سنگسار يا "جنايت مُقدّس"، محمد جلالی چيمه (م. سحر)
http://msahar.blogspot.com/
اين روزها بار ديگر نام ايران در محافل مدافعان حقوق بشر و انجمن های انساندوست جهان ورد زبان هاست. بازهم قتل برنامه ريزی شدهء يک انسان ، به فرمان دستگاه عدالت نظام جمهوری اسلامی ، آنهم به شيوهء وحشيانهء سنگسار ، نام ايران را بر سر زبانها انداخته است.
البته از فردای تسلط سياسی و قضايی روحانيت شيعه بر ايران يعنی از سال ۱۳۵۷ تا امروز اين جنايت شرم آور و عميقا ضد انسانی که ميراث شوم توحش عهد دقيانوسی و بازماندهء دوران کودکی بشر است در کشور ما رواج داشته و جان زن و مرد بسياری را گرفته و حيثيت و آبروی انسان ايرانی را به باد داده است.
امروز ديگر حتی کند ذهن ترين مردمان و نا آگاه ترين آدميان نيز کمابيش دريافته يا آمادگی درک اين حقيقت را يافته اند که اعدام انسان ها به نام اجرای «عدالت» يک قتل از پيش انديشيده و اقدام به يک جنايت رسمی و تعمدی ست. جنايتی که لباس ژنده و مضحک عدالت به تن دارد و البته ، در کشورهايی همچون ايران و پاکستان و عربستان ، که مشروعيت قدرت قضايی متکی به مذهب و مأخوذ از احکام دينی ست وريشه در سنن مقدس نمای الهی دارد ، اين جنايت به «توشيح ملوکانه» خداوند تبارک و تعالی رسانده می شود و به نام «حکم الهی و دستور خدا» در جامعه جاری ميگردد و جان انسان ها را می ستاند بی آن که هيچگاه قاضی ناعادل ِنادان ِ بزهکار ، يا مأموران معذور اجرای حکم ، لحظه ای احساس گناه گنند يا دچار عذاب وجدان گردند.
حقيقت امر آن است که اين اقدام ، قتلی ست که خدای حاکمان ِ دينی ، شخصا به نام «عدالت» در جامعه به اجرا درمی آورد و مسئوليت آن را يک تنه برعهده می گيرد . در واقع امر، آنچه در جامعه شکل تقسيم کار اجتماعی به خود گرفته و در نقش قاضی و زندانبان ظهور و نمود يافته ، صورتی ست ظاهری و زمينی از يک توهم و حتی توحش آسمانی. زيرا بنا به تصور دروغينی که از هزاران سال پيش تا کنون ، کاهنان و متوليان معابد و کشيشان و ملايان در ميان آدميان رواج داده و آنرا به سنتی ديرپا و زوال ناپذير بر ضد نيروی حيات و به ضد آزادی و کرامت انسانی آدميان بدل کرده اند ، قاضی حقيقی در عرش کبريايی خود نشسته است و هموست که به صدور حکم مرگ فرمان می دهد و آن را به «داور دينمدار دادگستر» و « زندانبان متقی » ابلاغ می کند!
بنا بر اين ، در نظام های دينی و حکومت هايی از نوع ولايت مطلقهء فقيه يا ولايت مطلقه شيخوخ نفتی در حکومت سعودی ها و امارات عربی يا ولايت نظاميان خشک مغز و تبهکار و عبوسی همچون ضياء الحق يا جانشينانش در پاکستان ، خداوند، خود هم قاضی و مرجع صدور حکم است و هم مجری و مأمور اجرای آن .
ازينرو قـُضّات ِ حکم دهنده و مجريان فرمان مرگ ، نه تنها از قتلی که مرتکب می شوند احساس گناه نمی کنند و در برابر آن مسئوليتی نمی پذيرند ، بلکه به عنوان اطاعت کنندگان و کارگزاران« فرمان الهی» ، با هرکشته ای که از جامعه می ستانند ، غرفه ای از بهشت را نيز به خود اختصاص می دهند.
بر اين اساس ، حکم اعدام در جوامعی که زير سيطرهء حکومت دينی به سر می برند، به معنای قتلی ست که فرمان آن را حضرت باريتعالی از ملکوت اعلای خود صادر می کند و به واسطهء « قاضی محترم» ِ دستگاه عدالت دينی و قصابان همراه و همدست او به اجراء درمی آورد.
پيداست که چنين قتلی ، نه تنها مجريان ِ زمينی ِ «حُکم الهی » را از اجر ِدنياوی ـ که همانا دريافت جيره و کارمزد چرب و نرم مربوط شغل قضا و حرفهء دوستاقبانی و جان ستانی ست ـ به تمام و کمال برخوردار خواهد ساخت ، بلکه قاتل را نيز درلباس«قاضی عادل » و «زندانبان چابُکدست و قاطع» اعتبار و حيثيت حرفه ای و اجتماعی افزون تری خواهد بخشيد و به زينت « تقوای شغلی» و«ايمان ِ حرفه ای»خواهد آراست وبدينگونه آخرت «کسبَهء مرگ» را در جهان باقی، تضمين خواهد کرد و آنان را درکنار اولياء الله و «غازيان دين گستر و عدالت پرور» زندگی جاودان خواهد داد و از جمله صاحبان ِ رزق مقسوم و زوال ناپذيربهشت به شمار خواهد آورد .
در بارهء قتل به شيوهء سنگسار می بايد گفت که اگرچه اين جنايت نيز همان قتل عمد است ، با اين وجود، برخوردار از کيفيت ويژه ای است که او را به مراتب از انواع ديگر قتل ها (همچون اعدام يا تروريا شيوه های رايج ديگر ) بی شرمانه تر و خفتبار تر و آدميت سوز تر جلوه می دهد و ماهيت آنرا به کلی ازانواع فنون کشتار، مجزا و متمايز می سازد.
اعدام مجرم يا متهمين به جرم يا جنحه درهر جامعه ای که صورت گيرد، يک قتل آگاهانه و عمدی ست که به واسطهء اهل حرفه ، متشکل از قاضيان و زندانبانان و مجريان جوخهء مرگ يا طناب دار و در سايهء چتر حمايت حُکام زمانه به اجرا درمی آيد.
در اين قتل ، انسان ِ مقتول به دست کسانی کُشته می شود که در برابر اقدام حرفه ای خود ، از دستگاه رسمی حکومت و قضاوت مزد دريافت می دارند يعنی عمل ِ قتل به دست گروهی صورت می گيرد که از کارگزاران و مستخدمان حرفهء مرگند وهمگی آنان ازسوی حکومتگران به شغل کشتن گمارده شده اند و دستگاه حاکم و نهاد ِ رسمی قضاوت، آنان را درکنف حمايت مادی و معنوی، يعنی در پناه نعمت دنياوی و رحمت اخروی حاکميت سياسی ـ دينی و«مقدس» خود قرار داده است.
با اندکی توجه به نمايشی که با نام سنگسار درجامعه اجراء می شود يعنی ضمن تأمل و تعمق در بربريتی که حاکمان ِدينی، آن را مقدّس ترن نوع مجازات شمرده و در سايهء اختناق و سرکوب سياسی ـ نظامی بر جامعه تحميل کرده اند ، آدمی با نوعی از مجازات روبرو می شود که تفاوت کيفی و ماهوی با انواع ديگر مجازات ها دارد. زيرا صحنهء سنگسار، شاهد واقعيت تلخی ست که دامن انسانيت را به پليد ترين نوع جنايت می آلايد و داغ ننگ ِتوحش را بر پيشانی آدمی حَک می کند.
اين واقعيت ننگين و خفت بار، برخاسته ازهدفی ست بنيادين، که حاکم دينسالار را به سنگباران کردن قربانيان برمی انگيزد و صحنهء دردناک و خفّت بارِ يک مرگ تدريجی و دردناک وخونين ِ يک هم نوع را در برابر ديدگان ِجامعه بشری به نمايش می گذارد.
و اين فاجعه همراه با هدف انديشيده و برنامه ريزی شده ای ست که از نظرگاه حُکام ِ قاتل ، بر آنست تا اقتدار ِعدالت ربوبی و اخلاق دينی را که همانا اقتدار حاکم و انقياد در برابر مذهب مختار اوست به اهل زمين يادآور شود و اينچنين ، به دعوی وی از« فساد فی الارض» پيشگيری گردد !
برمبنای چنين انگيزه و چنين هدفی ست که نهاد رسمی ِ «عدالت» در سايه و به اتکاء «شرع انور»، متون مقدس و آيات آسمانی و سنن موروثی پيامبران ِبنی اسرائيل ومُرده ريگ ِ فرمانفرمايان ماقبل تاريخی خاورميانه و بين النهرين و ميراث کـَهـَنه و گردانندگان معابد ایّام عتيق را ( که در سه جريان مذهبی يهوديت ـ مسيحيت و اسلام در تاريخ حيات بشر تداوم يافته است و ريشهء سه هزار ساله دارد) پشتوانهء معنويت و قداست اين مجازات دهشتناک و توحّش بار می کند.
اما به راستی ، حقيقت ِ اين انگيزهء بنيادين کدام است و هدف اصلی ِ قتل انسان ها به شيوهء وحشيانهء سنگباران چيست؟
به نظر می رسد که مهمترين هدفِ سنگسار آن باشد که قاتلان بر کسانی حکومت کنند که از بابت شرکت در جنايت با حاکمان برابرند زيرا ضمن مشارکت در اجرای نمايش تراژيک ِحکم ِ مرگ، با قاضی و جلاد همراه و همدست می شوند.
چرا؟
زيرا هنگامی که قتل يک انسان با تدابيرِ نهاد ِ حکومت به جمع واگذار می شود يعنی آن هنگام که وظيفهء کشتن، از اهل حرفه، يعنی از قاضی و زندانبان واستانده و به جامعه وانهاده می شود، ديگر در چنين وضعيتی هيچکس در قبال قتلی که اتفاق می افتد مسئول نيست زيرا کلّ جامعه در آن شرکت يافته و کشتاری ست که قداست پذيرفته و به ارزشی دينی بدل شده است و بدين طريق رذيلتِ جمعی لباس « تقوای جمعی» به تن کرده و معنای « فضيلت جمعی» يافته است.
در اينجاست که حاکمان شقی،هرچند به جامهء «عادل تقی» مُلبّس اند، جامعه ای را که بر آن سيطره يافته اند، شريک درجنايت خود می کنند و دست های آلودهء بزهکاران و قاتلان را به آب مقدس دينی تطهير ساخته و وجدان ملوث آنان را از ننگ ِ آلوده به خون می شويند و بدينگونه، نه تنها به تزکيهء روانی و عقده گشايی های آنان ميدان می دهند و گره کور بدبختی ها و ادبار فردی و جمعی آنان را به واسطهء جنايتی مقدس می گشايند ، بلکه کليد غرفه های بهشت را نيز در کف آنان می نهند و بدين طريق به گشايش عقده ها و اطفاء آتش کينه ها و فروخفتن نسبی بيماری های حاد اجتماعی و روانی حکومت شوندگان ميدان می دهند و جامعه قاتل را غريق ِ لذت بيمارگونه ای می سازند که راه را بر هرگونه بيداری وجدان فرو می بندد و قاتلان ِسرخوش و سرمست از لذت معنوی برخاسته از« جنايتِ مقدّس» را به وادی ِ رستگاری اخروی رهسپار می کند.
چنين است که قاتل ِاصلی ، يعنی حاکم دينی ، کل جامعه را در قتلی که خود فرمانفرما و دستور دهندهء آن بوده است شرکت می دهد و«جناب ِ اَجَلّ» ِ او در پس ديوارهای گوشتی ِ جامعهء آلوده و قاتل، پنهان می شود و بدين سان خود را در برابر قتلی که اتفاق افتاده با ديگران برابرجلوه می دهد و به طريق اولی همچون ديگران ازهرگونه اتهام به قتل مصون می ماند.
اين است حقيقت ِ کردار ِ بی شرمانه ای که سنگسار ناميده شده و با اتکاء به سنت های عهد ِعتيق تقدّس يافته و در پوشش توجيهات مأخوذ از آيات و احاديث کتاب های کهن دينی و« اساطيرالاولين» ـ متعلق به روزگاران ظُلمانی و ایّام ِکودکی بشر ـ بر انسانيت تحميل شده و طی هزاران سال ،مداوم و بی گسست ، حيثيت و کرامت آدميان را به باد داده و سنگ های جهان را به خون بی گناهان آلوده است.
سنگسار شرم آور ترين نوع ، از انواع ِجنايت هايی ست که بشر تا امروز، به کشف آن«توفيق» يافته و در طول حيات فيزيکی و بيولوژيکی خود، اين روش را بر اين کرهء خاکی آزمون کرده ولعنت کائنات و نفرين هستی ِگردنده را با بتِ اين هنجار و اين روش غير معقول و توجيه ناشدنی با خود همراه کرده است. چرا که گروهی از انسان ها ، طی روزگاران دراز به نام خدا و دين يا به بهانهء «تهذيب اخلاقی» ، به شنيع ترين و شرمسارانه ترين شيوه ها ، قربانيان بيگناه و بسياری از بنی نوع خود را به قتلگاه برده و جان های پاک و عاشق بی شماری را فدای جهالت فکری و فقر فرهنگی وبی خِرَدی ِ بدوی خويش کرده اند.
ايستايی و سنگوارگی اين قانون حتی با قوانين و نواميس طبيعی نيز در تناقض است زيرا همهء عناصر طبيعت از گياه بگيريد تا حيوان، و حتی جمادات، همه و همه پيرو قانون تحول و تطوّرند و سمت و سوی استکمالی داشته و دارند، اما اين ياوه های چهار پنج هزارساله ، که روزگاری در قالب نوعی قانون و قرارداد بدوی ِآدميان برای تسهيل امور روزانهء جوامع مابعد غارنشينی وضع شده بوده اند ، به جادوی دُگم های مذهبی وبه واسطهء قشريت و تحجر دکانداران دين، در پيکره واره ای از فسيل ها و سنگواره های خود همچنان منجمد و موميای شده برجای مانده اند و تاهمين امروز درگوشه های مشرقی ِ اين کره خاکی ، بر سرنوشت انسان ها فرمانروايی دارند و بر سر راه عقل گرايی و توسعهء فکری و مدنی و فرهنگی ابنای آدم سنگ می اندازند و سدِِ سديد می سازند و به روح بشريت چنگ می افکنند و سعادت و آزادی انسانها را به بازی می گيرند.
واين در حالی ست که غالب ِ کـُد ها و هنجارهای مربوط به دورانها های عهد عتيق ، همراه با تحولات عقلانی بشر، کمابيش دچار تحول شده اند و خود را با پيشرفت ها و دستاوردهای علمی و فرهنگی انسان ها تطبيق داده اند . تنها اين دسته از قوانين ِشرم آور ند که همچنان درسايهء مشروعيت دينی و به یُمن تأييدات و توجيهات مربوط به مناسک و آئين های کهن وسنّت های قبيله ای تدوام دارند و با تکيه بر اسطوره ها و افسانه های ماقبل تاريخی ، همچنان وقيح و چشم دريده بر وجود ِ ضد وجود خود سماجت می ورزند و به حيات ِ ضد حيات ِ خود ادامه می دهند.
سنگسار نوع ِمنحصر به فرد و يگانه ای است در ميان انواع تباهکاری ها که احدی از آحاد جامعه نمی تواند خود را از آلودگی آن مُبرّا بداند و هيچ فردی به دستاويز هيچ توهمی قادر نيست تا دامن خود را از پلشتی آن پاک سازد و به يمن توهمی فريب ناک ، گمان بَرَد که در آن شرکتی نداشته بوده است.
تنها يک انسان ، بر اساس روايات ميتولوژيک مذاهب سه گانهء يهودی ـ مسيحی ـ اسلامی ، اين عمل را نه آن که تقبيح کند ، ـ که نکرده است !ـ بلکه اجرای آن را دشوار و ناشدنی يافته و به شيوه ای تمثيلی پيام خود را به مردمان ِ کف به دهان و شيفتهء جنايتی رسانده است که به تلقين متوليان سنّت و پاسداران آئين های سنگواره ای (مناسک آئينی يا ريت ها)* ميل هولناک جنايت ، وجودشان را تسخير می کرده است و اين انسان والا همانا عيسی مسيح بوده است.
بر طبق متون انجيل های چهارگانه ، مسيح ، بی آن که قاطعانه بگويد قتل انسان ها به جرم زنا ، آنهم به شيوه توحش بار سنگسار کار ناصوابی ست ، کوشيده است تا سنگی برسرِ راه قاتلان ِ شيفته و سرسپُردهء سنّت و موجودات ِ معتاد به لذت قتل قرار دهد.
ازين رو به آنان گفته است که :« تنها ، آنکه او خود هرگز مرتکب گناهی نشده است حق دارد که نخستين سنگ را به فردی که محکوم به سنگسار است پرتاب کند!»
اين سخن و اين اندرز مسيح ، برجسته ترين و زيبا ترين اقدام ِمُهمی ست که تا کنون، يک انسان ،برای ايجادِ مانع در برابر اين بربريت شرم آور برخاسته ازعهود غارنشينی ، کرده است.
اما با نهايت دريغ ، طی دوهزار سال تداوم مذاهب يهودی ـ مسيحی و اسلامی در وسيع ترين پهنهء اين کرهء ارض و در ميان ميليارد ها ميليارد انسان خاکی ، نشان داده شده است که قشريت و سنگوارگی ذهن بشر، معتاد به لذّت ِ قتل و شيفتهء ارتکاب جنايت است تا آنجا که به سادگی می تواند حُکم و اندرز مسيح را به هيچ بگيرد و ناشنيده انگارد.
گويی اين کشش و کُنش واين پندار و توهّم ِ رقّت آوری که انسان های جهل زده را به ارتکاب جنايت بر می انگيزد ، آنچنان در نهاد يا در وجودِ آنان قوی و پايدار ست که ايمان ِ مذهبی وفرمان برترينِ پيامبران نيز مانعی در برابر آن ايجاد نمی تواند کرد.
قرآن ِ محمد که ششصد سالی پس از مسيحيت پيدايش يافت ، ظاهراً سخن مسيح را ناشنيده گرفت و قاطعانه کشتن ِ انسان ديگری را به واسطهء سنگسار يعنی به وسيله و دخالت«اُمت» يا اعضای جامعهء مؤمنان، تقبيح نکرد و چنين بود که از اين طريق ، بهانهء کافی و دستاويز لازم ، به ملايان و متوليان دين و معبد بانان ايمان مذهبی مردم داده شد تا درطول تاريخ تسلط هزار وچهارصد سالهء اسلام ، نه تنها جان مليونها بی گناه گرفته شود، بلکه ميلياردها و ميلياردها انسان د اين چهارده قرن ، بنا به حُکم سنگسار و قانون ِقصاص به قاتلان بالقوه و قاتلان بالفعل بدل شوند.در اينجا اين سئوال طرح کردنی ست که آيا هرگز ـ از دوران پيش از تاريخ تا امروز ـ ، قانونی جنايتبار تر از قانون سنگسار ونيز قانون قصاص بر ضد بشريت وضع شده بوده است؟ و آيا امروز در اين سالهای آغازين هزارهء سوم، اجراء کردن چنين قانونی را در سطح جامعهء ملل و برضد سرنشينيان معاصر ما براين کرُهء خاکی نمی بايد جنايت برعليه بشريت دانست؟
امروز وقت آن رسيده است که باب اين توحش مسدود شود و بر همهء اهل دين و جامعهء دينی جهان فرض است که در برابر اين عمل دهشتناک و جنايتبار قد برافرازند و بيش ازين و پس ازين انسانيت را با اتکاء و به بهانهء يک کُد بدوی فسيل شده و بر مبنای يک رسم پوسيدهء عهد دقيانوسی به قربانگاه جهالت نبرند .
رسم و آئين و مناسکی (ريتوئل)* که هيچ ريشه وخاستگاه مقدّسی هم ندارد، بلکه به واسطهء چند لوح گِلين، بازمانده از اعصار دور ، همچون ميراثی شوم از يک حکمران ِفرعون خو به نام حمورابی برجای مانده و سپس به کتّب ِمقدّس دينی راه يافته است . دستور العمل های بسيار کهنی که شايد از آباء و پيشينيان قبيلهء حکمران خونريز يا قبايل پيش از قبيلهء وی برجای مانده و آدميان را در دام توحش خويش به اسارت گرفته اند .
و با کمال تأسف اين قوانين متحجر عهد عتيق تنها از آن رو و تنها به اين بهانه توانسته اند، طی قرن ها، بلکه هزاره ها بر سرنوشت انسانها تسلط يابند که به مُهر مقدس دينی ممهور بوده ازتأييدات و توجيهات کاهنان و کشيشان و ملايان برخوردار شده و بدين طريق شأن ربوبی وتقدس الهی يافته بوده اند.
اين قانون بشری نيست و پست ترين و چندش آورترين اختراعی ست که بر ضد بشريت و برضد فضيلت آدميان و بر ضد والايی انسان در اين کرهء خاکی واقعيت يافته و به عمل در آمده است.
سنگها را ببنديد
تا انسان ، آزاد زندگی کند.
م. سحر
پاريس
.................................................................
يادداشت :
Rite *
Rituel **
در پايان شعر کوتاهی را که من سه سال پيش در تقبيح اين جنايت مشروع و تبهکاری مقدس سروده ام
از نظر خوانندگان می گذرانم:
رغم رسم ِ بی شرم و جهالتبار سنگسار سروده شد.
پس پيشکش ِ همهء جان های عاشقی باد
که به حکم اين سُنـّت ِ پَستِ ضد انسانی به قتل رسيده اند.
سنـــــگســــــــار
با دست ِ خود به پيکر ِ خود سنگ می زنی
خاکت به سر که بر سر ِ خود سنگ می زنی !
قاتل به حُکم ِ قاضی ِ شرعی و غافلی
ور خود به حُکم ِ باور ِ خود سنگ می زنی
بيداد ، سنگ ِ کينه به دستت نهاد و تو
در سايهء ستمگر ِ خود سنگ می زنی
نيم ِ وجود ِ توست به ميدان ِ قتلگاه
بنگر به نيم ِ ديگر ِ خود سنگ می زنی
سنگی که می زنی به تماشای سنگسار
بر آبروی مادر ِ خود سنگ می زنی !
پاريس ،۲۲/۶/۲۰۰۲/
..................................................
اين شعر را می توان با صدای گرم دوست هنرمندم عليمحمد تهرانی در آواز کرد بيات در اين سايت شنيد:
http://www.songsdaily.com/blogs/songsdaily/archives/2007/07/post_139.html