دوشنبه 25 مرداد 1389   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

در بابِ يک افشاگری، ناصر زراعتی

ناصر زراعتی
وقتی تکه‌فيلم‌هایِ گردِهمايیِ دانشمندانِ هموطن را اين‌جا و آن‌جا، در اينترنت ديدم که رویِ صندلی‌هایِ مُبل‌مانندِ آن سالنِ شيک و پيک، معقول و متين و مؤدب، نشسته بودند (البته شايد درست‌تر آن باشد که بگويم «لميده» بودند) و به دُرافشانی‌هایِ رياستِ محترمِ جمهوری اسلامی ايران، آقای دکتر محمود احمدی‌نژاد، آن‌طور با توجه و دقت و (برخی با) حيرت، گوش سپرده بودند و چندين و چند بار، برايش کفِ مُرتب زدند، و به مزه‌پرانی‌هایِ مُشاراليه خنديدند، احساسی چندگانه به من دست داد

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


اين روزها، شما هم به احتمالِ زياد، مثلِ من، ايميل يا ايميل‌هايی همراه با اين نشانی دريافت کرده‌ايد:
http://greenprotests.blogspot.com/2010/08/blog-post_05.html
و شايد بازهم مثلِ من، ابتدا دلتان کمی خُنک شده و احتمال دارد بعد، برخلافِ من، آن را برایِ دوستان و آشنايانِ ديگرتان فرستاده باشيد.
وقتی تکه‌فيلم‌هایِ گردِهمايیِ دانشمندانِ هموطن را اين‌جا و آن‌جا، در اينترنت ديدم که رویِ صندلی‌هایِ مُبل‌مانندِ آن سالنِ شيک و پيک، معقول و متين و مؤدب، نشسته بودند (البته شايد درست‌تر آن باشد که بگويم «لميده» بودند) و به دُرافشانی‌هایِ رياستِِ محترمِ جمهوری اسلامی ايران، آقای دکتر محمود احمدی‌نژاد، آن‌طور با توجه و دقت و (برخی با) حيرت، گوش سپرده بودند و چندين و چند بار، برايش کفِ مُرتب زدند، و به مزه‌پرانی‌هایِ مُشاراليه خنديدند، احساسی چندگانه به من دست داد: افسوسِ آميخته به دلسوزی و (متأسفانه) کمی هم نفرت. افسوس خوردم که چگونه است و چرا زنان و مردانی تحصيل‌کرده و دارایِ تخصص در رشته‌هایِ گوناگونِِ اکثراً علمی، که سال‌هاست در کشورهای اروپايی و آمريکايی زيسته، درس خوانده و کار کرده‌اند، تن به چنين خفّت و خواری‌هايی داده و دعوتِ موجودی چون آقایِ برادر رحيم مشائی را پذيرفته، در چنين گردهمايیِ (گيرم خيلی هم «علمی») شرکت کرده، پایِ حرف‌هایِ صدتا يک قاز، عوام‌پسندانه و عوام‌فريبانۀ دکترمهندسی می‌نشينند که بيش از پنج سال است جُز دروغ و اشاعۀ لُمپنيسم و ادعاهایِ مُضحک حرفی نزده و غير از ويران‌تر کردنِ ويرانه‌ای به نامِ «ايرانِ اسلامی» کاری نکرده است. به‌نظر نمی‌رسد اين هم‌ميهنانِ محترم کُشته‌مُردۀ يک فقره بليتِ رفت و برگشتِ (حالا بگو فِرست‌کِلاسِ!) هواپيما و اقامتی چندروزه در (گيرم که) فلان هتلِ سطحِ بالایِ گران‌قيمت و يکی دو سفرِ زيارتی ـ سياحتی در شهرهایِ ميهنِ عزيز يا دچارِ عُقدۀ حضور در کنفرانسی علمی بوده باشند. چنين متخصصانی در خارجه، «کنفرانس‌نديده» نيستند و مایۀ شُکر و شادمانی‌ست که نه تنها دستشان به دهنِ مُبارکشان می‌رسد، که تقريباً همگی از (حالا اگر نگوييم ثروتی سرشار، دستِکم) مکنتِ کافی برخوردارند. پس «نياز» (که می‌دانم می‌دانيد معناهایِ گوناگونِ بسياری دارد) دليلِ پذيرشِ اين دعوت نبايد بوده باشد. اين احتمال هم ضعيف است که عشقِ به آب و خاکِ پدری (و مادری) و دلبستگی به سرزمينِ اجدادی يا آرزویِ ديدارِ والدين و خويش و قوم‌ها و دوستان و آشنايان موجبِ تن در دادنِ به پذيرشِ اين دعوت بوده باشد. اگرچه منِ يکی سال‌هاست دريافته‌ام داشتنِ مدارکِ ريز و درشتِ علمی و فنیِ دانشگاهی هميشه دليلِ دارا بودنِ فهم و شعورِ اجتماعی ـ سياسی نيست. اين سخن البته به‌معنایِ آن‌هم نيست که منِ نوعیِ فاقدِ مدارکِ سطحِ بالا، برایِ تحصيلاتِ آکادميک و «دکترا» (يا «دکتری»)هایِ رنگ‌وارنگ ارزش و اهميت قائل نيستم؛ خير، احترامِ تمامِ خانم‌ها و آقايان دانشمند و دکتر و مهندس و گاهی دارایِ «فوقِ دکترا» سرِ جايش بوده، هست و حتماً خواهد بود؛ بحثِ فهم و شعورِ اجتماعی ـ سياسی اما چيزِ ديگری‌ست. بارها، شاهد بوده‌ام زنان و مردانی، پير يا جوان، درس‌نخوانده و مدرسه‌نرفته يا کم‌درس‌خوانده و به‌اصطلاح «بی‌سواد» يا «کم‌سواد» که هيچ مدرکی، گاهی حتا تصديقِ ششمِ ابتدائی، نداشته و ندارند، از چنان فهم و درک و شعورِ اجتماعی ـ سياسی‌ای برخوردارند که موجبِ حيرت می‌شود. حاشا که قصدِ اهانت به اين دانشمندانِِ هموطن در ميان باشد و بدونِ شناخت، خدای ناکرده، بخواهم داوری کنم و اَنگِ «بی (يا کم) شعوری» بر ايشان بزنم! حتماً و حکماً همگی به‌همان اندازه که در رشته‌هایِ تخصصیِ خود دارایِ آگاهی و دانش‌اند، از شعورِ سياسی ـ اجتماعی نيز برخوردارند. اصل را بر اين می‌گذارم که گرايش و باورِ سياسیِ ايشان موجب شده از آقای دکتر محمود احمدی‌نژاد و دولتِ نامبرده و البته حامیِ او، يعنی رهبرِ معظم و فقيهِ عالی‌قدرِ دارایِ حقِ ابدیِ «ولايتِ مُطلقه»، پشتيبانی کنند. فعلاً هم نمی‌خواهم واردِ جزئيات شوم و به چرايی و چگونگیِ رسيدنِ به چنين درک و شعوری نيز کاری ندارم. اما چون به «آزادیِ بی‌قيد و شرطِ انديشه و بيان» اعتقاد داشته و دارم، برایِ ايشان نيز اين حق را قائلم که از هر کس و هر انديشه‌ای که ميلشان می‌کشد، پشتيبانی کنند و در راهِ بيان و اشاعۀ انديشهشان بکوشند؛ گيرم که انديشۀ موردِ پذيرشِ آنان را قبول که ندارم هيچ، مُخالفِ صد در صدِ آن‌هم هستم و عليهِ آن می‌گويم و می‌نويسم و می‌کوشم تا نادرستی و زشتی و (اجازه بدهيد بی‌رودربايستی بگويم) پليدی و پلشتیِ‌اش را هم به ديگران بنمايانم.
گفتم که وقتی اين نام‌ها و عنوان‌ها و عکس‌هایِ برخی از اين آقايان و خانم‌ها را ديدم، دلم خُنک شد و هنگامی که در ميانشان يکی دو چهره و نام را آشنا يافتم، گذشته از حيرت، بارِ ديگر همان احساسِ چندگانه به‌م دست داد و بدجنسیِ‌ام گُل کرد که اگر زمانی، در جايی، يکی از آن «آشناها» را ديدم يا به‌نحوی تماسی برقرار شد، دستِ‌کم «نيش»ی اگرچه مختصر به ايشان بزنم!
تا ديروز، پيش از گفت‌وگو با دوستِ روشن‌انديشِ روشنفکرِ نازنينی در همين شهر، (واقعيت را گفته باشم)، به «قُبحِ» چنين عملی آگاه نبودم. فکر می‌کنم دليلش اين بوده باشد که در اين‌همه سال، بخصوص در اين يک سال و چند ماهِ گذشته، آن‌قدر از سویِ زُعمایِ اين حکومتّ ملعون لطمه ديده و ضربه خورده‌ايم که اين حرکت و عمل را نوعی «واکُنشِ» طبيعی فرض کردم؛ به‌مصداقِ آیۀ شريفۀ «زدی ضربتی، ضربتی نوش کن!»
وقتی دوستم اشاره کرد که اين‌گونه کارها تفاوتی ندارد با کارهایِ خودِ آن‌ها و مُشخصاً نمونه آورد که چاپِ اسم و رسم و مشخصات و عکس‌هایِ اين اشخاص شبيهِ همان کاری‌ست که «اطلاعات‌چی»ها و «کيهانی»ها و «لثارالله»ی‌ها با درجِ نام و نشان و عکس‌هایِ مُعترضان کرده و می‌کنند، ناگهان به خود آمدم و ديدم که درست می‌گويد و حيرت کردم که چگونه می‌شود آدميزاد اصل و اصولی را که برحق و صحيح دانسته و مدت‌هاست آن‌ها را پذيرفته و تصور می‌کند هميشه در همۀ مرحله‌ها و جنبه‌هایِ زندگی آن‌ها را مَدِ نظر دارد و رعايت می‌کند، گاهی که نفعِ (شخصی اگر نه) جمعی‌اش ايجاب می‌کند، نه فقط آن‌ها را کنار می‌گذارد، که حتا به ذهنش هم خطور نمی‌کنند.
پس، وظيفۀ خود دانستم که اين تذکرِ درست، منصفانه و صادقانۀ دوستم را بنويسم و من هم به‌نوبۀ خود، تذکر بدهم به همۀ آن عزيزانی که می‌دانم آزادانديش‌اند و آزادی‌خواه و عدالت‌جو و مبارز و باورمند به «آزادیِِ انديشه و بيان» و «حقوقِ بشر». و (اگرچه اطمينان دارم اين حرف‌ها را خودشان بهتر و کامل‌تر و دقيق‌تر از من می‌دانند) بگويم که:
ما دشمنانِ دروغ و تزوير و ريا و ديکتاتوری و سرکوب و بی‌عدالتی، بايد که حواسم هميشه جمع باشد و «حقوقِ بشر» را پيوسته در نظر داشته باشيم و آن‌ها را همه‌جوره رعايت کنيم و واقعاً هوادارِ «آزادیِ انديشه و بيان» باشيم. روشن است که خواستِ حقوقِ بشرهایِ (به‌اصطلاحِ رايج) «خودی» و پذيرش و پشتيبانی از حقِ آزادیِ انديشه و بيان برایِ خودمان و ياران و همفکرانمان، کارِ چندان دشوار و مهمی نيست؛ هميشه چنين بوده، هست و خواهد بود. بايد که صادق باشيم و انصاف داشته باشيم که چنين حقوقی را برایِ کسانی هم بخواهيم که با ما تفاوت دارند، جورِ ديگری می‌انديشند و حتا با ما مُخالف و دشمن‌اند و می‌خواهند سر به تنمان نباشد و (مثلِ همين حضرات) اگر دستشان برسد، دودمانمان را هم به باد خواهند داد؛ همچنان که تاکنون داده‌اند...
شايد لازم به توضيحِ واضحات نباشد که اين سخن به آن معنا نيست که در موردِ چنين رويدادهايی نبايد گفت و نوشت و تجزيه تحليل و انتقاد کرد. منتها گفتن و نوشتن و تحليل و انتقاد و روشنگری امری‌ست متفاوت با اهانت و پرده‌دری و هياهو، زيرِ عنوانِ «افشاگری».
در اين ميان، نمونه‌ای مشخص حضورِ هموطنيست از اعضا و فعالانِ حزبِ دستِ راستیِ مُدرات (محافظه‌کار) در همين کشورِ سوئد که يکی از دعوت‌شدگان و شرکت‌کنندگانِ گردهمايیِ کذائی بوده است. ايشان که (نوشته شده) «نمايندۀ مجلسِ سوئد» نيز هستند (العهده الراوی!)، با پذيرشِ عضويت و فعاليتِ سياسی در اين حزبِ دستِ ‌راستیِ مدافعِ سرسختِ سرمايه‌داران و سرمايه‌داری که در دورۀ چهارسالۀ اخير (که به پايانِ خود نزديک شده)، با ائتلاف با احزابِ راست ـ ميانه‌روِ ليبرالِ مردم و سِنتِر (مرکز يا ميانه) و دموکرات‌مسيحی‌ها، دولتِ را از سوسيال‌دموکرات‌ها گرفتند، به‌صورتِ مشخص و علنی، در اين جامعه، زندگی و کار می‌کند. هيچ‌گاه، هيچ ايرانی يا سوئدیِ گيرم سوسيال‌دموکرات يا چپ (حتا افراطی)، در اين سرزمين، به حقوقِ انسانیِ اين شخصِ شخيص تعدی نکرده و نمی‌کند و به‌بهانۀ «افشاگری»، وی را موردِ اهانت، شماتت و تحقير قرار نداده و نمی‌دهد، زيرا اين آقایِ محترمِ دستِ‌راستی هم بالاخره «بشر» محسوب می‌شود و مثلِ هر بشرِ ديگری، از «حقوقِ بشر» می‌بايد که برخوردار باشد و در انديشه و بيان و فعاليت‌هایِ سياسی، اجتماعی و فرهنگیِ خود، کاملاً آزاد است. اين آقایِ (به‌قولِ سوئدی‌ها) پوليتيکر اگر از شخصِ دکتر محمود احمدی‌نژاد و دولتِ نامبرده حمايت نمی‌کرد و دعوتِ آقای رحيم مشائی را نمی‌پذيرفت و به اين گردهمايی نمی‌رفت عجيب بود، نه حالا که رفته و خوشبختانه، خوش و خندان و شاد و شنگول، به مسقط ‌الرأسِ خويش بازگشته است!
در همان نخستين ماه‌هایِ انقلابِ بهمنِ پنجاه و هفت که دادگاه‌هایِ انقلابِ (البته) اسلامی، با تأييد و پشتيبانیِ رهبرِ معظمِ آن روزگار، گُر و گُر، نخستويران و وزير وزرا و اُمرا و نظاميانِ و ساواکی‌ها و بعضی سرمايه‌دارانِ وابسته به نظامِ برافتادۀ شاهنشاهی را در چنان دادگاه‌هایِ بزن و بُرو و بدونِ وکيلِ مدافع، محاکمه و محکوم و بی‌درنگ، با به رگبارِ گلوله بستن، اعدام می‌کرد و متأسفانه ماها هم نه فقط اعتراض نکرديم که جگرمان هم خُنک می‌شد (که لعنتِ ابدی بر ظلم و ظالمان باد!)، خاطرم است آقا(ی آيت‌الله خمينی) در پاسخِ اعتراضِ برخی طرفدارانِ «حقوقِ بشر» در غرب، فرمودند: [نقلِ به معنا] «اين‌هايی که ما اعدام می‌کنيم، بشر نيستند!»
متأسفم که بايد بگويم اين حاکمانِ فعلی (چه آمران و چه عاملان) که دستشان به خونِ فرزندانِ نازنينِ مردمِ شريف و زحمتکشِ ما آغشته است هم «بشر»اند! اين‌ها نيز همچون ديگر ابنایِ «بشر» حقوقی دارند که بايد رعايت شود؛ گيرم که بشرهايی هستند جنايتکار، آدمکُش، پشتيبانِ ديکتاتوری و در واقع عمله اَکرۀ ظلم...
پيش از اعتراضاتِ سالِ گذشته، وقتی همين نيروهایِ انتظامیِ همين حکومتِ جمهوریِ اسلامی، (به‌قولِ خودشان) «اراذل و اوباش» را آن‌گونه بی‌رحمانه می‌گرفتند و دستبند می‌زدند و در ملاءِعام آفتابه به گردنشان می‌انداختند و جسمِ کبود و خونالودشان را می‌تپاندند تویِ صندوق عقبِ اتومبيل و بعد، آن‌طور (که در بعضی ويدئوها ديده می‌شود) کتکشان می‌زدند و شکنجه‌شان می‌کردند و سپس، به دارشان می‌آويختند، تشويق و تأييد بسيار ديدم و شنيدم، اما در کمالِ تأسف، نديدم کسی اعتراض کند که: لات و لوت‌ها و چاقوکشان و جانيان و قاچاقچيان و قوادان و تجاوزگران هم البته (متأسفانه ناچارم باز بگويم) که بشرند. مُجرم را بايد که طبقِ قانون، دستگير و مجازات کرد، اما مثلِ «بشر»... آن حرکت‌ها (ديديم که چگونه) پيش‌درآمدی بود برایِ سرکوب و دستگيری و شکنجه و کُشتارِ جوانانِ نازنين و معصومِ مُعترض به تقلب در انتخاباتّ رباستِ جمهوری که در آغاز، فقط می‌گفتند: «رأیِ من کو؟»

۱۳ ماهِ اوت ۲۰۱۰
گوتنبرگِ سوئد

بعدالتحرير:
توضيحاتِ يکی از شرکتکنندگانِ در اين «همايش» را که خواندم، دريافتم قضايا از چه قرار بوده و چگونه از اين رويداد و اين انسانها (که اکثريتِ قريب به اتفاقشان شريفاند) بهرهبرداریِ تبليغاتی ـ سياسی شده است.
کاش ديگر شرکتکنندگان نيز مشاهدات و روايتِ خود را بنويسند و منتشر کنند. به اين ترتيب، «حقيقت» روشن خواهد شد و همگان اين حاکمان دروغپرداز و حقهباز و به اصطلاح «زرنگ» را بيشتر و بهتر خواهند شناخت و از اين پس خواهند کوشيد فريب را نخورند و به دامشان نيفتند.
پس از خواندنِ اين نوشته، شايد لازم بود برخی نکتهها را از اين نوشته حذف ميکردم يا بعضی حرفها را بر آن ميافزودم، اما فکر کردم چون در کل، حرفِ بيربطی ننوشتهام، بهتر است به همان صورتِ اوليه و با همان تاريخِ نگارش، با اين توضيحِ آخر، در اختيارِ خواننده قرار بگيرد.

پانزدهم اوت ۲۰۱۰
ن. ز

ـــــــــــــــــــــــــــــ

نامه يکی از شرکت کنندگان در همايش “ايرانيان خارج از کشور”
۱۵ نکته خواندنی
از همايش ايرانيان خارج از کشور

آقای... گرامی! با سلام و ارادت. چون شما را از قديم ها می شناسم و مطالب شما را هم در وبسايتی که داريد می خوانم، تصميم گرفتم اين نامه را برای شما بنويسم تا اگر صلاح ديديد منتشر کنيد. من يکی از ايرانيانی هستم که برای شرکت در همايش ايرانيان خارج از کشور به ايران رفتم و اکنون بازگشته و به شغلی که دارم ادامه ميدهم. همينجا بگويم که من يکی از پزشکان با سابقه در آلمان هستم.
بنظر من، درباره همايش، اگر دوستانی که مطالبی در خارج از کشور می نويسند اطلاعات دقيق تری داشتند، يک تنه به قاضی نمی رفتند.
اين همايش تاکنون سه بار در ايران برگزار شده است، بنابراين نبايد آن را به حساب دولت احمدی نژاد گذاشت. اما، نکاتی در حاشيه اين کنفرانس وجود داشت که بنظر بنده، اصلی ترين بخش اين همايش بود. من برخی از اين نکات را برايتان می نويسم:
۱- قرار بود همايش دو روز باشد. البته يک روز هم، بعنوان روز ورود و جابجائی. تاريخ آن ۱۱ تا ۱۲ مرداد اعلام شده بود، اما به محض اين که ما رسيديم به ايران، آن را کش دادند و گفتند تا ۱۴ و حتی ۱۷ می خواهند طول بدهند.
۲- ورود ما به فرودگاه امام خمينی؛ خودش يک داستان است. حدود ۵ ساعت ما را در اين فرودگاه نگهداشتند. پاسپورت های ما را اسکن کردند، به اين بهانه که می خواهند براساس مشخصات آن کارت همايش صادر کنند. اما چنين کارتی هرگز صادر نشد و بجای آن کارت هائی بدون عکس و تنها با مشخصات اوليه صادر کردند، که بعدا دليل آن را متوجه شديم.
۳- هم پيش از رفتن به ايران و در برنامه ای که پيش از رفتن به سالن همايش به ما ابلاغ کرده و اطلاع دادند، صحبت از شرکت احمدی نژاد و سخنرانی وی درميان نبود. همايش قرار بود پس از شروع، شرکت کنندگان را که همگی تحصيل کردگان و متخصصين بودند به چند “کارگروه” تقسيم کرده و ارتباط آنها را با دانشگاه ها برقرار کنند. قرار بود هيچ نوع تبليغات سياسی درباره اين همايش نشود. هيچکدام از اين قول و قرارها عملی نشد. يعنی به يکباره سروکله احمدی نژاد در مراسم افتتاح همايش پيدا شد.
۴- تا آنجا که من اطلاع دارم بيش از ۷۰۰ نفر به ايران دعوت شده بودند اما، شما اگر به فيلم های اين همايش که حتی از تلويزيون ايران پخش شد خود دقت کنيد، بسياری از صندلی ها خالی بود، زيرا بيش از ۲۵۰ نفر از دعوت شدگان به محض پيدا شدن سرو کله احمدی نژاد از سالن خارج شدند. همه آنها معترض به اين حضور بودند، چون قرار نبودن همايش تبديل به نمايشی برای تبليغ احمدی نژاد بشود. نزديک ۴۰۰ نفر در سالن ماندند که از ميان آنها هم، در اواخر سخنرانی احمدی نژاد عده ای در اعتراض به حرف هائی که او زد سالن را ترک کردند. روز دوم کنفرانس به زحمت تعداد حاضران به ۴۰۰ نفر می رسيد. خيلی از آنها حتی محل استقرار خود در سه هتل بزرگ تهران که برايشان در نظر گرفته شده بود را ترک کرده و رفتند به خانه های اقوام خود.
۵- از همان ابتدای استقرار ما در هتل محل اقامت، متوجه دعوا و رقابت وزارت خارجه با دارو دسته دفتر رياست جمهوری شديم. اين دعوا و اختلاف چنان بود که کارمندان وزارت خارجه کار را رها کرده و رفتند و بعد از مدتی يک عده ای ديگر آمدند که گفتند کارمندان رياست جمهوری اند. کارمندان وزارت خارجه در همان روز ورود ما، درباره اين اختلاف با مهمانان صحبت کردند و بعد که دعوا بالا گرفت، خيلی بيشتر حرف زدند و گفتند که در وزارت خارجه چه دعوائی بين مديران اين وزارتخانه با دفتر رياست جمهوری است.
۶- عمده ترين صحبت بين کارمندان وزارتخارجه و کارمندان رياست جمهوری که در ارتباط با ما قرار گرفته بودند، چه زن و چه مردم، پرس و جو درباره تحصيل در خارج بود. اين سئوالات و خواهش و درخواست ها روز دوم باعث کلافه شدن ما شده بود. پرفسور…. که يکی از جراحان ايرانی بنام در آلمان است، بالاخره حوصله اش سر رفته و با صدای بلند اعتراض کرد که “مگر ما بنگاه بورس تحصيلی داريم؟”
۷- به هيچکدام از “کارگروه”هائی که تشکيل شد، اجازه ارتباط با دانشگاه را ندادند. يک سد امنيتی بين ما و دانشگاه ايجاد کرده بودند.
۸- از همان روز اول و پيش از مراسم افتتاحيه، عده ای که مانند ما کارت همايش به گردن داشتند وارد سالن شده و بين صندلی ها پخش شدند. آنها از خارج نيآمده بودند و هيچکدامشان را در سه هتل محل استقرار مهمانان نديده بوديم و اصلا ريخت و قيافه پرفسور و متخصص و تحصيل کرده خارج از ايران نداشتند. با ورود آنها به سالن همايش، تازه ما متوجه شديم که چرا کارت های عکس دار برای ما، مطابق پاسپورت هايمان صادر نشده بود. اين نکته را معدود کارمندان وزارتخارجه که تا روز دوم در همايش مانده بودند و در هتل به ما سر می زدند گفتند. همان ها گفتند که برنامه وزارتخارجه صدور کارت عکسدار مطابق مشخصات پاسپورت ها بود، اما دفتر رياست جمهوری و شخص رحيم مشائی اين قرار را بهم زد و يکی از دلائل اختلاف و کنار کشيدن وزارتخارجه از همايش همين نکته بود.
۹- آن کسی که نمايش تهوع آور زدن زانو در برابر احمدی نژاد را اجرا کرد، يکی از همين افرادی بود که ميان مهمانان همايش جا زده بودند. تمام آن مراسم را قبلا شايد بارها تمرين کرده بود. خيلی خوب ميدانست از کدام سمت برود بالا، کجا بايستد و چگونه زانو بزند. خيلی تمرين کرده بود.
۱۰- يکی از سخنرانی های بسيار کوتاه و اعتراضی اين همايش را پرفسور نجابت کرد. او در واکنش به آن صحنه ها و وضعی که درست کرده بودند و اين همه خودی و غير خودی که در کشور بوجود آورده اند، آرام و متين گفت: من در اين مملکت بيش از هزار عمل جراحی بدون مزد انجام داده ام. از جبهه تا پشت جبهه. يک روز امام خطاب به ما گفت: شما به مردم خدمت کرديد و هرکس که به مردم خدمت کند، در هرکجای دنيا که باشد، اسلام را معرفی کرده است.
واقعا که پاسخ آن صحنه سازی ها و صحنه هائی که ما به چشم ديديم، همين سخنرانی کوتاه پرفسور نجابت و جمله ای بود که از امام نقل کرد.
۱۱- آن تشويق هائی که در سالن، هنگام سخنرانی احمدی نژاد ديديد، همه مربوط به همان کسانی بود که با کارت بدون عکس قاطی ما به سالن آورده بودند و اتفاقا دوربين های تلويزيون هم هميشه روی آنها متمرکز بود.
۱۲- بحث اصلی بين همه ما در فاصله سخنرانی ها، اوضاع آشفته و بلبشوی حاکم بر کشور بود و خيلی ها از اين فرصت چند روزه استفاده کردند و رفتند محل اصلی تظاهرات بعد از انتخابات ۲۲ خرداد را ديدند. پل حافظ بيشترين بيننده را داشت.
۱۳- سخنرانی بی سر و ته رحيم مشائی که آن بالا برايش يک ميز مخصوص گذاشته بودند و پشت آن می نشست، با نمايش بوسيدن پرچم ايران همراه شد. اما همين نمايش هم بسيار مصنوعی و مضحک بود. يکنفر يک پرچم ايران را که مخصوص روی ميز اداری است پشت رحيم مشائی نگهداشته بود و تا سخنرانی اش تمام شد، پرچم را آورد جلو تا رحيم مشائی ببوسد و آن را نوازش کند!
روز دوم که شتابزده ختم همايش را اعلام کردند، يک گروه دژبان آوردند روی “سن” تا سرود “ای ايران” را بخواند. خيلی خوب و مرتب بودند و خوب هم تمرين کرده بودند. تا شروع کردند به خواندن سرود، همه ما که در سالن بوديم شروع کرديم همراه آنها سرود ايران را خواندن. رحيم مشائی فورا رفت به سمت در خروجی سالن. چند نفری که سن و سالی داشتند و ارشد ايرانيان بودند، به او اعتراض کردند که : شما که پرچم ايران را بوسيدی، پس چرا وقتی سرود آن را می خوانند از سالن می رويد بيرون؟
موقع خروج از سالن، هرکس از جلوی دسته سرود رد شد، از آنها بخاطر خواندن سرود “ای ايران” تشکر کرد.
۱۴- تا يادم نرفته اين نکته آخر را هم بگويم. روز دوم، يکی از پرفسورهای معروف ايرانی مقيم آلمان به رحيم مشائی گفت: ما از اينجا (داخل کشور) بی خبر نيستيم. شما می گوئی ۵ ميليون ايرانی در خارج از کشورند. اين ۵ ميليون اگر با خانواده خود، همسر و پدر يا پدربزرگ خود درتماس باشند، حداقل شامل ۱۵ ميليون ايرانی می شود. فکر نمی کنيد که آن ۱۰ ميليون، به اين ۵ ميليون می گويند که در کشور چه می بينند؟
۱۵- اگر درباره حضور هوشنگ اميراحمدی، که فکر می کنم رئيس شورای ايرانيان امريکا باشد در همايش ننويسم، چشم بر يکی از سوژه های اصلی اين همايش بسته ام.
من با ايشان در يک هتل بودم. همان شب اول به رسم ادب رفتم پيش و سلام و عليکی کرديم. انسانی است مبادی آداب و به همان اندازه هم ديپلمات و هوشيار. پرسيدم که برای شما هم سخنرانی در نظر گرفته اند؟ گفت: خير. من اصلا به سالن همايش نمی آيم. گفته اند صلاح نيست و جنجال می شود.
به شوخی پرسيدم: از اوباما خبری آورده ايد؟
فورا و قاطع پاسخ داد: خير.
پرسيدم: از اينطرف قرار است پيامی ببريد؟
پاسخش با لبخند يک “ببينيم” کشدار بود.

(من، نامه اين آشنای قديمی را با اندکی ويراستاری و تقسيم نکات مندرج در نامه شان به ۱۵ نکته و موضوع منتشر کردم و البته رعايت امانت داری را هم کرد. دست ايشان را، با آنکه نامه خود را با نام و مشخصاتشان برای من ارسال نکرده اند صميمانه می فشارم.)


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016