چهارشنبه 13 مرداد 1389   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

يک‌صدمين سال شهادت ميرعبدالرزاق حکاک، سازنده لوح عدل مظفر، پژوهش از اميرشهاب رضويان، روزنامه شرق

ميرعبدالرزاق حکاک
روز نهم مرداد ماه ۱۲۸۹ شمسی يعنی درست يک‌صدسال پيش يکی از جوانان پرشور مشروطه‌خواه به نام ميرعبدالرزاق در خيابان لاله‌زار تهران ترور می‌شود. پژوهش حاضر نگاهی است به زندگی وی که يکی از شخصيت‌های گمنام دوران مشروطه است که در يک‌صد سال گذشته فقط اشاراتی به کشته‌شدن او توسط عوامل حزب اعتدال شده است. در جريان پژوهشی که درباره عکاسی دوران قاجار داشتم، مکاتبات، اسناد و عکس‌هايی از ميرعبدالرزاق در کاغذپاره‌های موجود در خانواده‌مان به‌دست آوردم که در جهت روشن‌ساختن جزئياتی از تاريخ مشروطه می‌تواند مفيد باشد

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


به نام خدا

مظفرالدين شاه که فرمان مشروطه را صادر می‌کند، مشروطه خواهان به نشانه سپاس از ياری او، عبارت عدل مظفر را که جمع ابجد آن ماده تاريخ ۱۳۲۴ قمری، سال صدور فرمان می‌شود، برای سردر مجلس برمی گزينند و ساخت لوح فلزی آن را به ميرعبدالرزاق حکاک همدانی سفارش می‌دهند.
تاريخ ما هميشه شرح حال بزرگان و فاتحان بوده و کمتر به شخصيتهای گمنام و با ارزشی پرداخته‌ايم که اگر نبودند تحولات بزرگ به اسم آدمهای صاحب نام اتفاق نمی‌افتاد. عبدالرزاق از جوانان پرشور وطن دوستی بوده که حداقل به گفته احمد کسروی و ميرزا يحيی دولت آبادی فعالانه در جنبش مشروطه و روز به توپ بسته شدن مجلس حضور داشته و نهايتا در راه مشروطيت جان می‌بازد.

خانواده ميرعبدالرزاق
پدر عبدالرزاق، مير علی اکبر لاجوردی از روشنفکران دوران قاجار است که به گواهی نوشته‌هايی که از سيد حسن مدنی (صفاءالحق) دايی وی باقی مانده، مردی اديب و فاضل بوده است وی در مورد ميرعلی اکبر لاجوردی نوشته است:
مرحوم ميرعلی اکبر لاجوردی فرزند مرحوم آقا سیّد حسين لاجوردی است که از سادات نجيب کاشان که مولدشان قريه برزُک است و در آن قريه که مکان خوش آب و هوائی است و دارای مراتع حاصل¬خيز و باغات روح افزائی علاقه و خانه و عشيره داشتند ساکن بودند و آن مرحوم از سن هفت سالگی به مکتب آن قريه تعليم و تدريس می¬نمود. و در مواقع تعطيل در خانواده سلسله دوزی می¬آموخت و گاهی از روی نقشه¬هائی که اتّفاقاً از فرنگ می¬آمد يا از روی چيت¬ها يا قماشهائی که از روسيه و اروپا اتفاقاً می¬آورند، نقاشی می¬آموخت (در آن زمان که وزيری قابل و کاردان مانند اميرکبير ميرزا تقيخان در ايران بود اين همه منسوجات و کالای تجملی باين ممکت نمی¬آمد) تا زمانی که به گردش روزگار پدر و برادر و مادر و جمعی از خاندانش هجرت به سنندج کردستان نمودند. و اين هجرت بعد از قحطی سال هزار و دويست هشتاد و هشت هجری (قمری) بود. و پدر و برادر کهترش حاج سیّد اسماعيل دارالتجاره¬ای در سنندج تشکيل داده و بنای حمل و نقل و ارسال و مرسول به همدان و طهران و تبريز و اسلامبول نهاده و ميرعلی اکبر کسب عِلم و کمال را ادامه داده، صرف و نحو و تجويد را با فرا گرفتن رسم الخط و ضبط لغات و انشاء و املاء و سياق ادامه و در نزد فقها و صاحبان خط که در گوشه و کنار در کردستان مدتی مشغول بود و اغلب اوقات با حاج ميرزا عبدالمجيد ملک الکلام که مردی اديب و دبير بود معاشرت داشت.


ميرعبدالرزاق حکاک روز فتح تهران تيرماه ۱۲۸۹ شمسی

چون وَلَع در تحصيل کمال داشت با مشاورت رفقايش مسافرت اروپا را به مفارقت ياران و اَحبّا ترجيح داد و مدّت هفت سال يا بيشتر به فراگرفتن زبان فرانسه و انگليسی و ترکی و جغرافيا و عِلم جامتری (جغرافيا) و حساب و جبر و مقابله و دفتردارای اشتغال داشت.
خط نستعليق و شکسته را با کمال خوبی می¬نوشت و زبان ترکی اسلامبولی را خوب ميخواند و ترجمه ميکرد بسيار شيرين کلام و مجلس¬آرا و مودب بود. از محسنات دين حنيف اسلام مقالات و جمله¬هائی به روزنامجات فرنگ می¬فرستاد. بعضی از جرايد فرنگ و جرايد اسلامی از مصر و روزنامه طريق که ترکی بود و روزنامه اختر که صاحب امتيازش مرحوم ميرزا نجفقليخان بود و در اين اواخر روزنامه حبل¬المتين از کلکته برايش می¬آمد و با مرحوم سیّد جمال¬الدين افغانی در اسلامبول ارتباط يافته بود و گاهی مکاتبه می¬نمود و با ملکم¬خان هم رفيق بود و نيز از جناب فخرالاسلام در قفقاز ملاقات کرده و خيلی از آن جناب تمجيد مينمود. القصّه در کمالش هرچه گويم بيش بود.
پدر بزرگ مادری عبدالرزاق، حاج سيدمحمود صديق‌الاشراف فرزند کوچک ميرعلينقی لسان‌الملک از منشيان فتحعليشاه قاجار است که در پی کشته شدن پدرش گويا به فرمان محمدشاه، به کردستان کوچ می‌کند و در سنندج به تجارت می‌پردازد. در ۱۶ ربيع الثانی ۱۲۸۰ قمری ازدواج می‌کند و اولين ثمره اين ازدواج دختری است به نام آغا بيگم خانم که در سنندج بزرگ می‌شود. وی زنی با سواد بوده و شعر هم می‌سروده است. سديد السلطنه از رجال عصر قاجار، در خاطراتش از او به عنوان دختر صديق‌الاشراف و زنی فاضله ياد کرده است. خانواده ميرعلی اکبر لاجوردی از آغابيگم خانم خواستگاری می کنند. صفاالحق می نويسد:
در سنه هزار و دويست نود و نه هجری (۱۲۹۹ هجری قمری) که معاودت بکردستان نمود خود و کسانش رشته الفت تاب دادند و بنای وصلت با خاندان مدنی را طالب شدند.
بانوان هر دو طايفه همه روزه بنای آمد و شد نهاده مجلسها کردند و محفلها ترتيب دادند و بانوی عفيفه آغابيگم مدنی را که علاوه بر رشادت قد و هنرمندی و خانه‌داری بر تمام دوشيزگان کردستان از حيث خط و سواد و شيرين زبانی و طاعت و عبادت رابعه زمان خويش بود، فرزند دلبند مرحوم حاج ميرمحمود (صديق‌الاشراف) بود بخواستگاری برخواستند و آن سيد جليل و غُصن شجرۀ طیّبه حضرت خليل که همواره طالب ارباب معرفت و خريدار صاحب رتبه¬های عالی و خود تربيت يافته مکتب و مجلس درس مرحوم مغفور امان¬الله¬خان والی بود، بدون اکراه با کمال رغبت اين وصلت را راغب گرديد. نه در تعيين صداق سخنان دورۀ جاهليه گفت و نه در تعيين مبلغ شيربها ايرادات و بهانه¬های بنی¬اسرائيليه بر زبان آورد بدون تعلّل مجلس عقدی باشکوه مُنعقد فرمود عدّۀ بسيار از رجال کردستان و اشراف و اعيان و محترمين بنی¬اردلان و علماء حضور يافته بساعت فرخنده صيغۀ عقد و ازدواج جاری گرديد.
خوب به خاطر دارم که قريب پنجاه خوانچه و مجموعه شيرينی و ميوه¬جات صرف شد و تا چند روز برای بانوانی که در مجلس عقد حضور نداشتند شيرينی بخانه هايشان فرستاده می¬شد.
پس از گذشتن فصل زمستان يکماه بعد از عيد بساط جشن و سرور تشکيل گرديد و عروسی شرافتمندانه بپا شد و در سال هزار و سيصد و يک (۱۳۰۱ قمری) اين وصلت واقع شد.
آغابيگم خانم در سال ۱۳۰۱ قمری به عقد ميرعلی اکبر لاجوردی در می‌آيد که حاصل آن تولد پسری به نام ميرعبدالرزاق در سال ۱۳۰۲ قمری است.
در همين سالهاست که حاجی سيدمحمود، پدربزرگ ميرعبدالرزاق از طرف شاهزاده اعتضادالسلطنه وزير عدليه و تجارت به رياست تجارت همدان و کردستان منصوب می‌شود و خانواده سيد محمود در اوايل پاييز سال ۱۳۰۳ هجری قمری به همدان کوچ می‌کنند. صفاالحق ادامه می دهد:
در اوايل پائيز هزار و سيصد و سه (۱۳۰۳) مرحوم والد و خاندانش بنا به بعضی ملاحظات که از آن جمله بسط تجارتخانه و علاقه¬جات ايشان که در چاردولی و هشت فرسخی همدان واقع بود هجرت بهمدان فرمودند. و راقم پنج ساله يا شش ساله بودم بخاطر دارم که قريب بيست رأس يابو و قاطر در زير بار بودند بعلاوه کجاوه و پالکی که بانوان و کنيزان سوار بودند آبداری و قُبل قليان که نوکرها سوار بودند يک رأس اسب ممتاز و يک قاطر قوی هيکل و يک ماديان اصيل که حسينقليخان ابوقداره والی پشتکوه و رضاقليخان ايلخانی ايل کلهر تقديم کرده بودند و اين سه رأس مرکوب را آن دوران به هزار اشرفی قيمت ميکردند، شنيدم که يک موقعی حضرت والد با يکنفر از نوکرانش اسب و قاطر را سوار شده صبح از کردستان حرکت کرده نيم ساعت قبل از غروب آفتاب وارد همدان گرديده. الحاصل عده ای از بنی اعمام حقير بدرقه آمدند و شب را در قريه صلوات آباد يا سلامت آباد که تا سنندج دو فرسنگ مسافت دارد توقف فرمودند روزانه ديگر از آنجا بقریۀ (ده گُلان) که آن اوقات منزلگاه مسافرين بود وارد شديم روز ديگر به قروه که دهکده بزرگی است وارد و رئيس تلگرافخانه و کدخدايان استقبال کردند رئيس تلگرافخانه ميرزا هادی خان نويدی بود پذيرائی خوبی از والد و نوکرها نمود روز چهارم که حرکت کرديم از قریۀ دوسر و قریۀ وی ِنسار و آب باريک و قادر آباد کدخدايان و ريش سفيدان و مرحوم وليخان و فرزندانش و مرحوم خسروخان و نور محمدخان و جعفرقليخان چهاردولی و سران ايل چاردولی و عموم رعايا استقبال و احترامات شايانی نمودند. چندين گاو و گوسفند قربانی کردند در صورتی که مرحوم پدرم رضايت نداشتند دُهل و سرنا ميزدند و زنهای قريه آب باريک برسم خودشان چوپی ميکشيدند حال وجد و سروری داشتند.
آن ايام رياست آن ناحيه را مرحوم وليخان داشت استدعا کرد که والد بقريه سولچه که برايش خريده بود و باو بخشيده بود نزول اجلال فرمايد قبول نفرموده شب را در قریۀ آب باريک در قلعه که خود بنا کرده با همراهان و عدّه از مستقبلين بيتوته فرمود روز پنجم يکساعت و نيم قبل از طلوع فجر از قريه آب باريک حرکت فرموده در حالی که هوا هنوز تاريک بود. از آن قريه تا همدان هفت فرسخ مسافت است و تا صالح¬آباد درّه و ماهور بود از حدود قريه ينگی¬آباد تا بشهر کم¬کم مُستقبلين پيدا شدند از رفقای حقيقی و عده¬ای از تجار و تاجرزادگان و نزديکی شهر پسران مرحوم شريف المُلک و مرحوم حاج¬علی¬اصغر و حاجی زادگان خاندان شريفی و فرزندان مرحوم ميرزا اسدالله مشير ميرزا حسنخان و حاج ميرزا محمودخان و حاج آقا محمد فرزند مرحوم حاج محمد رحيم رشتی و کربلائی اسحق و فرزندانش و مرحوم شيخ رضا و نواب والا محمد حسين ميرزا و شاهزاده محسن ميرزا فرزندان مؤيدالسلطنه محمد مهدی ميرزا و مرحوم حاج بشارت الملک محمد طاهرخان و آقای آقاعلی و آقای آقاهاشم فرزندان مرحوم آقای آقاابوالحسن و جمعی از آقازادگان کبابيان تقريباً مستقبلين از يکصد سوار متجاوز بودند با کمال احترام مرحوم والد را وارد شهر همدان که برخلاف اين زمان بلدۀ طيبه بود نموده وارد بخانه مرحوم شيخ رضا که از تجار و عمّال مرحوم والد بودند شديم بعد از مدت دو سال عمارات و باغچه جنب بقعه شيخ الرئيس را خريدند و مشغول بنائی و تعميرات شدند. ياد باد آن روزگاران ياد باد.

کمی بعد داماد صديق‌الاشراف، ميرعلی اکبر لاجوردی هم از سنندج به همدان کوچ می‌کند و در اين زمان عبدالرزاق دو ماهه است. سيد حسن مدنی (صفاءالحق) در اين باره نوشته است:

پس از انتقال خاندان به همدان پس از ششماه مرحوم ميرعلی اکبر با عيالش و طفل دوماهه¬اش که سیّدعبدالرّزاق¬خان شهيد راه حريت است با نوکر و خدمتکارش بهمدان آمدند چون رياست تجارت همدان و کردستان حسب¬الامر شاهزاده اعتضادالسلطنه وزير عدليه و تجارت بعهدۀ والد بود کارهای تجارتی و تجارتخانه خود را بعهدۀ مرحوم ميرعلی اکبر واگذار نموده روزهای دوشنبه و پنجشنبه در اطاق تجارت که واقع در سرای ميرزا کاظم بود و بکمک و پايمردی مرحوم حاجی محمد تقی نراقی و حاج درويش و دو نفر ديگر از تجار امين درستکار افتخاراً کارهای تجار را انجام می-دادند ... بعد از ورود به همدان برای رسيدگی به کار تجارتی خودش و مرحوم والد پس از يکهفته توقف رهسپار اسلامبول گرديد بعد از سه ماه مراجعت کرد. مردمان با ذوق و هوش که چند نفر بودند وجود دانشمند را در اين شهر غنيمت شمرده اغلب شبها و روزها خاصّه ایّام تعطيل خدمت آن دانشمند پروردۀ جهان ديده می¬آمدند از هر طبقه طالبان معرفت که هر يک از آنان هم يک دريا کمال و معرفت بودند. چند نفر بودند که برای تحصيل زبان فرانسه می¬آمدند از آن جمله ميرزا حسين فرزند ميرزا حسن معتمد الاطبا حافظ الصّحه همدان بود ديگری ميرزا فرج¬الله پسر حاجی ميرزا حبيب الله مجد الاطباء و نيز مرحوم ميرزا اسماعيل طبيب که طالب فرا گرفتن علم فيزيک بود. از شاگردانی که طالب زبان انگليسی بودند حاجی ميرزا محمودخان مُشير و مهديخان اميرتومان بودند. با علمای شهر مرحوم شيخ¬الاسلام و ميرزا صادق افتخار الشريعه و از شاهزادگان دانشمند محمدعلی¬ميرزا مِشکوه¬الملک و مؤيدالسلطنه و فرزندانش بيشتر از ديگران معاشرت و مجالست و مؤانست داشت. شاگردانی که طالب هنر بودند مرحوم ميرزا کريم نايب¬الصدر و آقای سيد حسن کاتب که اولی هنر نقاشی و آب و رنگ و دومی فتوگرافی که خيلی دقايق لازم داشت می‌آموختند.
ميرعلی اکبر لاجوردی که عکاسی را در فرنگ آموخته، اين حرفه را به پسرش عبدالرزاق هم می‌آموزد که در نتيجه اولين شغلی که او بعد از مرگ پدر انتخاب می‌کند عکاسی است. عبدالرزاق تدريجا در همدان بزرگ می‌شود. همدرس و همکلاس او دايی اش سيد حسين مدنی (مترجم نظام بعدی) است، ميرعلی اکبر در کنار کار تجارت و جلسات علمی ای که با دوستانش دارد، مواظب تعليم تربيت فرزندش عبدالرزاق و سيدحسين برادر کوچکتر همسرش است. ميرعلی اکبر لاجوردی مبتلا به مرض برونشيت می‌شود و دکتر تولوزان پزشک مخصوص دربار قاجار و چند پزشک ديگر توصيه می‌کنند که در فصل سرما در همدان نماند و به مناطقی گرمتر برود. صفاءالحق در اين باره نوشته است:
آنمرحوم چند سال بود که بمرض (بُرانشيت) مُبتلا بود و بعضی از پزشکان مسلولش تشخيص داده بودند در فصل زمستان حرکت کردن و از منزل و اطاق بيرون آمدن برايش متعسّر بل مُتعذر بود ...تا سال هزار و سيصد و چهارده (۱۳۱۴ قمری) که دکتر تولوزان و ساير اطبّا برای تحفيف مرض تصويب فرمودند که چندی بقريه برزُک بلوک کاشان که مسقط الرأس دانشمند است بروند و زمستان در قم يا شهر کاشان که گرمسير است بمانند. فرزندش (عبدالرزاق) را هم سيزده (۱۳) ساله بود با يکنفر نوکرش حسن نام کاشانی الاصل رهسپار گرديد. حاکم قم که يکنفر از شاهزادگان قاجاريه بود مقدم دانشمند عزيز را گرامی شمرده و صحبتش غنيمت شمرده استدعای مدتی اقامت ايشان را نموده مسئولشان مقبول نشده پس از توقف يک هفته رهسپار مقصد گرديده قريب سه ماه توقف در قریۀ برزُک داعی حق را لبّيک¬گويان خرقه تهی کرده و اين زندان عالم طبع و طبيعت را رها و از منجلاب عالم ناسوت رهائی يافت. بعد از وفات بکمک بنی¬اعمام و اقوامش که در آن قريه ساکن هستند فرزند و نوکرش حسن که مرد باوفائی بود جنازۀ آن مرحوم را محترماً تا يکفرسخ با دوش آورده و از آنجا حمل به قم کردند و در بقعۀ امام زاده علی¬ابن جعفر مدفون گرديد.
ميرعبدالرزاق پس از دفن پدر به همدان بر می‌گردد و تحت سرپرستی پدربزرگش حاج سيدمحمود صديق‌الاشراف قرار می‌گيرد. در حدود سال ۱۳۱۸ قمری عبدالرزاق در کنار سيد حسين و ديگر پسران صديق‌الاشراف به تهران مهاجرت می‌کند. صديق‌الاشراف در نامه‌ای به تاريخ دوم جمادی الثانی ۱۳۱۸ هجری قمری به پسرش سيدحسين مترجم نظام می‌نويسد:
نور چشمان عزيزم آقای آقا ميرحسين حفظ الله تعالی
مدتی است که از احوالات شما اطلاعی ندارم ونمی‌دانم چه می‌کنيد؟ شب و روز همه را در فکر تو و دربدريهای آن اطفالم که آيا چه به آنها گذشته و می‌گذرد. مدت يکماه است که از کردستان به افشار آمده، ابداً از شما خبری ندارم و چند پاکت در اين مدت به شما نوشته‌ام و با پست ملی ارسال شده. انشالله به شما رسيده است... سيصد تومان تحويل جناب آقای شيخ اسمعيل شده است و اين تنخواه سرمايه سه نفری شماست، هريک صد تومان... ديگر آنکه از درس و مشق ميرابوالفضل و ميرعبدالکريم و ميرجعفر خيلی توجه کنيد، انشالله تعالی مراجعت از تبريز به جهت ميرعبدالرزاق و ميرابوالفضل هم فکر سرمايه‌ای خواهد شد، بشرط آنکه ميرعبدالرزاق آدمی شده باشد و سری از حساب و سياهه بيرون آورده باشد، والا ناچار فکری برای ميرابوالفضل بايد کرد، سرمايه او را هم به کسی می‌سپارم .

تاسيس عکاسخانه و گراورسازی
ميرعبدالرزاق که حرفه عکاسی را از پدرش فراگرفته، با کمک پدربزرگش ابتدا عکاسخانه‌ای در همدان داير می‌کند که چندان دوام نمی‌آورد و پس از واگذاری مالکيت آن، با مشارکت يکی از دوستانش ميرزا يعقوبخان، گويا برای اولين بار دستگاههای ساخت کليشه و مهر ژلاتينی و گراور سازی وارد کشور کرده، در خيابان لاله زار تهران، دارالصناعه وطنيه را در نزديکی مطبعه فاروس داير می‌کند. در ابتدای جوانی سرمايه‌ای ندارد و مشکلات مالی او را هميشه پدر بزرگش حل می‌کند و طی مکاتباتی که با صديق‌الاشراف دارد از او کمک مالی می‌خواهد:
تصدق حضور مبارک گردم
ديروز بزيارت دستخط مبارک مشرف شده، از سلامتی مزاج مبارک کمال انبساط حاصل گشت، چون همه را گردش در تعليقه مبارک کردم، اظهار لطفی درباره وجه ماشين نفرموده بودند ... در هر صورت بعد از مأيوسی از تعليقه مبارک، فراش تلگراف آمد و تلگراف مبارک را رسانيد که يکصد تومان به حواله ارباب جمشيد مرحمت فرموده‌اند، خيلی اميدوار شدم و بر عمر و عزت حضرت اجل عالی بسيار بسيار دعا کردم، ولی افسوس که پنجاه تومان ديگر کسر است. هرگاه آن را هم مرحمت ميفرمودند ديگر احسان تمام بود. عجالتاً به توسط آميرزا يعقوب خان خيال دارم شايد در تهران قرض کنم، هرگاه نشد خدمت سرکار اطلاع خواهم داد باری چون وقت حرکت پست است، بيش از اين اسباب تصديع فراهم نميکنم...
اقل السادات عبدالرزاق
پدر بزرگ هم که در پی رونق کسب و کار نوه‌اش است مجبور به پرداخت کمک به ميرعبدالرزاق می‌شود. در نامه‌ای ديگر عبدالرزاق خواسته‌اش را تکرار می‌کند:
تصدق حضور مبارکت گردم
چون وقت حرکت پست و آقا ميرزا يعقوب خان هم تعجيل در عريضه نگاری حقير دارند، لذا با کمال تعجيل بدين مختصر اسباب تصديع ميشود، پاکت دستخط مبارک را هم دو روز قبل زيارت نموده، از مضامينش که دليل بر سلامت مزاج مبارک بود کمال خورسندی حاصل شد. در باب وجه ماشين مرقوم فرموده بودند که از مرتضی قلی خان قرض فرموده‌اند و بايد دو ماهه برسانم. تصدقت هر گاه از خودتان هم مرحمت ميفرموديد حقير خيال خوردن نداشتم. لاکن خواهشمندم که سی و پنج تومان ديگر هم مرحمت فرماييد که از همان محل دريافت شود چهل تومان هم خود حقير دست و پا ميکنم، شايد وجه آن را کارسازی نمايم والا شش روز ديگر معامله فسخ خواهد شد و صنيع السلطان بی غيرت او را خواهد برد و مرا بکلی از نان خوردن باز خواهد داشت. به جد اطهرت آنی اين پدرسوخته از حال من غفلت نميکند که شايد اسبابی فراهم آورد که صدمه‌ای به من بزند. لاکن الاکنون حمد ميکنم خدايی را که مثل ميخ در چشم او فرو رفتم و نتوانسته است که کاری انجام بدهد. باری خواهشمندم مضايقه نفرماييد که کار من خراب خواهد شد (الاحسان بالاتمام)
ميرابوطالب مدرسه ميرود و قدری از سابق حالش بهتر است، اخبارات تهران بسيار است. علما مجلس شورا ميخواهند دولت هم زير بار نميرود سعيدالسلطنه را امروز به خراسان فرستادند. گويا حضرت وليعهد امروز يا فردا وارد خواهد شد زياده عرضی ندارم.
عبدالرزاق الحسينی


خيابان لاله‌زار تهران

مجموعه اين مکاتبات مربوط به پيش از صدور فرمان مشروطيت توسط مظفرالدين شاه است و اشاره عبدالرزاق به مجلس شورا مربوط به فعاليتهای سيد عبدالله بهبهانی و سيد محمد طباطبايی و ساير علما در سالهای ۱۲۸۳ تا ۱۲۸۵ هجری شمسی است. نهايتاً کارگاه عبدالرزاق در تهران با مساعدت صديق‌الاشراف داير می‌شود و عبدالرزاق با حروف سربی اعلاميه‌ای برای معرفی کارگاهش چاپ می‌کند:
اعلان
دارالصناعه وطنيه
خيابان لاله زار جنب مطبعه فاروس
چندی است دارالصناعه وطنيه را اين خادم دولت و ملت افتتاح نموده و با هزاران اشکال و موانع که در وطن عزيز ما برای هر کار موجود است، مشغول شده و چند رشته صنعت را در اندک زمانی بتشويق بعضی از وطن پرستان و صنعت دوستان به حد کمال رسانيده، از آن جمله است مهرهای منگنه رنگين و برجسته که سابق اعيان و اشراف از فرنگ وارد می‌کردند و به همين طور کاغذ و پاکتهای منگنه به هر رنگ و هر قسم که مايل باشند چنانکه نمونه آن در دارالصناعه حاضر است و بعضی کارهای ديگر از قبيل حکاکی از هر قسم و اعلانها و کتيبه های چوبی برجسته و غيره و غيره. ولی چون اسباب کار الاکنون درست مرتب نبود قيمت کارها نيز بهمين واسطه گران بود، لاکن بتازگی ماشين هايی که مخصوص اين صنايع است از فرنگ وارد کرده و صد سی در قيمت ها تخفيف داده و موافق آدرس فوق در خيابان لاله زار مشغول است. هريک از آقايان طالب باشند ممکن است بدارالصناعه تشريف فرما شوند يا آنکه نمونه جات را از محل مذکور بطلبند.
و هميشه اوقات از صبح الی سه از شب گذشته برای سفارشات حاضر است.
عبدالرزاق الحسينی

در همين اوان کوششهای مشروطه خواهان به نتيجه می‌رسد و مجلس شورای ملی تشکيل می‌شود و يکی از اولين سفارشهايی که عبدالرزاق می‌گيرد، ساخت پلاک فلزی «عدل مظفر» سر در مجلس شورای ملی است که با دستمزد دريافتی، کارش می‌تواند رونق بگيرد. عبدالرزاق در اين روزها از طرف شخصی به نام صنيع السلطان که رقيب اوست در فشار است و بايد در رقابت با او دوام بياورد.
آخرين نامه‌ای که از عبدالرزاق در دست است کماکان به مسئله کارگاه و مشکلات مالی اش می‌پردازد و به نظر می‌آيد که مقصودش از سفارشی که گرفته، لوح عدل مظفر سر در مجلس است:
تصدق حضرت مبارکت گردم
اگر چه در هفته قبل عريضه مفصل عرض کرده، منتظر جواب تلگراف ثانوی آميرزا يعقوب خان الا کنون نشسته، حال به تلگراف خانه رفته مطالبه جواب کردم. از همدان تلگرافی ميرزا علی اکبر خان زده بود که جواب تلگراف را فرموده‌اند با پست اطلاع داده‌ام. حال ديگر منتظر رسيدن پست هستم حتی آنکه دستم بکلی از کار عاری شده و همه را در فکر آن هستم که هرگاه حضرت اجل عالی اين مرحمت را نفرماييد. حقير بکلی از کار خواهم افتاد اميد ديگری ندارم. قول حقير را هرگاه قبول ميفرماييد، صريحا عرض ميکنم کار من خراب ميشود، اگر اين کارها را که کنترات کرده‌ام نرسانم. گذشته از آن بعد از اتمام کار کنترات، ممکن است که نصف يکصد و پنجاه تومان را بندگی کنم. والا دو ماه ديگر نصف ديگر را ميرسانم. هرگاه اين وجه يا اين دستگاه را هم فراهم نياورم، ديگر ممکن نيست که در اين شهر بتوانم زندگانی نمايم. چون کاری را که از طرف دولت رجوع فرموده‌اند غير از اين ماشين ممکن نيست که اسباب ديگر اين کار را انجام بدهد و حقير هم بخيال و اطمينان اين دستگاه نوشته رد و بدل کرده‌ام. کاری که تا بيست روز ديگر وعده رسانيدن کرده‌ام و ده روز آن گذشته در هشتاد تومان قطع کرده‌ام که بعد از آن هم يک فقره ديگر هست که در هفتاد تومان قبول کرده‌ام و اين هر دو فقره علاوه بر اينکه اگر نرسانم پولش از کيسه ميرود، موافق کنترات نامه ديگر در طهران مفتضح و رسوا خواهم شد. در هر صورت از بس در اين چند روزه دونده گی و خيالات اذيتم کرده والله نزديک است که ديوانه شوم. نمی‌دانم آخر بکجا خواهد رسيد؟ اميدوارم که سرکار همتی درباره حقير بفرماييد که ديگر راهی ندارم. ميرزا يعقوب خان بيچاره هر چه تلاش کرد که شايد وجهی قرض کند يا اينکه ماشين راعجالتاً کرايه قطع نمايد، ممکن نشد چون وقت دير است وشايد پست حرکتش نزديک باشد، بيش از اين اسباب تصديع نميشود خواهشمندم هر گاه مرحمتی ميفرماييد زودتر، بلکه بتوسط تلگراف بهتر است. ميرابوطالب الساعه از مدرسه مراجعت کرده عرض آستان بوسی دارد.
زياد تصدقت.
عبدالرزاق الحسينی

به هر ترتيب لوح توسط عبدالرزاق ساخته می‌شود، و روی آن را آب طلا می‌دهد، گويا خطاطی آن را مرحوم محمدرضا کلهر انجام می‌دهد. لوح عدل مظفر در روز ۲۳ شوال ۱۳۲۴، بر سردر مجلس شورای ملی ايران در عمارت بهارستان نصب می‌شود.
همزمان با فعاليت عبدالرزاق در کارگاهش، دائی او، مترجم نظام هم که کمی از او بزرگتر است از مديريت يکساله مدرسه مشيريه يزد، به تهران بازمی گردد و در سال ۱۲۸۵ وارد خدمت دولتی در گمرک می‌شود و تا يکسال در آنجا کار می‌کند و پس از خروج از گمرک، در حوالی ميدان بهارستان (کافه ياس)، کتابخانه و قرائت خانه وطنيه و رستورانی به نام مهمانخانه ملی داير می‌کند و با بالا گرفتن کار مشروطه، فرزندان ونواده های صديق‌الاشراف هم به مشروطه علاقمند می‌شوند. مترجم نظام و ميرعبدالرزاق که از بقيه بزرگترند، فعالانه وارد جنبش می‌شوند و در فاصله سالهای ۱۲۸۵ تا ۱۲۸۷ هجری شمسی درگير موضوع روز مشروطه خواهی در تهران هستند.

حضور در بين مدافعين مجلس
زمزمه های مخالفت با مشروطه از طرف محمدعليشاه در تهران آغاز می‌شود، رأی محمدعلی شاه به تعطيلی مجلس شورای ملی اول می‌افتد و دوم تير ماه ۱۲۸۷ قزاقهای تحت رياست لياخوف روسی مجلس را به توپ می‌بندند و خانه ملت را ويران می‌کنند. اما به لوح فلزی عدل مظفر آسيبی نمی‌رسد و بر بالای سردر باقی می‌ماند. عبدالرزاق در اين روز فعالانه در ميدان نبرد حضور دارد. احمد کسروی در باره وی در کتاب تاريخ مشروطه می‌گويد:
سيدعبدالرزاق که يکی از آزاديخواهان خونگرم تهران می‌بود و در روز بمباران در جنگ پا در ميان داشت و سپس به استانبول رفت.
ميرزا يحيی دولت آبادی هم در کتاب حيات يحيی، از سيد عبدالرزاق حکاک، به عنوان يکی از مدافعين مجلس نام می‌برد. در ميانه جنگ مجلسيان و قزاقها، کتابخانه و قرائت خانه وطنيه که در مجاورت مجلس و متعلق به دايی وی سيدحسين مدنی (مترجم نظام) است غارت می‌شود و کارگاه مهرسازی و گراورسازی ميرعبدالرزاق که نام «دارالصناعه وطنيه» به خود گرفته است هم توسط دار و دسته معين السلطان و برادرش مجدالدوله تاراج می‌شود و عبدالرزاق که چند سال برای تأسيس و بهره برداری آن زحمت کشيده، تمامی دارايی اش را از دست می‌دهد و در شرايط سختی قرار می‌گيرد و اين در حالی است که به تازگی ازدواج کرده و تنها فرزندش هما و همسرش را بايد در کنار خانواده گذاشته، از ايران خارج شود.

خروج از ايران
با سرکوب مجلس مشروطه، دستگيری فعالان مشروطه آغاز می‌شود و روز بعد ميرزاجهانگيرخان صوراسرافيل و ملک‌المتکلمين در باغشاه به قتل می‌رسند. عبدالرزاق که در روز بمباران مجلس، فعالانه مقابل قزاقها مقاومت کرده و بيش از بقيه در خطر است، در سفارت انگليس پنهان شده، نهايتا تصميم می‌گيرد که از ايران خارج شود و بيست و شش روز بعد در تاريخ (۱۹ جمادی الثانی ۱۳۲۶) ۲۸ تير ماه ۱۲۸۷ همراه درشکه چاپاری پست انگليس از ايران خارج می‌شود. همسفران او تقی زاده و مدير نشريه حبل المتين هستند، سيدحسين مدنی (مترجم نظام) در نامه‌ای به صديق‌الاشراف پدرش می‌نويسد:
قربان حضور مبارکت شوم
الساعه که اين عريضه را عرض ميکنم نورچشمی آقا ميرزا سيد عبدالرزاق خان به تصديق حقير و جمعی از دوستان، مخصوصاً ميرزايعقوب خان به همراهی پست انگليس در درشکه چاپاری عازم فرنگستان شدند. دست علی همراهشان حتی القوه همراهی با ايشان کردم آسوده باشيد. از طرف سفارت انگليس هم به ايشان ورقه اطمينان داده شده است. به هر حال رفتنش را بهتر از ماندن در تهران يا همدان دانسته و تصديق خواهيد فرمود که رفتنش بهتر بود. خواستم يکی از اين بچه ها را هم از قبيل ابوالفضل و ابوطالب همراه نمايم نشد، ولی قرار شد به هر جا که رسيد و سرانجامی گرفت، يکی از اينها را بفرستم نزد او. اين مسافرت بسيار مفيد است، دور نيست که در ليپزيک که يکی از شهرهای آلمان است مشغول به کار شود و تحصيل صنعت نمايد. افسوس زبان نميداند به او اصرار کردم برود در مسکو بماند. ۶ ماه مشغول تحصيل زبان باشد برادر و پسر جناب آقای حاجی سياح در مسکو به او همراهی خواهند کرد. حضرتعالی هم چيزی به حاجی سياح مرقوم بفرماييد توصيه مانند، که ايشان برای برادرشان بفرستند که در مسکو دستش را به يکی از کارخانه های بزرگ بند نمايند و در آتيه بسيار مفيد خواهد بود. ولی فعلاً خوب است در مسکو ۶ ماه يا يکسال تحصيل يک زبان بنمايد، بعد مشغول تکميل صنعت شود به هر حال حرکت کردند و همسفران ايشان هم ميرزاآقا خان و جناب آقای تقی زاده و مدير حبل المتين و جمعی ديگر از اشخاص محترم ميباشند. چند نفر غلام سفارت انگليس تا سرحد همراه ايشان است، ممکن نبود والا بنده هم ميرفتم. يعنی در اين خانه و تمام کارهای جناب آقای حاجی آقا حسن به عهده بنده است و به اميد بنده رفته‌اند، والا ميرفتم. برای مخارج راه مبلغ بيست تومان از خاله گرفتم که به ايشان تسليم نمودند. بنده هم قدری خبرگی کردم. ظاهرا چيزی که اسباب اميدواری است، ديروز که از سفارت بيرون آمده‌اند با همراهی غلام سفارت می‌روند در خانه معين السلطان که دکانهای زير عمارتش را ما اجاره کرده بوديم، برای اين که تحقيق از اسبابها بنمايد، بعد نگاه ميکند توی خانه حاجی معين السلطان، دستگاه منگنه بزرگش را می‌بيند، فوراً با غلام سفارت داخل شده و بيرون می‌آورد و آنچه به تحقيق رسيده است تمام اسبابها را آدمها و قراولهای معين السلطان و مجدالدوله برادرش يغما کردند. آنچه به درد ميخورده و قيمتی بوده نزد اربابهای خدانشناس است و مابقی را قراولان به مصرف رسانده‌اند. عجالتاً مطلع باشيد که اموال بلکه‌اش پيدا شده و معلوم است کجا است و غلام سفارت انگليس شاهد است. الساعه منگنه را بنا شده آقاميرزايعقوبخان به صد و پنجاه تومان بفروشد به مطبعه فاروس و وجه‌اش را قدری به عيال ميرعبدالرزاق و باقی را جهت ايشان به هر محلی که رسيدند و توقف کردند، حواله کنند. آسوده باشيد و اگر حضرت آقا اقدامی بفرماييد و بخواهيد استرداد بفرماييد در کمال خوبی ميتوانيد. به جهت اينکه بنده و ايشان در تهران به احدی اذيتش کرده و جز بدرستی با کسی راه نرفته‌ايم، تمام مردم ميدانند. بسر جد بزرگوارت در اين مدت چند ساله آنچه پيدا کرده بودم و از هندوستان آوردم و آنچه از گمرک به دستم رسيد، تماماً باضافه بعضی اسبابها که از خانه برده بودم در قرائتخانه و رسطوران بوده، به غارت رفته. موافق سياهه و ريز معين که ايفاد حضور مبارک ميشود، قريب چهار هزار تومان اموال بنده از قبيل مال التجاره و مبل و اسباب خانه و کتاب رفته است، آخر انصاف است اگر آقای سيدعبدالله مجتهد ميگويند رشوه خورده است، بنده که رشته هم نخورده‌ام، مال بنده را معين السلطان و غيره غارت نمايند؟ والله نه خدا راضی است نه پيغمبر و نه امام و نه شاه و نه وزير. بايستی يک مرحمتی در حق بنده بفرماييد که از دست خواهم رفت. نتيجه ۲ سال زحمت و خدمت به دولت آخرش اين شد. خداوند مرا از صفحه روزگار براندازد. بعضی نقشه ها هست که بايد حضوراً عرض کنم و اقدام بفرماييد و پس از اصلاح، همشيره [منظور آغا بيگم خانم مادر عبدالرزاق است] و اخوان را هم همراه ببريد. مدت پانزده شانزده روز است که حضرت آميرزا جوادخان و همشيره و اهل بيت ميرزا عبدالرزاق اينجا تشريف دارند، در بيرونی منزل کرده‌اند بنا شد که اهل بيت ميرعبدالرزاق نزد مادرش برود بماند و تکليف حرکت يا توقف حضرات هم بسته بامر حضرتعالی است،
عبدالرزاق به قصد لايپزيک يا مسکو، از کشور خارج می‌شود اما معلوم نيست که چرا از استانبول سر درمی آورد و در جمع مهاجران تبعيدی ايرانی، جای می‌گيرد. اما اين سفر باعث آشنايی او با تقی زاده می‌شود و از اينجاست که گرايش او به حزب دمکرات آغاز می‌شود. آقا ميرجواد برادر تقی زاده در نامه‌ای به تاريخ ۲۲ شوال ۱۳۲۶ به برادرش از احوال مهاجرين استانبول می‌نويسد:
باری اگر از احوال مهاجرين استانبول جويا بوده باشيد همه‌اشان در فلاکت هستند. چنانچه به تصور نمی‌آيد و اهالی اينجا هم به ستوه آمده‌اند... اول آنکه صديق حرم است روز به روز از پسر حاجی ربيع قرض کرده و همين قدر اداره خودش را راه می‌اندازد و سيدعبدالرزاق هم در پيش حاجی محمداسماعيل کاشی است و آنجا مشغول جوراب بافی است...
ميرعبدالرزاق در دوران اقامت در استانبول، با جوراب بافی امرار معاش می‌کند و در اين دوره است که ميرزا علی‌محمد خان تربيت، خواهرزاده تقی زاده را ملاقات می‌کند که به دوستی ايشان منجر می‌شود و سرنوشتی مشابه برايشان رقم می‌زند. در کتاب اوراق تازه ياب مشروطيت در باره عبدالرزاق آمده است:
اين سيدعبدالرزاق، صنعتگری مشروطه طلب و آزاد فکر بود و در موقعی که تقی زاده و دهخدا و معاضد السلطنه به حکم محمدعلی شاه تبعيد شده و به باکو رسيده بودند، سيدعبدالرزاق مذکور به همراهی علی محمدخان تربيت به آنها برخورد کرد.
در اين متن با حضور عبدالرزاق در باکو و همراهيش با علی‌محمد خان تربيت مواجه می‌شويم.

بازگشت به ايران
ميرعبدالرزاق چيزی حدود يک سال در استانبول و احتمالا در باکو می‌ماند و نهايتاً با علی محمدخان تربيت و مجاهدان گيلانی که برای فتح تهران می‌آيند همراه می‌شود و پس از فتح تهران در روز ۲۲ تيرماه ۱۲۸۸ و فرار محمد عليشاه، با دائی اش مترجم نظام، ديدار می‌کند و به يادگار اين پيروزی دو قطعه عکس با هم برمی‌دارند. مترجم نظام در بالای عکس يادگاريشان نوشته است:
اين عکس يگانه قهرمان آزادی مرحوم سيدعبدالرزاق خان است که در روز فتح تهران و ورود مجاهدين بهمراه اين فدايی عالم اسلام سيدحسين مدنی مترجم نظام برداشته شد. غرض نقشی است کز ما يادگار است.


ميرعبدالرزاق و داييش سيد حسين مدنی روز فتح تهران ۲۲ تيرماه ۱۲۸۹ شمسی

از روز فتح تهران تا حدود يک سال بعد، ميرعبدالرزاق در خدمت حزب دمکرات است و چاپ تعدادی کارت پستال از سران و شهدای مشروطه و تصوير مجلس شورا بايد از فعاليتهای اين دوره او باشد. وی که جوان و تندرو است به همراه علی محمدخان تربيت به حزب دمکرات پيوسته، فعالانه در اين حزب حضور پيدا می‌کنند. دو حزب اعتدال و دمکرات فعال در صحنه سياست ايران و دارنده بيشترين کرسی در مجلس شورای ملی به رقابت با يکديگر می‌پردازند. جنگ قدرت متأسفانه به ترور و آدمکشی می‌انجامد. آيت الله سيدعبدالله بهبهانی از رهبران حزب اعتدال، توسط طرفداران حزب دمکرات ترور می‌شود و چند روز بعد در تاريخ ۲۵ رجب ۱۳۲۸ قمری (۹ مرداد ۱۲۸۹هجری شمسی) ميرعبدالرزاق و علی محمدخان تربيت به تلافی ترور سيدمحمد بهبهانی، توسط ايادی حزب اعتدال در خيابان لاله زار ترور می‌شوند. نويسنده روزنامه اخبار مشروطيت می‌نويسد:
شنبه شب ۹ رجب ۱۳۲۸ يک ساعت و نيم از شب گذشته سه چهار نفر مجاهد به خانه آقا سيدعبدالله مجتهد بهبهانی رفته در حالتی که آقا در پشت بام نشسته بود و سه چهار نفر هم از طلاب خدمتشان بوده‌اند مجاهدين بی دين ورود نمودند و آقای بيچاره را هدف گلوله و موزر می‌نمايند.
ستارخان و باقرخان و ضرغام السلطنه و کسبه و تجار و سردار محيی و سپهدار يک دسته شده از نايب السلطنه و سردار اسعد که وکيل شده‌اند و وزرا، قاتل را می‌خواهند و همه روز انجمن می‌کنند تا آن که ۲۱ رجب دو سه نفر مجاهد که از دسته مجاهدينی که با سردار ملی و غيره بوده‌اند، ميرزامحمدعلی و سيدعبدالرزاق را در خيابان لاله زار می‌کشند، ميرزاعلی محمد خواهرزاده تقی زاده است و رياست يک دسته از مجاهدين را داشته و تقی زاده هم به واسطه بعضی فشارهای خارجی بعد از قتل آقا سيدعبدالله سه ماه به مرخصی به اروپا می‌رود و حرکت می‌کند...
ميرزا يحيی دولت آبادی با تاسف از ترور اين دو ياد می‌کند:
کابينه مستوفی الممالک مشغول به کار می‌شود و از مجلس اختيار تام در خلع سلاح مجاهدين می‌گيرد. به بهانه قتل آقا سيد عبدالله و قتل امين الملک و اتفاقات ديگر که از آن جمله است قتل ناگهانی ميرزا عليمحمدخان همشيره زاده تقی زاده و ميرزاعبدالرزاق خان همدانی که هر دو از جوانان غيور و از انقلابيون بودند بدست مجاهدين سردار محيی بتلافی قتل آقا سيد عبدالله که به انقلابيون نسبت داده ميشود.
تقی زاده که از ترور خواهرزاده اش و عبدالرزاق آشفته است، در نامه‌ای به شيخ ابراهيم زنجانی می‌نويسد:
يک استدعای مخصوص هم در عالم دوستی و برادری از سرکار عالی دارم که آنچه از دستتان برآيد در تعجيل مجازات قاتلين آن دو جوان شهيد بذل مساعی لازمه وجد فرمائيد و زحمت کشيده خود يفرم (يپرم خان) را ديده به هر نحو است او را وادار به کمک در اين کار بکنيد و هر اقدامی ديگر بکنيد اسباب امتنان ابدی جان نثار خواهد بود. بلکه هزار يک جراحت قلوب ما بدين واسطه التيام يابد.
شيخ ابراهيم زنجانی در پاسخ تقی زاده می‌نويسد:
قربان شما! بواسطه مصيبت دو جوان مقتول شهيد و بعضی ناگواريها نبايد اينقدر دلتنگ شويد. خود می‌دانيد از لوازم اين اوضاع و انقلاب اين امور هست و قاتل حقيقی آنها محکوم نخواهد شد و قاتل مباشر اهميتی ندارد. گويا به درجه‌ای معلوم است. لکن نامعلومی قاتل سيدعبدالله سکته (تاخير) به تعيين و مجازات آنها وارد کرده، با يک جمله قوه مهلکه مضره که از هر قبيل متفق بر قلع نهال نونشانده حريت شده با قوه جوان ضعيف حريت در مقابله است
جالب است که چندی پيش از آن شيخ ابراهيم زنجانی در دادگاهی که به نام محکمه قضاوت عالی تشکيل می‌شود با علی‌محمد خان تربيت، ميرزا محمدخان مدير روزنامه نجات، اعتلا الملک، جعفر قلی بختياری، معين نظام و چند تن ديگر رای به اعدام شيخ فضل الله نوری، آجودان باشی و ميرزاهاشم تبريزی داده بوده‌اند. در کتاب جان باختگان روزنامه نگار در بخشی با عنوان ناهمرنگان آمده است:
جمعيتی که در جمادی الاول ۱۳۲۶ قمری در تهران، در دفاع مظلومانه از مجلس تفنگ به دست گرفتند يا در صحن بهارستان ماندند، سرنوشتهای عجيب و غريبی يافتند. ملک المتکلمين و ميرزا جهانگيرخان را در باغشاه به بدترين شکل از ميان برداشتند. ابوالفتح زاده،سرتيپ اخراجی توپخانه ده سال بعد، کميته مجازات را به همراه ابراهيم منشی زاده پديد آورد و عاقبت در يک توطئه ناجوانمردانه در حوالی سمنان کشته شد. اين هر دو در روز حمله به بهارستان جزو پاسگان مجلس بودند. اسماعيل سرابی را چند سال بعد به دار کشيدند. سيدعبدالرزاق (صنعتگر و هنرمند معروف بود. نشان عدل مظفر در بالای مجلس شورای ملی، کار او بود) دو سه سال بعد، در دعوای دمکرات و اعتدالی ها، به همراه علی‌محمد خان تربيت ترور شد
زهره وفايی در مقاله حيدر عمواوغلو می‌نويسد:
به هر حال خواست اعتداليون بيش از اين بود و به جهت سرعت دادن به مسئله، ميرزا علی‌محمد خان تربيت و سيدعبدالرزاق خان را که هر دو از دمکراتهای فعال بودند در خيابان لاله زار به قتل می‌رسانند. قاتلين بلافاصله به پارک اتابک رفته و از ستار خان امان خواستند. ستار خان در پاسخ آنها گفت: بمانيد ولی اگر دولت شما را خواست تحويل می‌دهم.
در شرح حال رجال ايران آمده است:
سيدعبدالرزاق خان از مشروطه خواهان دوره اول مشروطه و از دمکراتهای تندرو و شغلش کليشه سازی و صاحب دارالصنايع وطنيه در خيابان ناصرخسرو تهران بود، در روز بمباران مجلس وی از مدافعين مجلس بوده و پس از شکست آزاديخواهان وی به قفقازيه گريخت و پس از فتح تهران به پايتخت برگشت و در اينجا بود تا آن که حسين نوروزاف قفقازی که از اشرار و آدمکشان بود به تحريک اعتداليون وی را در حالی که همراه ميرزاعلی محمدخان تربيت برادر محمدعليخان تربيت در خيابان لاله زار می‌رفت در رجب سال ۱۳۲۸ قمری هر دو را به قتل رساند.
عبدالرزاق و علی‌محمد خان به دست حسين نوروزاف قفقازی کشته می‌شوند و نوروزاف به پارک اتابک محل استقرار مجاهدين پيرو ستارخان، رفته در آنجا مخفی می‌شود. اين که چرا ستارخان به قاتلين اين دو پناه می‌دهد هنوز در بوته ابهام است و متاسفانه ماجرای پارک اتابک و درگير شدن مشروطه خواهان با يکديگر و هرج و مرجهای پس از آن اجازه بررسی بيشتر و يا تشکيل محکمه برای قاتلين را بوجود نمی‌آورد و نوروزاف در پارک اتابک هم باعث بروز مشکلاتی می‌شود. سران مشروطه در جلسه‌ای که در تاريخ ۲۸ رجب ۱۳۲۸ قمری تشکيل می شود، تصميم به خلع سلاح عمومی می‌گيرند ضرغام السلطنه، صمصام السلطنه، سردار محتشم وسردار اسعد ازبختياريها، سپهسالار تنکابنی و سردار محيی از مجاهدين رشت، ستارخان و باقرخان از آذربايجان، در مورد اجرای مصوبه خلع سلاح تصميم می گيرند و دستور العمل وزارت جنگ به نظميه صادر می‌شود که تا پايان ماه رجب به اسلحه دارها فرصت داده ‌شود که سلاح ها را تحويل داده، بهای آن را طبق تعرفه‌ای که اعلام شده بگيرند. روز بعد جمعی از مجاهدين و بازاريان در پارک اتابک که مقر ستارخان و گروهی از مجاهدين است جمع می‌شوند و بر خلاف انتظار بين قوای دولتی و مجاهدين تيراندازی شده، جمعی کشته می‌شوند و ستارخان زخمی می‌شود و نکته اينجاست که حسين نوروزاف قاتل ميرعبدالرزاق و علی‌محمدخان هم در پارک حضور دارد و بر عليه قوای دولتی می‌جنگد. در کتاب يپرمخان سردار آمده است:
با اين که ستارخان – صاحب خانه و فرمانده مجاهدين مرتبا فرياد می‌زد که دست نگهداريد و شليک نکنيد چه کسانی جمعيت را عليه مردمان دولتی تحريک می‌کردند؟
نوروزاف از سرکردگان مجاهدان که با حيله ناجوانمردانه خود (يعنی برافراشتن پرچم سفيد تسليم و بعد گلوله باران ماموران دولت که بتصور تسليم ساکنان پارک، دوستانه بسوی مجاهدان هجوم آوردند و پس از دادن کشتگان بسيار و وقوف براين نامردمی به کين توزی برخاسته دامنه حمله و جنگ را گسترش دادند) که بود و از کدام دستگاه و سازمان دستور می‌گرفت؟

سرنوشت مادر عبدالرزاق و سايرين
عبدالرزاق جوان در نهايت ناباوری مادر و بستگانش کشته می‌شود. معمرين خانواده مدنی می‌گويند که مادر عبدالرزاق، روزی درميدان بهارستان، سر راه سپهدار اعظم از فاتحان تهران که در روزهای پيش از ترور پسرش صدراعظم بوده، قرار می‌گيرد. از نظر وی سپهدار در مرگ عبدالرزاق مقصر بوده است. دلاورانه پيش می‌رود، دهنه اسب او را می‌گيرد و فرياد می‌زند:
سپهدار تويی؟ زينت پر خون که فرزندم را به کشتن دادی!
سپهدار او را نمی‌شناسد و اطرافيان به او می‌گويند که مادر عبدالرزاق است، سپهدار از شجاعت پيرزن متعجب شده خود را از دست او رها می‌کند. به منظور دلجويی از مادر عبدالرزاق که بسياری از مشروطه خواهان از مرگ وی متاثر شده اند و تاسفی که برای جوانمرگ شدن او داشته اند، به تصويب مجلس شورای ملی مقرری ای برای آغابيگم خانم معين می‌کنند که تا پايان عمرش در سال ۱۳۳۲ شمسی به او پرداخت می‌شود و برادر کوچکتر عبدالرزاق ميرابوطالب را به هزينه دولت ايران برای تحصيل به لوزان سويس می‌فرستند که پس از اخذ مدرک مهندسی راه و ساختمان به ايران برمی گردد و چندسال بعد به دليل يک بيماری ساده فوت می‌کند.
هما دختر ميرعبدالرزاق پس از کشته شدن پدرش، با مادرش زندگی می‌کند و در اوايل سلطنت رضاشاه با ضياءالواعظين که نماينده مجلس شورای ملی بوده ازدواج می‌کند و صاحب چند فرزند می‌شود و دراواخر دهه هفتاد شمسی فوت می‌کند.

سرنوشت لوح عدل مظفر
همالنطور که در بالا اشاره شد اين لوح در جريان حمله به مجلس و ويران ساختن خانه ملت توسط قزاقها، آسيب نمی‌بيند و پس از فتح تهران توسط مجاهدين مشروطه کماکان بالای سردر مجلس بين مجسمه دو شير باقی می‌ماند و به نمادی شناخته شده از مجلس شورای ملی مبدل می‌شود. گويا در دوران رضاشاه به دليل خصومت او با قاجاريه لوح عدل مظفر را از سر در مجلس به زير می‌آورند. اما در ۱۹ آبان ۱۳۲۰ پس از تبعيد رضاخان مجدداً در جای اول خود نصب می‌شود. پس از بهمن ماه سال ۱۳۵۷ و تبديل ساختمان مجلس به کميته انقلاب اسلامی لوح عدل مظفر و مجسمه شيرهای سردر مجلس به پايين کشيده می‌شوند که به همت مسوولان کتابخانه مجلس پس از تعمير فعلا در محل کتابخانه نگهداری می‌شوند.

منابع و مآخذ:
مکاتبات ميرعبدالرزاق و صديق‌الاشراف از مجموعه خصوصی ميرفخرالدين مدنی - يادداشتهای سيدحسن مدنی (صفاءالحق) - نامه های شخصی سيد حسين مدنی از مجموعه خصوصی زهراخانم مترجم مدنی - عکسهای مجموعه خصوصی زهراخانم مترجم مدنی - عکسهای مجموعه خصوصی سيدمصطفی مترجم مدنی - گفتگو با مرحوم سيدمحمد مدنی (۱۳۷۱)- گفتگو با مهری منصف - گفتگو با سيدمجتبی مدنی - کتاب خاطرات ظهيرالدوله - کتاب حيات يحيی (ميرزا يحيی دولت آبادی) - کتاب تاريخ مشروطه (احمد کسروی) - کتاب نامه های تقی زاده - کتاب اوراق تازه ياب مشروطيت - کتاب روزنامه اخبار مشروطيت - انقلاب مشروطه ايران (ژانت آقاری) - کتاب گيلان در جنبش مشروطيت - کتاب جان باختگان روزنامه نگار - مقاله حيدر عمواوغلو (زهره وفايی) - کتاب شرح حال رجال ايران - کتاب يپرم خان سردار - هفته نامه انجمن اصفهان فروردين ۱۲۹۰هجری شمسی - مجموعه روزنامه ۲۸ هزار روز تاريخ ايران و جهان، روزنامه اطلاعات - کتاب تاريخ عبرة لمن اعتبر چاپ ۱۳۱۷ قمری - کتاب خاطرات خطرات (مهديقلی خان هدايت)


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016