گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
در همين زمينه
10 فروردین» بازداشت رحمت الله باستانی استاد دانشگاه در مراسم تشييع همسر آيت الله منتظری، جرس9 فروردین» پيام تسليت ميرحسين موسوی به مناسبت درگذشت همسر آيت الله منتظری، کلمه 9 فروردین» پيام تسليت مهدی کروبی بهمناسبت درگذشت همسر آيتالله منتظری، سحام نيوز 8 فروردین» پيام تسليت رسام (دانشجويان سبز مالزی) به مناسبت درگذشت همسر آيت الله منتظری 8 فروردین» گزارشی از احمد منتظری در مورد مراسم تشييع پيکر همسر آيتالله منتظری: حدود ۳۰ نفر از شرکتکنندگان بازداشت شدند، سايت آيتالله منتظری
بخوانید!
9 بهمن » جزییات بیشتری از جلسه شورایعالی امنیت ملی برای بررسی دلایل درگذشت آیتالله هاشمی
9 بهمن » چه کسی دستور پلمپ دفاتر مشاوران آیتالله هاشمی رفسنجانی را صادر کرد؟
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! بیاطلاعی از مستندات تاريخی، پاسخ به اظهارات عباس سليمی نمين در باره آيتالله منتظری، مصطفی ايزدی، سايت دفتر آيتالله منتظریباسمه تعالی جناب آقای عباس سليمی نمين دو سه روز پس از آن که از يک حبس ۳۴ روزه در سلول انفرادی آزاد شدم، نشريهای به نام نسيم بيداری به دستم رسيد که ويژه نامهای در رثای رحلت مرجع عاليقدر تشيع و عالم آزادیخواه جهان اسلام، حضرت آيتالله العظمی منتظری(ره) بخشی از صفحات آن را تشکيل میداد. در اين ميان گفتگوی کوتاهی با جنابعالی داشت که توجهم را جلب کرد. بنده و شما در بيست سال گذشته، به دفعات دربارهی شخصيت و ديدگاههای فقيه عاليقدر، مذاکرات و مراوداتی داشتيم که دوستانه و خيرخواهانه بود. جز اين، بنده بسياری از نقدهای شما را بر نوشتهها و نظرات صاحبنظران کشور خواندهام، امّا اينبار انصاف را همراه گفتگوی شما با «نسيم بيداری» نديدم. من نمیگويم اين بیانصافی ناشی از علاقهی بی حد شما به کسانی است که مورد انتقاد مرحوم آيتالله منتظری قرار گرفتهاند و يا به دليل گرايش سياسی خاصی است، که به آن تعلق داريد، بلکه ناشی از بیاطلاعی شما از مستندات تاريخی و رويدادهای انقلاب اسلامی است. لذا به نظرم رسيد که نقدی بر آنچه در گفتگوی مذکور بيان کردهايد٬ تقديم کنم. به اين اميد که در زمانهی نياز به مبادلات فکری و سياسی، دست همديگر را برای رسيدن به حق و حقيقت بگيريم و راه رضای حق تعالی را بپيمائيم. يادآوری: اين نقد برگرفته از محفوظات بنده و احياناً مراجعه به اينترنت میباشد، چرا که همفکران جنابعالی، به هنگام دستگيری بنده، کليهی اسناد، مدارک، کتابهای مربوطه، عکسها، CDها و تجهيزات اصلی کامپيوتر مرا با خود بردند و اکنون دستم از ارائه سند به کلی خالی است. انشاءالله پس از بازگرداندن مجموعهای که آن را پشتوانهی سرمايهی فرهنگی خود میدانم، میتوانم مستندات اين نوشته را خدمت شما ارائه نمايم. با اين وجود سعی میکنم از حافظهام به درستی بهره گيرم که خطای آن ناچيز و قابل اغماض باشد. ۱- گفتهايد:«آيتالله منتظری در دوران آيتالله بروجردی طلبهای در تشکيلات ايشان بودند.» اين اولين جملهای است که از قول شما در نشريهی فوقالذکر نقل شدهاست. در اين جمله يک تعريض و يک ناروا وجود دارد. میدانيد که دوران آيتالله بروجردی، حداقل آن بخشی که در قم اقامت داشتند، ۱۶ سال بودهاست. عبارت شما اين است که آيتالله منتظری در اين ۱۶ سال طلبهای بيش نبودهاست. در صورتی که وقتی آن مرجع بزرگوار به قم آمدند، فقيه عاليقدرـ که در بروجرد نيز پای درس ايشان نشسته بود ـ قريب الاجتهاد بود و با تکميل آموختههای خود نزد آن بزرگوار، پس از يکی دو سال، به عنوان يک مجتهد مسلّم در حوزهی درس آيتالله بروجردی شناخته میشد. هنوز مرحوم آيتالله بروجردی در قيد حيات بودند که شاگرد برجستهی ايشان با عنوان «آيتالله منتظری» در حوزهی قم و خارج از آن آوازه يافته بود. حتی ۶ سال پيش از درگذشت زعيم بزرگ شيعيان، که فعاليتهای فقيه عاليقدر در نجفآباد٬ دستگاه جبّار پهلوی را به چالش کشيده بود، رکن ۲ ارتش وقتی گزارش جلوگيری از تحرکات [يعنی اقدامات سياسی] وی را به ستاد ارتش فرستاد(مرداد ماه ۱۳۳۴) از عنوان «آيتالله آقای منتظری» برای ايشان استفاده کردهاست.(کتاب ستيز با ستم، دفتر اول، ص۳۱) ضمن صرفنظر کردن از ارائه دلائل متعدد که نشان میدهد مقام علمی آيتالله منتظری در دوران آيتالله بروجردی تا چه حد بالا بوده است، بهکار بردن کلمهی«طلبه» برای آن دوره از زندگی فقيه عاليقدر، به دور از انصاف است و اين تعريض را، طالبان حقيقت نمیپذيرند. اگرچه ايشان تا آخرين روزهای زندگی پر از تلاش علمی و سياسی و اجتماعی خود، خويشتن را طلبهای بيش نمیدانست، امّا سوءاستفاده از فرهنگ متعالی تواضع، در تاريخ نگاری، بهره پسنديدهای نيست که بدان دست يازيدهايد. ناروای ديگری که در جمله آغازين گفتهی شما پيش آمده اين است که آيتالله منتظری در تشکيلات آيتالله بروجردی بودهاست. در صورتی که آگاهان حوزهی علميهی قم میدانند که وی از شاگردان طراز اول آيتالله بروجردی و از سر آمدان ممتحنين درس خارج حوزهی قم در زمان آن مرجع بزرگ بوده و هيچگاه در تشکيلات معظم له ـ به عنوان اين که در بيت و دفتر آيتالله بروجردی مسؤوليتی داشته باشد ـ نبوده است. همچنان که قريب به اتفاق شاگردان برجستهی فقيه عاليقدر، در بيت و دفتر ايشان مسؤوليتی نداشتهاند. البته چندان مهم نيست که کسی در دفتر و بيت و تشکيلات استاد خود نقشی داشته باشد، امّا روايت صحيح تاريخ، دارای ارزشی است که بايد آن را پاس داشت. لازم میدانم جناب عالی را به مطالعه نوشتهها و خاطرات شاگردان سرشناس آيتالله بروجردی، سفارش کنم که اطلاعات خوبی در اين مورد به شما خواهند داد. ۲- گفتهايد:« براساس خاطرات ايشان، وی در مسائل سياسی وارد نمیشدند و در اين زمينهها نيز تسلط و اشرافی نداشتند.» بر عکس آنچه شما گفتهايد، براساس خاطرات، ايشان هم در مسائل سياسی وارد میشدند و هم در اين زمينهها تسلط و اشراف داشتهاند. متأسفانه جنابعالی برای اين که به پيش فرضهای خود نزديک شويد، بخش اول عبارت لا اله الا الله را نقل کردهايد و از بخش دوم آن چشم پوشی نمودهايد. اسناد باقی مانده از دوران قبل از تأسيس ساواک، نشان میدهد که آيتالله منتظری، هشت سال قبل از ورود به مبارزهی علنی با رژيم پهلوی، وارد مبارزه شده و پيش از آن نيز در ارتباط مکرر با مرحوم آيتالله کاشانی، آن هم در مورد مسائل سياسی بودهاست و از نظر سياسی در حدی فعال بوده که جمعی از رجال سياسی ـ مذهبی نجفآباد، در پی نامزدی ايشان برای نمايندگی مجلس شورای ملّی بودهاند که پس از مشورت با آيتالله بروجردی، از پذيرش آن خودداری کردهاست. من نمیدانم از کجای اين فعاليتها و رفت و آمدها و ارتباطات، شما متوجه شدهايد که آيتالله منتظری وارد مسائل سياسی نمیشدند و در اين زمينهها نيز تسلط و اشرافی نداشته است؟! البته برای اينکه خود را از اين قضاوت راضی کنيد، نمونهای از خاطرات ايشان را نقل میکنيد که آن هم با تحريف و نارواهايی همراه است. لطفاً به جملاتی که نقل کردهايد، يک بار ديگر توجه کنيد:« امام سعی میکند ايشان را به لحاظ سياسی رشد بدهد، از جمله نکاتی که ايشان بيماری چشم پيدا میکنند و آيتالله خمينی ايشان را به آيتالله کاشانی در تهران معرفی میکنند و به ايشان میگويند که هم برای چشم شما خوب است هم برای مسائل ديگر شما. يعنی امام میخواهند ايشان وارد مسائل سياسی بشوند. ايشان میگويند که من خدمت آقای کاشانی آمدم به محض اينکه ديدم خبرنگاران و عکاسان برای عکس گرفتن به آنجه آمدند بلافاصله منزل ايشان را ترک کردم به دليل اين که افراد در بيت آيتالله بروجردی احساس نکنند که من قاطی مسائل سياسی شدهام. میخواهم بگويم حتی در اين حد وارد مسائل نبودند و امام تلاش میکردند که ايشان را به نوعی وارد مسائل بکنند. در اين دوران آقای منتظری حداکثر سياست و عنايتش به مسائل اجتماعی و سياسی، مبارزه با بهائيان بود.» جناب آقای سليمی! اگر خاطرات فقيه عاليقدر را به دقت میخوانديد و به درستی نقل میکرديد٬ ايرادی برای شما وارد نبود، امّا چون چنين نکردهايد، چند جملهای برای کشف حقيقت برايتان مینويسم: اول: میدانيد که مبارزه با بهائيت در آن زمان عين سياست بود و اگر سياست را حضور در عرصهی مبارزه بدانيم ـ که چنين است ـ آيتالله منتظری وارد مبارزه با بهائيت شد که با رژيم پهلوی که حامی سر سخت بهائيان بود؛ مبارزه کند. مراقبتهای دائمی شهربانی وقت از ايشان و احضارهای مکرر ايشان توسط شهربانی اصفهان و جلوگيری از تحرکات ايشان ـ که رکن ۲ ارتش آن را به ستاد ارتش گزارش میکرده ـ نشان دهند فعاليتهای سياسی ايشان است که هم با علاقه پيگيری میکرده و هم برآن تسلط و اشراف داشته است و اين در شرائطی بوده که در حوزهی علميهی قم کوچکترين تحرک سياسی وجود نداشته و زمينهی فعاليتهای سياسی هم در آن نبودهاست. دليل روشن و تاريخی آن هم، برخورد با نواب صفوی و همرزمانش در حوزه بوده که مجبور میشوند حوزه را ترک نمايند. تشريح تفضيل آن شرائط، تقريباً در همهی کتب سياسی و خاطرات آن دوران ثبت و ضبط است. دوم: میدانيد که مرحوم آيتالله العظمی بروجردی و مرحوم آيتالله کاشانی، در برخورد با مسائل روز، دو نوع نگرش و عملکرد داشتند، به گونهای که آيتالله بروجردی مشی آيتالله کاشانی را نمیپسنديد و آيتالله کاشانی نيز از زعيم حوزهی علميهی قم، گلايههايی داشتند. آيتالله منتظری، شاگرد شناخته شدهی آيتالله بروجردی بود و علاقمند نبود که اطرافيان ايشان، ذهن استاد را نسبت به شاگردش مسأله دار کنند، لذا پرهيز داشت از اين که کاری برخلاف نگرش استاد خود بکند. اتخاذ چنينی روشی، ضمن اين که يک سياست ناشی از شناخت به موقع مسائل سياسی است، يک ملاحظه کاری شخصی است. لذا کوچکترين نشانهای از نداشتن تسلط و اشراف در سياست و نيز گويای بی علاقگی ايشان به سياست نيست. سوم: امام خمينی(ره) وقتی ايشان را به آيتالله کاشانی، برای معرفی چشم پزشک معرفی کردهاند، به ايشان به عنوان يک روحانی مستعد، توصيه کردهاست که از «اخلاق» آيتالله کاشانی استفاده کند و شما به عمد يا سهو، کلمهی «مسائل» را به جای کلمهی «اخلاق» گذاشتهايد. امام به آيتالله منتظری در سفر به تهران توصيه کردهاند که از اخلاق آيتالله کاشانی استفاده کند و شما نوشتهايد که «برای مسائل ديگر شما خوب است» شما کلمهی چند پهلوی «مسائل» را جايگزين کلمهی تعريف شدهی اخلاق کردهايد که آن مسائل را سياسی هم تفسير کنيد. وانگهی آيتالله منتظری پس از آن سفر بارها به تهران سفر میکرد و به ديدن آيتالله کاشانی هم به طور مکرر میرفت تا جايی که مسائل انتخاباتی زادگاه خود را با ايشان در ميان میگذاشت و آيتالله کاشانی هم نسبت به اين روحانی انديشمند جوان عنايت بسيار داشت. چهارم: شما چنان وانمود کردهايد که آيتالله منتظری فقط يکبار، آن هم به سفارش امام خمينی(ره)، به ديدار آيتالله کاشانی رفت و در همين سفر چون فيلمبرداران و عکاسان آمدند، به خاطر اينکه وارد مسائل سياسی نشود، منزل ميزبان را ترک کرد. در صورتی که واقعيت چيز ديگری است. آيتالله کاشانی و آيتالله منتظری، با هم روابط دامنهداری داشتند و همديگر را خوب میشناختند، موضوع پرهيز از عکس گرفتن، در سفر ديگری بوده و در سفری که برای معالجهی چشم رفته بودند. ضمناً اين رويداد در منزل آيتالله کاشانی نبودهاست و در يک مجلس سخنرانی و تکريم از آيتالله کاشانی بودهاست. به اضافه اين که ايشان نمیخواسته که عکسش در کنار آيتالله کاشانی در جرايد چاپ شود تا اطرافيان آيتالله بروجردی، که احتمال داده میشود که از مخالفان آيتالله منتظری هم در ميانشان بوده باشند، از آن برداشت سوء ننمايند و آن را به مسألهای تبديل نکنند که مناسب آن شرائط در پيش رئيس حوزهی علميهی قم نباشد. اين چه ربطی به سياسی بودن و سياسی نبودن آيتالله منتظری دارد. به طور مثال اگر جنابعالی اين روزها در جلسهای حضور پيدا کنيد که مهندس مير حسين موسوی در صدر نشسته باشد و شما نخواسته باشيد با ايشان عکس بگيريد که همفکرانتان سرزنشتان نکنند، به معنی اين است که نه سياسی هستيد و نه تسلط و اشراف به مسائل سياسی داريد؟! پنجم: اينکه نوشتهايد امام خمينی(ره) تلاش میکرد آيتالله منتظری را سياسی کند و سياست بياموزد، از کجا آوردهايد؟ در خاطرات و ديگر گفتهها و نوشتههای آيتالله منتظری که نيست. در سخنان و نوشتههای امام خمينی(ره) همچنين چيزی نيست. در بسياری از کتب خاطرات حوزويان هم من نديدهام. آيا شما سند و مدرکی برای اثبات آن داريد، يا فقط از معرفی ايشان به آيتالله کاشانی چنين استنباط کردهايد؟ اگر از همين معرفی، برداشت کردهايد که برداشت شما اشتباه است، به ويژه که آيتالله منتظری از همان جوانی يک چهرهی سياسی بود و پيوستن ايشان به نهضت امام خمينی(ره) در شروع آن، نشان میدهد که دارای پختگی سياسی بوده و سابقهی ممتد سياسی داشتهاست که نمونههای آن را ذکر نمودم. اينکه بخواهيد به هر بهانهای، شخصيت مستقل يک نفر را تابع شخصيت ديگری، معرفی کنيد تا نتيجهی سياسی خاصی بدهد، کار مطلوبی نيست، در عين حال نمیتوان تأثيرپذيری افراد از استادان و بزرگان خود را ناديده گرفت. امّا هويت جامع افراد را خدشهدار کردن، خداپسندانه نيست . ششم: عبارت«در بيت آيتالله بروجردی احساس نکنند که من قاطی مسائل سياسی شدهام» را از خودتان درآوردهايد، چون در خاطرات آيتالله منتظری چنين عبارتی نيست و اين عبارت با آنچه که فقيه عاليقدر در توجيه پرهيز از عکس گرفتن با آيتالله کاشانی و مظفر بقائی گفتهاند، تفاوت ماهوی دارد. ايشان گفتهاند:« در بيت آيتالله بروجردی مسأله درست میشود که تو اينجا پيش آيتالله بروجردی هستی، آنجا[پيش آقای کاشانی] هم هستی!». پس «قاطی مسائل سياسی نشدن» و «مسأله درست کردن در ذهن افراد بيت استاد» از زمين تا آسمان تفاوت دارد. هفتم: نکته ديگر اين که بسياری از شاگردان برجستهی آيتالله العظمی بروجردی، فرزندان روحانيون و علمای دوران مشروطه بودهاند. که قبل از نهضت امام خمينی(ره) اوج فعاليت سياسی علما و روحانيون بودهاست. از اين اشخاص که بعد از آن به مقامات عالی دينی رسيدند، کداميک در زمان آيتالله بروجردی، سياسی بودند که با يک کشاورز زاده نجفآبادی مقايسه شوند؟ قريب به اتفاق آن رجال دينی که نزد مرجع بزرگ تقليد درس خواندهاند و در مجموعه ۸ جلدی «گلشن ابرار» معرفی شدهاند، به همان ميزان که به قول شما: «آقای منتظری، حداکثر سياست و عنايتش به مسائل اجتماعی و سياسی مبارزه با بهائيان بود.» در مسائل سياسی و حتی اجتماعی فعال نبودهاند. ۳- گفتهايد: «در اين ايام [دوران نهضت امام خمينی] ؛گرچه آيتالله منتظری محوريت سياسی نداشتهاند، امّا به ويژه پس از تبعيد حضرت امام، در حوزه نقش مهمی را ايفاء کردهاند.» خوب است جنابعالی به کتابهايی که در مورد نهضت امام خمينی نوشته و خاطراتی که رجال بلندپايهی دينی و سياسی داشتهاند و بهويژه سخنانی که آيتالله خامنهای و آيتالله هاشمی رفسنجانی و آيتالله آذری قمی و بزرگان ديگر در جريان معرفی حضرت آيتالله منتظری به عنوان رهبر آينده نظام اسلامی، در اولين مجلس خبرگان رهبری بيان کردهاند، مراجعه نماييد تا محوريت سياسی آيتالله منتظری در زمان مبارزه برايتان روشن شود. البته در زمانی که حداقل سه مرجع پرآوازه همچون آيات عظام گلپايگانی، نجفی مرعشی و شريعتمداری در حوزه علميه قم حضور داشتند، اقرار جنابعالی مبنی بر اينکه آيتالله منتظری پس از تبعيد حضرت امام، در حوزه نقش مهمی را ايفا کردند، به مفهوم اين است که ايشان محوريت سياسی داشتهاند. زيرا اگر ايشان محوريت سياسی نداشتند، در حوزه قم با وجود مراجع ياد شده، نقش مهم ديگری باقی نمیماند که بر عهده آيتالله منتظری بودهباشد. به خصوص که در ادامه گفتهايد: «ايشان يکی از شاگردان مورد وثوق امام در حوزه بودند و از اين طريق قطعاً تاثير جدی در نهضت استقلال بخش ملت ايران داشتند.» از طرفی، بالاخره در غياب امام خمينی، يک نفر الزاماً میبايست محوريت سياسی در قم میداشت، بفرمائيد ببينيم، آن يک نفر چه کسی بود؟ ۴- در پاسخ به سوالی پيرامون نقش آيتالله منتظری در تثبيت مرجعيت امام خمينی گفتهايد: «نه! آقای منتظری در اين قضيه يک جانبه افراط میکنند که مثلاً من نقش اساسی را بر عهده داشتم....» در جواب بايد عرض کرد که مرحوم آيتالله منتظری هيچجا نگفتهاند که من نقش اساسی را برعهده داشتهام که ايشان را افراطی معرفی کنيد. ايشان هرجا در مورد تثبيت مرجعيت امام سخن گفتهاند، همراهان خود مانند آقايان ربانیشيرازی، امينی، غيوری، مطهری و ديگران را نام بردهاند، در عين حال آيتالله منتظری و آيتالله امينی، به هنگام حضور مراجع و علمای معترض به دستگيری امام خمينی در تهران(۴۲/۴/۲۷)، نامهای نوشتند و به امضای علمای مهاجر رساندند که عنوان آن چنين است: «محضر مبارک آيتالله العظمی آقای خمينی، مرجع عاليقدر تقليد....» (از پروندهی ساواک مرحوم آيتالله العظمی گلپايگانی) اين عنوان دقيقاً برای تثبيت مرجعيت امام خمينی، هم برای رژيم پهلوی، هم برای علما و هم برای مردم بوده است. حتماً میدانيد که تمامی امضاءها را شخص آيتالله منتظری و آيتالله امينی گرفتهاند. ۵- درخور توجه جنابعالی، حتی بديهیترين واقعيات تاريخی را منکر شدهايد، مثلاً وقتی از شما در مورد نقش آيتالله منتظری در زمينهی تبيين و تئوريزه کردن اصول و مبانی تئوريک انقلاب پرسيدهاند، پاسخ دادهايد که:«در تئوريک انقلاب نقشی نداشتند، اما در مسائل حوزوی چرا!» اين پاسخ را پای بیاطلاعی جنابعالی از فعاليتهای علمی و سياسی مرحوم آيتالله منتظری در تبعيدگاههای متعدد و در جلسات بحث و گفتگوی ايشان میگذاريم. شما میدانيد که بنده شخصاً شاهد اقدامات ايشان در نجفآباد و ساير بلاد بودهام. فقيه عاليقدر در نجفآباد، نماز جمعهی واقعی را احياء کردند که در خطبههای آن اصول و مبانی انقلاب اسلامی را تبيين کردند. جلسات تفسير قرآن، سخنرانی پس از نماز جماعت گفتگوهای رو در رو با مردم در سقز، خلخال، طبس، بهانههايی بود که ايشان برای تعميق انديشههای مردم در راستای حمايت آنان از انقلاب اسلامی، راه انداخته بود. من نمیدانم چگونه برای آقای دکتر پيمان نقش قابل ذکر قائليد، امّا برای تئوریپرداز شناخته شده انقلاب، که به دليل مطالعات گسترده از معدود نظريهپردازان اين عرصه بودند، همه چيز را تکذيب میکنيد. حتی تدريس چندين ساله و تأليف کتاب چند جلدی مبانی حکومت اسلامی را يک کار تئوريک حوزوی میدانيد. البته برای بنده که امام خمينی را از بزرگان حوزههای علميه میشناسم و ايشان و هر آنجه برای مبارزه با رژيم شاه در دست داشته، قال الصادق(ع) و قال الباقر(ع) بودهاست، و با آيه و حديث انقلاب را رهبری کردهاند، جدا کردن تئوریهای انقلاب اسلامی سال۵۷ و تئوریهای حوزوی يک دهه قبل از آن و يک دهه بعد از آن، از ناحيهی فردی مثل آيتالله منتظری که نفر دوم آن انقلاب بودهاند، چه مفهومی دارد؟ مگر کسانی را سراغ داريد که در سطح فقيه عاليقدر باشند و مبانی فکری انقلاب۵۷ را خارج از مباحث حوزوی، تئوریپردازی کردهباشند؟ اين هم که گفتهايد:«برای مسائل تئوريک جلساتی در تهران وجود داشت که در آن آيتالله خامنهای، آقای هاشمی و برخی شخصيتهای مکلّا مانند دکتر پيمان بودند و دربارهی مسائل تئوريک بحث میکردند.» بدون مدرک است. اين مطلب را از کجا آوردهايد؟ ای کاش نشانه يا نشانهای از آثار آن جلسات را ارائه میکرديد تا علاقمندان به وجود آن پی ببرند. ۶- در پاسخ به اين پرسش که نقش آيتالله منتظری در هماهنگی نيروهای انقلاب به چه صورت بود؟ سکوت کردهايد و وقتی پرسشگر توضيح میدهد که «تعبيری هست که ازغدی بازجو به ايشان گفته بود نمیگذارم در حوزه بمانی تا خمينی ديگری به وجود آيد، اکتفا کردهايد به اين جمله که:«اين مسأله را آقای منتظری در خاطرات خود مطرح میکند.» و بلافاصله موضوع را به شورای انقلاب میکشيد که مورد پرسش نبودهاست، اما نوع برخوردی که به موضوع شورای انقلاب و نظر امام خمينی(ره) در مورد عضويت آيتالله منتظری داشتهايد، بسيار جالب است! اولاً: بديهی است که عبارت خمينی دوم و خمينی ديگر را، يا خود آيتالله منتطری در خاطراتشان نقل کنند، يا ازغدی بازجو و شکنجهگر، آن را در خاطرات خود يا جای ديگرنقل میکرد. با توجه به شناختی که راقم اين سطور از مخالفان فقيه عاليقدر دارم، اگر ازغدی قابل دسترسی بود و وی بيان چنين عباراتی را در هنگام بازجوئی آيتالله منتظری در بيدادگاههای رژيم شاه تکذيب میکرد، جنابعالی ترجيح میداديد، به دليل تکذيب ازغدی، گفته عالم دينی و مرجع تقليد را رّد کنيد. همچنين که شما و آقای بادامچيان و حميد زيارتی(روحانی) و نقادان ديگر خاطرات آيتالله منتظری، اين دانشمند رنجديده و با تقوی را در گفتههايش ناصادق و ازغدی شکنجهگر و مأمور سفارت آمريکا در تهران و سيد مهدی هاشمی و يک منافق فراری را صادق و درست گفتار میدانيد. ثانياً: در مورد عضويت آيتالله منتظری در شورای انقلاب گفتهايد:«امام هيچ نقشی را به آقای منتظری در اين شورا ندادند... محوريت شورا را به آقای مطهری داد و حتی آقای منتظری را به عضويت شورا در نياورد و شاکلهی اين حرکت سياسی را به آقای منتظری واگذار نکردند. اين قضيه نوع نگاه امام به آقای منتظری را کاملاً روشن میکند،... شايد برای شما قابل تعجب باشد که چرا در ارتباط با شورای انقلاب که مغز متفکر انقلاب بود، آقای منتظری را برنگزيدند؟ به دليل آنکه آنجا بحث سياسی بود و امام آقای منتظری را از نظر سياسی توانمند نمیديدند.... اين شاخص در قبل از انقلاب است. برخلاف آن چيزی که تدوينکنندگان خاطرات آقای منتظری تلاش دارند وانمود کنند، مغاير يا شاخصهای تاريخی ماست. آقای منتظری نقش هماهنگ کنندهی نيروهای انقلاب را نداشتند و اصلاً اين توان را نداشنتد. اگر کسی با آقای منتظری از نزديک حشر و نشر میداشت، میدانست که ايشان قدرت سازماندهی نداشتند. اين شاخصه پس از انقلاب برای ما مشخص شد. آقای منتظری در مجلس خبرگان قانون اساسی توسط مردم انتخاب شد، امّا يک روز هم نتوانست آن مجلس را اداره کند... مجلس را شهيد بهشتی اداره میکرد و...» من متعجب ومتاسفم ازکسی که عمدهترين فعاليت فرهنگیاش در نقد سخنان افراد خلاصه میشود، امّا حرفهائی به زبان میآورد آن هم در موضوعاتی کاملاً روشن و شفاف که ناشی از بی توجهی کامل وی به بديهيات تاريخ انقلاب اسلامی است. به نظر میرسد رهائی از بنبستی که شما وهمفکرانتان درموضوع آيتالله منتظری ساختهايد، کار چندان آسانی نباشد، که مجبور شويد بر خلاف همه اسناد ومدارک موجود، اظهار نظر نمائيد. اگر سکوت کنيد و بيشتر به مطالعه درخود و واقعياتهای تاريخی بپردازيد، کمتر به نارواگوئی دچار میشويد. آيتالله منتظری که رفت ـ رحمه اله عليه ـ من وشما هم میرويم، خوب است مانند بسياری ديگر از منتقدان و مخالفان آن عزيز به لقاءالله پيوسته، خويش را از بنبست خود ساخته رها سازيد و تسليم حق و حقيقت شويد. اگرشما برای خدا کار میکنيد نه برای تاريخ، لااقل برای خدا تاريخ را به گونهای روايت کنيد که حقيقت به مسلخ مصلحت نرود. در خصوص اين بخش از ادعای جنابعالی چند نکته يادآوری میکنم: نکته اول: شخصيت آيتالله منتظری با عضويت در شورای انقلاب، نه کم میشد و نه زياد. همچنين است که حضرت امام چه ايشان را سياسی بدانند، چه ندانند. امّا برای روشن شدن ذهن شما و ديگر خوانندگان اين نامه، بايد واقعيتهای تاريخی بيان شود. نکته دوم: مهمترين نقشی را که امام به فقيه عاليقدر در شورای انقلاب دادند، اين بود که برای انتخاب اعضای شورای انقلاب (در پاريس)، با ايشان مشورت کردهاند. حتی وقتی ايشان، آيتالله خامنهای را برای عضويت در شورا مطرح نمودند، امام گفتهاند ايشان در مشهد زندگی میکند، امّا آيتالله منتظری اين را مانع عضويت ندانسته و امام پذيرفتهاند. نکته سوم: اگر حضرت امام، آيتالله منتظری را از نظر سياسی و مديريتی توانمند نمیديدند، اين همه مسوؤليتهای گوناگون که هم سياسی بود و هم نياز به مديريت داشت، بعد از انقلاب به ايشان واگذار نمیکردند. چون جنابعالی و ديگران فهرست اين مسوؤليتها را میدانيد از برشمردن آن میگذرم. نکته چهارم: حضرت امام، ايشان را برای شرکت در شورای انقلاب دعوت کردند و ايشان به دليل اين که میخواستند در قم باشند نپذيرفتند. دعوت امام خمينی، توسط آقايان خامنهای و هاشمی رفسنجانی، به آيتالله منتظری اعلام شد و ايشان طی نامهای به امام، از پذيرفتن آن خودداری کردند. حضرت امام نيز ذيل نامهی ايشان با دستخط خود نوشتند:«عضويت رسمی به اين معنی نيست که جنابعالی در تمام جلسات حاضر باشيد، بلکه مطالب با مشورت شما انجام گيرد، و بودن جنابعالی به مصلحت اسلام و ملت است، ولی اختيار با خود شماست، هر طور صلاح میدانيد عمل فرمائيد. و السلام عليکم و رحمه الله و برکاته، روح الله الموسوی الخمينی». حتماً میپذيريد که اين يادداشت کوچک، فراتر از آن توانمندی است که شما فکر میکنيد امام در ايشان نمیديدند. تصور کنيد که ده، دوازده نفر از بلند پايهترين چهرههای علمی ـ مذهبی و سياسی انقلاب مطالبشان را در شورای انقلاب با مشورت آيتالله منتظری انجام دهند که به مصلحت اسلام و ملت است، چه برتری سياسی و علمی برای ايشان قائلند، آنگاه شما، منکر کل اين برتری میشويد؟! يعنی شاکلهی سياسی اين حرکت سياسی را به آقای منتظری واگذار نکردند؟! نکته پنجم: خاطرات آيتاللهالعظمی منتظری، تماماً توسط خود ايشان گفته شده و در ويرايش آن سعی وافر کردهاند که دقيقاً نقطه نظرات خودشان درج شده باشد. لذا سعی نکنيد اين اثر مهم تاريخی را به ديگران نسبت دهيد که اگر چنين کرديد، همهی نوشتههای بزرگان ديگر میتواند به آسانی زير علامت سؤال برود، لذا بگذاريد هويتها ماندگار بمانند. در بیهويتی ديگران، نه از تاک، نشان میماند و نه از تاک نشان. نکته ششم: معلوم شد، شاخصهای تاريخی شما مغاير با واقعيتها و حقيقتهاست. لذا بد نيست شاخصهای خود را تغيير دهيد تا بر حق منطبق گردد. نکته هفتم: چون شما با آيتالله منتظری حشر و نشر نداشتهايد، ايشان را نمیشناسيد و از قدرت ساماندهی و مديريت ايشان کوچکترين اطلاعی نداريد و حتی از فرهنگ آن بزرگمرد بیاطلاع بوده و هستيد. اگر جنابعالی در طول عمرتان احتمالاً چند دفعه به ديدار ايشان رفتهايد، بنده بيش از چهل و پنج سال با ايشان حشر و نشر داشتهام. از اين دو مقايسه است که توانائیهای آن مرد بزرگ برايم شناخته شدهاست. البته بنده ايشان را سوپرمن نمیدانم که در همهی ابعاد فراتر از همه افراد باشند مثلاً مرحوم شهيد بهشتی در آن شرائطی که آيتالله منتظری، دردها و رنجهای جسمی ناشی از زندانها و شکنجههای طاقت فرسا را هنوز با خود داشتند، بهتر از ايشان میتوانست، آن جمع متکثر را که در مجلس خبرگان گرد آمدهبودند اداره کند، لذا شما آن قدرت و توانائی معنوی را که باعث جابجائی صندلی رياست ايشان و دکتر بهشتی(بعضی اوقات) میشد را ناديده گرفتهايد که نقصی را نمايان سازيد! چه معيارهای جالبی برای شما «شاخصه» میشود. نکته هشتم: اين که گفتهايد: ايشان [آيتالله منتظری] يک روز هم نتوانست آن مجلس را اداره کند، يک اشتباه تاريخی است. حضرت آيتالله، نزديک به ۲۰ جلسه را به ويژه جلسات مهم و حساس مجلس خبرگان قانون اساسی را اداره کردهاند(لطفاً به مشروح مذاکرات مجلس خبرگان بررسی قانون اساسی مراجعه کنيد). ۷- وقتی پرسشگر در مقابل نظرات شما اعلام داشته که حضرت امام، آقای منتظری را به عنوان نمايندهی خودشان در ايران برگزيده بودند، گفتهايد: «خير، حضرت امام، نمايندگان بسياری داشتند. آيتالله خامنهای در مشهد، آقای صدوقی در يزد و ... همه نماينده بودند.» جناب آقای سليمی، شما که میدانيد، حضرت امام، تعدادی نمايندهی منطقهای داشتهاند و دو نفر نمايندهی ملّی. يعنی هر منطقه يا استانی يک نماينده داشتند و نمايندهی آن حضرت در کل ايران، آيتالله پسنديده و آيتالله منتظری بودند. چرا به آسانی جواب «خير» دادهايد؟ بالاخره آيتالله منتظری نمايندهی حضرت امام بودند يا خير؟ اگر بودند، نمايندهی ايشان در کدام منطقه و کدام استان يا شهر بودند، اگر فکر میکنيد نبودند، لطفاً به صحيفهی امام مراجعه نمائيد. ضمناً ايشان، يکی از دو سه نفر وصّی حضرت امام خمينی نيز بودند که بسی فراتر از نمايندهی امام در کل کشور بودهاست. يادآوری(۱): يک نکته تاريخی عرض میکنم. اميدوارم از آن برداشت سياسی نکنيد. شما گفتهايد که آيتالله خامنهای نمايندهی امام در مشهد بودهاند. اسناد موجود که مهمترين آن، مجموعة ۲۲ جلدی صحيفه امام میباشد، نشان نمیدهد که ايشان قبل از انقلاب ، نمايندگی حضرت امام را در مشهد يا در جای ديگری داشتهاند. آيتالله خامنهای، قبل از انقلاب ، يکی از حدود ۶۰۰ روحانی بودند که از طرف امام اجازة «اخذ سهمين و ايصال دو ثلث سهم و حسبيات» را داشتند.(صحيفة امام ـ ج ۱. ص ۴۵۵) يادآوری(۲): گفتهايد: «آقای شيخ علی تهرانی انتظار داشت به عنوان امام جمعه تهران منصوب شود اما امام ايشان را به لحاظ سياسی به شدت دچار ضعف میديد. البته به لحاظ نظری به او اعتقاد داشت و ...» صحت اين اظهارات، اساساً زير سئوال است. زيرا اولاً شيخ علی تهرانی ساکن مشهد بود و انتظار نداشت به عنوان امام جمعه تهران منصوب شود و ناراحتیاش از دست امام اين بود که چرا آيتالله خامنهای امام جمعه تهران شدهاست، چون از سالهای مبارزه، شيخ علی تهرانی با آيتالله خامنهای مشکل داشت، حتی وقتی مقام رهبری به ايرانشهر تبعيد بودند، آقای تهرانی حاضر نشده بود يکبار به ديدن ايشان برود. در واقع او از زاويه مخالفت با آيتالله خامنهای به مخالفت با حضرت امام وارد شد. ثانياً: مشکل شيخ علی تهرانی، مشکل نظری بود و نه سياسی. به نطر میرسد ، تهرانی در دوران نهضت و در بدو پيروزی انقلاب اسلامی، مشکل سياسی نداشت، اما چون از نظر فکری، التقاطی بود با انقلاب و امام خمينی در افتاد و به آنجا رسيد که ديديم. من لازم میبينم خاطرهای را برای روشن شدن ذهن شما نقل کنم. بنده در زمان دانشجويی (۱۳۵۴) به اتفاق يکی از دوستانم، طرحی داشتيم که نظر کتبی علماء انقلابی و انديشمندان مسلمان و مبارز را در موضوع «تأثير اعتقاد به توحيد در زندگی انسان» بهدست آوريم. طرحی را نوشتيم و با انتخاب ۲۰ نفر از چهرههای روحانی و غيرروحانی اما فعال در نهضت امام خمينی، خدمت استاد مطهری (که نام ايشان در صدر فهرست ۲۰ نفره بود) رسيديم. ايشان فهرست را که ديد، ضمن اين که ما را بسيار تشويق کرد، سفارش نمود که به دنبال کسانی که افکارشان التقاتی است نرويم، هرچند که جزء علماء باشند. اين جمله را استاد مطهری سربسته بيان کرد، اما بنده اصرار کردم که شما بايد ما را راهنمايی کنيد و اگر در ميان اين ۲۰ نفر فردی وجود دارد که از نظر فکری مشکل دارد، به ما بگوئيد. استاد مطهری ابتدا اکراه داشت که نام ببرد. اما چون اصرار ما را ديد، فرمود: مثلاً آقای علی تهرانی، مطالعات اسلامی و مطالعات غيراسلامی (مثل مارکسيسم) را قاطی کرده است و بعضی از کتابهايش التقاطی است. لذا، ما همانجا نام علی تهرانی را خط زديم و يکی از علمای ديگر را به آن اضافه کرديم. با توجه به نظر صريح شهيد بزرگوار آيتالله مطهری که سه سال قبل از پيروزی انقلاب بيان کردند، نمیتوان پذيرفت که حضرت امام به لحاظ نظری به شيخ علی تهرانی اعتقاد داشته بودند. ۸- گفتهايد: «در سال ۶۴ قبل از اين که مجلس خبرگان نسبت به تأييد و تعيين ايشان [حضرت آيتالله منتظری] به عنوان رهبر آينده اقدام بکند. حضرت امام رسماً به آقای هاشمی رفسنجانی پيغام فرستادند و ايشان را خواستند و گفتند من با اين کار مخالفم.» بعد که پرسشگر توضيح میدهد که مسأله جانشينی آقای منتظری در مجلس خبرگان و بين مردم جا افتاده بود، مردم هم پذيرفته بودند و ... شما میگوئيد: « بله! جا افتاده بود. دو جريان اين مسأله را جا انداختند. آقای هاشمی مدعی است که من آقای منتظری را جا انداختم و اولين بار آيت اللهالعظمی را در سال ۶۱ دربارهی ايشان به کار بردم. اما با مطالعات ميدانی میبينيد که در سال ۶۰ اولين بار دفتر آقای منتطری عنوان آيتالله العظمی را در مورد ايشان اقدام میکند.» بعد گفتهايد:«نطق آقای مشکينی در مجلس خبرگان را نگاه کنيد. ايشان میگويد بيت مراجع بعد از مرجعيت دچار مشکل میشود. بيت شما [آيتالله منتظری] قبل از مرجعيت دچار مشکل است.» جناب آقای سليمی! من نمیدانم که درباره اين مطالبی که گفتهايد، کسان ديگری هم با شما صحبت کردهاند يا نه؟ اگر صحبت کردهاند شما را بیانصاف پنداشتهاند يا بیاطلاع؟ بنده میخواهم شما را بیاطلاع بدانم که اين حرفهای خلاف را بیپروا بيان کردهايد. البته چندان هم شما را بیاطلاع پنداشتن کار آسانی نيست. مگر میشود فردی که يک کتاب در نقد خاطرات فقيه عاليقدر نوشته است، از بديهيات خبر نداشته باشد؟ شما يک تشکيلات هم برای تحقيق در تاريخ انقلاب تأسيس کرده ايد. لااقل يک بانک اطلاعاتی داشته باشيد که وقتی میخواهيد سخنرانی کنيد و يا گفتگو نمائيد از اطلاعات آن بانک بهره گيريد. لطفاً به اين نکات توجه کنيد تا به بیپايه بودن اظهارات خود پی ببريد: نکته اول: يک مورد از آقای محمدی گيلانی نقل میکنند که حضرت امام به آقای هاشمی رفسنجانی پيغام دادهاند که مجلس خبرگان فعلاً دست نگه دارد. بلافاصله بعد از آن، حاج احمدآقا به آقای هاشمی میگويد حضرت امام فرمودهاند پيغامی را که آقای محمدی گيلانی آوردهاند، ناديده بگيريد. پس نه پيغام رسمی بوده و نه آقای هاشمی را خواستهاند که حضوری مخالفت خود را بيان کنند. ضمناً از عبارت «من با اين کار مخالفم» (بر فرض صحت آن) مخالفت رهبری آيندهی آيتالله منتظری برنمیآيد. شايد منظورشان اين بوده که فعلاً انتخاب رهبر آينده را متوقف کنيد، بدون اين که مصداقی را در نظر داشته باشند. همانگونه که تعدادی از خبرگان حاضر در آن دو اجلاس (تيرماه و آبان ماه ۶۴) بدون اين که در مورد مصداق رهبری آينده (مثلاً آيتالله منتظری) نظری منفی داشته باشند، چنين اقدامی را لازم نمیدانستند. نکته دوم: اگر امام مخالف بودند، چرا به رئيس مجلس خبرگان (آيتالله مشکينی) پيغام ندادهاند؟ شما گفتهايد ايشان در قم بودهاند! درصورتی که اولاً معلوم نيست شب برگزاری اجلاس خبرگان، آيتالله مشکينی در قم بوده باشند. ثانياً اگر در قم بودهاند، آيا امام نمیتوانستند مسألهای به اين مهمی را به قم منتقل کنند؟ فرض کنيم آقای مشکينی در قم بودهاند، آيتالله خامنهای رئيس جمهور کشور و نفر دوم حاکميت چطور؟ به اضافه اگر انتخاب آيتالله منتظری، ضربه محکمی به انقلاب میزد و کشور را تقديم ليبرالها و منافقين و نهايتاً به آمريکا میکرد و ثمرةخون شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس را پايمال مینمود، چرا حضرت امام سريعاً کوتاه آمدند؟ حتماً يادتان هست در انتخابات دورة اول رياست جمهوری، حضرت امام به صراحت در مورد کانديدای رياست جمهوری نظر دادند و نگذاشتند کسانی که به زعم ايشان به قانون اساسی رأی نداده بودند، نامزد رياست جمهوری بشوند. آن وقت چگونه در سال ۶۴ با يک توجيه ضعيف، قانع شوند و ديگر اعتراضی نکنند. اگر امام میخواستند سکوت کنند تا جامعه به جمعبندی رشد برسد، چرا اين کار را به هنگام نامزد شدن مسعود رجوی برای رياست جمهوری، نکردند؟ اين عبارت «امام آيندهنگری خود را نمیخواهد به ديگران تحميل کند» که شما در توجيه عقبنشينی بنيانگذار جمهوری اسلامی بهکار گرفتهايد، يعنی چه؟ يک کسی که به قول شما و دوستانتان، همه ارزشهای يک ملت را زيرپا میگذارد!! قرار بود رهبر آيندة اين نظام بشود. آن وقت امام با يک احساس مربوط به آينده، از يک ميثاق بسيار بزرگ که با ملت خود بسته بودند، دست برمیدارند؟ وجه شرعی «تحميل نکردن آيندهنگری، به ازاء پايمال شدن اعتقادات و افتخارات ملت مسلمان ايران» چيست؟ نکته سوم: هيچ سندی نداريد که آقای هاشمی و يا بيت آيتالله منتظری، جانشينی آيتالله منتظری را از سال ۶۰ و ۶۱ در جامعه جا انداختهاند. من به صراحت عرض میکنم که شخص حضرت امام قبل و بعد از انقلاب اسلامی، جانشينی فقيه عاليقدر را جا انداختهاند. طبق اسناد موجود که در کتب تاريخ انقلاب اسلامی موجود است، در نيمة سال ۵۶، جانشينی آيتالله منتظری پس از امام خمينی، در بيت امام در نجف اشرف تعيين شده است. لطفاً به بخشی از يک گزارش ساواک توجه نمائيد: «سرّی. امنيت داخلی. از: ۳۳۴ دربارة: انتخاب جانشين خمينی. محترماً به استحضار میرساند. چندی پيش نمايندگی عراق براساس گزارش يکی از منابع که مورد اعتماد کامل خمينی است و تقريباً از کليهی تصميمات وی اطلاع دارد، اعلام داشته بود، موضوع بسيار مهم و قابل توجهی که مدتی است بهطور کاملاً محرمانه در برنامهی کار خمينی و گروههای وابسته يا نزديک به او گنجانيده شده، مسأله جانشينی اوست که کوشش میکنند، شيخ حسينعلی منتظری را که هم اکنون در ايران زندانی است، در آينده به عنوان جانشين او برگزينند و اين تصميم کاملاً سری اتخاذ شده و ظاهراً سعی میشود دولت ايران متوجه قضيه نشود ... منبع گزارش دهنده خبر که فرد بسيار مطلع و باتجربهای، اظهارنظر کرده، تجربه تلخی که چندين سال است دولت ايران بر اثر بزرگ شدن خمينی میچشد با انتخاب منتظری تکرار خواهد شد.» گزارش سرّی ساواک که بخشی از آن را نقل کردم در بهمن ماه ۱۳۵۶، در کلاسه ۴۷۸۹۸ بايگانی شده است وانگهی، حضرت امام از همان اول که در جماران مستقر شدند (شايد هم زودتر از آن) به دفعات مسائل حکومتی را به آيتالله منتظری ارجاع میدادند و اين اقدام امام خمينی، دقيقاً در راستای جا انداختن جانشينی آيتالله منتظری بود. تفصيل اين مباحث در خاطرات خبرگان ملت، از جمله در خاطرات آقای هاشمی کاملاً ذکر شده است. شما مدعی هستيد که از سال ۶۰ دفتر آيتالله منتظری و از سال ۶۱ آقای هاشمی رفسنجانی مسأله جانشينی فقيه عاليقدر را جا انداختهاند. احتمالاً شما صدای مردم را در سالهای ۵۸ و ۵۹ نمیشنيديد که پس از هر تکبير سياسی در حمايت از سخن سخنران میگفتند: «درود بر منتظری اميد امت و امام». بد نيست بدانيد در سال ۵۹، شهيد آيتالله بهشتی، نامهای به امام مینويسد. در اين نامة نسبتاً مفصل، خطاب به حضرت امام خمينی میگويد علت اين که در فلان مراسم از سرداران شعار «منتظری اميد امت و امام» جلوگيری کردهاند به خاطر اين که بعد از شما ولی فقيه ديگری جای شما را نگيرد. (روزنامة جمهوری اسلامی ۷/۴/۶۸). اين عبارت که از شخصيت بزرگواری چون شهيد بهشتی، آن هم خطاب به حضرت امام و به صورت مکتوب باقی مانده است، نقص کننده نظر شماست که گفتهايد سالهای ۶۰ و ۶۱ آقای هاشمی رفسنجانی و بيت آيتالله منتظری، ايشان را جا انداختهاند. جز اين، کافی است به جرايد سالهای ۵۸ و ۵۹ مراجعه کنيد تا بيادتان بيايد که مردم مسلمان ايران، از همان آغاز شکلگيری نظام اسلامی، جانشين امام را میشناختند و نيازی به فعاليت ديگران نبود. ضمناً میدانيد که مجلس خبرگان رهبری، مصوبهای ندارد که آيتالله منتظری جانشين يا قائم مقام حضرت امام (ره) باشد. بلکه در ماده واحدهای نظر قاطبه ملت ايران مبنی بر رهبری آيندة آيتالله منتطری را تأييد کرده است. لطفاً به متن ماده واحد مصوب مجلس خبرگان در تاريخ ۱۹/۸/۱۳۶۴ توجه فرمائيد: «ماده واحده ـ حضرت آيتالله منتظری دامت برکاته در حال حاضر مصداق منحصر به فرد قسمت اول از اصل ۱۰۷ قانون اساسی است و مورد پذيرش اکثريت قاطع مردم برای رهبری آينده میباشد و مجلس خبرگان اين انتخاب را صائب میداند.» نکته چهارم: اين جملهی مقامات ساواک که در گزارش فوقالذکر آمده: «تجربه تلخی که چندين سال است دولت ايران براثر بزرگ شدن خمينی میچشد با انتخاب منتظری تکرار خواهد شد.» مفهوم همان جمله ازغدی است که در مورد آيتالله منتظری گفته است: «نمیگذاريم خمينی ديگری بهوجود بيايد.» لذا برای ساواک هم بديهی بود که بعد از امام خمينی، آيتالله منتظری، رهبری انقلاب را به عهده دارد. نکته پنجم: در اجلاس سوم و اجلاس فوقالعاده مجلس خبرگان رهبری که برای بررسی رهبر آينده انقلاب در تيرماه و آبانماه ۱۳۶۴ تشکيل شد، مرحوم آيتالله مشکينی رئيس وقت مجلس خبرگان چند مرتبه سخنرانی کرد. من همه سخنرانیهای ايشان را نگاه کردم. مطلقاً از دفتر و بيت و اطرافيان هيچکس حرفی به ميان نياورده است. البته عاقلانه هم نيست در ابتداء و وسط مجلسی که هنوز کسی را برای جانشينی امام خمينی مشخص نکرده بود، شخصيت محتاط و اخلاقیای مثل آيتالله مشکينی عليه دفتر و بيت فرد مشخص نشده موضعگيری نمايد. در آخر اجلاس فوقالعاده هم وقتی صلاحيتهای آيتالله منتظری و مقبوليت حداکثری ايشان در بين مردم، مورد تأييد نمايندگان مجلس خبرگان قرار گرفت، آيتالله مشکينی يک سخنرانی اختتاميه ايراد کردند، که به هيچ شکلی از اطرافيان و بيت و دفتر آيتالله منتظری سخنی به ميان نياورده است، حتی با ايما و اشاره و تلويح. با اين وجود شما با قاطعيت گفتهايد که: «با علم به برخی ضعفهای آقای منتظری، نطق آقای مشکينی در مجلس خبرگان را نگاه کنيد. ايشان میگويد بيت مراجع بعد از مرجعيت دچار مشکل میشود. بيت شما قبل از مرجعيت دچار مشکل است. يعنی حتی شخصيتهايی مانند آيتالله مشکينی نسبت به اين مسأله وقوف کامل داشتند و علناً و آشکارا در جلسه مجلس خبرگان بيان کردند و ...» جناب آقای سليمی نمين! شما که در مجلس خبرگان نبوديد، حتماً آن را از جايی خواندهايد فرصت داريد که محل درج مطلبی را که به نظر بنده وجود خارجی ندارد، پيدا نموده و اعلام نمائيد. مطلبی را که به آيتالله مشکينی نسبت میدهيد، علاوه بر اين که بدون سند و مدرک است و هيچکس آن را نشنيده و نديده است، از نظر محتوی نيز بیاعتنائی به شخصيت مرحوم آيتالله مشکينی هم هست. زيرا وقتی در يک مجلس، فردی را برای يک مسؤوليت مهم مورد تأييد قرار میدهند، ناگهان رئيس مجلس با جملاتی مبهم و بیاساس، آن فرد را تضعيف نمايد، نه با عقل سازگاری دارد و نه از يک مجتهد همرزم و دوست آن فرد چنين بدرفتاری اين متصور است. لذا جنابعالی اگر سند و مدرکی ارائه نکنيد، به معنی اين است که برای شما نيز هدف (کوبيدن فقيه عاليقدر) وسيله (ادعای کذب) را توجيه میکند. در چنين حالتی، پايه کليه نقدهای شما سست میشود و خواننده مطالب شما فکر میکند که در کليه گفتهها و نوشتههايتان، ادعاهای کذب، بیمدرک حرف زدن، احساساتی شدن و نارواها را وسيله هتک مخالفانتان قرار دادن، فراوان ديده میشود. آيا چنين نيست؟ ۹- شما در جواب پرسشگر مجله که میگويد: «در قضيهی ميرحسين موسوی، حضرت امام به آيتالله خامنهای گفتند. من نخستوزيری ميرحسين موسوی را حکم نمیکنم، اما مصلحت اسلام اين است»، گفتهايد: « بله، ولی ببينيد فرق آيتالله خامنهای با آقای هاشمی اين است که با اين که حکم نمیکند و تنها نظر خود را اعلام میکند، آيتالله خامنهای به خواستة امام تن میدهد، ولی آقای هاشمی تن نمیدهد.» اين پاسخ به يک مسأله مهم تاريخی، بسيار ناشيانه، به دور از واقعيت و يک توجيهی است که نشان میدهد، جنابعالی اساساً در جريان موضوعات مربوط به مقاطع حساس تاريخ انقلاب اسلامی قرار نداريد. اولاً: آيتالله خامنهای از مدتها قبل در جريان نظر مثبت حضرت امام نسبت به ادامة نخستوزير آقای موسوی بودند. با اين وجود نمیخواستند که ميرحسن را به مجلس معرفی کنند. لذا افراد متعددی با ايشان (آيتالله خامنهای) در تماس بودند که نظر امام را اعمال کنند. ايشان باز اکراه داشتند تا اين که گفته بودند به شرطی آقای موسوی را به مجلس شورای اسلامی معرفی میکنم که حضرت امام (ره) حکم کنند، يعنی حکم حکومتی بدهند. حضرت امام هم وقتی اين خواستهی آيتالله خامنهای را شنيدهاند، گفته بودند که من حکم نمیکنم. اگر آيتالله خامنهای به هنگام شنيدن نظر صريح امام در حمايت از ميرحسين، وی را به مجلس معرفی میکردند، ديگر آن تماسها و رفت و آمدها و حکم امام، ضرورتی نداشت. لذا همين که بحث حکم حکومتی پيش آمده، معلوم میشود که مقاومتهايی وجود داشته است. درصورتی که وقتی در جريان نظر امام بودند. بدون اين که صحبت از حکم پيش آيد و امام از دادن حکم خودداری کنند، يعنی پيش از بروز اختلافات در سطح بالا، ميرحسين به مجلس معرفی میشد و کار دولت ادامه پيدا میکرد. يادآوری: من هرگز نگاه منفی به بحثهای پيش آمده بين آيتالله خامنهای و حضرت امام(ره) در قضيه ميرحسين موسوی، ندارم و حق را به هر دو نفرشان میدهم. هم رئيس جمهور حق داشت که طبق نظر و تحليل خود هر که را میخواست و مجلس رأی میداد، برای نخستوزيری انتخاب کند و هم رهبر کبير انقلاب حق داشتند، به دليل مصلحت اسلام، نظر خود را به رئيس جمهور اعلام نمايند. و حتی روی قبولاندن آن نظر اصرار ورزند. لذا باز کردن اين موضوع برای بيان خاطرات تاريخی در جدال قلمی و رسانهای با شماست، نه اين که بخواهم مقامی را تضعيف نمايم. ثانياً: اين که آقای هاشمی رفسنجانی در قضيه اقدام مجلس خبرگان، به نظر امام تمکين نکرد نيز پايه و اساسی ندارد. آقای هاشمی در تابستان ۸۵ ، در پاسخ به اين پرسش «آيا بهتر نبود خبرگان در مسأله قائم مقام حداقل از امام کسب نظر میکردند، چون امام بعداً فرمدند: من مخالف بودم؟» گفته است: «شايد فرموده باشند من موافق نبودم. [روی کلمه «شايد» دقت فرمائيد] ايشان میدانستند که ما بنا داريم اين کار را انجام بدهيم و اگر به ما میگفتند: «اين کار را نکنيد» ما هم انجام نمیداديم.» پرسشگر: «آيا برداشتتان اين بود که امام با اين مسأله موافق هستند؟» هاشمی رفسنجانی: «فکر میکرديم امام موافق هستند. چون اولاً: امام احتياطاتشان را به آقای منتظری ارجاع داده بودند. ثانياً: امام بعضی از اختياراتشان را به ايشان ارجاع داده و محول کرده بودند. ايشان عملاً در بعضی از موارد قائم مقام بود. يعنی عمل میکرد و ما هم میدانستيم که امام به آقای منتظری اعتماد دارند. پيش قدمی اين موضوع هم با حاج احمدآقا و من بود. شرط مرجعيت هم که در قانون اساسی آمده بود. ارجاع احتياطات امام به ايشان، ايشان را واجد اين شرط کرده بود.» (فصلنامه حکومت اسلامی. دبيرخانه مجلس خبرگان رهبری، شماره ۴۰ ـ تابستان ۸۵). ۱۰- در پاسخ به مطلبی که پرسشگر مطرح میکند مبنی براين که: «گروهی از طرفداران آيت الله منتظری، بحث اعدامها را پيش میکشند و دليل برکناری ايشان را پيگيری و پافشاری ايشان میدانند و معتقدند آقای منتظری اهل مصلحت سنجی نبود و کاملاً چيزی را که حق میديد و حق میدانست بيان میکرد.» گفتهايد: «فتوای امام، فتوای قابل دفاعی است و اين که در عمل چگونه عمل شد و آيا در آن شرائط اضطراری، منطبق بر فتوای امام بود يا خير، بنده هم نظرات خودم را دارم ... اين که مجريان در اين قضيه دقيق عمل کرده باشند، خير، بنده چنين چيزی را اعتقاد ندارم که دقيق عمل کرده باشند و خطا نکرده باشند. آقای منتظری بحثی را پس از رحلت امام مطرح میکند من نمیخواهيم خيلی اين قضيه را باز کنم که چه کسانی در اين زمينهها تندروی داشتند و تندروها چه کسانی بودند و از حکم امام استفاده کردند که خطا هم در آنها بوده است، قطعاً خطا هم بوده است «امّا اين چه ربطی به امام دارد؟ » جناب آقای سليمی نمين! نقطهی حساس خاطرات مفصل مرحوم آيتالله منتظری، همينجاست. اگر موضوع اعتراض به اشتباه کاری متصديان محاکمه و اعدام منافقين نبوده، نه جنابعالی و نه هيچکس ديگر نقدی بر خاطرات نمینوشت و شرائط به گونهای ديگر رقم میخورد. شما يک بار ديگر بخش «اعتراض به اعدامهای بیرويه» را در خاطرات فقيه عاليقدر بخوانيد تا متوجه شويد که شما هم همان حرف را میزنيد. ايشان هيچگاه از منافقين دفاع نکرد و آنان را که در جريان حمله به سرزمين ما از خاک عراق شرکت داشتند. (در عمليات فروغ جاويدان) استثناء کرده است. ايشان هم روی دقيق عمل نکردن و خطا کردن ـ تعابيری دقيق از مخالفت با اعدامها که نمیخواهيد خيلی اين قضيه را باز کنيد ـ پافشاری میکردند و آن را به حضرت امام گوشزد مینمودند. به اين فراز از نظر آن مرحوم توجه فرمائيد: «هدف من دفاع از مجاهدين خلق نبود. هدف من پايداری بر ارزشهايی بود که خودمان آنها را قبول داشتيم و نبايد حب و بغضها باعث خدشهدار شدن آنها میشد. هدف من محفوظ ماندن شخصيت امام و چهرهی ولايت فقيه بود که نبايد به نام آن بعضی کارها انجام میشد. مجردّ هواداری از مجاهدين شرعاً مجوز اعدام نيست و در جمهوری اسلامی حقوق همهی طبقات بايد حفظ شود.» (خاطرات. ص ۶۳۹). ايشان هرچه مکاتبه با امام داشتند مربوط به بد عمل کردن و تندرویهايی بود که فعلاً نمیخواهيد آن را باز کنيد، و اين مکاتبات، نه تنها به مفهوم درگيری با امام نبود، بلکه دقيقاً برای جلوگيری از تندرویها و بد عمل کردنها بود. فرق ايشان با شما در اين است که او اعراض کرد و حاضر نشد، برای حفظ جايگاه رهبریاش، خونهای به ناحق ريخته را ناديده بگيرد، اما شما، حتی برای همان ميزان که دقيق عمل نکردند و خطا کردند، اعتراض نکرديد و در جريان ريختن خون هموطنانتان سکوت کرديد. ۱۱- شما گفتهايد: «وقتی درگيری با امام ايجاد شد، آقای منتطری يک سری نق و نوقهايی دارد. ريشه اين نق و نوقها، مسأله مهدی هاشمی است. آقای منتظری مسأله مهدی هاشمی را اصولاً نپذيرفت. گرچه در خاطراتش تناقضاتی نسبت به بحث مهدی هاشمی دارد. اما در عين حال بنای اختلاف او با امام، مهدی هاشمی است.» اولاً: شما به خوبی میدانيد که آيتالله منتظری هيچگاه با امام درگير نشدند و اگر اختلاف هم پيدا کردند، طبيعی به نظر میرسيد. همچون اختلافی که آيتالله خامنهای بر سر نخستوزيری مهندس ميرحسن موسوی با امام پيدا کردند. از اختلاف، درگيری و دشمنی استنباط نمیشود. ثانياً: شما يک قضاوت بیپايه کردهايد که به نظرم اينگونه قضاوت کردن، آن هم در مورد يک عالم باتقوا و يک مرجع تقليد عدالتخواه، بسيار سخت است و نمیدانم در آخرت چگونه پاسخ میدهيد. آن قضاوت اين است که «بنای اختلاف او [آيتالله منتظری] با امام، مهدی هاشمی است.» باز شما میدانيد که اعتراض در مورد نحوهی برخورد با سيدمهدی هاشمی، اعتراض به امام نبود، بلکه اعتراض به سيستم اطلاعاتی بود که سيد مهدی را پس از بازداشت در اختيار داشت. مگر در خاطرات نخواندهايد که ايشان به حضرت امام نوشتهاند: «به جرائم و اتهامات سيدمهدی بدون اغماض، مطابق موازين عدل اسلامی ولو بلغ ما بلغ رسيدگی شود.» (ص ۶۱۳ خاطرات) از اين جمله چه نوع درگيری و اختلاف برداشت میشود؟ بلکه اختلاف و درگيری با کسانی بود که باز هم ايشان گفتهاند: «آقايان هدف امام را دنبال نمیکردند. آنها هدف خودشان را دنبال میکردند. آنها هدف امام را نمیخواستند دنبال کنند. من اين موضوع را به امام هم نوشتم که آنچه شما میخواستيد انجام نشد و اينها به دنبال چيزهای ديگری هستند.» (ص ۶۰۹ خاطرات) پس درگيری متقابل «آقايان» و «اينها» با فقيه عاليقدر هيچ ربطی به حضرت امام (ره) نداشت و همين «آقايان» و «اينها» بوده و هستند که میخواهند وانمود کنند آيتالله منتظری با امام درگير شد و شما نيز چون دوست و همکار «آقايان» بوديد چارهای جز القاء نظرات آنان را نداريد، در صورتی که خود، به اصل ماجرا واقفيد. ۱۲- وقتی پرسشگر نشريه نسيم بيداری به شما میگويد: «حاميان آقای منتظری به شجاعت ايشان بسيار معتقدند و يکی از دلايل آن را تجديدنظر ايشان در ديدگاههايشان مانند بحث ولايت فقيه، بحث سفارت آمريکا مانند مباحث اخيری که ...» شما گفتهايد: «شجاعت نبود! وقتی شما خودتان را در جايگاه ولايت فقيه میبينيد يک سری اختيارات قائليد و وقتی نيستيد، نمیدانيد ... وقتی میخواهيد رئيس جمهور بشويد، حدود اختيارات رئيس جمهور را قشنگ تبيين میکنيد، وقتی میبينيد رئيس جمهور نيستيد. نه! اين که شوخيه! اين که شجاعت نيست. شما اسم اين را شجاعت میگذاريد؟ اين که اصلاً شجاعت نيست و ... طالقانی سالها با بچههای مجاهدين کار کرد. شجاعانه آمد و گفت من اشتباه کردم. اين شجاعت سياسی است. آقای منتظری تا آخر عمر نيامد بگويد من در مورد مهدی هاشمی اشتباه کردم.» آقای عباس سليمی نمين، نقاد مشهور تاريخ انقلاب اسلامی، در اين فراز از سخنان خود، به درستی اعتقاد خود را نسبت به علم، عالمان دين و جريانات انقلاب اسلامی افشاء کرده است!! اولاً: حاميان آيتالله منتظری: شجاعت فقيه عاليقدر را تنها در اين که براثر تجربه ۳۰ ساله جمهوری اسلامی به نتايج جديدی از ولايت فقيه رسيده بود، نمیدانند. بلکه رفتارهای شجاعانه بسياری داشتهاند که تفصيل آن در اين نوشته نمیگنجد. ثانياً: به همين راحتی میتوان نظريههای سياسی، فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی همه دانشمندان و عالمان دينی و غيردينی را زيرسئوال برد و فرض کرد چون امام خمينی پادشاه نبودند عليه نظام شاهنشاهی سخن میگفتند و وقتی متوجه شدند که قرار است ولی فقيه شوند، درس ولايت فقيه را در نجف اشرف تدريس کردند و آقای سليمی نمين هم، چون نمیتوانسته رئيس دانشگاه آزاد شود، عليه دکتر جاسبی اقامه دعوا کرده است. جناب آقای سليمی! اين اظهارنظر شما در مورد آثار علمی يک دانشمند شناخته شده در حوزهی دين، با هيچ يک از آموزههای اسلامی انطباق ندارد. ثالثاً: آيتالله منتظری، هيچگاه به کسب مقام رهبری و ولايت فقيه نمیانديشيد که برای شرح وظائف خودش، يک کتاب مهم علمی تأليف نمايد. مگر چند ماه قبل از فوت امام خمينی(ره) به او نگفتند دو سه ماه ديگر صبر کند، مملکت که دست خودتان افتاد، نظرات خود را اعمال کنيد و ايشان پاسخ داده بود: شما تضمين می کنيد که من قبل از امام خمينی نميرم؟ آيا قضاوت شما در مورد چنين انسان با تقوا و خدائی اين است که چون میخواست ولی فقيه بشود، اختياراتی را قائل بود و چون ولی فقيه نشد، آن اختيارات را نفی کرد؟ عجب قضاوت منصفانهای؟!! رابعاً: مرحوم آيتالله طالقانی کی و کجا آمد و گفت من اشتباه کردهام؟ خامساً: آيتالله منتظری، در مورد سيد مهدی هاشمی نظر اشتباه نداده بود که بعدها بيايد بگويد اشتباه کردهام. اتفاقاً يکی از نمودهای شجاعت فقيه عاليقدر اين بود که وقتی انواع و اقسام فشارها را بر او وارد کردند که نظر مخالفان خود را در مورد سيد مهدی بپذيرد، نپذيرفت. او میگفت به اتهامات سيد مهدی هاشمی رسيدگی کنيد و در محاکمات او، نسبت وی را با من ناديده بگيريد و طبق موازين و حقوق اسلامی او را در دادگاه صالحه محاکمه نمائيد. کجای اين سخن اشتباه است که يک مرجع تقليد، برای راضی کردن دل افرادی چون شما همهی معيارهای شرعی و عقلی و انسانی را زيرپا بگذارد و بگويد اشتباه کردهام؟! ۱۳- گفتهايد: «يکی از خصوصيات منفی آقای منتظری اين بود که نمیتوانست از آن چيزی که دلبستگی پيدا میکرد، دل بکند و هر کس میآمد و میگفت اين مطلب اين جوری است، نمیپذيرفت.» در ردّ اين سخن شما بايد گفت: اولاً: آيتالله منتظری به هيچ چيز ، جز به مطالعه و تحقيق و مباحث علمی و نيز به انسان و انسانيت، دلبستگی نداشت. وقتی او از مقام پرزرق و برق و پرتشريفات و مملو از سلام و صلوات رهبری يک کشور بزرگ، دل کند، و نيز در سالهای پيش از انقلاب، از زندگی آرام و علمائی ، دل کند و زندان و تبعيد و رنج را انتخاب نمود، چگونه اين اتهام به او میچسبد؟ حاضريد روز حساب و کتاب در محضر خداوند هم به همين راحتی چنين نسبتی را به آن مرحوم بدهيد؟ ثانياً: همه دوستان و همفکران شما، در طول بيست سال گذشته، میگفتند که عيب آيتالله منتظری اين است که هرکس پيش او میرود و حرفی میزند، فوراً آن حرف را میپذيرفت. چه شد که يکباره شما روی آن تکرار مکررات، پا گذاشتيد و میگوئيد: «هرکس میآمد و میگفت اين مطلب اين جوری است، نمیپذيرفت؟» وانگهی مگر شما در محل کار و زندگی ايشان شنود داشتيد و يا اين که هر لحظه و هر ساعت در بيت ايشان و همراه هر کس که پيش وی میرفت، حضور داشتيد که اين گونه اظهارنظر و قضاوت میکنيد؟ مرحوم آيتالله منتظری، نه آنگونه بود که در آغاز سال ۶۸ تا دی ماه ۸۸ دربارهاش قضاوت میکرديد و نه اينگونه بود که پس از رحلتش قضاوت میکنيد. ايشان همهی حرفها را از مخالف و موافق میشنيد، با آموزههای اسلام منطبق میکرد، هرچه را حق میپنداشت، میپذيرفت و هرچه را حق نمیپنداشت، نمیپذيرفت. بديهی است او نه معصوم بود و نه کسی به او نگاه مطلق داشت. دفاع از او دفاع از شخصيت، بزرگواری، عظمت روح، انسانيت و برجستگی علمی او است. در اين زمانه، دفاع از او ، دفاع از يک چهرهی بسيار برجسته در عالم تشيع است که به مرور و با فروکش کردن فضای مهآلود سياست، پرتو خورشيد وجودش بر چشم همگان از دوست و دشمن خواهد تابيد. جناب آقای سليمی نمين! سعی کردم خلاصه بنويسم. حرفهای بسياری برای گفتن با شما و همفکران شما دارم که در فرصتهای ديگر خواهم گفت. ان شاءالله. مرا ببخشيد. مصطفی ايزدی Copyright: gooya.com 2016
|