گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
بخوانید!
9 بهمن » جزییات بیشتری از جلسه شورایعالی امنیت ملی برای بررسی دلایل درگذشت آیتالله هاشمی
9 بهمن » چه کسی دستور پلمپ دفاتر مشاوران آیتالله هاشمی رفسنجانی را صادر کرد؟
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! ما کیهان نشده ایم، مسیح علی نژادآقای اسدی، این جرسِ درد است، برای درمانش باید که همدل بود! با خیلی ها مشورت کرده ام که مسافر این هفته، نامه های بی مخاطبش را به چه کسی بنویسد، نام ها بسیار بود و ابتدا نام شما را از لیست حذف کرده ام. پنداشتم به خودی نامه نوشتن، ناخود آگاه، دورمان می کند از زخم های به جا مانده بر تن کسانی که از ناخودی ها در داخل ایران زخم می خورند. پنداشتم نباید ایستاد بر سر مجادله ای که کیهانیان را سرخوش می کند اما هرچه کردم نامه نوشتنم به دیگری نیامد وقتی هنوز ناخوشم از کلماتی که شما اگرچه با حسن نیت تمام نوشته اید اما همان کلمات، دل ما و بخشی از این نسل سومی های دورو برتان را آزرد. نتوانستم به ناخودی ها بنویسم وقتی ناگفته هایم به خودی ها هنوز باقیست.پس خطاب نامه این هفته «مسافر»، به شماست که قرار بود این روزها میزبان مهاجران تازه یک کشور بحران زده باشید و یا کسانی که قرار بود به یک نسل یاد بدهند؛ کلمات یک نقد، بزرگترین سرمایه یک نویسنده است و نباید سرمایه های نونویسندگان و نو فعالانی که بی نقد نیستند را با انتخاب کلماتی تلخ، یکجا برباد داد. پیشتر نامه ای به آقای مهاجرانی نوشتم و نگاه ایشان به مخالفان جنبش سبز را نقد کردم که نمی شود زبان سخت برای حذف آنان که در صف سبز ایستاده اند به کار گرفت که آن نقد در رسانه نزدیک به ایشان منتشر شد. حالا به شما می نویسم که به کار گرفتن زبان سخت برای نقد به سبزهایی که سختی بسیار کشیده اند، همیشه راهگشا نیست تا شاید این نیز در رسانه نزدیک به شما منتشر شود که من و همکاران دیگرم از خویشاوندان فکری این رسانه های مجازی هستیم و باور داریم که رسایی صدای این رسانه ها نیازمند صبوری ها و همدلی های ساکنان و صاحبان این رسانه ها است لذا این نامه کوتاه نیز جز بر این دو محور استوار نخواهد بود. پس خوب گوش کنید که این شاید صدای بخشی از یک نسل تازه رانده شد باشد خطاب به شما که پیش از ما رانده شدید اما درمانده نه، و قرار بود کاری کنید که ما نیز در نمانیم میان بگومگوهای بزرگانه تان. نوشته بودید؛ «همه ما کیهان شده ایم». بر این «همه» نمی شود خرده گرفت و به اتهام تعمیمی بودن آن، به نویسنده، زبان تلخی کرد. چرا که به زیبایی از فعل جمع بهره برده اید تا در همان آغاز، کلامتان خوش بنشیند به دل کسانی که این نقد را تنها به خودشان نمی بینند و گمان می کنند که شما از «خود» تا « دیگری» همه را یک جا مخاطب قرار داده اید. در این میانه حتی همسرتان را هم با قید منادا در راس مورد خطاب قرار داده اید تا به زیبایی نوشتارتان افزوده شود که شما خودی و غیر خودی نکرده اید. بنای نوشتارتان شاید این بود تا در این وانفسایی که جنبش سبز در داخل ایران نفسش به شماره افتاده است، حواس خوتان و خودمان را به این جلب کنید تا مبادا خُلق و خوی کیهانیان و مشی و مرام شریعتمداران را پی بگیریم اما نقد کردن به خویشتن تنها با جمع بستن افعال میسر نمی افتد و اگر واژه به واژه نقدتان را تنها یکبار دیگر منصفانه نگاه کنید این همان نقد به « دیگری» است که خود را بری از ایراد می داند و تنها از منظر بزرگانه است که افعالش را جمع می بندد و در عین حال انگشت اشاره اش مستقیم چشم های دیگری را نشانه رفته است. با این همه اما به دیده جای دارد نقدی که دیدمان را روشن تر می کند. آقای اسدی عزیز! کتمان نمی کنم که کیهان، همانند آن شریر بی مثال است که گاهی در وجود هر یک از ما ساکنان رسانه سر بر می آورد و منحرف مان می کند اما این رسمش نیست که نویسنده ای کهنه کار تنها برای یک هشدار اگرچه نام خود و خویشان را در راس قرار می دهد اما دیگران را تلخ و تند مورد عتاب و خطاب قرار دهد و موجی از نا امیدی را جای امید به خانه های مجازی جمعی از این نسل بیاورد. چه بسا ممکن است جمعی دیگر از این فضای مجازی نیز خرسند شوند از هشدار شما اما یادمان باشد در پس نوشته های دلسوزانه ای از این دست اگر جمعی را به نزاع واداشتیم حتما یک جای کار می لنگد. نقد و نزاع دو مقوله جداست. اگر در نقد، هدف فقط هشدار به «همه» بود پس باید که همبستگی میان این « همه» به بار آرد و نه آنکه خود، به از هم گسستگی ها دامن زند. اگر بنایتان به یک هشدار کارگشا بود تا کیهان وجودمان را برای سر بر آوردن های همیشگی اش، سرخورده کنیم این رسمش نیست که بگوییم «هر کدام از ما حسن طائب شدهايم، به شيوه سردار نقدی سخن میگوئيم به روش حسين شريعتمداری مینويسيم». تلنگر همیشه خوب است اما نه به قیمت دشنام به دیگری. در قاموس یک نسل معترض، طائب، دشنام است وقتی نسل من به دستور او و تنها به جرم یک راهپیمایی سکوت آنقدر کتک می خورد تا اول بینایی اش را از دست دهد و سپس آرام آرام در همان سلول کثیف و مخوف بمیرد. در قاموس نسل معترض ما، سردار نقدی به معنی یک نق زدن معمولی نیست، حسین شریعتمداری فقط انحراف در روزنامه نگاری نیست. در قاموس یک نسل معترض، حتی اگر شما هنرمندانه و با حسن نیت، جمع ما را با حسین شریعتمداری تشبیه کنید باز هم زیاده روی کرده اید که شریعتمداری یعنی کسی که اول او شرح اتهام و جرم ما را در روزنامه اش می نویسد، بعد ما با سوالاتی که او در کیهان نوشته بود در زندان بازجویی و شکنجه می شویم و سپس از کار و زندگی در کشور خودمان محروم می مانیم. به دل نگیرید اگر می گویم آشکار بود آنچه شما نوشته اید هرگز کاری به کار افعال جمعی که به کار بردید، نداشت و تنها یک جمعی را نشانه رفته بود که ظاهرا شما از آن جمع رنجیده بودید. آیا راه درمان رنجی که ما می بریم، افزودن بر رنج های دیگران است؟ این رسمش نیست که برای بیان دل آزردگی های خود به یک نسل بی سامان، یکجا و با این اقتدار خرده بگریم انگار نه انگار که حداقل در این یک سال این قشری که شما بر آنان خرده گرفته اید در اوج یاس وسرکوب دارد مبارزه می کند تا نسل کیهان و طايب را براندازد آنگاه کسی در گوشه ای از دنیا تا دلش از جمعی دیگر گرفت آب سرد بر سالها مبارزه یک نسل نوپا می ریزد و می گوید زهی خیال باطل این ره که می روید ره به کیهان است و مشق مرام بازجویان و شکنجه گران و قاتلان. . نوشته اید: « همه به جان هم افتادهايم. تاب هم را نداريم. پشت سر برای هم خنجر میکشيم. دشنام می دهیم»....اینها همه برای هشدار خوب است اما دیریست که همه هشدار می دهند و به عمل که می رسد در می مانند. راهی عملگرایانه اگر هست باید گشود و گذاشت دیگران آن راه گشوده را همخوان کنند و تکثیر سازند و رنه با تکثیر طعنه ها و نا امیدی ها باز این ماییم که می بازیم. این هشدارها خوب است اما تکرارش یک جامعه بیمار را تبدار تر می کند. پیش از این هم یک بار دیگر در یادداشتی مشابه از استبداد و حاکم شدن آن بر رسانه هایی که با استبداد مبارزه می کنند نوشتید و باز هم هشدار دادید که: « جرس استبداد را نمیشنويم». آقای اسدی عزیز! سد نسازیم برای نسلی که می خواهد به بزرگان رسانه ها اعتماد کند و بداند که آنها دلخوری هایشان را بر دلخوری های یک ملت زخمی ارجح تر نمی دانند. برای کسی که با کلمات رفیقی می کند، انتخاب واژه ها هرگز بی معنا و منظور نیست، شنیدن «جرس استبداد» در روزهایی که ما جز جرس جرح و زخم از داخل ایران نمی شنویم نمی شنویم تلخ است. اما اگر دلتان از کسی رنجیده است این رسمش نیست که جمعی بزرگتر را برنجانید.. آنچه می شنویم جرس درد است و تا بوده چنین بوده که به گاه درد، گاهی همه از هم رنجیده می شوند و چنگی هم بر سر و دست هم می کشند. ما ملت رنج و شکنجه کشیده ایم و خوب می دانیم که شکنجه گران هم چه خشنود می شوند وقتی ما به جای درمان زخم هایمان دنبال ناخن کشیدن بر زخم های دیگری باشیم و هی این زخم ها را تازه و تازه تر نگه داریم. ایران این روزها بیمار است و رسانه های باقیمانده، اندک پرستاران ایستاده بر بالای سر این بیمار هستند. وقتی بیماری زیر دست و پای پرستاران دارد جان می دهد، پرستاران به جان هم نمی افتند و حتی اگر پرستاری به خطا چنین کرد، دیگری در اوج درد و جان کندن بیمار بی شک پی آن بگو مگو با پرستار را نمی گیرد. درمان می کند. درمان گر دردهای کسانی باشیم که خود پرستاران قابلی هستند و از بد روزگار آنها یا در زندان و یا در تهدید مجبور به سکوت شده اند. ما نسلی هستیم که در ایران وقتی رسانه هایمان را می بستند از « شرق» تا « آسیا» از «اعتماد ملی» تا «مشارکت» از «نوروز» تا « هم میهن» و از «کارگزاران» تا «سرمایه» همه همدل بودیم و این به همت بزرگانی چون سعید لیلاز، بدرالسادات مفیدی، شمس الواعظین و زید آبادی و سحرخیز و دیگران و دیگران بود که همیشه حلقه وصل بودند و گلایه ای هم اگر بود، همدلانه و در نشست های دوستانه می گفتند و هرگز جارش نمی زدند. اعتراف می کنم که ما بی خطا نیستیم اما خشم، راه اصلاح خطای ما نیست. اعتراف می کنم که ما نسل بی نقد نیستیم اما طايب و نقدی و شریعتمداری برای همان مایی که شما جمع بسیته اید، دشنام است نه نقد. آنچه که باید بشنویم صدای همدلی های بزرگان است و نه صدای دلخوری های کوچک که با اینگونه نقدها بسط بیشتری می یابد و می رنجاند جمعی را که با کهیانیسم و طائبان طالبان مسلک می جنگند. Copyright: gooya.com 2016
|