چهارشنبه 12 آبان 1389   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

"آفرين بر نظر پاک خطا‌پوشش باد" پاسخی به "دکتر احمد صدری"ها، مهدی اصلانی و ايرج مصداقی

توضيح خبرنامه گويا ـ پس از انتشار نامه آرامش دوستدار به يورگن هابرماس در خبرنامه گويا، مقالات و نوشته‌هايی در نقد و يا به دفاع از اين نامه در اين خبرنامه منتشر شد که برخی نيز گاه تند و پرخاشگرانه بودند.
ما تاکنون سعی کرديم در حد توان خود اين نظرات را تا آن‌جا که به دستمان رسيده‌اند، بدون نگاه جانبدارانه بازتاب دهيم.
روال کار ما بر اين است که در چنين مواردی پس از انتشار چند مقاله در بخش ويژه‌ی خبرنامه گويا (ستون سمت چپ وب‌سايت)، اين بحث‌ها نه در بخش ويژه که در بخش «مقالات و نظرات» ادامه يابند.
به همين خاطر از همه‌ی نويسندگان عزيزی که نظرات خود را در چارچوب اين موضوع و مباحث جانبی آن ارسال می‌کنند خواستاريم که اين مورد را در نظر بگيرند. اگر هم تاکنون در مورد اخير چنين اصلی کاملأ رعايت نشده تنها به اين خاطر بوده که توازن نظرات در بخش ويژه‌ی خبرنامه، در رابطه با اين مبحث حفظ شود.

با سپاس از شما
خبرنامه گويا

***

"آفرين بر نظر پاک خطا‌پوشش باد" پاسخی به "دکتر احمد صدری"ها


مهدی اصلانی و ايرج مصداقی

واکنشِ شتاب‌آلود دکتر احمد صدری تحت عنوان "پاسخ به منتقدان" (۱) با هدف پاسخ به "هان ای شرم! سرخی‌ات پيدا نيست" (۲) با تکيه و تاًکيد بر تاريخ ديدارشان با "استاد مصباح يزدی" در ستون اصلی خبرنامه گويا منتشر شد. ايشان در دفاع کم‌مايه و تدافعی‌شان ما را متهم به جعل و دروغ‌پردازی در ارتباط با تاريخ ديدارشان با "استاد مصباح" کرده‌اند. کوشش می‌کنيم در پاسخ به اين اتهام، با تعريف از جعل، سنجش عيار آن را به انصاف خواننده واگذاريم.
ايشان خطاب به ما می‌نويسند: «واقعاً ايندو بزرگوار با چه روئی يک مناظره عمومی (؟!) با آقای مصباح يزدی را که هجده سال پيش ( يعنی در ۱۴ آبان ۱۳۷۱) اتفاق افتاده به دو ماه قبل يعنی به ۱۱ شهريور ۱۳۸۹ منتقل کرده اند؟» (۳) -تاًکيد از ما- آقای دکتر شما از کجا اين تاريخ را کشف! و آن‌را به ما منتسب کرده‌ايد؟ در کجای نوشته‌ی ما آمده است تاريخ ديدار شما با "استاد مصباح" که به تازه‌گی به "آقای مصباح" تغيير نام داده‌اند، شهريور، آن‌هم يازدهم بوده است. ما در نوشته‌مان به نقل از شماره سوم و چهارم ماهنامه "معرفت" تاريخ درج خبر و نه تاريخ ديدار را سوم و چهارم شهريور ذکر کرده، و از قضا برای آن که تاريخ و هويتِ ديگر شرکت‌کننده‌گان نشست بر ما دانسته نبوده، با بازکردن پرانتز() و علامت سئوال؟ آن‌را اين‌گونه نقل کرده‌ايم: "ماهنامه معرفت شماره ۳ و ۴ در تاريخ ۳ شهريور ۱۳۸۹ در دو قسمت خبر از "گفتگو و نشستی" (؟) می‌دهد با حضور "آيت‌ الله استاد محمد تقی مصباح يزدی، استاد دکتر احمد صدری و تنی چند (؟) از اساتيد و محققان دفتر همکاری حوزه و دانشگاه" (۴)
شما به ظاهر حتا به اصل لينک‌های ارائه شده از جانب ما مراجعه نکرده‌ و به کمک موتور يابنده‌ی گوگل، به سايت جهان نيوز، از تارنماهای حامی دولت وصل شده‌ايد. تاريخ درج خبر در اين تارنما البته يازدهم شهريور قيد شده است است. (۵)
اين حد از بی‌دقتی غير آکادميک از چهره‌ای دانشگاهی، عجيب و البته تنها محدود به بيان اين تاريخ نمی‌باشد. آقای صدری در پاسخ به منتقدان هرجا سخن از حوادث انتخابات اخير (۲۲ خرداد ۱۳۸۸) به ميان آورده‌اند، شايد؟ به جهتِ علائق‌شان به قيامِ مردمی!! پانزده خرداد از اين تاريخِ موردِ علاقه و خود‌ساخته بهره گرفته‌اند: "حوادث پانزده خرداد و سرکوب آن قيام مردمی .[...] کسی نيست که نداند که بعد از وقايع پانزده خرداد سال گذشته من هم مانند بسياری از ايرانيان بليط خود را لغو کردم و منبعد قادر به بازگشت به وطنم نيستم." (۶)
تارنمای "مهرگان" از نشريات وابسته به خبرگزاری رسمی جمهوری اسلامی در شماره ۳۱۹۶ خود در تاريخ چهارشنبه ۱۹ تير ماه ۱۳۸۴ در بيوگرافی مربوط به دکتر احمد صدری پس از درج مدارک تحصيلی ايشان که به احتمال از جانبِ خود ايشان تنظيم شده آورده است: "او در درس رياضی ضعيف بود" اين ضعف جدای از شهادت بر خطا در بيان دو تاريخِ زمانی به شمارش اسکناس به ويژه از نوع دلار نيز مرتبط است. ما در جايی از نوشته‌ی خود اشاره‌ای داشتيم به اختصاص کمک يک ميليون دلاری دانشگاه فارست ليک: "چندی پيش، به مدد کمکی يک ميليون دلاری به دانشگاه «فارست ليک" در نزديکی شيکاگو، يک کرسی "مطالعات جهانی اسلامی" در آن دانشگاه بوجود آمده و آقای دکتر احمد صدری گرداننده‌ی آن شده‌اند" (۷)
آقای دکتر صدری با مناعت و بلندی طبع و قابل ندانستن رقم نجومی فوق بدون آن که اصل اختصاص چنين رقمی را انکار کنند، با زبانی طنز‌آلود در مقام پاسخ می‌نويسند: "کرسی يک مليون دلاری درست به همان اندازه اسباب تعجب است که اتوموبيل چهار چرخه" (۸) به ظاهر برای تعيين واحد و اختصاص کمک به کرسی "مطالعات جهانی اسلامی" تحت نظارت و سرپرستی دکتر صدری و مقابله با تعجب ايشان، پس از اين بايد با اختصاص ارقامی ديگر از تريلی هجده چرخ بهره برد.
اما می‌ماند يک سئوال؟ که پاسخ آن تنها نزد دکتر صدری می‌تواند باشد و بس: چرا و با چه منطقی خبرِ ديدارِ نزديک به دو دهه قبل در ماهنامه‌ای ايدئولوژيک و البته غير‌خبری و يک سايتِ منتسب به جناحِ حاميانِ کودتا رسانه‌ای می‌شود؟ چه اهميتی در درج اين خبر کهنه در صفحات اصلی اين دو رسانه موجود است؟ آيا درج اين خبر ارتباطی با پس دادن بليط مسافرت جناب دکتر به قم ندارد؟ و مصداق اين ضرب المثل معروف زبان فارسی نيست: "چوب را که برداری، گربه دزده فرار ميکنه"



تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


جناب دکتر احمد صدری باور بفرماييد ما برای دانستن تاريخ ديدار شما با "استاد آيت‌الله مصباح" به هر دری زديم، از جمله با مراجعه به سايت دانشگاه محل تدريس‌تان "ليک فارست". در صفحه‌ی مربوط تعداد دفعاتی را که هر ساله با راديو بی‌ بی سی، صدای آمريکا ، راديو فردا مصاحبه کرده‌ايد را همراه با نام مصاحبه‌کننده‌گان مشخص کرده‌ايد. شما حتی يک نوبت شرکت در برنامه‌ی فارسی راديو سيدنی و گفتگو با شعله صدر و دو نوبت گفتگو با با فرنگيس حبيبی در راديو فرانسه که هر دو گفتگو در نشريه‌های ايران و حيات نو ۳ نوامبر ۲۰۰۲ انتشار يافته را با دقت و حوصله‌ای استادانه ثبت کرده‌ايد، و نيز ده‌ها گفتگوی راديويی با National Public Radio را. تاريخ و عنوانِ تمامِ نشست‌ها و سخنرانی‌هايی که در خارج از کشور داشته را دقيقاً مشخص می‌کنيد، اما کوچکترين اشاره‌ای به سخنرانی در "محضر استاد محمدتقی مصباح يزدی" و «دانش‌پژوهان» باقرالعلوم و سخنرانی در سازمان »حوزه و دانشگاه» نمی‌کنيد. چرا؟
http://www.lakeforest.edu/academics/faculty/sadri/
اگر خبر ديدار شما با "استاد آيت‌الله مصباح يزدی" در سايت های خود رژيم رسانه‌ای نمی‌شد جز اطرافيان نزديک و مورد اعتمادتان هيچ‌کس از آن ديدارِ به زعمِ شما "عمومی" (؟) خبردار نمی‌شد. آن‌چنان که از ديگر ديدارهای احتمالی خبری منتشر نشده است. اين همه پنهان‌کاری از سر چيست؟ خوش‌بختانه قبح ديدار با تئوريسين خشونت و جنايت، مصباح يزدی آن‌چنان است که ديگر چون هجده سال پيش فخر فروختن بدان تحت عنوان ديدار با يک فيلسوف و نظريه‌پرداز اسلامی جز شرم‌ساری نصيبی نخواهد داشت.
آقای دکتر صدری، شما با اين استدلال که فاقد کرامات خضر پيامبر به علم پيش‌بينی هستيد، مدعی شده‌ايد که در زمان ديدارتان با مصباح يزدی در سال ۱۳۷۱ حوزه‌ی دانسته‌هايتان اجازه نمی‌داده تا متوجه باشيد ساليان بعد "استاد مصباح" فتوای قتل صادر می‌کند و می‌درد و می کشد. پايه‌ی اين استدلال چوبين بر يک منطق استوار است که همانا تغيير کردن شرايط و ديگران است. با فرمول آقای دکتر صدری ايشان هجده سال پيش نه با تئوريسين خشونت که با يک فيلسوف اسلامی ديدار داشته. توجيهی يک‌سر خطا و پليد.
شما مرقوم داشته‌ايد:"آقای مصباح از افرادی است که در اين مدت کاملاً تغيير ماهيت داده است." و ديدار مربوط به "سالها پيش از ورود آقای مصباح به سياست است". به زبان ساده‌تر شما هم‌چنان از ديدارتان در قم با "استاد مصباح" دفاع کرده و دست‌کم قبحی بر اصل آن ديدار قائل نيستيد. آن چنان که در دفاعی ناشيانه و بسيار بد از هم‌کار و هم‌فکرتان دکتر حميد دباشی کرده‌ايد. با اين کار‌پايه‌ی نظری شما تغيير چندانی نمی‌کنيد اين شرايط است که مدام تغيير می‌کند و البته که شما خضر پيامبر نمی‌باشيد تا بدانيد فردا چه پيش می‌آيد.
ما نوشته و گفته‌ايم که حميد دباشی "پيش از حوادثِ موجِ سبز و سبز شدن، از جمله در سال ۲۰۰۷ در کنار محمد‌جواد ظريف، نماينده‌ی پيشين حکومت اسلامی در سازمان ملل يکی از صحنه‌گردان‌های سخنرانی ظريف در آمريکا بود" به باور ما در کنار سفير جمهوری اسلامی بودن يعنی تاًييد و مشروعيت بخشيدن به قدرتی که جنايت‌پيشه است. آن چنان که سفر به قم و کنار "استاد مصباح" قرار‌گرفتن همين معنا دارد. تازه اين شما نيستيد که داوطلبانه در جلسه‌ای حضور داشته و سپس بنا بر قرعه به اين سمت منسوب شويد. اين قدرت است که تعيين می‌کند چه کسی "مادريتور" برنامه سفيرش در آمريکا باشد نه شما.
اما نگاه شما به رخ‌داد‌های سياسی ايران و دعواهای حکومتی پيش از حوادث موج سبز سمت‌و‌سويی ديگر داشته است و امروز در جانبی ديگر پاندول می‌شود. ترجمان شما از کليد‌واژه "صحنه‌گردانی" عامل جمهوری اسلامی بودن است، لذا در پاسخ به ما که آن‌را اتهام‌زنی هم معنا می‌کنيد مرقوم داشته‌ايد: "ظاهراً تنها ايفای نقش "مادريتور" در يک جلسه عمومی برای اثبات اينکه کسی عميل جمهوری اسلامی است در نظر اين آقايان کافی و وافی است." (۸) البته پيش از آوردن اين فرازِ طلايی‌تان! در دفاع از اقدام دکتر حميد دباشی، قيد "يکبار" را برای کم کردن بار احتمالی خطا آن‌هم از زبان و قول ما قلمی کرده‌ايد، و لابد بر اساس ضرب المثل معروف "يکی چشم گاو است" ديگران می‌بايست آن را نديد می‌گرفتند. شوخی نمی‌فرماييد جناب استاد!؟ تنها مادريتور يک جلسه عمومی. مگر اين امر "مادريتوری" کنسرت موسيقی در لس‌آنجلس بوده است که حتماً آن هم ضوابط و قيد‌هايی برای خود دارد.
آقای صدری بنابر گفته‌ی خودتان زمانِ ديدار شما به چهارده سال پس از استقرار نظامی که سلاخی کرده و پوستِ انسان دريده و تمام‌کُش کرده مرتبط است، آن‌هم با يکی از مهم‌ترين فيلسوف‌ها و نظريه‌پردازان نظام اسلامی. ايشان در همان سال ۶۰ در مناظره و جدل فلسفی سياسی نظام به عنوان تابلوی فلسفی نظام بر پرده‌ی جادو ظاهر شده و در کنار عبدالکريم سروش و بهشتی دفاع از نظامی را عهده‌دار می‌شود که از آغاز کمر به قتل مخالفان بسته است.
ديدار شما به هنگامی است که دو قتل‌عام جمعی در حکومت اسلامی شکل گرفته و "دارها برچيده، خون‌ها شسته‌اند." مصباح يزدی پذيرنده و پذيراننده‌ی آن جنايات بوده است. او مبلغ يک ساختار بوده و به عنوان مدافع يک فلسفه و يک نظريه‌پرداز مورد شناسا واقع می‌شود. فلسفه ايشان از بدو امر در خدمت نظامی تمام‌دينی و تماميت‌خواه قرار داشته است. از قضا مصباح يزدی نه تنها به نسبت شما تغيير نکرده که از ابتدای شکل‌گيری نظام از ايدئولوگ‌های ارشد نظامِ دينی بوده است.
شما زمانی با جناحی از حکومت نرد عشق می‌باختيد، گيريم در بعد مناسبات فلسفی و علمی و تبادل‌آراء و تلاش جهت نزديک‌کردن علم و دين آن‌هم به سال ۱۳۷۱ و دوران هاشمی‌رفسنجانی، که در سال اول رياست جمهوری‌اش ابتدا در سال ۱۳۶۸ دکتر قاسملو را سلاخی کردند. در سال ۱۳۶۹ طرح همه‌کشی خانواده‌ی دکتر کاظم رجوی به جهت نارسايی عملياتی با ترور وی در سويئس اجرايی شد. يک سال بعد دانش‌آموخته‌گان و شاگردان"استاد مصباح" عبدالرحمان برومند را پای آسانسور منزلش کاردی می‌کنند و کوتاه‌زمانی بعد با چاقوی نانوايی دکتر شاپور بختيار را مثله. از بد حادثه شما زمانی به ديدارِ"استاد مصباح" در قم رفتيد (آبان ۷۱) که تنها دو ماه از ترور رستوران ميکونوس گذشته و هنوز پليس آلمان برای تکميل تحقيقات و کشف جرم خون‌های دلمه بسته شده کف رستوران را نشسته است. هم‌زمانی غم‌انگيزی است آقای دکتر نه؟ شما آن زمان البته در ديدارتان از "ام القرای اسلام" اهدافی مهم‌تر در سر می‌پرورانديد از جمله آشتی دين و اخلاق؟! زمانی که به باور شما "استاد مصباح" هنوز سياسی نشده و فلسفه‌اش را عملی نکرده است. امروز اما نگاه‌تان با تغيير صف‌بندی در چرخه‌ی قدرت جمهوری اسلامی به جناحی ديگر متمايل شده است. مصباح همان مصباح است. از ابتدا هميشه سرسپرده‌ی قدرتِ حاکم. معنای حرف شما آن است که ايشان پس از دوران خاتمی وجهه فلسفی و نقاب وانهاده و به راست افراطی پيوسته. به ديگر سخن و با باز‌تعريف شما "استاد مصباح" زمانی که فيلسوف بوده راست افراطی نبوده است. ببينيم اين قضاوت تا چه حد واقعی است.
آقای صدری، مصباح يزدی کسی است که در سال‌های خونين ۶۰ با تعطيل کلاس‌های خود شاگردانش را برای قتل و جنايت آماده می‌کرد. در کتاب خاطرات او آمده است: "ايشان درسهای بخش آموزش موسسه در راه حق را تعطيل کردند و طلاب گروه (الف) را که مشغول تحصيل بودند برای مبارزه، بسيج کردند. […] به اين ترتيب همه ۲۰ نفر اعضای گروه (الف) درسها و برنامه‏های حوزوی خود را تعطيل کردند و برای مبارزه با تفکرات التقاطی در حد لازم برای تبليغ آماده شدند و به کردستان – گيلان – مازندران – خوزستان – بوشهر رهسپار شدند. (۹)
منظور از «مبارزه با تفکرات التقاطی» راه‌اندازی دستگاه‌های اطلاعاتی، امنيتی و قضايی و اداره‌ی سيستم‌ زندان‌ها، دادستانی انقلاب و دادگاه‌های چند دقيقه‌ای و از همه مهم‌تر مبارزه با معاندين است. (۱۰) تصور می‌کنيم با اين واژه و مفهوم معاند آشنايی کامل داريد.
شما در سفرتان به قم، در حضور "استاد مصباح" که به باور شما هنوز نقاب فلسفه واننهاده و سياسی نشده از آموزش چهره‌های وابسته به تفکر مصباح‌ايسم با ستايش ياد کرده و اين گونه با شعبده و خام‌دستی حرمت علم می‌شکنيد: "انشاءالله اميدوار هستم که دانشگاههای کشور بتوانند از مراکزی مثل اين مرکز در آينده استفاده بکنند. و از اين قدرتی که در اين جا ايجاد می‌شود و از اين سنت تحصيلی که وجود دارد، از اين سنت تفکری که در اين جا وجود دارد، دانشگاههای کشور بتوانند از آن در آينده استفاده بکنند. و انشاالله آنها هم بتوانند از اين سنت بسيار قديم و عميقی که در اين آب و خاک وجود داشته و در اين مذهب وجود داشته بهره بگيرند: سنت عقل، تعقل، جدی گرفتن سئوالها و خلاصه، سوال جدی مطرح کردن و جواب جدی دادن به آن سئوالها. [...] الان در دنيا بعضی از افرادی که در حيطه‌های فکری ديگری هستند مطالعه دقيق اسلام و ايران را شروع کرده‌اند، ولی آن‌ها با نیّت بسيار کينه‌توزانه به سراغ اسلام آمده‌اند. يعنی با نیّت اين‌که چگونه می‌توانيم با اين مسأله انقلاب اسلامی و يا اسلام در بيفتيم و اين‌ها معاندين و مخالفين و دشمنان ما هستند." (۱۱)
تراژيک‌ترين بخش نوشته‌ی شما آن جايی است که تلاش می‌کنيد با ساختی دراماتيک و پيش کشيدن پای مادر که البته بيمار هم هستند و زيارت بردن ايشان به قم، به توجيه ديدارتان با ايدئولوگ و نظريه‌پرداز بلند‌پايه‌ی نظام بپردازيد. شما می‌گوييد در سال ۷۱ هنوز جعفر پوينده و مجيد شريف کشته نشده بودند و منکر ديده بوسی با کسانی که دستشان به خون آغشته بود شده و مدعی آن که پيش‌گويی خضر نبی نداشته تا از آينده‌ی افراد با خبر باشيد!
آيا شما به جناياتی که نظام جمهوری اسلامی تا آبان ۷۱ مرتکب شده بود واقف نبوديد؟ آيا نمی‌دانستيد قدم به سرزمينی می‌گذاريد که حکومتش تازه از اسير کشی ۶۷ فارغ شده؟ آيا تا آن تاريخ دستانِ مسئولان نظام و از جمله مصباح يزدی به خون صدها جامعه شناس و متخصص و استاد دانشگاه و انديشمند آلوده نشده بود؟ تنها در کشتار ۶۷ ده‌ها زندانی مسن که استاد رشته‌های تاريخ، اقتصاد، جامعه شناسی، اقتصاد سياسی، روانشناسی، علوم سياسی، فلسفه، علوم اجتماعی، جغرافيا، فيزيک، شيمی، رياضی، پزشکی، حقوق سياسی و روابط بين‌الملل بودند به قتل رسيدند. آيا تا آبان ۷۱ هزاران زندانی سياسی و از جمله متخصصين طراز اول کشور به جوخه‌ی اعدام سپرده نشده بودند؟ آيا تا آن موقع ده‌ها هزار زندانی سياسی بر تخت‌های شکنجه شرحه شرحه نشده بودند؟
ماجرا به ساده‌گی روايت شما نيست. ما با سيستمی مواجهيم که تنها مسئول يکسال بليط پس دادنِ داوطلبانه‌ی شما برای عدم بازگشت به ايران نيست. نظامِ جهنمی اسلامی مسئوليت ۳۰ سال به ايران نرفتن ديگران را در کارنامه دارد. بی‌شمارانی که بدون بليط از کوه و کمر به تبعيد پرت شدند. ديدار مادران و بستگانشان و حتا خاک آن‌ها در غربت سرد تبعيد از ايشان دريغ شد. موضوعی که اينک پوست نازک‌تان را کمی به درد آورده، نشان از دردناشناسی شما دارد. بدين علت که شما با درد ديگران بيگانه بوده و اساساً آن را درد نمی‌شناختيد. درد‌پذيری شما با حوادث اخير بيش‌تر نشده، جای تازيانه را درد نمی‌شناختيد. آقای دکتر صدری، تاريخ ستم‌کاری آن‌جايی آغاز نشده که شما بليط سفرتان به قم را پس داده و خود را داوطلبانه از سفر به ايران و ديدار مادر بيمار محروم کرده‌ايد. شما پس از دورانی خونين (به اعتراف خود دست کم در سال ۱۳۷۱) کنار خير و نيک حماسه‌ای قرار داشتيد که تراژدی ديگران در آن رقم خورده است. اين گونه ساده‌گی سياسی در تطهير کردن يک ساخت، کاری است البته استادانه.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۸-۶-۳-۱نگاه کنيد به "پاسخ دکتر احمد صدری به منتقدانش." خبرنامه گويا ۹ آبان ۱۳۸۹
۷-۲ نگاه کنيد به "هان ای شرم سرخی ات پيدا نيست." م. اصلانی ا. مصداقی. خبرنامه گويا. ۷ آبان ۱۳۸۹
۱-۴- http://www.bashgah.net/pages-45667.html
http://www.bashgah.net/pages-45668.html
۵- http://www.jahannews.com/vdciprazyt1apw2.cbct.html
۹- نگاه کنيد به زندگی‌نامه آيت‌الله مصباح، اسلامی، محمدتقی، ۱۳۸۲، چاپ نخست، رقعی، شوميز، ص‏ص ۵۰-۲۴۹
۱۰- از جمله دست پروردگان مصباح يزدی و مدرسه حقانی می‌توان به نام‌هايی چون غلامحسين نيری، علی مبشری، غلامحسين رهبرپور، ابراهيم رئيسی، علی رازينی، غلامحسين محسنی اژه‌ای، روح‌الله حسينيان، و... اشاره کرد. آگاهی از داستان روزی که مصباح عمامه‌اش را بر زمين کوبيد نيز شايد خالی از لطف نباشد.: دکتر احمد صدری به قاعده بايد می‌دانستند که حکم قتل حبيب‌الله آشوری که در شهريور سال ۱۳۶۰ اعدام شد توسط مصباح يزدی صادر شده است.
http://khabaronline.ir/news-105187.aspx


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016