جمعه 24 اردیبهشت 1389   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

پيش‌مَرگان پيکار مردم، داريوش همايون، تلاش

داريوش همايون
مردم در هر جای ايران اکنون به کردستان می‌نگرند. در آن‌جاست که جمهوری اسلامی به گردابی خودساخته درافتاده‌است، و اگر در يک استان می‌توان چنان اعتصابی به راه انداخت در جاهای ديگر نيز می‌توان. هر کس تا نوبت‌اش برسد، نسخه شکست است

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


به يک حساب در ده ماهه پس از بيست و دو خرداد ۱۳۰ جوان در ايران اعدام شده اند و اين گذشته از ده ها جوان ديگری است که در تظاهرات يا در زندان در زيز شکنجه کشته يا به صورت های ديگر سر به نيست شده اند. در همان مدت چيزی در حدود ۱۸۰۰۰ تن، عموما از جواتان به زندان افتاده اند.

اين آمارها در هر جامعه ای هراس انگيز است و در ايران درست به قصد ترساندن بالا نگه داشته می شود. حکومت اسلامی هر روز به بهانه ای گروهی را می گيرد، کسانی را به اعدام محکوم می کند و برای آنکه در ياد ها بماند گاه و بيگاه زنان و مردانی را به چوبه دار می سپرد. ولی الگوی اعدام ها و کشتن ها به شيوه های گوناگون، از يک سو و سياست های ديگر رژيم، از جمله فرهنگی، از سوی ديگر خبر از بالا گرفتن يک جنگ تمام عيار می دهد که در جهان ملت های پيشرفته تصورناپذير است و در سرزمين های جهان سومی نيز مانند های اندکی دارد. روياروئی در ايران در همه جبهه ها ولی به ويژه نسلی است. نسل جوانی که بيم مرگ را به چشم نسل انقلاب آورده است دارد با جان و آزادی خود بهای بيرون زدن از جهان بينی و ارزش های آن نسل رو به نابودی را می پردازد.

رقابت ميان آنها که نمی خواهند جايگاه خود را رها کنند؛ و باور ها و جهان خوکرده خود را دگرگون ببينند با نوجويانی که همراه زمان آمده اند در هر جامعه ای پيش می آيد؛ و هر چه فضای جامعه تنگ تر و فرصت ها کمياب تر باشد شدت بيشتر می گيرد. نسل ها به آسانی منزل به يکديگر نمی پردازند. در ايران با گروه فرمانروائی که سی سال پياپی از هر عنصر روشنی و انسانيت و زيبائی تهی شده است و در پست ترين غرائز خود می بالد، اين رقابت ابعاد آنچه را که فريدون هويدا "عقده رستم" ناميد گرفته است.

هويدا چند دهه پيش با باريک شدن در "داستان پر آب چشم" رستم و سهراب آن را بيان عقده ای در نقطه مقابل عقده اديپوس ميتولوژی يونان يافت. اوديپوس پدر خود را به تقدير خدايان نادانسته می کشد. رستم فرزند خود را نادانسته می کشد. فرويد از داستان اوديپوس به رقابت جنسی کودکان با پدر و مادر رسيد و نتايجی گرفت که از بحث ما بيرون است. ولی هويدا در رستم و سهراب ريشه های ژرف برخورد نسلی را يافت و گرايشی که نسل سالمند تر به جلوگيری از بر آمدن فرزندان خويش دارد و تا نابود کردن آنان می تواند برسد. فردوسی خود در داستانی که "دل نازک از رستم آيد به خشم" دامن قهرمان بزرگ شاهنامه را سراسر از جنايت پاک نمی کند. درخودداری او از آشکار کردن نام ش بر سهراب با همه مهربانی و اصرار الحاح آميز او، رگه های زشتی هست که آن فرجام تلخ را ناگزير ساخت و فريدون هويدا را به شناخت آن عقده و گرايش فرزند کشی در فرهنگ ما رسانيد. (ميتولوژی آئينه فرهنگ ها پيش از تاريخ است).

فرمانروايان اسلامی ايران که در سقوط آزاد خود از همه طبقات دوزخ کمدی الهی گذشته اند (دانته گناهکاران را به ترتيب زشتی گناهان شان در طبقات پائين تر و پائين تر جای می دهد) در شامگاه رژيمی که وصف آن همان فصاحت دانته را می خواهد تصميم خود را گرفته اند. آنها می خواهند با کشتن، شکستن و راندن اين جوانان، با بستن در های دانش و آگاهی بر روی آنان، نسل سهراب ها را از سر راه خود ــ راهی که خواه ناخواه به پايان رسيده است ــ بردارند. (يکی از نخستين کشتگان جنبش سبز سهراب نام داشت).

***

ديکتاتوری های فاسد در جهان فراوان اند؛ رژيم هائی نيز که از باز شدن ذهن مردمان خود می ترسند کم نيستند. در همين جهان اسلامی ی در خشونت و پليدی (از جمله بد ترين سياست ها) فرورفته، نمونه های بسيار از سرکوبگری فيزيکی و فرهنگی می توان نشان داد. ولی شايد هيچ جستجوئی نتواند رژيم ديگری را با اين درجه درگيری مرگ و زندگی با جوانان خود نشان دهد. نسل جوان تر جامعه ايرانی برای يافتن جائی در زير آفتاب تلاش نمی کند ــ چنان که در هر جامعه ديگری هست. جوانان با همه بيشماری خود که تا دو سوم جمعيت را در بر می گيرد با خطر نيستی روبرويند. اين نيستی برای گروهی تا همان سرنوشت سهراب ها می کشد ولی برای آن ده ها ميليون به معنی خاموشی و رکود و ماندن در گنداب بسيجی-جمکرانی است؛ در سطح فيضيه برای توده و مکتب حقانی برای "سرامدان." احمدی نژاد ها و رادان ها و کردان ها سرمشق های والائی، و سردار محصولی ها قله های دستاورد انسانی.

جوان ايرانی اگر به درستی آينده ای را که ساده زيستان احمدی نژادی به راهنمائی مصباح يزدی ها برای ش تدارک ديده اند درنيابد و فرا تر از کشاکش های ناگزير روزانه را نبيند جنگ تمام عياری را که بر او تحميل کرده اند نخواهد برد. رژيم اين جنگ را بسيار جدی گرفته است. جنبش سبز با تکانی بزرگ تر از دوم خرداد و هژده تير بر جمهوری اسلامی، به برآمدن روحيه و گروهی ياری داده است که از چين دنگ شيائو پپنگ (فشار سياسی در عين گشايش اقتصادی) به عنوان آرمانشهر خود، به عراق صدام حسين گذر کرده اند. باز صدام حسين از چاه جمکران الهام نمی گرفت و از آن آيت الله که مردم به او تمساح لقب داده اند درس نمی آموخت. (آن آيت الله نيز نمی داند که برای او و مانند های ش چه خواب ها ديده اند).

لبه تيز ماشين آدمکشی جمهوری اسلامی اکنون رو به کردستان گشته است. پس از اعدام پنج جوان کرد ايرانی، اکنون حکم اعدام بيست و هفت جوان ديگر ايران، شانزده تن از آنان فرزندان کردستان، صادر شده است. خامنه ای و احمدی نژاد با اين موج اعدام ها به پيشباز نخستين سالروز رسوائی انتخاباتی خود می روند و باکی از پيامد های سياست های دشمنانه خود به يک پاره حياتی ملت ما ندارند. آنها از اينکه جهان را بر مردم کردستان چنان تنگ کنند که چاره را جز در جدائی نبينند پروا نمی کنند. پايداری دليرانه کردان (يک گوشه اش مرگ قهرمانانه و سرکشانه آن پنج جوان که روان هر جوان ايرانی را شعله ور می کند) و اعتصابی که شهرهای کردستان را برداشته است، پيش از همه می بايد پشتيبانی همه سويه جنبش سبز را برانگيزد. کرد ها دارند پيشمرگ مبارزه همه مردم ايران می شوند ــ همچنان که بارها بوده اند. آنها بی اثری ترور رژيم را با "پذيره شدن دشمن به جستن پيکار" نشان می دهند. مردم را در تحليل آخر نمی توان ترساند.

در اين ماه های غرق در خون و اندوه که سطح دريای جامعه به نظر از جوشش افتاده است شايد سخن گفتن از جنبش سبز چندان با ارتباط به نظر نيايد. ولی جوشش در همه جا هست و به هر کمترين بهانه از ژرفا به سطح می آيد. ايستادگی در ميدان اگر با روحيه همبستگی ملی و فراگيرنده جنبش سبز در هم آميخته شود قدرت اخلاقی و عملی بيشتری به پيکار ملی خواهد داد که ديگر هيچ ترديدی در هدف آن نمانده است: برچيدن جمهوری اسلامی و سپردن ايران به ايرانيان.

مردم در هر جای ايران اکنون به کردستان می نگرند. در آنجاست که چمهوری اسلامی به گردابی خود ساخته در افتاده است، و اگر در يک استان می توان چنان اعتصابی به راه انداخت در جاهای ديگر نيز می توان. هرکس تا نوبت ش برسد، نسخه شکست است. عرب های مهاجم در سده هفتم به همين ترتيب قدرت ايران را در هم شکستند. گرگ جمهوری انسانی بر سراسر اين سرزمين و مردمان ش دهان گشوده است.

داريوش همايون


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016