شنبه 28 فروردین 1389   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

حقيقت واقعی جنبشی به نام سبز، الاهه بقراط، کيهان لندن

الاهه بقراط
واقعيت جنبش سبز يکی است. اين واقعيت را می‌توان هزار تعبير کرد. ليکن نمی‌توان به سود فکر و سياست و حقيقت خويش، تغييرش داد و يا غصب‌اش کرد. در صفوف آن از مدافعان حفظ ولايت فقيه با اختيارات محدود وجود دارند تا کسانی که همواره خواهان سرنگونی نظام جمهوری اسلامی بوده‌اند. در اين طيف گسترده آن‌که هنوز از "اصلاح" اين رژيم دفاع می‌کند، سود خود را در بقای آن و آن‌که طرفدار تغيير آن است، سود خود را در نظامی ديگر می‌جويد. اين طرفداری، يک زبان روشن سياسی است که توضيح علمی و جامعه‌شناسانه دارد و حاملان آن به زبان رايج زمامداران جمهوری اسلامی "عوضی" نيستند بلکه مدافع منافع معين فردی و اجتماعی‌اند

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


کيهان لندن ۱۵ آوريل ۲۰۱۰
www.alefbe.com
www.kayhanlondon.com

بدون ورود به بحث بی‌پايان حقيقت فلسفی يا حقيقت مذهبی، می‌خواهم آن را کمی واقعی مطرح کنم: يک حقيقت واقعی! به نظر من مجموعه حقايق گوناگون و حتی متناقض موجود در واقعيت، حقيقت يک جامعه را تشکيل می‌دهد. بر اين اساس، دروغ نيز بخشی از اين حقيقت است. دروغ، خود، يک حقيقت است. اگرچه حقيقت بر خلاف واقعيت بيشتر ذهنی است، ليکن نمی‌توان انکار کرد، که حقيقت جز بازتاب واقعيت نيست. واقعيتی که خارج از ذهن ما وجود دارد، و بر خلاف حقيقت با فکر ورز نمی‌آيد بلکه حاصل عمل است و از عمل تأثير می‌گيرد، تغيير می‌کند، تأثير می‌گذارد و تغيير می‌دهد. از جمله حقيقت را!

هزاران حقيقت
به اين ترتيب، حقيقت و واقعيت در يک رابطه ارگانيک با يکديگر قرار دارند. اگرچه حقيقت، بيشتر ثابت، و واقعيت اساسا متغير است. ولی هيچ کدام تابع يکديگر نيستند. تابع فکر و عمل انسانند. حقيقت، کشف می‌شود. واقعيت، پديد می‌آيد. در تمامی زبان‌ها بين «حقيقت» و «واقعيت» تفاوت وجود دارد. تفاوتی که اگرچه درک‌پذير و درک‌شدنی است، ليکن توضيح آن مشکل است. بحث بی‌پايان می‌آفريند. واقعيت محدود است. حقيقت اگرچه نامحدود نيست، ليکن فراگير است. حقيقت بر واقعيت محاط است. حقيقت بر خلاف واقعيت به نظر مجازی می‌آيد. ليکن چنين نيست. حقيقت، همواره واقعی است. واقعيت اما ممکن است حقيقت نباشد.
حقيقت و واقعيت کنونی ما چيست؟ مطمئنا پاسخ‌های بسياری به اين پرسش وجود دارد. همه آنها، خود بخشی از حقيقت تفکر جامعه ما و بخشی از واقعيت اين جامعه است. از اين رو، نه در واقعيت و نه در حقيقت، هيچ کس «عوضی» نيست. همه در جای خود قرار دارند. برای مثال، حتی کسی که زمانی چماقدار بوده و خود را در يک واقعيت تنگ مذهبی يا ايدئولوژيک، در مقام داور، حقيقت محض می‌پنداشته که می‌بايست ديگران را حذف کند، امروز نيز هنوز از زاويه همان حقيقت، جهان را می‌نگرد. جايگاه‌اش را از دست نداده، بلکه فقط کمی جابجا شده است. ممکن است دامنه واقعيت‌اش کمی گشاده‌تر شده باشد، ليکن همچنان همان حقيقت کهنه را دارد. حقيقت برتر. حقيقت مطلق. بقيه را «حاشيه» می‌بيند. «مردم» برايش آن کسانی هستند که با وی هم‌عقيده‌اند. «مردم» را تا زمانی تأييد می‌کند که با وی هم‌عقيده باشند. در غير اين صورت ديگر «مردم» نيستند بلکه «مأمور»، «مزدور»، «عوضی» و در بهترين حالت «فريب‌خورده»اند. حامل اين حقيقت، اگر روزی رؤيای دست نيافتنی‌اش تعبير شود و در مقام قدرت قرار گيرد، کاری جز همان که جمهوری اسلامی کرد، نمی‌کند: حذف! حتی فيزيکی؟ آری، حتی فيزيکی! بينش و درک او از حقيقت، چنين اجازه‌ای را به وی‌ می‌دهد. کمونيست‌ها برای ساختن دنيايی بهتر چنين کردند. فاشيست‌ها برای پاک کردن زمين چنين کردند. اسلاميست‌ها برای جامعه توحيدی و تقسيم عدالت چنين می‌کنند. چماقدار «اصولگرا» و يا «اصلاح‌طلب» که ملغمه‌ای از اين هر سه است و فرقی نمی‌کند در ايران و يا در قلب اروپا نشسته باشد، تاب تحمل ديگری را ندارد. چشم ديدنش را ندارد. با زبان و با قلم، چماقداری می‌کند. پايش بيفتد، مشت هم حواله می‌کند. او نه با خواندن «پوپر» در ايران و نه با زندگی در کشورهای آزاد اروپا و آمريکا، هنوز درنيافته است که هزاران حقيقت وجود دارد و جوامع آزاد، آسايش ذهنی و امنيت فکر و زبان خويش را مديون به رسميت شناخته شدن اين هزاران حقيقت هستند. واقعيت اما يکی است: واقعيتی که در آن هزاران حقيقت وجود دارد.

يک واقعيت
جنبش سبز يک واقعيت است. يک واقعيت حامل حقيقت است. در آن مرکز و حاشيه و اتاق و پستو و طبقه بالا و زيرزمين و بالکن و لژ مخصوص وجود ندارد. کسانی که خواستند خود را چه از نظر فکری و چه از نظر عملی به اين جنبش حقنه کنند، خيلی زود هم با واکنش سراسری روبرو شدند و هم به مصداق «تا کس سخن نگفته باشد، عيب و هنرش نهفته باشد» خيلی زود دست خود را در رابطه با جنبش سبز رو کردند. اين همه اما ياری کرده و می‌کند تا کمی از ابهامی که هنوز جنبش سبز در آن گرفتار است، کاسته شود و حقيقت واقعی آن بيشتر روشن شود.
مهم نيست که مدعيان، و عمدتا آقايان، جنبش سبز را چه تعريف و تعبير می‌کنند. اين حقيقت آنهاست. حق‌شان است از حقيقت خود سخن بگويند و دفاع کنند. اما از يک سو اين مدعيان، همگان نيستند، و از سوی ديگر، مدعيان ديگر نيز حق دارند به دفاع از حقيقت خود بپردازند. واقعيت جنبش سبز اما يکی است. اين واقعيت را می‌توان هزار تعبير کرد. ليکن نمی‌توان به سود فکر و سياست و حقيقت خويش، تغييرش داد و يا غصب‌اش کرد. واقعيت جنبش سبز، گسترده و فراگير است. به بهانه «انتخابات» شکل گرفت و با شتاب از آن فراتر رفت. معترض و مخالف است. آزادی‌خواه است. دمکراسی‌طلب است. در صفوف به اصطلاح نخبگانی که از آن دفاع می‌کنند، از کسانی که راضی به جابجايی احمدی‌نژاد با موسوی و حفظ ولايت فقيه با اختيارات محدود هستند وجود دارند تا کسانی که همواره خواهان سرنگونی نظام جمهوری اسلامی بوده‌اند. توازن درون اين طيف چگونه است؟ کسی نمی‌داند زيرا هرگز امکان يک بررسی آماری و علمی، آزاد و بدون هراس وجود نداشته است. فقط می‌توان به تجربه به ويژه ماه‌های گذشته اين استنباط را داشت که «مردم» به شدت ناراضی هستند و در ماه‌های آينده به ويژه به دلايل اقتصادی، دامنه نارضايتی و در نتيجه اعتراض‌ گسترش خواهد يافت.
جنبش سبز، هنوز جنبش «همگان» نيست. نه تنها جای کارگران و خيل عظيم بيکاران و طبقات فرودست جامعه در آن خاليست، بلکه ميليونها هوادار دارد، بدون آنکه در آن فعال باشند! هوادارانی که خاموش‌اند و تماشا می‌کنند و انتظار می‌کشند و حتی برای شنيدن خبر خوش به پايان رسيدن عمر رژيم به فالگير مراجعه می‌کنند! نه از آن «نخبگان»، نه در آن جوانانی که با فيس بوک و تويتر «انقلاب» می‌آفرينند، نه در اين هواداران خاموش، نه از مجموعه لگدمال‌شده ترين لايه‌های جامعه، نه در ميان خارج کشوری‌هايی که از هر فرصتی و به هر شکلی برای زنده نگاه داشتن اين جنبش استفاده می‌کنند، نه در ميان کسانی که هنوز به «اصلاح» اين رژيم چشم اميد دوخته‌اند، نه کسانی که گمان می‌کنند «اجرای بدون تنازل قانون اساسی» مشکلات ملت و مملکت را حل خواهد کرد، نه در ميان «اصولگرايان» و نه حتی در بيت «مقام معظم رهبری» هيچ کس، هيچ کس «عوضی» نيست. همه در جای خود قرار دارند و هر چه می‌گويند و هر چه می‌کنند، چيزی جز دفاع از منافع خويشتن و خويشان نيست! معنای مبارزه سياسی و اجتماعی، همواره و همه جا، از جمله در جوامع باز، چيزی جز اين نيست!
اگر کسی هنوز معتقد است می‌توان جمهوری اسلامی را «اصلاح» کرد و کافيست «احمدی‌نژاد» را برانداخت و به دوران «خاتمی» بازگشت، معنايی جز اين ندارد که وی سود خود را در بقای اين نظام می‌بيند. اين يک زبان روشن سياسی است. کسانی هم که هوادار تغيير رژيم هستند، سود خود را در نابودی اين رژيم می‌بينند. پرسش اساسی درباره هر دو گروه اينجاست: با دانستن اينکه هر دو ادعای دمکراسی و حقوق بشر دارند، گروه طرفدار «اصلاحات» چگونه می‌تواند انطباق منافع خود را در حفظ نظام کنونی با منافع کسانی توضيح دهد که آنان نيز خواهان حفظ نظام‌‌اند ولی شيوه و روش خود را دارند: ولايت مطلقه فقيه و اتحاد مافيايی روحانی و پاسدار! گروه طرفدار «تغيير رژيم» چگونه می‌تواند انطباق منافع خود را در تغيير نظام کنونی با منافع کسانی توضيح دهد که آنان نيز خواهان تغيير رژيم‌اند ولی با اهداف خود: يک جمهوری اسلامی دمکراتيک (در واقع ديکتاتور) يا يک ديکتاتوری پادشاهی!
جنبش سبز در کلی‌ترين تعريف، همه اينها، همه مخالفان نظام و شرايط کنونی را در خود جای داده است. به نظر من اين نه نقطه قوت و روشن، بلکه نقطه ضعف و ابهام اين جنبش است. همان نقطه‌ای است که سی سال پيش به تحقق شعار «همه با هم» منجر شد بدون آنکه بتواند تضاد منافع و اهداف نيروهای شرکت کننده در يک تغيير تاريخی را تشخيص دهد. اين بار اما نيروهای سياسی و اجتماعی زمانی می‌توانند با يکديگر وارد يک اتحاد عمل شوند که هدف و مضمون مشترکی برای آينده داشته باشند چرا که حقيقت واقعی جنبش سبز با همه ابهامی که در آن وجود دارد که حتی ممکن است آن را به دفاع از منافع يک جريان خاص کاهش دهد، و يا چه بسا چنان صيقل يابد که بتواند به گفته روسو مدافع «خير همگانی» شود، حامل يک واقعيت و هزاران حقيقت است و از هواداران اصلاح رژيم تا مدافعان تغيير رژيم را در خود جای داده است! زمان نشان خواهد داد کدام يک پيروز خواهد شد. شايد جنبش سبز به انحصار کسانی در آيد که ديگران را «عوضی» می‌بينند. شايد آنگاه اين جنبش برای پايان دادن به هرگونه ابهام از هر رنگی چشم بپوشد و يا رنگ ديگری برگزيند. اين همه اما تغييری در حقيقت واقعی اين جنبش نخواهد داد: جنبشی نه به رنگ، بلکه به نام سبز هر مسيری که در پيش گيرد و به هر رنگی که در آيد، جنبش تغيير، يک تغيير تاريخی، است!


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016