دوشنبه 6 اردیبهشت 1389   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

سخنی کوتاه با ليبرال های ايران، آنان که شعار دمکراسی بر پرچم خويش دارند، گلمراد مرادی

متأسفانه بايد گفت: با وصف آنکه برای اکثر ليبرالهای ايران واضح و روشن است و در محفل های کوچک نيز به اين نکته بارها اشاره کرده و می کنند که ايران يک کشور کثيرالملله يا کثيرالقومی است و اين نکته انکار ناپذير را خوب می دانند که درگذشته و حال برجامعه ايران ديکتاتوری حاکم بوده وهست واين اقوام زيردست کمترين شانس را برای توسعه فرهنگی داشته اند و خوب هم می دانند که بايد از حق آنها دفاع کرد، اما به ندرت به حقوق اين ملتها يا اقوام در نوشته های خود اشاره می کنند و اگر هم با صداقت آن را مطرح نمايند، يگ اگر و شرط هم برای آن می گذارند. البته شايد اين هنوز يک ترس باشد و آنها احتمالا ازترس از دست دادن هم پيمان يا هر دليل ديگری که دارند، نتوانند به آن اشاره کنند. پر مسلم است، در داخل و خارج از ايران تنها نيروهای چپ واقعی و تعدادی از روشنفکران مصدقی با شهامت اين مسئله را بدون قيد و شرط مطرح کرده و می کنند. يعنی آنهائی که از طرفی به دمکراسی باور دارند و بهيچ وجه نمی خواهند پا را روی حقيقت بگذارند و از طرف ديگر نمی خواهند ليبرالهای دمکرات را به سمت شاخه راست آنها سوق دهند.



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


اين عزيزان نمی خواهند در برابر ليبرالهای راست هم به ايستند و واقعيت را به آنها بقبولانند. بهر علل ديگر، تا کنون کم يافت شده که از موضع دفاعی بر خيزند و از دمکراسی، يعنی از شناسائی بدون قيد و شرط حق مليتهای غير حاکم دفاع کنند. اين واقعيت را هم بايد بپذيريم که شاخه ی راست ليبرالهای ايران، اصلا به دمکراسی دراين کشور اعتقاد ندارد وبرای به وجود آوردن يک حکومت مقتدر و مرکزی درجامعه چند مليتی ايران باچنگ و دندان می کوشد که خودشان دررأس همه کارها قرارگيرند، اما شعارشان، به ظاهر و برعکس نيت آنها، دفاع از دمکراسی است. اين ادعای بنده ازروی هوانيست، بلکه بر واقعيتی انکار ناپذير تکيه دارد.

برای نمونه، برخی ازعزيزان قلم به دست و روزنامه نگار اين شاخه از ليبرالها و يا نزديک به آنها که به احترام بعضی از سردبيران محترم، نمی خواهم نام بياورم، حتا از هم اکنون رعايت الفبای دمکراسی را نمی کنند. نمونه وار، ما يک عرف و سنت در روزنامه نگاری داريم که اگر کسی در باره يک موضوع اجتماعی و يا سياسی مطلبی می نويسد و از نظر تاريخی مطالب غير واقعی را طرح می کند و يا به يک ملت توهين روا می دارد و فرد ديگری مطلب را نقد می کند، آن روزنامه نگار اخلاقا موظف است نقد را در همان صفحه که آن مطلب درج شده است، اگر صددرصد مخالف عقيده خودش هم باشد، آن را چاپ کند. اما با تأسف بايد گفت: چيزی که در ميان اين عزيزان ديده می شود، اصلا به اين عرف توجه نکردن است. خوب اين يک اصل ابتدائی و اوليه در دمکراسی است، اگر آن را رعايت نکنيم، چگونه می توانيم مدافع بر حق دمکراسی باشيم؟! وچگونه می توان به شعار دفاع از آزادی و دمکراسی آنها باور کرد؟!

من آرزو می کنم به مرور زمان ياد بگيريم، همان اندازه که حق و حقوق خودرا می خواهيم بهمان اندازه به حق و حقوق ديگران نيز احترام بگذاريم. اين يک واقعيت است که بيشتر مليتهای غير حاکم درايران ازجمله بنيانگذاران و شهروندان اين کشور هستند و کسی هم در آن شکی نبايد داشته باشد. به گواهی تاريخ آنها در هر تحولی برای آزادی و سرفرازی همه مردمان اين سرزمين ديکتاتورزده، گام برداشته، خون ريخته و جان داده و می دهند و چيزی غير ازحقوق برابر باديگر انسانها وملتهای سرزمين خود، طلب نکرده ونمی کنند. آنهامی خواهند به همه هموطنان ليبرال وآزاديخواه خلق حاکم ياد آور شوند، آن گونه که خود به حتم می دانند، جهان امروز تغيير کرده و افکار و کردار انسانها رشد نموده اند و ملتهای سرزمين ما به حقوق حقه خويش بيشتر آگاه شده اند و ديگر نمی توان با ابزار ديکتاتوری آنهارا سرکوب و خفه کرد. ا

مروزه بايد بپذيريم که پای بندی به اصول دمکراتيک به يک شيوه تعليم و تربيت و مدنيت انسانهای مدرن تبديل شده و نمی توان آن را ناديده گرفت و ازکنار آن گذر کرد اگرچه ديکتاتوری مذهبی خشنی اکنون برجامعه ما حاکم است. نمی توان در چنين جامعه ای مثلا يک ديکتاتوری نرمتری را پياده نمود و مردم را با آن قانع کرد که مثلا اين بهتر از گذشته است! همانگونه که بسياری از هموطنان پاک دل باديدن اين جنايتهای آخوندی واسلام درمملکت، گاهی آرزوی برگشت ديکتاتوری قبلی را دارند که کمتر باصطلاح ديکتاتور بوده! پس واقعيت امر اين است که اگر کسی به اصول دمکراتيک توجه نکند و قصد اين چنين "رفرمی" را داشته باشد، اورا از زمره عقب افتادگان وکهنه پرستان افراطی به حساب می آورند. همانطور که برتری طلبی و راسيسم و نژاد پرستی يک امر زشت و لايق سر زنش و ترد شده است و اگرکسی هنوز به اينهاباور داشته باشد، اورا متعصب کور وعقده ای و حتا ديوانه اش می خوانند، پس بايد ماهم در روش کار وعقايد نادرست خود که احتمالا روزی آن را درست می دانستيم، تغييری بدهيم. اگر بر اين مبنای درست حرکت کنيم، پس نا ديده گيرندگان حقوق ديگران و زير پا نهندگان اصول دمکراتيک نيز دارند به آن سطح می رسند که زشت خوانده شوند و انسانهای متمدن بهيچ وجه مايل نيستند در رديف اين چنين افراد کم توجه به دمکراسی قرار گيرند و به درستی از آنان دوری می جويند. متأسفانه هنوز تبليغات زياد و تکرار مطالب تأثير بسزائی برافکار برخی از انسانها دارد و انسان طبق عادت آن تبليغات را، اگر غلط هم باشد، چون مکررا تکرار شده و مردم مرتب شنيده و می شنوند و آلترناتيوی بس کم برای آن ديده و می بينند، لذابه سادگی می پذيرند.

اين نکته يکی ازدگر مشکلات فراوانی است که برای آن گروههای اجتماعی که کمتر به رسانه ها و تکنولوژی مدرن دست رسی دارند و يا خود هنوز قادر نيستند بوجود بيآورند، مانع بزرگی ايجاد کرده است. در اينجا قلم بدستان مليتها يا اقوام ايرانی غيرحاکم بايد اعتراف کنند که بيشترين صحنه تبليغات تصويری و نوشتاری سياسی-اجتماعی و فرهنگی در رسانه های اينترنتی به زبان غالب (فارسی) در دست هم وطنان ليبرال، از چپ گرفته تا راست راست است. گرچه بيش از ۵۳% مردمان ملتهای ايران غير فارس هستند، اما کمتر از يک سوم از رسانه های جمعی را در اختيار دارند. زيرا درميان مردم خلق حاکم، هم ثروتمند تر بيشتر است و هم با سواد سياسی. بنابراين چون اکثريت ثروتمندان ليبرال و هوادار سيستم سرمايه داری هستند، لذا درخارج از کشور و درميان اپوزيسيون نيز بيشتر از ديگر اقشار حمايت مالی و رسانه ای می شوند، متمنی است اگر اشتباه می کنم بنده را تصحيح فرمائيد. (اين برداشتی است که بنده روی رسانه های جمعی اينترنتی دارم). دليل اين تفاوت فاحش هم کاملا واضح و روشن است. چون افراد ملتهای غير حاکم در طول تاريخ کمترين شانسی را برای آموزش و پرورش به دست آورده و يا کمترين امکان را به آنها داده اند که استعداد خودرا پرورش و رشد دهند، بويژه فرا گيری به زبان مادری اصلا نبوده است.

بنابراين اگر کسی هم می توانسته است خواندن و نوشتن را ياد بگيرد، فقط به زبان حاکمان قادر بوده و نه به زبان مادری خويش. متأسفانه تعداد اين افراد قلم به دست درميان مليتهای غير حاکم نيز کم هستند و حاميان روشنفکر آنان در ميان خلق حاکم هم نسبت به ليبرالهای دو دل زياد نيستند. به اين دلايل هم امروزه بااين مشکل روبرو هستيم.

در برابر چنين بحثی شاخه راست ليبرالها، اکثرا اين مسئله را مطرح می کنند که: "ما نياز به يک زبان سراسری داريم، زيرامن نوعی نمی خواهم هنگامی که ازتهران به تبريز يا کرمانشاه می روم دو مترجم همراه خود ببرم"! در پاسخ، انسان می تواند با لبخندی به اين هموطن عزيز بگويد: اولا اين يک بهانه است، زيرا در کشور کوچک سويس که وسعتش يک پنجم ايران هم نيست، چهار ملت زندگی می کنند و به ندرت افراد هر ملتی زبان افراد ملت ديگررا می فهمد و نياز به مترجم هم ندارند و درهر کانتونی مکاتبات دولتی بهمان زبان ملت ساکن آن منطقه انجام می گيرد. دوما به فرض حرف اين هموطن ليبرال درست باشد و ما برای راحتی شهروندان درسراسر مملکت يک زبان واحدهم داشته باشيم که بنظر من نيازی نيست، اما به احترام آن عزيزان باشد. حالا ما می پرسيم چرا بايد اين زبان سراسری حتما فارسی باشد و چرا مثلا آذری نباشد؟ آيا اگر زبان آذری ترکی يا کردی به عنوان زبان رسمی کشور انتخاب شود، تو نوعی حاضرخواهيد بود اين زبان راياد بگيريد؟ بگيريد؟ با اطمينان نه! ولی من کرد يا افراد وابسته به ديگر مليتها، زبان تو را ياد گرفته ايم و حتا می خواهيم که به عنوان زبان مشترک آن را داشته باشيم، اما برخی از شما عزيزان با شرط و شروط می خواهيد، اين حسن نيت ما را بپذيريد وحتا برخی آن را قبول ندارند و وضع را يا سياه سياه و يا سفيد سفيد می بينند! اين مشکل اساسی است.

ما می خواهيم اين عزيزان سياه و سفيد بين، کمی به واقعيت بيانديشند. آن گونه که اشاره شد به گواهی تاريخ بيشتر تحولات و تغييرات اگر که در جامعه ايران نو بوجود آمده، دست آورد چشم گير نام آوران اين ملتهای تحت ستم فرهنگی بوده است. برای نمونه انقلاب مشروطه و نقش سر داران ايالتی و ولايتی و غيره درآن. مثلا آنگونه که تاريخ به ما می گويد، حتا ستار خان آذری سردار ملی ايران و بيشتر هم رزمان اش از ديگر مليتهای ايران سواد خواندن و نوشتن را نداشته اند، اما به دليل تدابير و قهرمانی خود که برای پيش برد اهداف عالی مردمان وطن خويش بکار گرفته اند، نامشان در صفحات زرين تاريخ حک شده است. حالا اگر وارثان اين قهرمانان يعنی جوانان غيور ايالات و ولايات (فارس و آذری و کرد و بلوچ و ترکمن و عرب) از امکانات مساوی برخوردار گردند و قادر باشند به زبان مادری خويش پرورش يابند، بدون شک در مهد ايران حيدر عمو اوغلی ها ميرزاکوچک خانها، ستار خانها، باقر خانها، يار محمد خانهای کرد، خيابانی های آذری وشخصيتهای مدرن و دمکراتی را درخود به سبک امروز خواهد پروراند و ما قادر خواهيم بود ايرانی آباد که مردمانی با حقوق برابر در آن زندگی کنند، بسازيم.

بهمين دليل بنده و دهها مانند بنده از شما شخصيتهای مهم دمکرات و ليبرال هموطن خلق حاکم التماس نمی کنيم، بلکه می خواهيم حد اقل در کنار ديگر روشنفکران و واقع بينان جامعه خويش قرار گيريد و افراد فعال و اعضای سازمانها و احزاب ليبرال را تحت نفوذ و منطق خود قرار دهيد که به حقوق برابر با ديگر انسانهای هموطن قانع باشند و قبول کنند که جهان تغيير کرده است و اکثر انسانها، از هر ملتی در جامعه ايران، حق و حقوق خودرا می خواهند و ديگر تحمل زير دست بودن را ندارند و جايز هم نيست در جهان مدرن و متمدن، ملتی پست تر از ملت ديگر بحساب آيد و يا حقوقشان زير پا گذاشته شود. نبايد ديگر همانند رضاخان و اتاترک کوشش نمود، اين ملتهارا در ملت حاکم ادغام کنند (اسيميلاسيون). اين خواست ما هم زياده از حد نيست. لذا تقاضا داريم هرآنچه که خود ادعا می کنيد به آن پای بند باشيد و پای بند بمانيد، نه کم و نه زياد. مثلاگويا مد شده، همه ما آزادی و دمکراسی را بر پرچم خود حک کنيم ولی در عمل حاضر نيستيم مفهوم آزادی و دمکراسی را برای توده مردم توضيح دهيم و از زيربار مسئوليت آن شانه خالی می کنيم. به عنوان مثال بنده مقالات زيادی به قلم هموطنان ليبرال راخوانده و می خوانم. در ميان آنان به ندرت ديده می شود که حتا ازخامه راست ترين نويسندگان ليبرال، واژه "آزادی يادمکراسی" تراوش نکند و يا در گفتگوها سخنی با غلظت از دمکراسی به ميان نيايد.

بنده و بسياری از هم فکران کنجکاو بنده، می پرسيم که آيا اين عزيزان و همفکرانشان به آنچه که می نويسند باور دارند؟ اگر آری، آيا تا کنون کوشيده اند که محتوای اين واژه هارا برای هواداران خود و ديگر علاقه مندان توضيح دهند؟ آيا قبول دارند که بنده کرد و علی آذری و حسين بلوچ و رضا ترکمن و حسن عرب، ايرانی و هم وطن و نيز شهروندان همطراز آنها دريک کشور هستيم و آنها هرحقی را که برای خود قايل هستند، برای بنده نوعی نيز بايد قايل باشند! مثلا همان اندازه زبان و ادبيات فارسی برای هموطن عزيز فارس شيرين است، همان اندازه زبان و ادبيات کردی برای من کرد وزبان و ادبيات ترکی آذری برای هم وطن آذری و غيره شيرين است؟ فکر نمی کنم درطرح اين مسئله نيرنگی يا حقه ای خفته باشد! يعنی به زبان بسيار ساده تر بايد عرض کنم، همان طور که فرزندان افراد خلق حاکم به مدرسه می روند و باز بان مادری خود تحصيل می کنند، فرزندان بنده نوعی هم بايد همين حق را داشته باشند، نه زياد و نه کم. همان طور که شوراهای شهر و مجالس ايالتی و ولايتی، وزرا و وکلا و استانداران تهران و يزد و شيراز و اصفهان، فارس بوده و هستند، بنده نوعی نيز اين حق را بايد داشته باشيم که وزرا، وکلا، اسانداران، شوراهای ايالتی و ولايتی، تبريز، اروميه، مهاباد، سنندج، کرمانشاه، ايلام، اهواز، زاهدان و ترکمن صحرارا ازميان مردمان بومی انتخاب کنم. درمجموع مردمان ديگر ملتهای ايران اين حق را داشته باشند که در آمدهای خود را از هر نوع توليدات وصنايع دستی واستخراج منابع طبيعی به طور برابر ومساوی درهمه مناطق کشور و برای آبادانی آن مناطق مصرف نمايند. ساده تر از اين نمی توان بيان داشت. پس تقاضا داريم همه "شرط و شروط و اگر و مگر ها" را کنار بگذاريد و به اين فرمول ساده تن بدهيد، بدون شک پشيمان نخواهيد شد و نام نيکتان در تاريخ به نيکی ثبت خواهد گرديد. همه شما عزيزان، بدون استثناء شعار آزادی و دمکراسی را در جامعه آينده ايران بعد از سرنگونی جمهوری اسلامی سر داده و می دهيد. يعنی بدرستی نمی خواهيد بلائی که در انقلاب بهمن ۱۹۷۹ بر سر مردمان ملتهای ايران آمد، مجددا تکرار شود. بنابه قول شاهزاده رضاپهلوی، فرزند ديکتاتور سابق ايران در پاسخ به پرسش رئيس راديو صدای آلمان مبنی بر قياس دو جنبش (انقلاب بهمن وجنبش سبز)، گفته اند: "تفاوت اين دو ازتشابه‏‏شان بيشتر است؛ يکی ازفاکتورهای مهم اين تفاوت هم اين است که اگر۳۰سال پيش مخالفين نظام و انقلابيون آن زمان می‏ گفتند فعلا شاه برود بعد ببينيم چه می ‏شود - که نتيجه‏ی آن وضعی شد که الان باآن مواجه هستيم- امروز مافقط نمی‏گوييم که اين نظام را نمی‏ خواهيم و اين نظام بايد برود، در مقابل می‏گوييم که چه چيزی جای آن بيايد." خوب، اين پرسش بس درستی است. آرزو می کنم که هيچ نيرنگی پشت آن نخوابيده باشد. ما نيز می خواهيم روشن شود که چه چيزی بجای حکومت مستبده مذهبی بيايد؟ آيا يک حکومت مرکزی بايک زبان ويک فرهنگ پاسخگوی خواستهای سياسی-اجتماعی مردمان ملتهای ايران خواهد بود؟ به نظر من نه! زيرا در جامعه چند زبانی و چند فرهنگی ايران، اگر حقوق همه مردم رعايت نشود، دمکراسی بی معنا و مفهوم خواهد شد و بايد بازور سرنيزه مردم را زيريوغ نگهداشت و آن يعنی حاکميت يک ديکتاتوری ديگر. اين با آرزوهای شاخه چپ، دمکرات و ليبرال مترقی ايران فاصله فراوان دارد. اگر واقعا ليبرالهای راست و نزديکان به آنها به اين شعارهائی که سر می دهند، قلبا پای بند باشند، بايستی هم حداقل به اين گفته يکی از رهبران شاخه محافظه کار ليبرال خويش توجه جدی بکنند و حقوق مردم را به رسميت بشناسند و بی جهت وحشت و ترس تجزيه ايران را به دل مردم نياندازند. و هر کسی که تقاضای حق و حقوق خود را می کند تجزيه طلب نخوانند که او می خواهد ايران را تکه تکه کند! بايد بدانند که ديگر نمی توانند سياست غلط برتری طلبی را به پيش ببرند و مانند سابق يک حکومت مرکزی با يک ملت و يک زبان و فرهنگ را برگرده مردم سوار کنند و يک ديکتاتوری مطلق بوجود بياورند و از ته دل بگويند: "گور پدر مردم" و همه ی خوديهارا وزير و وکيل کنند! اگر کسی اين چنين فکر کند، دشمن تراش و تجزيه طلب واقعی است و بدون شک به تکه تکه شدن ايران ياری می رساند. يعنی خواهان جنگ در يوگسلاوی سابق است. اگر چه ملتهای ساکن ايران باملتهای يوگسلاوی سابق بسيار فرق دارند. اما آن عزيزانی که به طرح شعارهای آزادی و دمکراسی خود پای بند اند و حقوق مساوی برای همه مليتها درايران را قايل اند، خواهان سويس با ۱۲۰۰ سال برابری و برادری بين چهار ملت آلمانی، فرانسوی، ايتاليائی، رتو رمانی و خواهان سيستم بلژيک و کانادا برای ايران هستند. موفق باشيد.

هايدلبرگ، آلمان فدرال
دکتر گلمراد مرادی
g-moradi@t-online.de


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016