شنبه 21 فروردین 1389   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

گزينه‌ی خاتمی، رضا حديثی

۱. هر کسی که وقايع چند سال اخير ايران را دنبال کرده باشد می داند که طيف گسترده ای از اصلاح طلبانی که امروز در خارج کشور مشغول به فعاليت هستند، اختلاف نظر عميق و گسترده ای، چه از لحاظ تاکتيکی، و چه از لحاظ استراتژيک با سيد محمد خاتمی دارند. از اسلام شناس ِ معروف، عبدالکريم سروش گرفته، تا روزنامه نگار ِ تند رو، اکبر گنجی، نقطه ی اشتراک نقد اين طيف بر خاتمی آن است که به زعم ايشان، هشت سال دولت وی، فرصتی بود که از يک سو، به خاطر تاکتيک های محافظه کارانه ی چانه زنی از بالا، و از سوی ديگر، به خاطر هدف های کوچک و ناچيزی که وی برای اصلاحات ترسيم کرده بود، سوخته شد. با اين حال، به خاطر اتّحادی که در ميان حاميان جنبش ِ سبز پس از انتخابات شکل گرفته است، و به خاطر ِ گرد و غباری که بر همه ی مرزها نشسته است، مرزها ی ميان ِ طيف خاتمی و اين طيف – که از اين پس آن را "طيف ِ اصلاح طلبان راديکال" می نامم – کم رنگ تر می نمايند.



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


۲. واقعيتی که امروز فراموش می شود، و يا می خواهند که فراموش شود، اين است که جنبش ِ سبز، به نامی که امروز بدان شهرت دارد، در ايران چند ماه پيش از روز ِ انتخابات آغاز شد. تاکتيک و استراتژی اين جنبش در آن دوره ی زمانی، کاملا مشخص و در راستای ِ ديدگاه های سيد محمد خاتمی بود: هدف، بازگشت اصلاحات و تلاش ِ مجدد برای ايجاد و استحکام ِ نهادهای مدنی جديد و تازه پا گرفته بود و تاکتيک، پيروزی در انتخابات و کنار گذاشتن ِ طيف ِ محافظه کاران ِ نظامی ِ احمدی نژاد بود. جالب آن است که طيف ِ اصلاح طلبان ِ راديکال، خود اگر قصد شرکت در انتخابات داشتند، نه تنها سبزها را متهم به عقب گرد به سمت فرصت سوزی های خاتمی، که حتی متهم به طرفداری از موسوی ِ "محافظه کار تر از خاتمی" می کردند، و پشت ِ کمپين عجيبِ مهدی کروبی ايستاده بودند. هر چه شعارهای اصلی ِ"اصلاح طلبی ِ اصول گرای" موسوی به ديدگاه ِ اصلاح طلبی ِ زمان بر و پر حوصله ی خاتمی نزديک تر می شد، بی مهری ِ اصلاح طلبان راديکال به سبز ها نيز پر رنگ تر و خصمانه تر می شد: گويی حريف ِ ميدان، بيشتر خاتمی و موسوی بودند تا دولت ِ بی ادب ِ احمدی.

۳. مراد ِاين يادآوری ها، از هم گسيختن ِ اتّحاد ِ دوران ِ پس از انتخابات نيست. اما، اتحاد ميان ِ طيف های مختلف، تنها وقتی محترم است که مواضع ِ طرفين مشخص و آشکار باشد؛ در غير اين صورت، حرف‌ها و حرکت‌های يکديگر را نخواهيم فهميد، و اگر برداشت ِ خيانت از کرده های يکديگر نکنيم، خيال خواهيم کرد که ديگری ساده دل و کم هوش است. لذا، احساس می کنم که يادآوری بعضی واضحات، در اين برهه، ضروری می نمايد: اگر گزينه ی طيف ِ اصلاح طلبان راديکال، نافرمانی مدنی و فلج کردن ِ حکومت بوده و هست، گزينه ی طيف ِ خاتمی، گسترش ِ فرمان ِ مدنيت به دامنه های اجتماعی و حکومتی، بوده و هنوز هم هست. اگر گزينه ی اصلاح طلبان ِ راديکال، قهر ِ مدنی بوده و هست، گزينه ی خاتمی، آشتی ِ مدنی بوده و بی شک، هنوز هم هست. گزينه ی خاتمی، نهادهای غير دولتی می خواهد، روزنامه های نيم بند می خواهد، جلسه ی هفتگی می خواهد، گفتگو و تشکل علمی می خواهد، ارتباط ِ روشنفکری با شهرستان ها و طيف های سنتی می خواهد، و همه ی اين ها را نه برای ِ بعد از "پيروزی"، که به خودی ِ خود، و برای ِ آغاز کردن راه است که می طلبد. گزينه ی خاتمی اين نيست که نخست به مردمسالاری و آزادی دست بيابيم و بعد زندگی مدنی را آغاز کنيم. برای ِ خاتمی، "مردمسالاری ِ بومی" و "آزادی ِ بومی"، تنها و تنها از اين راه معکوس است که به دست خواهد آمد. کسی که گزينه ی خاتمی را بيشتر می پسندد، نه تنها مردمسالاری ِ بومی ِ آن را به مردم سالاری ِ وارداتی ِ فشار ِ نظامی و اقتصادی ِ خارجی ترجيح می دهد، که آن را از مردم سالاری ِ ترجمه ی دانشگاهی (و نيم چه دانشگاهی) نيز تميز می دهد و بيشتر می پسندند.

۴. بی شک، وجه ی مشترک ِ آن چه مردمسالاری ِ بومی، وارداتی و ترجمه ناميده ام، مردم سالاری است. شکی نيست که نظام ِ وارداتی ِ عراق ِ امروز، نظام ِ مردم سالار است و نظام ِ ترجمه ی فلان کشور ِ اروپای ِ شرقی نيز هم، گونه ای از مردم سالاری است. بحثی در اين نيست، و معتقدم به وجه همين اشتراک است که صحيح يا غلط، امروز گمان برده می شود که خاتمی، گنجی و رضا پهلوی، در يک جبهه ايستاده اند: جبهه ی سبز، در سطح ِ جبهه ای که بعد از انتخابات شکل گرفت، جبهه ی مردم سالاری خواهی است. اما چيزی که در اين ميان به فراموشی سپرده شده است، اين است که در ماه های ِ پيش از انتخابات، جبهه ی سبزی که در پشتيبانی از ميرحسين موسوی شکل گرفته بود، مشخصاً و دقيقاً، جبهه ی سبز ِ مردمسالاری ِ بومی بود: حرف، حرف ِ نهادهای ِ مدنی بود، و اميد، بازگرداندن ِ نظم ِ مشروطه به کشور از چنگال ِ تشکيلات ِ قجری ِ احمدی. و اما در اين ميان، و در اتحادی که پس از انتخابات شکل گرفته است، بر خلاف ِ گزينه ی خاتمی که ذاتاً ماهيت ِ زمان بری و حوصله ی تاريخی داشت، دو گزينه ی ديگر، با اعتقادی که به ميان برهای تاريخی دارند، صدايشان را بلند و بلند تر کرده اند تا آنجا که امروز به صدای ِ غالب ِ سبز ها تبديل شده اند. امروز صدايی که در جنبش سبز کمتر و کمتر شنيده می شود، "صدای ِ خاتمی" است: صدای ِ کنار راندن ِ دولت ِ ناسازگار ِ احمدی و بر صدر نشاندن دولت ِ مبارک ِ موسوی ، صدای ِ رهايی ِ اسيران، اما نه برای ِ به وزارت و صدارت نشاندنشان، که برای ِ دوباره به جايگاه ِ منتقد نشاندن ِ ايشان؛ صدای ِ انتخابات ِ بعدی و انتخابات ِ بعد ِ از آن. صحبت، صحبت ِ "سازش" است: سازش و ساختن با ميليون جمعيتی که اگر چه می دانيم که از ما کم شمار تر بوده اند، اما می دانيم که خود جمعيتی بوده اند. جمع ِ آنان که به احمدی نژاد رای دادند، جمع ِ آنان که برای ِ جنبش سبز به خيابان نيامدند، جمع ِ آنان که اخبار ِ جنبش را نخواندند و نمی خوانند: جمع ِ مابقی ِ ما.

۵. خون شهيدان و دردِ خانواده ی اسيران، بی‌شک بار سنگينی بر دوش ما نهاده است. شهيدان ِ سبزِ ما در گذرگاه ِ تاريخ ايستاده‌اند و از ما می‌خواهند که حرمت ِ خونشان را نگاه داريم. در اين شکی نيست، اما، وفاداری به راه ِ شهيدان يک حرف است، و خون خواهی ِ آنان که رفته اند، حرفی ديگر. حرفِ امروزِ گزينه ی خاتمی اما همين است: که عصر ِ ما، عصر ِ خون خواهی نيست، چرا که خون خواهی ِ شهيد ِ سبز، نقيض‌ ِ آن چيزی ست که وی شهادت اش را به تاريخ می دهد. شهيدان ِ‌ امسال، شاهدان ِ همين حرف بوده اند؛ شهيدان ِ امسال برای ِ افتخار ِ شهادت نبود که ميدان آمده بودند. شهيدان ِ امسال، مثال ِ عشق هايشان بودند: با رفقايشان به خيابان آمده بودند (با نيم چه خيالی از عشقی يا چيزی به شبيه به آن)، به فکر درس و کارشان بود، به خيال ِ مهمانی رفتنشان بود و زندگی شان: و اين خود، تمام‌ ِ زيبايی ِ شهادت ايشان بود. اينان زندگی ِ اخيرِ ايرانی بودند که نوجوانی شان را در يکی از پر رونق ترين دوره های مدنی شدن ِ ايران گذارنده بودند. «شرق» را ديده بودند، «جامعه» را، «بهار» را خوانده بودند، و شوخی ِ بازآمدن ِ «توس» را خنديده بودند. اگراين همه نبود، آن وقت در بيست و پنج خرداد، به جای آنکه با لبان بسته و چشمان باز از ميدان انقلاب دور شوند و به ميدان ِ آزادی سرازير، آتش ِ خشم می‌گرفتند و باز، آش همان و کاسه همان.

۶. راه ِسبز ِشهيدان ِما، راه ِ شادی و زندگی ست. راه ِ دوباره دور هم جمع شدن، گپ زدن، دوست داشتن، و با همسايه هايمان سازش کردن و با ايشان زيستن است. خيانت ِ به خون ِ ايشان نيز، نه سر از سازش بر آوردن، که ناسازگاری را در ساز کردن است. چرا که قداست ِ عصر ِ ما، سازش و هم زيستی است، و "گزينه ی خاتمی"، جدای از انتخاب ِ امروز ِ شخص ِ خود محمد خاتمی، همين است: راهکار ِ خاتمی وار، راهکار آشتی و گفتگو است.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016