سه شنبه 25 اسفند 1388   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

"مگر ما حالا هم سقط نمی‌شويم؟"، نامه جمعی از دانشجويان سينما در پشتيبانی از جعفر پناهی و محمد رسول‌اف

"برای اين که کارت را از دستت می گيرند، بايد دم نزنيم…
برای اين که اگر برای آنها کار نکنيم، سقط می شويم…
مگر ما حالا هم سقط نمی شويم؟"

برتولت برشت

اين صدای ماست، گروهی از جوانان ايرانی، جمعی از دانشجويان رشته سينما که نميدانند نگرانی، بهت و خشم خود را با که در ميان بگذارند؟ در آستانه ورود به دنيای بزرگسالی، دنيايی که در آن بايد با جديت پای در حرفه ای بگذاريم که برای خود برگزيده ايم، با ترس و نااميدی بر جای خشکمان زده. خشمگين و معترضيم، در برابر آنان که دستان هنرمند را ميبندند و او را به زندان می کشند، و مبهوت و معترضيم، در برابر تمامی آنان که سکوت ميکنند و هيچ نمی گويند. ما کجای دنيا ايستاده ايم؟
کجای دنيا ايستاده ايم؟ ايران. نام پرشکوهی است برايمان. با اين حال روزگار غريبی است، که بايد با خفت و شرم اضافه کنيم : ايران، جايی که فيلمساز را به بند ميکشند. به چه جرم؟ اين که او فيلم می سازد! به همين سادگی! پناهی را به زندان ميبرند، چرا که او از معدود فيلمسازان ايرانی است که با دغدغه راستينِ تعهدِ اجتماعی و آگاهی سياسی کار می کند، چرا که با تمام محدوديت ها و ممنوعيت ها، بی هراس دم ميزند از آنها که راه را بر دنيايی بهتر می بندند، چرا که قدرت بی بديل کارگردانی اش را، در خدمت بِسامان کردن اوضاع نابسامان ِ اجتماع به کار گرفته است، چرا که فيلمسازی اجتماعی است و دروغ نمی گويد، چرا که کنار مردم ايستاده و برای مردم کار ميکند، و نه برای آنها… و هزار دليل ديگر که هر يک گواه ِ قاطعی است بر شرافت او. و ما کجای دنيا ايستاده ايم؟ ايران، جايی که شرافت هنرمند، او را به زندان می کشد.



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


ما در ايرانيم. جايی که روزنامه هايش را ورق می زنی و مبهوت، خنده ات می گيرد. امثال پناهی و رسول اف را ضد نظام خوانده اند. اين ديگر چه نظامی است؟ چه نظامی است که صاحبان ِ فکر و منتقدان خيرخواه را يکسره دشمن خود می بيند؟ چه نظامی است که هنرمندان حقيقی را يکسره خطری بزرگ بر عليه خود محسوب ميکند؟ چه نظمی است که در آن کار از ندادنِ پروانه ساخت و مجوز نمايش گذشته و به دستگيری هنرمند سربزنگاه رسيده؟ آنها که هستند که با نظم و نظامشان، هنرمندان جوان کشورشان را يکسره ترسان و مأيوس کرده اند از آينده؟ ما کجای دنيا ايستاده ايم؟
روزگار غريبی است که ميپرسيم ما کجای دنياييم؟ و جواب ميدهيم ايران، جايی که تمام ِ اين اتفاق ها می افتد و باز هم بسياری سکوت ميکنند. در مقابل آنها که با سرکوب سبعانه شان، آينده کاری ِ تاريک و موهومی پيش رويمان گذاشتند، دل خوش کرديم به جامعه هنری. به هنرمندانی که آينده خود را در گروی حمايت آنها ميبينيم، به سينماگرانی که الگو و راهنمای ما هستند. آنان که نوای اعتراض هر يکشان، طنين اندازتر و اثربخش تر از صدای صدها تن از ماست. منتظر شديم و گوش سپرديم و افسوس که تاکنون جز صداهايی اندک، چيزی نشنيديم. فيلمسازان و هنرمندان غيرايرانی، اعتراض خود را بيان داشتند و در طومار بلندبالايی نام ِ خود را بر پای آن زدند؛ اما راهگشايان اصلی، هنرمندان وطنی، عمدتاً راه سکوت برگزيدند. حال آن که چاره سازان نهايی همان هايند. آنها که به واسطه درکشان از فضای هنری ايران، و اعتبار و محبوبيتی که نزد مردم دارند، صدای اعتراضشان به دستگيری جعفر پناهی و محمد رسول اف، در ايران و جهان طنين انداز ميشود، و به نيکی از پس تقبيح چنين عمل شنيعی برمی آيد؛ چه بسا آزادی اين هنرمندان و آزادی هنر در اين مملکت را هم به ارمغان بی آورد.
آری، ما همچنان با بهت و دلهره به پيش رويمان نگاه ميکنيم. با اين حال اين بار ترس را کنار ميگذاريم و از خود ميپرسيم کجای دنيا ايستاده ايم؟ ما در ايرانيم. و از آنجا که ميخواهيم در ايران بايستيم و زندگی کنيم و کاری از پيش ببريم، اعتراض خود را با صدای بلند ابراز ميداريم، و فرياد جانانه هنرمندان و مردمی را ميطلبيم که با ما همراهی ميکنند:
امنيتی کردن فضای هنری کشور، و دستگيری پناهی ها و رسول اف ها، پايين کشيدن شأن هنر و هنرمند است . آنها که هنرمندان را زير پای خود له کرده اند، شأن انسان را زير سؤال برده اند. فراموش نمی کنيم آن چه با اين هنرمندان کردند، و مصرانه خواستار آزادی آنهاييم.
صدای اعتراض ما بلندتر ميشود. ترسی هم نيست. از چه بترسيم؟ مگر ما همين حالا هم سقط نمی شويم؟

جمعی از دانشجويان سينما


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016