گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
در همين زمينه
6 تیر» دانشجويان چپگرا و جنبش سبز در گفتوگوی دانشجونيوز با عابد توانچه17 خرداد» بهزاد باقری، دانشجوی چپ، بازداشت شد، کميته گزارشگران حقوق بشر 5 خرداد» صدور حکم ۲ سال زندان تعزيری برای علی سالم، فعال چپ جنبش دانشجويی، دانشجويان سوسياليست 29 اردیبهشت» محکوميت يوسف رشيدی، فعال دانشجويی، به يک سال حبس تعزيری، دانشجونيوز 14 اردیبهشت» صدور حکم يک ترم تعليق برای سيامک امين از دانشجويان چپگرا
بخوانید!
9 بهمن » جزییات بیشتری از جلسه شورایعالی امنیت ملی برای بررسی دلایل درگذشت آیتالله هاشمی
9 بهمن » چه کسی دستور پلمپ دفاتر مشاوران آیتالله هاشمی رفسنجانی را صادر کرد؟
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! چپ دانشجويی، پايی در گذشته و نگاهی به آينده، پاسخ به برخی نکات مصاحبه عابد توانچه، پريسا نصرآبادی، دانشجويان سوسياليستآن چه که بهانه نوشتن اين يادداشت گرديد، برخی نکات و اشاراتی است که از جانب عابد در اين مصاحبه بيان شده که اولا تدقيق نشده و ثانيا بخش هايی از واقعيت را جا می اندازد يا به نظر می رسد که به گونه ای ديگر بازنمايی می کند. از اين رو تصميم گرفتم به عنوان يکی از اولين فعالين چپ در دانشگاه از سال ۸۰ تا ۸۸ برخی نکات را يادآوری کنم و با عابد و ديگر خوانندگان اين مصاحبه در ميان بگذارمدانشجو نيوز مصاحبه ای را با عابد توانچه انجام داده است با عنوان "دانشجويان چپ گرا و جنبش سبز" که اتفاقا آن بخش هايی از مصاحبه که مشخصا به موضوع مورد بحث پرداخته است و به ويژه به عملکرد چپ در يک سال اخير و در قبال خيزش توده ای نظر دارد در مجموع حاوی نکات درست و قابل تاملی است. اما آن چه که بهانه نوشتن اين يادداشت گرديد، برخی نکات و اشاراتی است که از جانب عابد در اين مصاحبه بيان شده که اولا تدقيق نشده و ثانيا بخش هايی از واقعيت را جا می اندازد يا به نظر می رسد که به گونه ای ديگر بازنمايی می کند. از اين رو تصميم گرفتم به عنوان يکی از اولين فعالين چپ در دانشگاه از سال ۸۰ تا ۸۸ برخی نکات را يادآوری کنم و با عابد و ديگر خوانندگان اين مصاحبه در ميان بگذارم. گرچه ضرورتی وجود دارد برای پرداختن مفصل به آنچه بر چپ دانشجويی طی اين ۸ سال رفته است، اما اين يادداشت کوتاه مجال آن را ندارد و بنابراين تنها به ذکر برخی موارد که در مصاحبه عابد قابل بحث و طرح است می پردازم. اين پاراگراف از مصاحبه عابد خود از سه منظر قابل بررسی است که تلاش می کنم خيلی مختصر آن را بيان کنم. ابتدا عابد حرکت چپ در دانشگاه در عرصه سياسی را مديون انجمن ها و دفتر تحکيم وحدت اعلام می کند! آيا واقعا چنين بود!؟ اگر اين ادعا را بپذيريم بايد اين مساله روشن نماييم که چپ در فاصله ۸۱-۸۵ در کدام عرصه در دانشگاه فعال بود؟! آيا منظور عابد اين است که با ورود عده ای از فعالين انجمن های اسلامی و چهره های دفتر تحکيم وحدت به جرگه چپ دانشجويی که تقريبا در سال ۸۵ اتفاق افتاد، در واقع چپ در دانشگاه هويت سياسی مشخصی پيدا کرد؟! و يا چپ تا آن زمان به مجموعه ای از فعاليت های هنری و فرهنگی اشتغال داشت و با ورود اين افراد پا به عرصه سياست و دخالتگری سياسی در دانشگاه نهاد؟! آيا اين ادعا با اين واقعيت تاريخی تناقض ندارد که کوچکترين جريانات فکری، فرهنگی و حتی هنری که تا کنون با اسم و رسم و مواضع مشخص و علنی چپ چه در دانشگاه و چه در بيرون از آن حيات داشته اند نمی توانسته اند سياسی نباشند و اگر چنين نباشد اين اساسا با ذات چپ فرض کردن اين جريانات در تناقض آشکار است! نيم نگاهی به عقب خلاف همه اين گزاره ها را به ما می گويد. چپ دانشجويی بر مبنای يک ضرورت عينی يعنی شکست پروژه اصلاح طلبی و سرخوردگی بخش زيادی از جوانانی که در اوايل دهه هشتاد پا به دانشگاه ها نهاده بودند از اين مشی سياسی و در جهت جستجوی خط سياسی راديکالی که وضعيت موجود را با تمام اجزايش به چالش می گيرد، پا به عرصه نهاد. اين دانشجويان، همان طور که عابد نيز اشاره کرده است، از طريق زنجيره نشريات دانشجويی چپ که روز به روز بر حلقه های آن افزوده می شد، از طريق جلسات مطالعاتی، برگزاری جلسات و سخنرانی ها، بيانيه ها و تجمعات و... به تدريج نضج گرفت و در برابر جزئی ترين مسائل و حوادث تاريخی و روز ايران، منطقه و جهان، موضع و بحث داشت. سياسی ترين فعاليت های ممکن در دانشگاه و رويکرد چپ در پاسخگويی به مسائل سياسی و مواجهه با جنبش های اجتماعی و اتفاقات درون دانشگاه کم و بيش توسط فعالين چپ دانشجويی صورت می پذيرفت و اتفاقا به هيچ وجه انجمن های اسلامی و دفتر تحکيم وحدت کوچکترين دخالت تشکيلاتی در اين روند و عملکرد فعالين چپ دانشجويی و گروه ها و محافل آن ها نداشتند. بگذريم از اين که برخی از فعالين چپ دانشجويی با وجهه يک مارکسيست وارد انجمن های اسلامی می شدند تا از برخی امکانات و موقعيت ها در ظرف انجمن های اسلامی به نفع پيش بردن فعاليت های چپ دانشجويی بهره ببرند، اما اساسا اين رويکرد چپ در دانشگاه بود که انجمن های اسلامی و دفتر تحکيم وحدت، عملا بازوهای اجرايی اصلاح طلبان در دانشگاه هستند و ابدا ظرف مناسبی (به ويژه از منظر پرنسيپ های چپ) برای فعاليت تشکيلاتی نيروهای چپ در دانشگاه نيستند، و دقيقا از همين منظر تلاش برای ايجاد کانون های دانشجويی، ورود به شوراهای صنفی و استفاده از تشکل های آلترناتيوی نظير جامعه فرهنگی در دانشگاه تهران، بيشتر مورد رغبت و تشويق قرار می گرفت. بر خلاف گفته عابد، هسته اوليه چپ در دانشگاه که کاملا با هويت سوسياليست و مارکسيست اعلام حضور و موجوديت نمودند به هيچ وجه در انجمن های اسلامی متشکل نشدند! و به هيچ وجه ضرورتی برای استفاده از انجمن های اسلامی به عنوان تنها تشکل موجود برای فعاليت سياسی و دانشجويی قائل نبودند! بسياری از رفقای ما حتی يک بار هم در طول دوران تحصيل و فعاليتشان در دانشگاه پا به انجمن های اسلامی دانشکده های خود نگذاشتند و برای اين کار دلايل بی شماری داشتند و مجموعه اين رفتارها، حاکی از آن است که اتفاقا هسته اوليه سوسياليست ها و مارکسيست های دانشگاه، بر خلاف نسلی از سال بالايی ها که هنوز وحشت دهه ۶۰ و سنگينی فضای دانشگاه در دهه هفتاد بر روحشان سنگينی می کرد، روحيه متفاوت تری داشتند که عملکردشان را از قضا بر اساس ايجاد تمايز با انجمن های اسلامی تنظيم می کرد! با رشد چپ در دانشگاه ها و به ويژه برگزاری مراسم های ۱۶ آذری که چپ را به عنوان يک نيروی سياسی جدی در دانشگاه های تثبيت کرد، در سال ۸۵، برخی چهره های و فعالين انجمن های اسلامی و دفتر تحکيم وحدت به چپ اشتياقی نشان دادند و به زعم من به دليل سازگاری که ميان چشم انداز سياسی ايشان، به عنوان نيروهايی راديکال در انجمن های اسلامی و دفتر تحکيم وحدت از يک سو و بخشی از جبهه چپ راديکال و چهره های برجسته آن (که بعدها دانشجويان آزادی خواه و برابری طلب را شکل دادند و از رهبران آن به حساب می آمدند) نزديکی استراتژيکی ميان اين نيروها ايجاد گرديد. به اين اعتبار اين فعالين که عابد بر آن ها تاکيد می گذارد، اعضايی از انجمن های اسلامی و دفتر تحکيم وحدت بودند که "مارکسيست" شده بودند و به نوعی از ايدئولوژی ليبرال-اصلاح طلبی گسست کرده بودند و ايدئولوژی جديدی اما در همان ظرف قديم را برگزيده بودند. اين جاست که به آن هسته ۶ نفره و بيانيه مشهور مشترک ميان ۶ نفر از فعالين در سال ۸۵ می رسيم که ظاهرا از نگاه عابد انتشار هدفدار آن مقطع مهمی برای اوج گرفتن چپ در دانشگاه محسوب می شود و به زعم من نيز مقطع مهمی است که سرآغاز نزول چپ می گردد. نه به لحاظ فحوا و محتوای بيانيه فی نفسه، که از منظر استراتژی که پُشت انتشار آن بود و تاکتيک ها و سبک کاری که متعاقبا بر اين استراتژی مترتب گرديد. بالاتر نوشتم که نزديکی اين گروه از فعالين انجمن های اسلامی و دفتر تحکيم وحدت با چپ راديکال در مقطع سال ۸۵، متناظر است با سياست های بخشی از چپ راديکال که توسط عده ای از رهبران و چهره های شاخص آن عملا مشی يکی از احزاب کذايی به اصطلاح چپ را برگزيده بودند که منطبق بود با آنچه منصور حکمت "سناريو سياه" ناميد بود. حقيقتا در آن مقطع تنها تحليل اين بخش از چپ اين بود که حمله نظامی امريکا پس از عراق به ايران محتوم خواهد بود و اين حزب تمام سياست های خود را بر اين مبنا و با چنين سودايی تنظيم نموده بود. تا جايی که حتی تصميم اين حزب بر آن بود که از پس از حمله نظامی امريکا، يکی از چهره های شاخص دفتر تحکيم وحدت را نيز به عنوان کانديدای حزب خود در پارلمان معرفی نمايد و نظير سازمان مجاهدين خلق، دستور شعارنويسی روی ديوارها را به آن تعداد از سمپات های خود در چپ دانشجويی می دادند که همانطور که سابقا "زنده باد مسعود رجوی!" بر ديوار های شهر خودنمايی می کرده، لابد برای انتخابات رياست جمهوری آتی پس از حمله نظامی امريکا، اين بار "رای ما ليدر کبير همان حزب نامبرده" خواهد بود! "نه به جنگ" به عنوان يکی از شعارهای نوشته شده بر پلاکارد ها در تجمعات روز دانشجو نيز زاييده مستقيم اين حزب و تبليغ آن در دانشگاه ها بود. در حالی که بنا بر تحليل بخش اعظمی از چپ اپوزيسيون (به درستی چنان که گذر زمان نيز نشان داده است)، احتمال حمله خارجی و اعمال دکترين رژيم چنج از اين مسير، خيلی نا چيز بود، اما اين حزب بدون تلاش برای ارائه يک تحليل دقيق و همه جانبه و واقع نگرانه، بر مبنای آن چه که ۱۱ سال قبل منصور حکمت (ژوئن ۱۹۹۵) تئوريزه کرده بود، مصرّانه از طريق نيروهايش در دانشگاه سناريو سياه را تبليغ می کرد و بر آن پا می فشرد و سعی می نمود اين خطر را بيش از آن چه که واقعا در جريان است جدی و قريب الوقوع جلوه دهد و مصنوعا شرايط شبه انقلابی برای گشودن عرصه جهت دخالتگری حزب مربوطه ايجاد نمايد، و چنان که منصور حکمت گفته است: غافل از اين که انقلاب و شرايط انقلابی مخلوق ليدرهای احزاب و زاييده اراده نيروهای سياسی نيستند و زور زدن های سوبژکتيو بازيگران سياسی تنها در انطباق با موجوديت عينی شرايط انقلابی موضوعيت پيدا می کند. (نکته جالب تر عملکرد متناقض اين حزب ظرف ۲-۳ سال است که زمانی را به انقلاب سازی می کوشيد و در بحبوحه تحرک عظيم سياسی يک سال گذشته، نسخه اين حزب پُشت کردن به ميليون ها مردم در خيابان بود و نشستن تا طبقه کارگر_ اين ديريافته حزب مذکور_ از راه برسد!) بنابراين کارکرد مشخص آن بيانيه و در آن مقطع زمانی کاملا روشن به نظر می رسد و عابد نيز طبعا منکر نمی شود که ۴ نفر از امضا کنندگان آن بيانيه رسما از اعضای حزب مذکور و طبيعتا پيش برنده سياست های آن به هردليلی ( اشتراک در چشم انداز سياسی يا تعلق خاطر تشکيلاتی يا ...) بوده اند و به همين دليل به پروژه حکمتيسم که دستاوردی جز دور زدن آن سياست طبقاتی که تاکتيک های خود را در نسبت با قدرت گيری طبقه کارگر، تشکل يابی و نقش آفرينی آن اتخاذ می کند، پيوسته بودند. مجموعه آن چه که نوشته شد تنها با هدف روشن کردن و نقد موضع عابد در جملات فوق الذکر مصاحبه اش بود که به نظر من از يک سو نگاهی تقليل گرايانه به عملکرد فعالين چپ در دانشگاه طی سال های ۸۱-۸۵ دارد و از سوی ديگر بزرگنمايی عملکرد فعالين انجمن های اسلامی و دفتر تحکيم وحدت مارکسيست شده بدون توجه به سياست گزاری های پُشت آن و سايه هايی که بر سر برخی عملکرد ها و روندها بوده است. بدين ترتيب عابد شايد به دليل ضيق فرصت يا نبودن مجال طرح، از مقطع مهم سال ۸۵ برای چپ دانشگاه عبور می کند و در سال ۸۶ فرود می آيد و به ضريه ۱۳ آذر می رسد و علل اين ضربه را چنين فرموله می نمايد: طبيعتا پس از سرکوب و ورود ضربه سنگين امنيتی بر هر جريانی، موجی از نا اميدی، سرخوردگی و تشکيک به بار می آيد که به لحاظ ذهنی آن جريان را در يک دوره فترت و رکود قرار می دهد. هم چنين ريزش نيروها، چه به شکل ترک کشور، چه به صورت انفعال و ترک فعاليت و حتی به صورت وارونه شدن فعاليت برخی نيرو ها در جهت عکس فعاليت های گذشته شان نيز مسائلی هستند که وقوع آن ها طبيعی و بديهی به نظر می رسد. بهترين فرمانده های دنيا هم تمام نبردهای خود را نبرده اند! رشد و گسترش چپ دانشجويی هم نشستن بر سر ميز قمار و خطر کردن نبود که با شکستی در مسير پيش روی آن همه چيز ناگهان محو شود. اتفاقا اگر همين امروز است که ما دست به قلم می بريم يا باب بحث هايی را در اين عرصه باز می کنيم دقيقا به همين خاطر است که يک بار ديگر اين مسير منقطع نشود و يک نسل به نسل جديد تر تازه به ميدان آمده تجربه ها و اندوخته های خود را خام يا فراوری شده انتقال بدهد، و اين مساله بسيار مهمی است که در دو سال گذشته به طور جدی در دستور کار اکثر فعالين سايق چپ دانشجويی نبوده است. اما در همين فاصله هم جوانه های زيادی از اين سوی و آن سوی روييده اند که به ما يادآوری کرده اند که به ازای هر يک دانشجويی که خود را به اين نحله سياسی و فکری متعلق می داند يک سلول حياتی در اندام چپ دانشجويی زنده است که می تواند بی شمار نظير خود را بازتوليد کند، اگر زمان امان بدهد! و دست کم اين پرچم زمين نمانده و نخواهد ماند, علی رغم تمام دشواری ها، تمام تنگ نظری ها و تمام کارشکنی هايی که دشمنان در لباس دوست به آن مبادرت می ورزند. تلخی اين عبارت عابد گويا است که تا چه حد از سوخت شدن نيروی عظيمی از فعالين سابق چپ دانشجويی در پای استراتژی های منحط و ضد طبقاتی رسوخ کرده در چپ دانشجويی خشمگين است اما هم زمان اين عابد يا عابد نوعی را محق نمی کند که مبلغ پايان تاريخ چپ دانشجويی باشد. اما آن چه که عابد از آن به عنوان "آفت وابستگی" چپ دانشجويی اسم می برد. عابد مهم ترين اشتباه بخشی از فعالين چپ دانشجويی را اين بر می شمارد که به يک حزب سياسی وابستگی پيدا کرده اند و اين دليل زمين خوردن چپ دانشجويی در اين مقطع زمانی گشته است. بزرگترين خطری که تحليل در چنين سطحی به سرعت بدان گرفتار می شود و نتايج آن از دست عابد نيز ليز می خورد، اين است که از موضع راست، مساله حزبيت زير سوال می رود و از زاويه منافع دستگاه امنيتی- اطلاعاتی رژيم اين يک پيروزی بی قيد و شرط محسوب می شود. آيا از زاويه نگاه يک مارکسيست می توان به سبب استراتژی ها و سبک کار غلط يک حزب سياسی که عيار چندانی ندارد، تحليلی از ضربه به چپ دانشجويی ارائه نماييم که گويی بيش از رژيمی که ۳۰ سال است شيره فعالين سياسی چپ را مکيده، اين احزاب خارج از کشور هستند که در چنين شکستی سهم و دست دارند؟ در اين که هر فعال سياسی (متناسب با جايگاه اش در هر جنبش و مسئوليت ها و وظايفش) می تواند هواداری و يا عضويت در يکی از احزاب را داشته باشد نمی توان لحظه ای شک کرد، در اين که افراد در انتخاب های خود مختارند نيز بحثی نمی تواند باشد، و بايد يادمان نرود که تمام احزاب چپ و راست در نيمچه دموکراسی های بورژوايی همگی شاخه های جوانان و دانشجويی دارند و اگر ما احزابمان در تبعيدند، و کمترين ارتباطی با آن ها سنگين ترين جرم ها به حساب می آيد بدبختی ماست در پرتو يک رژيم ديکتاتوری، و به اين بهانه که اين ارتباط خطرساز است نمی توان به احزاب پشت کرد و کنار استبداد ايستاد و از آن زاويه نقد کرد. نقد اصلی آن جاست که اين طيف احزاب و سازمان های رنگارنگ چپ، از منظر مارکسيست ها، هيچ يک آن حزب طبقاتی را نمايندگی نمی کنند که به پشتوانه توده عظيم کارگران تولد يافته است و تمام و کمال منافع طبقاتی کارگران را پيش می برد. همه آن ها با انحراف معيار های مختلف، کم يا بيش دچار انحرافات و ضعف های اساسی هستند که آنان را از جايگاه حزب طبقه کارگر پايين می آورد. بنابراين بحث ما بايد بر "چگونگی حزب" تمرکز نمايد و نوع آن رابطه حزبی که برقرار می شود و نه "چرايی" آن. (عابد نيز در بخشی از مصاحبه اش بر لزوم تمرکز نيرو برای ايجاد چنين حزبی تاکيد می کند، و می گويد «سوسياليست ها بايد با محوريت "اتحادِ نيروهای راديکال، هم استراتژی و هم تاکتيک" برای هدايت "روند تغييرات" به سمت "جامعه ی دموکراتيک" گام بر دارند»، که اين خود به شدت بحث برانگيز است که اتحاد نيروهای راديکال يعنی چه؟! مختصات و چارچوب های اين اتحاد چيست؟ و اين که بر خلاف نظر عابد، عرصه اين جدال بيش از آن که فضای استاتيک کوهنوردی را مجسم کند، به يک بازی تيمی شبيه فوتبال شبيه است که حريف مقابل تو هم ديناميسم مختص به خودش را دارد و کاملا مقابل تو بازی می کند که مجال پراختن به آن در اين يادداشت نيست). هم چنين آيا اين تقليل گرايانه نيست که خطای فاحش بخشی از چپ دانشجويی در ارتباط گيری با احزاب آن سوی مرزها را دليل اين شکست و عقب نشينی ارزيابی کنيم و در واقع کل اين اشتباهات را به يک خطای تاکتيکی تقليل دهيم؟ که اگر صورت مساله را وارونه کنيم، چنين می شود که اگر مسائل امنيتی درست رعايت می شد، يا در تلفيق کار علنی و مخفی دقت و هشياری بيشتری به خرج داده می شد، يا موازنه قوا با دقت بيشتری سنجيده می شد، اين اتفاقات نمی افتاد و لااقل به اين زودی و در گستره ای چنين وسيع محقق نمی شد؟! البته همه اين موارد نيز در جای خود قابل تامل و طبعا رعايتشان ضروری بوده و در وقوع ضربه نيز موثر بوده اند، اما توقف در اين سطح، عملا باعث می شود که چپ هرگز به لحاظ استراتژيک پالوده نشود و هيچ تلاشی هم برای اين امر صورت نگيرد و در فضای مسمومی که همه به هم نان قرض می دهند و هرکسی دکان خودش را دارد تا کسی از بابتی نقد شود، اين يعنی يک باتلاق که همگی دسته جمعی در آن فرو می رويم اگر کسانی نباشند که به شاخ و برگ های اطراف اشاره کنند. عابد در بخشی از سخنان خود می گويد: ابتدا بايد منظور عابد را روشن نماييم. آيا عابد فعالين چپ گرای جنبش دانشجويی به مثابه افراد را مد نظر دارد؟ يا فعالين چپ گرا به اعتبار حضورشان در يک جنبش اجتماعی که اين جا مورد بحث ما جنبش دانشجويی است؟ از فحوای متن بر می آيد که فعالين چپ جنبش دانشجويی مد نظر عابد باشند و اگر چنين باشد، مستقيما اين ايده عابد که فعالين چپ دانشجويی را مسئول برقراری ارتباط مستقيم با طبقات پايين جامعه می داند بايد به چالش گرفته شود. اين بحث عابد تا حد زيادی مکانيکی است و از ظرافت ها و ضرورت های حاکم بر نظام تقسيم کار در جنبش سوسياليستی دور به نظر می رسد. اين ايده حقيقتا نگارنده را به ياد ايده برخی رفقای شريف کمونيست اوايل انقلاب می اندازد که با دستورهای سازمانی دانشگاه ها را رها کردند و به کارگران در کارگاه ها و فابريک ها و دهقانان در مزارع و زميان ها پيوستند تا رسالت طبقاتی شان را ايفا کنند. عابد درست می گويد، چنين ارتباطی نبوده، شايد به درستی! اما اين ابدا به معنی اين نيست که کليت چپ دانشجويی در فضايی روشنفکری سير می کرده است. من از حضور بی واسطه و مستقيم فعالين چپ دانشجويی در جريان مبارزات سنديکای شرکت واحد، همراهی شان با کميته های مشتمل بر فعالين کارگری (کميته پيگيری و کميته هماهنگی)، از تلاش های دانشجويان در ظرف ان.جی.او هايی که مستقيما در متن پايين ترين طبقات اجتماعی و در فجيع ترين محلات عليه کار کودک و برای بهبود بخشيدن به شرايط زيست آن ها در حد توان کار می کردند، از شرکت فعالانه در مراسم های اول ماه مه، شرکت در گل گشت های کارگری برای بررسی مسائل روز جنبش کارگری، از به راه انداختن صندوق های حمايت از کارگران زندانی، از تمام نوشته هايی که بر پيوند استراتژيک جنبش دانشجويی با جنبش کارگری صادقانه و به دور از رياکاری های سکتاريستی می کوبيدند، از تمام اين تجربيات دفاع می کنم و بر اين عقيده هستم، که گرچه اين فعالين ها اندک و ناچيز بود، اما در راستای يک استراتژی سوسياليستی بود که اگر مجال بيشتری به چپ در دانشگاه داده می شود و زمان بند نمی آمد، تدقيق و منظم تر و جدی تر می شد. بدون شک فعالين چپ در جنبش دانشجويی نمی توانند به اعتبار فعال اين جنبش بودن، نقش مستقيمی در روند تشکل يابی طبقه کارگر داشته باشند. بخش مهمی از بار ضعيف بودن اين پيوند ميان جنبش دانشجويی و جنبش کارگری نيز بر دوش استبداد و سرکوب بلاوقفه ايست که درست مانند شمشير داموکلس بر سر فعالين هر دو جنبش آويخته است. لذا آن چه از دانشجويان چپ و جنبش دانشجويی ساخته است توجه دقيق به جايگاه شان برای تعيين نوع و ميزان باری است که می توانند به دوش بکشند و هم پای جنبش کارگری به پيش روند. اعلام همبستگی و حمايت از جنبش کارگری، و فعاليت هايی عمومی ای در سطح جامعه نظير پخش اخبار مربوط به جنبش کارگری، انواع فعاليت های کمکی برای ترويج و تبليغ درون و خارج از جنبش کارگری، و جمع آوری کمک مالی برای صندوق اعتصاب ها و کارگران زندانی و اخراج شده و ... همگی از جمله فعاليت هايی است که توسط دانشجويان چپ و سوسياليست در دانشگاه های قابل پيگيری می باشد. در همين جا يادداشت طولانی ام را به پايان می برم و اميدوارم که اين توضيحات به حد کافی روشنگر بحث من در خصوص مصاحبه عابد بوده باشد و ذکر نکات ديگر را به فرصتی مناسب تر موکول می کنم. به نقل از [سايت رسمی دانشجويان سوسياليست دانشگاههای ايران] در اين زمينه: Copyright: gooya.com 2016
|