چهارشنبه 14 مهر 1389   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

شرح شکنجه های جمال رحمانی، رنجنامه يک زندانی عقيدتی و فعال مدنی کُرد، هرانا

خبرگزاری هرانا - جمال رحمانی، فعال حقوق بشر کرد با نگارش نامه ای به شرح شکنجه های روجی و جسمی خود در زمان بازداشت اش پرداخته است وی در بخشی از اين يادداشت می گويد بازجويان پرونده برای کسب اعتراف از من، تهديد کردند برادرم را اعدام ميکنند.

متن اين نامه که در اختيار خبرگزاری هرانا قرار گرفته است به شرح زير است:



تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


جمال رحمانی ( جمال الدين ) ۲۹ ساله ، متولد کردستان هستم. در سال ۱۳۸۵ فعاليت خود را با عضويت در يک سازمان منطقه ای مدافع حقوق بشر آغاز کردم و در سال ۸۶ با "مجموعه فعالان حقوق بشر در ايران" آشنا شدم و فعاليت هايم را در اين چهارچوب ادامه دادم. تا روز دستگيری به عنوان گزارشگر حقوق بشر با اين مجموعه همکاری داشتم. در تاريخ ۲۵ / ۳ / ۸۷ با يورش نيروی های لباس شخصی به منزل دانشجويی ام در شهرضای اصفهان، بدون ارائه حکم بازداشت به همراه هم اتاقی خود (رشيد عبداللهی) دستگير شدم.


پس از دستگيری و انتقالم به اداره اطلاعات شهرضا من را به مدت ۲۴ ساعت به يک صندلی دستبند زدند وسپس به بازداشتگاه اطلاعات اصفهان ( بند الف - ط زندان اصفهان) منتقل کردند. زندان دستگرد اصفهان سه طبقه بود که در طبقه اول آن زندانيان عادی و در طبقه دوم آن زندانيان سياسی و در طبقه سوم آن زندانيان القاعده نگهداری می شدند.

روزهای اول بازداشت با خشونت رفتار می کردند، من را تروريست و ضد انقلاب می خواندند.

نيمه شب يکی از روزها ، بعد از مراجعه نگهبان به سلول و وادار کردن من به بستن چشم بند ، مرا به زيرمينی در همان زندان انتقال دادند. بازجويی ها از همان ابتدا توام با ضرب و شتم بود.

پس از چند روز به همراه همبندی ام به سنندج منتقل شديم. اولين سلولی که وارد شدم ، يک سلول تقريبا ۷ متری و بدون سرويس بهداشتی بود. هر بار برای رفع حاجات مجبور بودم که در بزنم. بعضی وقت ها ساعت ها منتظرميشدم تا نگهبان بيايد و در را باز کند و اجازه بدهد به دستشويی بروم. شب ها که دستشويی رفتن ممنوع بود و روزهای تعطيل هم که به ندرت نگهبان سر ميزد .

وضعيت خوراک به شدت نامناسب بود، گاهی حتی مجبور بودم گرسنه بخوابم . داخل سلول هميشه روشن بود، حتی شب ها هم لامپ را هم خاموش نمی کردند. صبح ها نگهبان با سر و صدای زياد زندانيان را مجبور می کرد که بيدار شوند. از همان روز اول بازجويی های مستمر روزانه شروع شد. آنها تاکيد داشتند که در صورت قبول نکردن اتهامات برادرم ( کريم رحمانی فعال دانشجويی) را که در زندان ديزل آباد کرمانشاه بود، اعدامم خواهند کرد .

در روزهای بعد هم گفتند که دختر مورد علاقه ام را دستگير نموده اند و در صورت عدم همکاری با آنها وی را اذيت خواهند کرد . ابتدا حرفشان را باور نکردم تا مشخصات دقيق آن دختر را گفتند . از اين مسائل خانواده گی و تهديد به آزار و اذيت آنها به شدت رنج می بردم .


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016