شنبه 22 خرداد 1389   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

مصاحبه ویژه اختر قاسمی با داریوش شکوف، خبرنامه گویا

dariush_shokoof_AG0B.jpg

[email protected]

اختر قاسمی - ویژه خبرنامه گویا - دوربين و ضبطم را برمی دارم تا به سراغ داريوش شکوف بروم و با او گفتگويی انجام دهم تا شايد بتوانم پاسخی برای ابهاماتی که برای ساکنين اين شهر و بخصوص ايرانيان پيش آمده بيابم.
هوا گرم و آفتابی ست. ترافيک شديدی در اتوبان است. در طول راه به اين فکر می کنم که چه کسی يا کسانی می تواند پشت چنين آدم ربايی باشد. به ياد آدم ربايی و ترورهای رژيم جمهوری اسلامی در دهه شصت می افتم که بيش از صد ايرانی اپوزيسيون را در سراسر جهان يا ربودند و يا ترور کردند. همه ترور چند فعال اپوزيسيون در رستوران ميکونوس در برلين را بياد داريم. ترور يک خليان ايرانی مخالف رژيم در هامبورگ و به قتل رسيدن يک هنرمند ايرانی در خانه خود در بن. به قتل بزرگ مرد ايران دکتر شاپور بختيار می انديشم. تنها کسی که توانست چند روز دمکراسی را در تاريخ ايران در زمان خدمت چند روزه اش برای ايرانيان به ارمغان آورد. به قتل ها و ترور های ديگر می انديشم... اما نه ترجيح ميدهم که از اين افکار دور شوم و به آخرين ديدارم با داريوش فکر می کنم که در فستيوال برليناله ۲۰۰۹ بود. او خيلی با حرارت و شور در باره ی سينمای ايران صحبت می کرد و هميشه از اينکه سينمای دولتی ايران به فستيوال های بين المللی راه می يابند معترض بود.



تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


به محل قرار می رسم. در فضای بیرونی کافه ای در منطقه پروتز مارکت در کلن. دو مرد که لباس شخصی به تن دارند میز بغل نشستند که پلیس محافظ هستند و چند محافظ دیگر هم در اطراف. داریوش را با ریش جو و گندمی و کمی تکیده می بینم. لاغر و آرام. از شلوغی و سرحالی داریوشی که در فستیوال ها بود، خبری نبود. کافه ای برای من سفارش می دهد و شروع به صحبت می کنیم. از او می پرسم داریوش برام تعریف کن چی شد؟ کجا بودی؟ چیزی به خاطر داری؟ او ابتدا از همه ی جامعه ی جهانی و بخصوص از ایرانیان به خاطر حمایتی که از او در این مدت کردند تشکر کرد. و در ادامه گفت: " من در حال حاضر هنوز به حالت سابق برنگشتم و سلامتی کامل ندارم. معمولا تاریخ ها و زمان ها را خوب بیاد ندارم ولی یادم هست که بین ساعت هفت تا هشت شب بود در منطقه فریزن پلتز در کلن. روی نیمکتی نشسته بودم. در بخشی که کمی خلوتراست. در افکار خودم غوطه ور بودم. مردی مسن در آن سر نیمکت نشسته بود. چند متر آن طرفتر جوانی که شبیه به شرقی ها بود با موبیلش با صدای بلند تلفنی صحبت می کرد. من در افکار خودم بودم و نمی خواستم هم که کسی مرا ببیند چون درحالتی نبودم که بخواهم کسی مرا بشناسد. منتظر دوستی بودم. کمی بعد آن جوان به سمت ما آمد و در کنار من نشست. او عربی صحبت می کرد. چیزی طول نکشید که ماشینی نزدیک ما آمد و به فاصله ی خیلی نزدیک مقابل ما پارک کرد. یک دفعه متوجه شدم که چیزی تیز به پهلوی من وارد شد. و همزمان یک جمله ی آلمانی که گفت: Mach mit! به معنای همکاری کن! من ابتدا فکر کردم که یک شوخی بی مزه ست. چون اصلا باور کردنی نیست. ولی او محکم تربه پهلوی من فشارداد که متوجه شدم اسلحه است و بلندتر گفت همکاری کن و مرا به سمت ماشین هل داد. دو نفر پیاده شدند یک نفر در ماشین را باز کرد و من سوار شدم ودیگری هم از آن طرف سوار شد. من در وسط بودم. و سریع یک چشم بند به چشمان من بستند و یک چسب هم بر دهانم زدند.

- چرا وقتی به تو گفتند همکاری کن و ترا به سمت ماشین بردند سعی نکردی که داد بزنی و کمک بطلبی؟

اصلا باور کردنی نیست شبیه به فیلم بود. همش چند ثانیه بود و بعد وقتی که آمادگی نداشته باشی اصلا فکر نمی کنی که چنین چیزی باشد. شاید نزدیک به چهل دقیقه تا یک ساعت رانندگی کردند و بعد هم مرا از جایی که پله به سمت پایین می رفت بردند که فکر می کنم یک زیر زمین بوده. مردی که مسن تر بود به زبان انلگیسی با لهجه ی عربی صحبت می کرد. او به من گفت داریوش تو به ما و به اسلام توهین کردی. تو ضد اسلام هستی و فیلمی ساختی که به اسلام و به خمینی توهین کردی. گفتم به من فرصت بده که ترا آگاه کنم که من ضد اسلام نیستم. و چیزی که در ایران می گذرد اسلام نیست و فیلم من ضد اسلام نیست بلکه ضد رژیم ست. ما خیلی با هم بحث کردیم و بعد متوجه شد که من فناتیک و ضد اسلام و ضد دین نیستم و اگر هم باشم به آزادی ادیان اعتقاد دارم و همچنین من موضع آزادی دارم و فقط بر ضد رژیمی هستم که مخالف آن هستم. ما مدتی طولانی بحث کردیم. بعد غذا آوردند پیتزا بود. از من پرسیدند نوشیدنی چی میل داری؟ من هم فکر کردم آب مطمئن ترین و بهترین است. گفتم آب. ولی مزه ی این آب به نوعی تلخ و شیرین بود. و همیشه بعد از نوشیدن این آب کاملا بی حال می شدم که می خوابیدم. حتی وقتی چای هم می گفتم همین مزه و نتیجه را داشت.

ـ تو در اون لحظه چی فکر می کردی؟ یعنی فکر می کردی که اینها کی اند که ترا اینجا آوردند؟

من فکر می کردم که عرب هستند چون فکر می کردم دلیلی ندارد که 4 ایرانی عربی صحبت کنند. اون ها مدام در تماس تلفنی و گویی گرفتن دستور بودند.

ـ در این مدت چشم های تو باز بود؟

نه تمام مدت بسته بود تا زمانی که منو دوباره رها کردند.

- آزار هم دادند یا کتک؟

نه اصلا. ولی جوون ها خیلی عصبی بودند و من فکر می کنم که اگر اون فرد مسن تر نبود حتما منو می کشتند. در جایی که من بودم مدام دو نفر حضور داشتند و همیشه هم من روی زمین می خوابیدم و آن دو نفر جایی که فکر می کنم نیمکت بود می خوابیدند. ولی بعد از چندی یکی از اون ها نیمکت را به من داد و خودش روی زمین خوابید.

dariush_shokoof_AG3.JPG

ـ خب بعد چطور شد که آزادت کردند؟

منو بردند توی ماشین و دوباره هم همون آب یا هر چی که بود به من دادند. چشمها و دهنم بسته بود. فکر می کنم وارد اتوبان شدیم چون ماشین همش مستقیم می رفت و به چپ و راست نمی رفت وتوقف هم نمی کرد. شاید یک ساعت رانندگی بود. بعد جایی توقف کردند و منو پیاده کردند و چند دقیقه ای روی زمینی که محکم بود راه می رفتیم. بعد برای آخرین بار همون آقا دوباره از من پرسید تو فهمیدی که من از تو چی خواستم؟ تو اگر ایران زندان را نمایش بدهی ما تو را خواهیم کشت! اگر فهمیدی سرت را به علامت بله تکون بده! من هم سرم را تکون دادم. بعد به بقیه گفت که ببرید اونو. یک نفر از اون ها منو به طرف جایی برد که حس کردم تپه است. بغل یک رودخانه. بعد دهنم را باز کرد و گفت الان تو را توی آب می اندازم. و بعد چشمهام را هم باز کرد و شاید در فاصله دو ثانیه مرا توی آب پرت کرد.

ـ فاصله ی چقدر بود؟ عمق آب ؟

من که در حالت گیجی تحت تاثیر این داروها یا هر چیزی که به من می دادند بودم ولی وقتی توی آب پرت شدم چون پاهایم به کف آب رسید متوجه شدم که عمیق نیست. شنا کردم و به همون تپه یا بلندی که شاید دو سه متر بود رسیدم و بعد چند دقیقه ای صبر کردم و راه افتادم. جایی تاریک شبیه به جنگل بود. چند دقیقه راه رفتم بعد نور چراغی را دیدم و به سمت نور چراغ رفتم. ساختمانی بود که صدایی می شنیدم به سمت صدا و ساختمان رفتم. پله ی دوم و سوم را که بالا رفتم بی حس شدم و به زمین افتادم.

ـ گویا طلب کمک کردی و به انگلیسی صحبت کردی؟ درسته؟

بله گویا به انگلیسی گفتم من شکوف هستم و من ربوده شدم. که بعد کسانی که شنیدند به پلیس زنگ زدند وبه بیمارستان منتقل شدم که هنوز هم تحت مداوا هستم. دو بار و هر بار دو روز در بیمارستان بودم. معده ام خیلی ناراحت است و حالت تهوع دارم.

ـ آیا چیزی در بدن یا خون تو پیدا کردند؟

تا به امروز زهری که بشناسند را پیدا نکردند به همین دلیل اجازه ندارم مدتی موهای سرم را کوتاه کنم تا از طریق مو تلاش کنند تا اگر سمی به بدن وارد شده پیدا کنند.

ـ داریوش خودت چی فکر می کنی؟ فکر می کنی از طرف کی بوده؟ یعنی فکر می کنی که از طرف سازمان جاسوسی جمهوری اسلامی بوده باشه؟

من نمی تونم اینو بگم چون هنوز چیزی مشخص نیست ولی می تونم صد در صد بگم که اینا میوه های اون درخت گناهی هستند که جمهوری اسلامی کاشته و امکان دارد که شما امروز از کسانی ضربه بخورید که اصلا با جمهوری اسلامی رابطه ای ندارند ولی از طرفدارانش هستند. ما همین الان در آلمان در برلین مناطقی داریم که زن بدون حجاب نمی تونه به راحتی در خیابون راه بره. و اینها شرایط را به اینجا رساندند. شما نمی تونید انتقاد از اسلام فناتیک کنید. با یک جوون فناتیک مسلمان در برلین نمی تونی دیالوگ برقرار کنی. و نمی تونی ضد اسلام فناتیک با او صحبت و بحث کنی.

- تجربه ات چی بوده در این مدت؟

اجازه بديد که از اين تجربه تلخ اين مدت دو مورد زيبا را بگم: در اين چهارروزمتوجه شدم که در مدت ربودن من شايد بيش از ۵۰۰ ميليون نفر در چندين کشور نگران حال من که يک فرد خيلی کوچيک جامعه ی فرهنگی هستم؛ بودند. ولی اگر اين سران جمهوری اسلامی که اين همه ادعا دارند که چقدر بزرگ و قوی هستند ۱۴ دقيقه بروند و گم بشوند باور کنيد که ۸۰ ميليون ملت ايران ۱۴ هزار سال شادی خواهند کرد. و هيجکس هم نگران آنها نخواهد شد.

ما با اين کارها قوی تر می شويم و مصمم تر! من تصميم دارم که فيلم ايران زندان را مجانی به موسسه ای که به نام دفاع از داريوش شکوف درست شده بدهم و می خواهم که آنرا رايگان به روی وبسايت بگذارند تا همه ی مردم جهان بتوانند اين فيلم را تماشا کنند.

- داریوش چه انتظاری از دولت آلمان در مقابل ایرانیان یا اپوزسیون داری؟

دولت آلمان با این کاری که برای من کرد تا ابد مرا ممنون داشتن آزادی و سیستم هواخواهی انسان دوستی و بشر دوستی کرد. من با دولت آلمان مشکلی ندارم ولی با سیستم سینمای اینجا همیشه مشکل داشتم. اما این سیستم به من ازادیخواهی و ازادی را باد داد. از دولت آلمان خواهش می کنم و می خواهم که از اپوزسیون ایران حمایت کنند و نشان بدهند که در کنار مردم هستند نه در کنار حکومت های گانگستری مثل جمهوری اسلامی که در ایران مردم را بخاطر خواست های برحق مسالمت آمیزشان می کشند و بعد با خنده وارد غرب می شوند و مورد استقبال قرار می گیرند.

ـ تصمیم نداری این دو هفته ای که ربوده شده بودی را فیلم کنی؟

عجیبه که این حرف را میزنی چون اولین چیزی که فکر می کنم همین است و دوستانم هم گفتند. بله به این فکر هستم و ممکنه فیلم خیلی پر کار و خوبی بشود که در جهت روشنگری هم خیلی خوب باشد.

ـ داریوش موبایل ، پاسپورت و وسایلت چی شدند؟

همه را از من گرفتند و بردند و هیچی ندارم.

- داریوش در آخر حرفی برای هم وطنانت داری در این سالگرد جنبش آزادیخواهی مردم ایران؟

بله من از همه ی هموطنانم که در این مدت از من حمایت و تلاش برای من کردند بی نهایت سپاسگزارم. اگر بخوام با اسم بگم هم طولانی میشه و هم ممکنه عده ای را فراموش کنم ولی از همه ی دوستان و هموطنان ممنونم. من خیلی دلم می خواست که در سالگرد جنبش در کنارشون می بودم ولی با توجه به اینکه من در کنترل پلیس هستم و همیشه چند نفر محافظ دارم متاسفانه نمی تونم شرکت کنم ولی قلبم با اونهاست و در کنار اونهام. امیدوارم بتونم در آینده باز هم خدمت گزارشون باشم. سالگرد جنبش را به همه ی هموطنانم تبریک می گم.

ـ سپاس از تو داریوش عزیز و امیدوارم که هر چه زودتر سلامتی کامل را بدست بیاری و هر چه زودتر هم مشخص بشه که چه کسی یا کسانی پشت این قضیه آدم ربایی بودند و به امید اینکه دوباره مثل سابق پرانرژی به کار سینما بپردازی.

من هم از شما سپاسگزارم.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016