پنجشنبه 27 خرداد 1389   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

آزادگی در بند، نامه عبدالرضا تاجيک به مادرش پيش از بازداشت سوم، ادوارنيوز

ادوارنيوز: متن زير نامه عبدالرضا تاجيک فعال ملی مذهبی و روزنامه نگار است به مادرش درست ساعتی قبل از آن که برای سومين بار در يکسال گذشته آزاديش را بربايند.

پدر و مادر عبدالرضا تاجيک در سنين خردسالی و نوجوانی او به ديدار معبود رفته‌اند و خاله‌اش، مادر بودن را برای عبدالرضا تاجيک به بزرگی ايفای نقش کرده است.

به گزارش ادوارنيوز، در نامه اين روزنامه نگار آزاده که يک ساعت قبل از بازداشتش نوشته شده است آمده است:



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


مادری که خاله‌ات می‌نامم،سلام!در اين لحظه‌ها که برای تو می‌نويسم، نمی‌دانی چه حالی دارم؛ دقايقی که منتظرم تا بار ديگر برای سومين مرتبه در طول يک سال اخير به زندانم کشند. نمی‌دانی که چگونه از هيجان گرم شده‌ام.قصدم شرح حال نيست؛ فقط می‌خواستم بگويم که در اين لحظه‌ها به منزل تازه‌ای در اين سفر رسيده‌ام.مادری که خاله‌ات می‌نامم!در طول يک سال گذشته، سرودها برای تو سروده‌ام. من چه بودم و تو چه کردی؟ چه می‌گويم به تو، تو خود بهتر از من می‌دانی.به گذشته‌های دور بازگشته‌ام. آن شب، شبی که تا سحر بيدار ماندی و تا سپده‌دمان سر مرا بر سينه‌ات گذاشتی تا هرم نفس‌هايت، جايگزين نفس‌های مادرم باشد.شبی که تو، زندگيت را برای من و ما فدا کردی و چنين شد که فداکاری و از خود گذشتن شد صفت بارز تو و سال‌ها نيز چنين گذشته است.و حال که لحظه وداع با توست، احساس می‌کنم که به من خوب آموختی درس زندگی را، فدا کردن زندگی خود برای سعادت و به روزی ديگران و اينک احساس می‌کنم که تا حدودی اين درس را خوب آموخته‌ام. پس بر من خرده مگير که چرا تا حال، اينقدر همه زندگيت در سياست غرق شده است.مادری که خاله‌ات می‌نامم!اين ماه‌ها و روزها مرا به گناهی متهم کرده و می‌کنند که همواره در آرزوی آن و برای رسيدن به آن در تلاشم؛ دفاع از هم‌نوع، دفاع از حقوق بشر و تحقق آموزه‌هايی که از دين اسلام آموخته‌ام.وقتی خودم را با برخی از همراهانم مقايسه می‌کنم از شادی در پوست خود نمی‌گنجم. به قول علی شريعتی، «اگر آنها زر اندوختند من گنج يافتم، اگر آنها کاخ برپا کردند، من معبد ساختم و اگر آنها باغی خريدند من کشور سبز معجزاتش را دارم.»مادری که خاله‌ات می‌نامم!شامگاه پنجشنبه بيستم خردادماه ۱۳۸۸ که بازجوی وزارت اطلاعات به من تلفن کرد که روز جمعه خودم را معرفی کنم، چند بار بالای سرت آمدم، اما تو خواب بودی. می‌خواستم بهترين سرودهايی که ياد گرفته بودم را برايت بخوانم. اما ديدم که داروهای قلبت تازه اثر کرده و تو در خوابی، حيفم آمد که صدايت کنم.اما حيف‌تر آن‌که نتوانستم آنها را برايت بخوانم و حيف‌تر آنکه زندانبانان نمی‌گذارند تا تو در طول بازداشت به ديدنم بيايی، چراکه نام تو از بد حادثه در شناسنامه‌ام نيست. البته باز وجود تو بود که به من يک روز فرصت داد تا بيرون از زندان باشم و شنبه صبح خود را به وزارت اطلاعات معرفی کنم.

نمی‌دانم. نمی‌دانم، چه صبری داری تو. نگرانی را شب قبل در وجودت ديدم، هنوز حس می‌کنی من همان طفل خردسالم؛ «آخر سه بار شد. سه بار بازداشت در طول ۱۲ ماه، يعنی چه؟» نمی‌دانم. نمی‌دانم... شايد...

«پسرم سعی کن چيزی برخلاف رضای خدا نگويی، عليه همراهانت چيزی برخلاف واقعيت نگو.»مادری که خاله‌ات می‌نامم!در اين لحظه وداع به تو می‌گويم به فضل خدا، ايستاده‌ام. اما اين جمله را که از کتاب «مردی در تبعيد ابدی» به خاطر دارم برايت می‌نويسم تا صبرت را با آگاهی آميخته باشی: «زمانی که با زمانه خويش نساختی و با مسندنشينان و امربران ايشان کنار نيامدی و آنچه را که جاهلان می‌گويند، جاهلانه بازنگفتی، لاجرم به تبعيد ابدی روح گرفتار خواهی شد- حتی اگر در کنج منزلی در شهری ساکن باشی؛ و اگر بر نپذيرفتن پای فشردی، آواره‌ات خواهند کرد، يا به زندانت خواهند انداخت و به دارت خواهند کشيد.»


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016