند وپشت به مرگ، زندگی را به پيش می برند.

کتاب حقيقت ساده تنها واقعيت مهيب زندان را نشان نمی دهد بلکه حقيقت شجاعت منيرۀ برادران را نيز آشکار می کند چون او در اين کتاب نقد به خود و خودی ها را در بحبوحۀ جدال با دشمن هرگز فراموش نمی کند.

زمان و شرايط رويدادهای کتاب حقيقت ساده، که دهۀ شصت را در بر می گيرد، زمان رودررويی خشونت بار حکومت و مخالفان است.امروز دو دهه از آن زمان گذشته است. جامعه و حکومت دو دورۀ تعديل اقتصادی و دو دورۀ اصلاحات را پشت سر گذاشته است. آن جريان فکری که هفده، هجده سال پيش، نظریۀ نصر بالرعب را منشور کار خود قرار داده بود وبه طور خزنده پيش می آمد و سردار ذوالقدر يکی از پيشروان آن بود امروز بارديگربا اراده ای قاطع به ميدان آمده است. بنا بر اين نظريه:
" رمز بقای انقلاب ايجاد رعب و وحشت در مردم است. زيرا بنا بر اسناد فقهی حرکت تکاملی انسان حرکتی قسری است، يعنی اجباريست، طبيعی نيست. به زور اسلحه ممکن است. حال آنکه مردم را ول کنيد بر اساس طبيعت حرکت می کنند".اين نقل قول ازحجت الاسلام پروازی است که بحث وحدت استراتژيک سپاه را در ميان نخبگان سپاه جمعبندی کرده است.

ما در زبان محاوره عبارت آمرانه و خشونت باری داريم که می گويد: "نفست دربياد می کشمت". يعنی در گفتمان معطوف به قدرت آمرانه مجازاتِ کسی که نفس بکشد مرگ است. اما تنفس امری طبيعی است و نيازمند فضا و هوا. مدافعان نظریۀ نصر بالرعب که مخالف حرکت بر اساس طبيعت هستند به مراتب نفس کشيدن در فضای آزاد را بر نمی تابند. برای آنان نفس نکشيدن از مسلمات است. سياست ارعاب هم استراتژی است و هم تاکتيک. در جو ارعاب نه قانون، نه استدلال و نه گفتگو هيچيک جايی ندارد.همه تکليف است وتسليم و توبه.

حال، شجاعتی که آرام ولی مطمئن در رگ های بخش های مهمی از جامعۀ شهری در جريان است بنياد های اين سياست ارعاب را لرزانده است و روندی مبتنی بر ابهت زدايی را به جريان انداخته است .از جمله:
ـ با نفی مناسبات مبتنی بر ارعاب و تمکينِ بی چون و چرا. معترضان چون و چرا ميکنند و دليل می آورند و سرب گونگی احکام را جدی نمی گيرند.

مثال: نوشين احمدی خراسانی در پاسخ به اتهام غير قانونی بودن تجمع ۲۲ خرداد ۸۵ در اعتراض به قوانين تبعيض آميز عليه زنان، در مقاله ای ميگويد. شما تا به حال به کدام تجمع مجوز داده ايد؟ وقتی اجازه نمی دهيد، خوب بدون مجوز تجمع می کنيم. او نمی گويد بنا بر قانون اساسی تجمعات مسالمت آميز نيازی به مجوز ندارد. اصل مطلب را بيان می کند. يعنی زبانی ساده را برپایۀ استدلالی روشن بکار می برد.

ـ معترضان ابهت فاصلۀ عمودی ميان مرعوب کنندگان و خودشان را شکسته اند. تقسيم کار ميان کسانی که مرعوب می کنند و کسانی که مرعوب می شوند مختل شده است. بسياری از بازجويی های اخير يا به جلسۀ بحث قانونی با بازجو تبديل ميشود و يا به بحث سياسی. به گفتۀ يکی از مصاحبه شوندگان در پايان يکی از بازجويی ها بازجو مجبور ميشود با تکيه بربحث تئوريک از خودش دفاع کند.

برپايی جلسات بحث و گفتگو در دانشگاه ها با نمايندگان ولی فقيه و دانشجويان بسيجی خود يک جلوۀ شجاعت و نمونۀ ديگری از تصويری است که دانشجويان معترض ميخواهند ارائه دهند و آن اينکه نمايندۀ ولی فقيه هم رديف ماست و ما او را مورد خطاب قرار می دهيم. دانشجوی بسيجی نيز بخاطر امتيازات ويژه و ابزار سرکوبی که در اختيار دارد ما را مرعوب نمی کند. ما نظرمان را در برابرش ابراز می کنيم.

نوشتن نامۀ سرگشاده به بازجو نه در غالب دفاعيه های غرا بلکه با لحنی که ميان دو نفر انسان هم سطح معمول است، يکی ديگر از پديده های اخير است. مراجعه می دهم به نامۀ ژيلا بنی يعقوب که به بازجويش می گويد نزديکانش اميدوارند شوهرش مجازاتی سبک نداشته باشد چون "افت داره". هم اودر نامه ای به همسرش ميپرسد آيا او، ژيلا بنی يعقوب، در بازجويی ها حرفی و رفتاری ناشايست داشته است که او را آزاد کرده اند و شوهرش را در بند نگاه داشته اند؟

اينها شگردهای زيرکانه ايست که برای نشان دادن ناکارايی ابزار ارعاب بکار برده ميشود.

شعار"نترسيم، نترسيم، ما همه با هم هستيم" دقيقاً شعاری است که در پاسخ به سياست نصر بالرعب انديشيده شده است. يکی از مصاحبه شوندگان از تاثير جرئت دهندۀ اين شعار چنين ميگويد:
" اشگ آور زده بودند مفصل. سوسک ها ( نظاميان کلاه خود به سر) هم حمله کرده بودند و داشتند چند تا از بچه ها را حسابی می زدند. جمعيت از هر سو می دويد و فرار می کرد. يکدفعه صدای دو تا دختر از وسط معرکه بلند شد که نترسيم، نترسيم، ما همه با هم هستيم. انگار يکدفعه يک چرخش توی جمعيت بوجود آمد همه دو باره جمع شدند و اصلاً حالت چالش با مأموران را پيدا کردند".

گاه اما اتفاق می افتد که فرد تنهاست و با اين حال نمی ترسد. اشارۀ من به حميد وحيد نياست، دانشجوی دستچين شدۀ دانشگاه شريف، برندۀ مدال طلای المپياد جهانی رياضی، که درحضور آيت الله خامنه ای و جمعی بکلی بيگانه با انتقاد از رهبر، با آرامش و شجاعتی کم نظير رهبر را انتقاد ناپذيرو بت شده می خواند و رفتار دو ارگان مهم زير نظر او را، يعنی صدا و سيما و شورای نگهبان، به باد انتقاد ميگيرد. اينکه بعد ها سخنی از اين دانشجو در جايی منتشر نمی شود. خبری از دستگيری يا تهديد نسبت به خانواده اش يا خودش به جايی درز نمی کند می تواند گواه اين باشد که او وابستگی آشکاری با جنبش سبز ندارد ودر نشست مذکور با رهبر، تنها با تکيه بر آن آزادی درونی و حقيقتی که برای فکرش قائل بوده سخن گفته است.

هانا آرنت، فيلسوف معاصر آلمانی می گويد شجاعت يعنی اينکه انسان بپذيرد خود را در معرض قرار دهد،(s'exposer ) خود را برملا کند و در مقابل ديد و داوری ديگری از پرده در آيد.

عباس عبدی، روزنامه نگار و تحليل گر سياسی، اخيراً در مقاله ای در بارۀ معيار های شجاعت ، می گويد:
مهمترين معيار شجاعت يرای يک سياستمدار دفاعش از آزادی است نه فقط آن هنگام که در اپوزيسيون است بلکه زمانی که در قدرت قرار می گيرد. "تعهد يک سياستمدار به آزادی بيان و نقد در هر شرايطی، ميزان شجاعت و يا ترسويی او را تعيين ميکند. مقيد کردن اين مشخصه از سوی سياستمدار چيزی جز مقيد کردن شجاعت او نيست".

رويدادهای اخير، به ويژه مراسم سی و يکمين سالگرد انقلاب، به کمال نشان می دهد که چنين شجاعتی را نمی توان در ميان قدرتمداران کنونی سراغ کرد. اما آن اعتماد به نفسی که متکی به حق آزادی بيان و نقد است در نزد بخشی از جامعه رشدی بی سابقه را نشان می دهد.

ما در فارسی می گوئيم "طرف ترسش ريخته". انگار ترس از جنس مايعات است که وقتی ميريزد ديگر نميشود جمعش کرد. شايد چنين اتفاقی در ايران امروز در حال روی دادن است.

نمونۀ ديگری از تحول در باور ها و انقلاب در سمبل ها را در مسئله حجاب به سر کردن مردان پيدا می کنيم. در يک جامعۀ مرد سالار دست زدن به ترکيب اعتبارِ مردانگی کاری بالاتر از کفر و نوعی مصلوب کردن هويت مردان است.

پس از حجاب بسرکردن اجباری مجيد توکلی، دانشجوی دانشگاه اميرکبير، و ابتکاری که در داخل و خارج از ايران به همبستگی با وی به راه افتاد و تعداد زيادی از مردان عکس خود را با حجاب منتشر کردند، يکی ديگر از بارو های محکم ناموسی فرو ريخت. مسلم تر از اين باور کجا سراغ داريم که زن صفتی برای مرد بالاترين ننگ است. بسياری از مردان ايرانی از اين ننگ ابزاری برای چالش با حکومت و بيان جرئت خود ساختند.

نمونۀ ديگراز اين انقلاب در ارزش معانی، لق شدن مفهوم مسلم "محارب" است. پس از زده شدن اتهام محاربه به برخی معترضان دستگير شده، عده ای خود را داوطلبانه محارب خواندند. البته گسترۀ اين ابتکار به وسعت داوطلبان حجاب نبود و بيشتر در خارج از ايران متمرکز بود ولی اين نيز جلوه ای از ترک هاييست که در استحکامات ايدئولوژيک حکومت به وجود آمد.

در راستای ناديده گرفتن مرسومات مصاحبۀ اخير خانم زهرا رهنورد مثال زدنی است. او در بيان فشار هايی که حکومت به او و همسرش وارد می کند می گويد: "حتی زندگی عاشقانۀ ما را بر نمی تابند و سعی می کنند حاشيه هايی بوجود بياورند". در کدام کشور مسلمان و دنيای سومی ديده شده است که همسر يک شخصيت سياسی از "زندگی عاشقانه اش" سخن بگويد؟

در يک جمعبندی کلی از اين نمونه ها می توان گفت که: شجاعتی که امروز در ايران در حال پا گرفتن است کمتر شجاعتی انقلابی و جنگجويانه و بيشتر شجاعتی خردورزانه است و رو به سوی هدف های عميق دارد. اين شجاعت به شماری از نخبگان جامعه محدود نمی شود و گسترۀ دموکراتيکی دارد. اين شجاعت الزاماً ايثار و شهادت را ايجاب نمی کند و در قالب ابتکاراتی خودمانی قابل بيان است.

در مطلبی خواندم که منظور کانت از habe Muth، يعنی "جرئت داشته باش"، به اين معناست که از فرد دعوت می کند در هرشرايطی، در عين پيروی از قانون، آزادانه شعورش را به کار گيرد. اين يک حرکت خردورزانۀ اجتماعی است.

به نظر می رسد که در انتخابات دهم و جنبش سبزی که پس از آن بوجود آمد چنين جرئتی و چنين نگاهی به چشم می خورد. شکی نيست که خردورزی اجتماعی به معنای محاسبه گری محافظه کارانه نيست . شجاعت معترضان جنبش اخير هزينه هايی داشته ودارد که به پشتوانۀ جوهر همين شجاعت پرداخت می شود. اين دلاوری از همان دلی سر می زند که در شاهنامه جايگاه انديشه و احساس شمرده می شود و امروز بعد شهروندی و مدنی به خود گرفته است.

تماشای دقيق برخی از عکس هايی که از رويدادهای هشت ماه اخير گرفته شده است، و وجود و انتشاراشان خود دليلی بارز بر شجاعت عکس برداران است، نشان می دهد که دختر جوانی که تنها در برابر چند نظامی و لباس شخصی روبانی سبز را به نشانۀ پيروزی بالا برده است چه متانت و در عين حال چه اطمينانی را از خود نشان می دهد به طوريکه طرف مقابل را غافلگير کرده و به ترديد واداشته است. همين ترديد را در برخورد چهره به چهرۀ يک جوان سبز پوش و يک نظامی کلاه خود به سر ميبينيم که در نگاهش پرسش و نوعی تأمل موج می زند. در اين جاست که معنای اين جملۀ پل ريکور به روشنی فهميده می شود:
"رفتار های دلاورانه موجی از تشعشعات را بو جود می آورد و جامعه را آبياری می کند و به شکلی مرموز از بيراهه ها به پيشرفت تاريخ به سوی شرايط صلح آميز کمک می کند".

اين نوشته را با دو نقل قول از جوانانی که در رويداد های پس از انتخابات شرکت داشته اند و مشاهدات و تجربه هايشان را با من در ميان گذاشتند به پايان می برم. از آن ها خواستم جلوه هايی از شجاعت را بازگو کنند.

يک دختر بيست و سه ساله می گويد: "در دو تظاهرات پيش آمد که در جريان حمله و گريز بدن خونين تظاهر کننده ای را برای چند لحظه روی دستم ديدم که صحنه ای تکان دهنده بود. در آن لحظه آنقدر داغ بودم و در حال دويدن و فرياد زدن که درست نفهميدم چه چيزی روی دستم داشتم. اما شب کابوس اين تن خونين مرا ترک نکرد و هنوز هم ترکم نکرده است و به نظر من شجاعت در اين بود که من باز هم فردا به تظاهرات رفتم".

جوان ديگری می گويد:"برای من شجاعت در اين بود که يک ميليون نفر در يک مسير راه بروند و کوچکترين صدايی از کسی در نيايد. شوخی نيست که يک ميليون نفر با يک فکر و يک حس، همبسته با هم، خود را مجبور به سکوت کنند".


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016