چهارشنبه 11 فروردین 1389   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

اعدام قاضی در آن بامداد بهاری، عرفان قانعی‌فرد، کردستان امروز

قاضی محمد
صبح‌گاه روز بهاری ۱۰ فروردين ۱۳۲۶ که ملای خوش‌صدای مسجد شهر، مردمان را از خواب نوشين به نماز دعوت می‌کرد ميدان چهارچراغ، رنگ ماتم داشت. آن‌هايی که به سوی مسجد روان بودند ناگاه ۳ جنازه را بالای دار ديدند که پيکر بی‌جان قاضی‌محمد و صدر و سيف قاضی بر دار آويزان است و گاه وزش باد آن‌ها را می‌لرزاند. و شايد کسی نمی‌دانست که يکی از آموزنده‌ترين درس‌های تاريخ، رقم خورده‌است

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


درست از آن بامداد غمگين و درس بزرگ تاريخ، ۶۳ سال گذشت. صبحگاه روز بهاری ۱۰ فروردين ۱۳۲۶ که ملای خوش صدای مسجد شهر، مردمان را از خواب نوشين به نماز دعوت می کرد ميدان چهار چراغ رنگ ماتم داشت. آنهايی که به سوی مسجد روان بودند ناگاه ۳ جنازه را بالای دار ديدند که پيکر بی جان قاضی محمد و صدر و سيف قاضی بر دار آويزان است و گاه وزش باد می لرزاند. و شايد کسی نمی دانست که يکی از آموزنده ترين درسهای تاريخ، رقم خورده است.

آن اعدام عجولانه برای تاديب و هشدار به مردمانی بود که مباداهای بسيار را فراموش کنند. روزنامه های عصر نوشتند که بامدادان بر حسب حکم دادگاه صحرايی برادران قاضی اعدام شده اند. و جرم شان به خاطر دادرسی سرهنگ پارسی تبار و دادستانی سرهنگ فيوضی، قيام مسلحانه عليه نيروهای دولتی و تجزيه قسمتی از خاک کشور و تشکيل حکومت جمهوری خودمختار است. تو گويی می خواستند که کاسه هرچه نامرادی و استبداد و تباهی کشور را بر سر ۳ زبان بسته بشکنند و ۶۳ سال است که قاضی محمد را تجزيه طلب ناميده اند. اما کو گوش شنوا؟ و امروز در آستانه آغاز ۶۴ مين سالروز آن واقعه شايد راقم اين سطور می برای هم نسلانش – در اين نفس های تازه بهاری – فرياد بلندی بکشد و هوارش را سر دهد که با به تنگ آمدن از تحريف و سکوت و شايد مصلحت پنداری ، بايد ممنوعه را شکست و بازگفت حقيقت يک روحانی ساده دل اما با اخلاق را.

شهريور ۱۳۲۰ فرا رسيده است. قشون روس از شمال و لشکر انگليس از جنوب ، سرزمين مان را اشغال کرده اند و شاه مستبد را بر يک کشتی نشانيده اند تا او را به ناکجا آباد اقيانوس ببرد اما فرزندش را بر آن تخت گذاشته اند تا سايه منحوس استبداد و خودکامگی مبادا روزی کمرنگ شود. آنکه صدای مشروطه خواهان و يکی مانند ميرزاده عشقی را خفه کرد که می گفت : به اميد استقامت تا پيروزی آزادی، در آن روز بر تخته پاره ای ميان موج های اقيانوس دوران تبعيدش را آغاز کرده بود و ايران تحت تاراج چکمه اهريمنان نشسته به انتظار. ارتش ايران خود را باخته بود. شاه کينه توز ايران را به وحشتکده مبدل کرده بود.

کردستان هم محل تاخت و تاز روس ها و انگليسی ها و اغتشاش قبايل و زد و خورد عشاير. جامعه ای سنتی با مردمانی ساده و بی پيرايه و غرق در عقب ماندگی و فقر و ناآگاهی و سلطه فئودال خودسر و عشيره ارتجاعی برقرار. شاه جوان بر تخت شاهی نشست اما روس ها در صدد کنترل زمام امور مملکت بودند و انگليسی ها در پی نفع خويش. دوران بی ثباتی و هرج و مرج ، کشور را درنورديده بود. حکومت مرکزی قدرت چندانی در کردستان نداشت و کردها انگار يا بايد زير سلطه انگليسی ها يا روس ها رضايت می دادند. سردار معظم کردستانی ( آصف) – فرماندار کردستان – تعامل با انگليسی ها را برگزيد شايد که مبادا از ملک و مالش ذره ای کاسته شود و امان الله خان اردلان هم در پی آن بود که مقام و مصالحش در دربار به کدام سو می رود. کردستان عراق هم شلوغ بود يا هوادار انگليس بودند و يا هواخواه آلمان. اما قحطی و فقر و تورم و تاثيرات جنگ ايران را در نورديده بود و کردستان شمالی – بانه و مهاباد و سردشت و سقز و ...- سرزمين بلا صاحب مانده بود. محمد رشيد خان بانه در سفارت انگليس را می زند تا کمکی کنند او حکومت خودمختار کردستان را تشکيل دهد اما سنندج و کرمانشاه تحت کنترل کامل انگليس بود و نيازی به داشتن کسی مانند محمد رشيد خان نبود و او به دامان سياست ترکيه پناه برد اما کردستان را ترک نکرد. محمود خان کانی سانانی هم مريوان را در قبضه قدرتش گرفته بود و سلاح های سربازان فراری را جمع کرد که دوباره با حکومت مرکزی رابطه ای بسازد و از تنورش نانی بپزد. درس فرصت جويی و سو استفاده از خشم مقدس را خوب آموخته بود.

اروميه هم ناآرام است . قاضی محمد به تهران و کاخ شاه دعوت شده است و به شاه وعده می دهد که آرامش شهر را بازگرداند اما روس ها قبل از بازگشت قاضی از تهران، خواب ديگری ديده بودند. قاضی محمد به ناچار تعامل با روس ها را برگزيد که شايد اروميه و مهاباد و مياندوآب را از ارتجاع و سيه روزی نجات دهد و نيروهای مترقی و روشنفکر و ميهن پرست اختيار امور را به دست بگيرند و در اين خلوص نيت قاضی محمد شک و شبهه ای نيست. اما روس ها قاضی محمد را به باکو فراخواندند. و به آن طلبه جوان ساده دل – که شايد حمايت روس ها را باور کرده بود - وعده تشکيل حکومت خودمختار کردستان را می دهند اما قاضی در گفتارهای مطبوعاتی اش بر مصالحه تاکيد کرد که به اداره کردستان توسط نيروهای محلی تحت نظارت قوانين حکومت مرکزی راضی است اما خوانين و عشاير و فئودال ها دشمنی با وی را آغازيدند.

سفارت ترکيه سفر قاضی را افشا کرد و آمريکا و انگليس و ايران از واقعه باخبر شدند که کردها می خواهند کردستان مستقل تشکل دهند اما قاضی روحش خبر دار نبود. سفير روس از ترک ها گله کرد اما ترک ها و انگليسی ها نمی خواستند چيزی را بشنوند و در رسانه ها اين خبر جعل، درز يافت و باقروف به رهبران شوروی نوشت " تجزيه طلبی کردها در ايران هميشه اسباب بازی سياسی نيروهای خارجی بوده است بايد از تحريک بپرهيزيم و در برابر سياست انگليسی ها محتاط باشيم ". اما روس های سياستی شفاف نداشتند. انگليسی ها هم به سفارت شان نوشتند که فعاليت روس ها در کردستان ، يک تمثال ابلهانه و مضحک فرهنگی است و مداخله ما تصور غلطی را در کردها و شکی نادرست را در حکومت مرکزی پديد خواهد آورد. و هنوز کسی شايد نمی داند که عامل تحريک کردها برای برهم زدن اروميه ، کجا بود. ارتش ايران در خط سردشت – زنجان ماند و نتوانستند بر کردها مسلط شوند و محمد رشيد خان بانه هم فرصت را غنيمت دانست و بر سقز مسلط شد و بعدها شهر بانه را آتش زد و به عراق گريخت. رزم آرا هم مرحمت کرد و کل کردها را ساده دل و تحت تاثير عوامل خارجی ناميد و اين صفت و اتهام سالهای سال ماند وگرنه سندی کتبی دال بر تجزيه طلبی هرگز يافت نشد اما پتک اتهامش در هر سندی به چشم می خورد.

رزم آرا در مطبوعات دوست و آشناها داشت و انگليسی ها هم در رسانه های وقت ايران صاحب نفوذ. کردستان برای رزم آرا سکوی پرش موفقيت بود. به هر حال کردستان ايران در تابستان ۱۳۲۱ شاهد تهديد های محمد رشيد خان و محمود خان و کردهای اروميه بود. يعنی فضا را کاملا غبار آلود و ناامن جلوه دادن. و غارت ها و قتل هايی که به کردها منسوب می شد جزو تحريکات ترکيه و انگلستان بود که توسط نيروهای محلی کردستان صورت می گرفت. بعد از دوران نزاع ارتجاع و تجدد خواهی – شهريور ۲۰ تا ارديبهشت ۱۳۲۲ - روس ها برنامه ای تدارک ديدند و آن اينکه در ۱۶ سپتامبر ۱۹۴۲ که در مهاباد کومله ژ.ک ( جمعيت احيای کرد) تاسيس شد. که سعی داشت در ديگر بخش های کردستان – بوکان و سنندج و سقز و نقده و کرمانشاه و ... – توسعه بيابد و حتی شعار کردستان بزرگ را مطرح کرد - و حتی نقشه ای غير واقعی و مبالغه آميز را مطرح کردند که با هيجان و تعصب فاقد منطق سياسی ، آن را به عنوان سرزمين کردستان بزرگ می نگريستند و حتی پرچم کردستان را طراحی کردند- اما ناکام شد. اردلان و آصف و وزيری ها در سنندج هنوز رابطه با حکومت مرکزی و انگليسی ها را داشتند.

آنگاه کومله ارتباطش را با شوروی توسعه می دهد و شوروی فعاليت تبليغاتی فرهنگی گسترده ای را در کردستان آغاز می کند. قاضی محمد به عنوان شخصيت مطرح و دارای احترام به اين جمعيت پيوست اما عضو نشد و سوگند هم ياد نکرد. چون رابطه اش با حکومت و شاه را دوست داشت اما درگير دامگه حادثه شد. از سويی شخص قاضی محمد خواهان پافراتر نهادن از قانون رسمی دولت مرکزی ايران نيست اما از ديگر سو افراد کومله ژ.ک اهميتی برای اين موضوع قايل نيستند.

در اين بين مصطفی بارزانی در آوريل ۱۹۴۵ منطقه بارزان را به ناآرامی کشانيد و به چند مرکز پليس حمله کرد و مدتی پس از پايان جنگ دوم جهانی - ۸ می ۱۹۴۵ - در ۱۰ اوت ۱۹۴۵ قيام بارزان شروع شده بود و عراق برای کنترل عصيان شمال از ترکيه مدد خواست. گرچه بارزانی پنهانی با ميجر مور و کاپيتان استاک گفتگو می کرد و در ظاهر امر با نيروهای نظامی بريتانيا و ژنرال رنتن می جنگيد. نخست وزير عراق بنا به تاثير انگلستان تصميم گرفت که بارزانی را صحنه معادلات سياسی کردستان حذف نمايد. اما بنا به تحريک انگلستان و فرستاده MI6، بارزانی عازم مهاباد شد تا معادلات روس ها و پتانسيل قاضی محمد را به هم بزند. و در ۱۳ اکتبر ۱۹۴۵ راديو عراق اعلام کرد که بارزانی به ايران فرار کرد و قاضی محمد مات و مبهوت ميهان ناخوانده را می نگريست و با احتياط به وی خوش آمد گفت. اگر چه قاضی محمد با مقامات انگليسی قبلا ديدار کرده بود و همان خواسته هايی را که بعدها با روس ها مطرح کرد، به زبان راند اما انگليسی ها منتظر اقدام روس ها بودند تا از کارت بارزانی سودجويی کنند و بداقبالی قاضی محمد از ورود بارزانی به مهاباد شروع شد و به ناچار پذيرفت که او و چند هزار همراهش را را اسکان دهد و با وی هم پيمان باشد.

قاضی محمد در عين دوستی و رابطه با قوام السلطنه - قاضی محمد و برادرش صدر قاضی – نماينده مهاباد در مجلس – به قوام باور و اعتقاد داشتند اما متاسفانه قاضی محمد پس از بازگشت از شوروی و ديدار با باقروف – ۱۶ اوت ۱۹۴۵ - در جلسه ای با اعضای کومله از ايجاد يک حزب سياسی به نام حزب دمکرات کردستان ايران خبر داد زيرا اسم دمکرات به سياست روز جهان ، نزديک تر و هماهنگ تر بود و اما پشت پرده سياست شوروی را به سمت حمايت از حکومت ايران عليه کردها بود اما وی وعده باقروف را باور کرد که مساله کردها را پس از جنگ حل و فصل خواهد نمود. اما روس ها به نفت توجه داشتند. باقروف از قاضی محمد می خواهد که به حزب جديدالتاسيس دمکرات آذربايجان کمک کند و به ان بپيوندد. اما در ۱۶ اوت ۱۹۴۵ ناگهان – و شايد به خاطر نوعی رقابت - تاسيس حزب دمکرات کردستان ايران اعلام می شود. کسی از مقامات ايرانی خصوصا دفتر نخست وزيری قوام، باور نداشت که قاضی محمد حزب دمکرات کردستان ايران را اعلام کند اما با شنيدن اين خبر ، در عراق و ترکيه، کردها به جنب و جوش افتادند. دوران تاريخی ۲۲ ارديبهشت ۱۳۲۲ تا ۲۵ مرداد ۱۳۲۴ می توان دوران تغييرات فکری سياسی کردستان ناميد که هنوز روشنفکران را به تامل و وبررسی اين دوران فرا می خواند که برای نخستين بار در ادبيات سياسی کردستان، واژگان و عبارات مدرن مطرح شد و شايد مرحله تکوين جنبش سياسی کردها باشد که بعدها اين گرايش فکری، عليه دوران خودکامگی محمد رضا پهلوی مبارزه کردند و قبل از به ثمر رسيدن انقلاب اسلامی، به شهادت رسيدند.

بنا به اسناد رکن دوم ارتش ايران هدف قاضی نوعی خودگردانی داخلی کردها زير نظر حکومت مر کزی ايران بود نه استقلال کامل. قاضی محمد به فرستاده امريکا -بنا به سند محرمانه سيا - می گويد : " شاه از من خواست که وضع اروميه را پس از شهريور ۱۳۲۰ آرام کنم . وطن من است و نمی توانستم نسبت به سو استفاده دست نشاندگان روس بی اعتنا باشم که تماميت ارضی ايران عزيز را به مخاطره بيفکنند. در کاخ سعد اباد با وی ديدار کردم. و من هم به اين امر اهتمام کردم. نماينده حکومت هم مرتب به من سر می زند و هيچ چيزی را پنهان از حکومت ندارم. امری کودکانه است که باور کنم کردها ايرانی نيستند و کردها در اين اب و خاک زيسته و خواهند مرد. و به ايرانی بودنشان مفتخرند و اين سخن شما به يک شوخی می ماند که جدا شويم".

در دسامبر ۱۹۴۵، راديو مسکو تشکيل دولت مستقل آذربايجان به رهبری پيشه وری را اعلام کرد اما از کردها نامی به ميان نيامد زيرا روس ها به ايرانی خواهی و ارادت قاضی محمد به حکومت مرکزی باور يا ترديد داشتند. در رسانه های جهان هم خبر استقلال خواهی آذربايجان در صدر اخبار قرار داشت و حتی در رسانه های داخلی ايران صرفا به موضوع آذربايجان پرداخته شد و از کردستان تنها به عنوان نوعی عصيان و ناآرامی محلی ياد می شد. روز ۷ نوامبر روزنامه های ايران خبر از ناآرامی اوضاع آذربايجان دادند گرچه در بخش هايی از کردستان همچنان زد و خورد بود. گسترش روحيه جدايی طلبی موجبات نگرانی دولت انگليس و ايران را فراهم کرد و پاييز ۱۹۴۵ شاهد پديده نوين در تاريخ معاصر ايران بود که در کشوری شاهنشاهی، دو دولت جمهوری خودمختار اعلام وجود کنند.

در روز ۱۰ نوامبر ۱۹۴۵ که خوانين کردستان گزارشی سم آلود را به تهران ارسال کرده بودند که صدر قاضی با توده ای ها و روس ها همکاری تنگاتنگ دارد، وی در مجلس نطق غرايی می کند و از شاه پرستی و ميهن دوستی کردها سخن به زبان می راند و از شايعات جدايی طلبی درباره کردها گله می کند و بی خبر از همه جا از حزب توده پشتيبانی تلويحی می نمايد که ناگهان مهر تاييدی بر گزارش جعلی همزبانانش می شود. نمايندگان در لابلای حرف های او تذکر آيين نامه ای می دهند و هرچه او اصرار دارد که شاخ و برگ غير واقعی دادن به اخبار ، بر خلاف مصالح کشوری و موجب نفاق و کدورت است، اما کسی گوش نمی دهد. شايد نطق صدر چراغ خطری برای نابهنگامی مطرح کردن خواسته سياسی کردها در قالب خودگردانی کردستان بود که می بايست در آن اوضاع بحرانی کشور، به عنوان قديمی ترين قوم ايرانی بيشتر جانب احتياط را رعايت می کردند و دسيسه روس ها را باور نکنند. در ۱۱ دسامبر ۱۹۴۵ به طور کامل پرچم جمهوری شاهنشاهی ايران پايين آورده شد و پرچم کردی بر فراز مهاباد برافراشته شد. برنامه ای که قاضی محمد خود را در آن گرفتار ديد وگرنه مکنونات قلبی خودش را در مصاحبه هايش بيان کرده بود اما تو گويی يا کسی نمی شنيد و يا توان مديريت بحران را نداشت . اما در تهران در گوشه ای قوام السلطنه – نخست وزير باهوش و سياستمدار - به تعامل ايران در مذاکرات مسکو می انديشيد .سردار معظم کردستانی (آصف) – والی و فرماندار سنندج – توسط صدر برای قاضی محمد پيام فرستاد که وضع بحرانی مملکت را درک کند و از اين تلاش بی ثمر، دوری جويد که بسی فتنه انگيز است و کردستان را به آشوب می کشاند. بخش های اساسی کردستان – سقز، بانه، مريوان، اورامان، کرمانشاه، جوانرود، روانسر و .... – حمايتی از قاضی محمد و برنامه وی نکردند و فرستاده وی به اين مناطق با پذيرايی سرد روبرو شد و روی خوشی به وی نشان ندادند. اشتباه قاضی محمد اين بود که با اغراق به روس ها اظهار داشته بود که توانايی برانگيزاندن و جذب کردها به سود روس ها را دارد و به همين دليل پيشه وری آن را بلف سياسی خواند.

قاضی محمد اشتباه سياسی اش را باور داشت و - حتی برخلاف توصيه روس ها- در ۲۲ ژانويه ۱۹۴۶ يونيفورم نظامی روسی به تن کرد و استقلال جمهوری کردستان را در ميدان چهار چراغ مهاباد اعلام کرد و ديگر آن مرد قابل احترام به راهی بدون بازگشت قدم نهاده بود. اما حکم جمهوری وی تا ۵۰ کيلومتر اطراف مهاباد اعتبار داشت زيرا ديگر شهرهای کردستان – سنندج و سقز و اروميه و کرمانشاه و .... – تحت کنترل طرفداران انگليس بود و قبايل سنتی اطراف مهاباد – مامش و دهکردی و شکاک و منگور و ... – هم وقعی به اين جمهوری خودخوانده در داخل نظام پادشاهی ننهادند. حتی شکاک ها قاضی را نماينده کردها نمی دانستند و هر جا وی می رفت ، تحريم می کردند. شعار مرده باد و زنده باد مردمان در ميدان شهر و هيجان زودباوران ساده دل و تيراندازی هوايی افراد بارزانی و مارش نظامی، صحنه تاريخی عمر ۱۱ ماهه جمهوری را رقم زد. و از نگاه رکن ۲ ارتش ، مهاباد مرکز جدايی طلبی کردستان شده بود اما قاضی که بارها به خودگردانی محلی تحت قانون اساسی و نظارت حکومت مرکزی اشاره کرده بود و کسی نشنيد و تنها اشتباهش رقابت با پيشه وری بود که نمی خواست مهاباد تحت سلطه تبريز باشد. و بارزانی بنا به سند آمريکايی ها ، به نماينده روس ها گفته " قاضی محمد عامل سازمان امنيت انگلستان است " و اين جمله ای بود غريب. و گفته بارزانی را پيشه وری برای روس ها تکرار کرد که " قاضی هر هفته در سلماس با کنسول انگليس ديدار دارد". اما اين شايعه هرگز واقعيت نداشت اما برای تخريب چهره قاضی محمد گاه اتهامی شکننده می نمود. وحتی در فرقه آذربايجان چنين شايع شد که برادر قاضی، صدر با انگليسی ها از قبل روابطی حسنه داشت و حمايت آنان وی را به نمايندگی مجلس رسانده بود.

اما قاضی به عنوان چهره ای شناخته شده و مورد احترام ، همواره با خارجی های رهگذر از کردستان با صميميت نشست و برخواست کرده است و می خواست به گوش هرکه در عالم برساند آواز پنهانش را و اسناد امروز حاکی از آن است که وی اشتباه سياسی مرتکب شد اما ذره ای به جدايی طلبی و خودمختاری و ضديت با ايران و ايرانی و جنگ افروزی، باوری نداشته است اما زمان حرکت وی شايد پس از استقرار دوباره حکومت مرکزی، بهتر در سياست و اجتماع کردها تاثير گزارتر می شد. و گاه در اسناد، سخنانی تعصب آلود به او منصوب است که در اسناد فرانسه آمده است " ديگر از اسارت فارس ها درآمديم و اکنون برادران ترک و کرد می توانند برادر وار زندگی کنند" سخنی که از يک باسواد و باتجربه ای چون او بعيد به نظر می آمد و طبعا اين سخن را خان های کردستان که نماينده حکومت بودند و خون مردمان را در شيشه کرده بودند و حتی با بازشدن مدرسه هم مخالف بودند، با هزار حواشی در تهران گزارش می کردند.

قوام در ۱۹ فوريه ۱۹۴۶ به شوروی و ديدار استالين رفت و مظفر فيروز – معاون وی – به تبريز وارد شد . از ديگر سو قوام و فيروز حزب دمکرات کردستان ايران را تاسيس کرده بودند. اقدامات آمريکا و نيز قوام ، زمينه شکست جمهوری خودمختار تحت حمايت شوروی را فراهم کرد. انگار شوروی در عقد موافقت نامه ۴ آوريل ۱۹۴۶ با دولت ايران به مراد خود دست يافته بود. در ۹ مه ۱۹۴۶ آخرين سرباز روسی از ايران خارج شد و مهاباد را با سونوشت موهوم خويش رها کردند و روز ۲۰ مه ۱۹۴۶ ارتش سرخ، خاک ايران را تخليه کرد و پس از آن ارتش ايران با ۱۳۰۰۰ سرباز در آوريل به سوی کردستان و آدربايجان راه افتادند. در ژوئن قاضی محمد به آژانس خبری فرانسه می گويد که کردها می خواهند از حکومت مرکزی خود راضی باشند و چشم انتظار قانون دمکراتيک در سراسر ايران هستند و خواهان خودگرانی محلی کردستان. اما اين سخن را هم کسی نشنيد. حتی اسناد روسيه هم حاکی از ان است قاضی بر ۵-۶ نکته ، همواره تکيه داشته است : ادره محلی کردستان توسط نيروهای بومی کرد، امکان توسعه زبان و فرهنگ و ادبيات کرد، انجمن ولايتی و شورای شهر و روستای ناظر بر امور کردستان، اجازه فعاليت حزبی در چهارچوب قانون اساسی کشور، تمهيدات خوب برای امور مالی و اقتصادی استان ، نظارت دولت بر ترويج فرهنگی و زدودن قالب عشايری و خوانين. سخنانی که امروزه روز اگر با نگاهی آرام و منطقی نگريسته شود، نشانه هشياری و صداقت وی در توسعه فرهنگی، سياسی و اجتماعی کردها بوده است اما فضای سياسی و قالب اجتماعی کلاسيک و عقب مانده آن دوران آجازه تحرک به وی نمی داد.

بارزانی که به خواست انگليسی ها به مهاباد آمده بود تا پروژه قاضی محمد را ناکام بگذارد اما بدون آگاهی مسئولان انگليسی با نماينده روس ها در تبريز تماس گرفت و مزايايی را نيز دريافت کرد. و در سفرش به تهران – همنوا با خوانين و عشاير و فئودال های کردستان - به بدگويی از قاضی محمد در نزد رزم آرا و دادن گزارش خلاف واقعيت به همايونی پرداخت. و اين ماموران وابسته به انگلستان نيز، باورش کردند . بارزانی – بنا به روحيه عامی بودنش - همواره در نزد همگان و عوام، قاضی محمد را ترسو و جبون می ناميد و به رويای رهبری بلامنازع خود در کردستان می انديشيد و اما شادروان قاضی در پاسخ، سکوت اختيار کرد. و بعدها که به عراق در سال ۱۹۵۹ بازگشت به مردمان عشاير و خرافی، به کذا اعلام کرد که قاضی پرچم کردستان بزرگ را به وی سپرده که جنبش کردی را سرپا نگهدارد. اما پرچم قاضی چيزی نبود جز ترويج دمکراسی و عقلانيت و شعور بدور از هيجان و تعصب و خرافه .

Qazi2.jpgغروب روز ۱۵ دسامبر ۱۹۴۶، که ارتش ۳ روز قبل وارد تبريز شده بود؛ کنسول آمريکا به نيت قاضی محمد و مخالفت شديد وی از کمونيست آگاه است اما کمکی نمی تواند به وی بکند گرچه قبلا بارزانی از وی تقاضای پناهندگی به آمريکا را مطرح می کند اما اجرای خواسته وی نيز ناممکن می نماياند . کنسول قاضی محمد را تنها می گذارد که در بالکن با عمامه ای به سر و رنگی مات و قيافه ای معصوم به غروب غم انگيز خورشيد می نگرد. تصميم داشت که کنار مردمانش بماند و با شجاعت تاوان اشتباه تاکتيکی و سياسی اش را بدهد و فردايش قاضی محمد – شايد برای جبران مافات و برگشتن به باور قلبی اش - به استقبال مقامات نظامی ايرانی تا مياندوآب می رود و به سرلشگر همايونی خير مقدم می گويد. و روز ۱۷ دسامبر ، ارتش بدون هيچ خونريزی و با نهايت همکاری قاضی محمد وارد مهاباد شد و هرچند حکومت جمهوری مهاباد پس از ۱۱ ماه سقوط می کند و پايان جمهوری مهاباد در پرونده رکن ارتش ايران برای هميشه بايگانی می شود، اما شهر را در منتهای آرامش و امنيت به ارتش تحويل می دهد. او قيام مسلحانه ای عليه نيروهای دولتی نکرده بود و حتی يک تير هم شليک نکرده بود و بارزانی بود که سربازان و افسران ايرانی را به گلوله بست و کردستان را به نا آرامی کشانيد و سبب دستگيری قاضی محمد شد . و تند روهای ارتش، به طور عجولانه و بنا به تحريک انگلستان به دور از چشم شاه، در ۳۱ مارس ۱۹۴۷ حکم اعدام قاضی محمد و صدر قاضی و سيف قاضی اجرا می شود . و "تجزيه قسمتی از خاک کشور و تشکيل حکومت جمهوری خودمختار" شايد هرگز در مخيله اش نمی گنجيد اما به آن متهم شد.

پس از اعدام قاضی محمد، رکن دوم ارتش حرکت سياسی کردهای ايران را امری پايان يافته تلقی می کرد. شايد بنا به گفته مورخان ، با از دست دادن چهره ای مانند قاضی محمد تا سال های متمادی، جانشينی در شان و رتبه وی ، به وجود نيامد که مورد تاييد حکومت مرکزی باشد يعنی تمايلی به گفتگو برای وی وجود داشته باشد. حکومت حزب قاضی را هم به رسميت نشناخت و همواره حکومت در ادبيات خود از واژگانی مانند غائله، بحران، عصيان، فتنه و ... استفاده کرده اند. البته در اين دوران هم، حتی حزب در داخل کردستان موفقيتی سراسری نداشت و بسياری از گروه های مختلف کرد، تمايلی به همکاری با قاضی محمد نداشتند.

يحيی صادق وزيری نماينده قوام السلطنه و دادستان سنندج در آن ايام می گويد " که قوام سفارش قاضی را نزد شاه کرده بود و شاه هم تمايلی به اعدام نداشت اما رزم آرا می خواست که قبل از اذان صبح – برای پرهيز از هر جنبشی اعتراضی در مهاباد – اعدام صورت گيرد. قاضی هرگز تمايلات تجزيه طلبانه نداشت. و متاسفانه از روی نااگاهی وی را چنين متهم می کنند. " قاضی محمد تنها درخواستی دارد و آن خواندن نماز نابهنگام صبح است که موافقت می شود و وقتی به حياط قدم می نهد و جسد بردار رفته سيف و صدر را می بيند، اشک بر چشمانش غلتان است. گرچه شيفته ايران و ايرانی بود اما خطايش و يا اشتباهش در تاريخ ماند. امروز ۶۳ سال از آن بامداد گذشت و نه تنها کردستان بلکه ايران عزيز دوران تغيير و پيشرفت و ترقی و دور خيز به سوی فردايی روشن را آغازيد.

و شايد باز خوانی بردار رفتن او برای نسل ما، نکته ای ظريف بود واجب و اموزنده و اين اميد که هرگز کردستان شاهد چنين ماجراهايی نباشد.

به نقل از [کردستان امروز]


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016