جمعه 28 آبان 1389   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

سابقه جداسازی مذهب از حکومت در ايران، بخش اول ـ قسمت دوم: مقدمات نظری - تاريخی، جمعه‌گردی‌های اسماعيل نوری‌علا

[قسمت اول مقاله را با کليک اين‌جا بخوانيد]

سکولاريسم ناقص در ايران پيش از اسلام
اگر «سکولاريسم» را بعنوان «جدائی حکومت از مذهب» بگيريم و با اين عينک بجستجوئی در تاريخ برآئيم متوجه خواهيم شد که در اينجا نيز، همچون مورد «خردمداری» که روندی تدريجی و، از لحاظ اجتماعی، برآيشی (evolutionary) بشمار می آيد، جدائی کامل حکومت و مذهب از يکديگر نيز منوط به پيدايش تحولات خاصی در جوامع بشری است که در ظهور خود روندی تدريجی را طی می کنند. با اين همه می توان به ضرس قاطع گفت که همپای خروج جوامع بشری از دورانی که اکنون استوره ای خوانده می شوند، و همراه با آغاز دوران زندگی «تاريخی» آنها، ديوانسالاری حکومتی، با تکيه بر نهاد سپاه، نوعی رابطهء «جدائی و دوستی» را با نهاد دينکاری آغاز کرده و کوشيده است تا ديوانسالاری دينی را بصورت يکی از پيوست های خود درآورد.
می توان اين نوع سکولاريسم ، که نه به جدائی کامل دو نهاد، بلکه به صورت ادغام سازمان دينکاران در سازمان دولت متجلی می شود، را «سکولاريسم ناقص» خواند، چرا که در اين صورت ارادهء حکمران خود منشاء قانون است و دينکاران ناگزيرند، با اتصاف حمکران به «سايهء خدا بودگی»، مشروعيت ارادهء او را تضمين کرده و ـ در مقابل ـ از مزايای مهم حکومتی برخوردار شوند. با اين همه، هر کجا که دولت و حاکميت، بهر دليلی رو به ضعف داشته اند دينکاران سر به شورش برداشته و تا حد تصرف ديوانسالاری حکومتی نيز پيش رفته اند. شايد دوران پادشاهی کورش و داريوش هخامنشی يکی از بارزترين نمونه های اين روند باشد.
از ديدگاه پيشزمينهء ديوانسالاری عهد هخامنشی، دياکونوف، تاريخ شناس مشهور روس، اعتقاد داشت که به احتمال زياد «کوروش در باختر آسيا به کشور گشايی گسترده روی نياورد و بيشتر، دستگاه اداری و ديوانی و لشکری مادها و ايلامی ها، و حتی بخش بزرگی از پهنهء زمامداری آن ها را در دست گرفت». (۱۹)
شاهنشاهی هخامنشی، که يکی از پيچيده ترين ديوانسالاری ها را در تاريخ بشريت بوجود آورده است، در دوران کورش، بصورت شگفت انگيزی از وجود قاهر يک ديوانسالاری دينکاران تهی است و به همين دليل به کورش اين امکان را اعطا می کند که در راستای ايجاد حکومتی سکولار حرکت نمايد. بيشترين جلوه های اين «سکولاريسم کورشی» را می توان در منشور او که به هنگام فتح و ورود به پايتخت امپراتوری بابل اعلام شد يافت، آنجا که از آزادی مذاهب سخن می گويد، و از پذيرفتن يک مذهب رسمی برای قلمرو حکمرانی اش تن می زند. (۲۰)
بی گمان يکی از دلايل شورش دينکاران در پی مرگ کورش و کشته شدن فرزند او، کمبوجيه، را بايد ناشی از مقابله با همين روحيهء سکولار کورشی دانست که ناشی از تسلط سيستم دولتمداری تکامل يافته ای بود که رفته رفته صاحب سازمان و مقررات اداری سخت و مشخصی می شد که هسته ی مرکزی آن را اشراف بزرگ و وابسته به چند خانواده ی توانمند زميندار تشکيل می دادند.
در فاصلهء مرگ کمبوجيه و به پادشاهی رسيدن داريوش، يعنی در هنگامه ای که شيرازهء امور ديوانسالاری از هم گسسته شده بود، «گئوماتا» ی مغ (دينکار نيمه ميترائی ـ نيمه زرتشتی اوليه)، به نمايندگی از ديگر کاهنان (دينکاران) که از کاهش توان خود ناخرسند بودند و رشد بوروکراسی نوين را به زيان خويش و زمين داری پرستشگاهی شان می ديدند، شورش کرد. و اين گردانندگان ديوانسالاری بازمانده از کورش (بخصوص اعضاء هفت خانوادهء در زمان هخامنشيان) بودند که پس از مرگ کمبوجيه، با برگزيدن داريوش هخامنشی به عنوان پادشاه، او را عليه شورش کاهنان، به رهبری "گئوماتا"، مورد پشتيبانی قرار دادند.(۲۱)
همين اتفاق در دوران حملهء اسکندر به ايران ديگرباره تکرار شد و به لحاظ شکست های مکرر، گسست پيوند نهاد حکومت با نهاد سپاهی، و تضعيف ديوانسالاری متمرکز هخامنشی، و در حالی که دبيران و دهگانان ايران در پی آن بودند تا زمامداری نيرومند شاهی را نگاهدارند و از پاشيدگی و سستی دولت مرکزی جلوگيری کنند، بخشی از روحانيون و اعيان لشکری، با تکيه به منابع سرشار و اموال و متصرفات پرستشگاهی – نظامی خود، نه تنها از ديوان سالاری دولتی کم حساب می بردند، بلکه در بسياری از موارد آشکارا گرايش های استقلال طلبانه بروز می دادند. مثلاً، پاره ای از کاهنان از جملهء نيروهايی بودند که برای سرنگونی هخامنشيان کم و بيش از اسکندر پشتيبانی کردند.(۲۲)
ديوانسالاری هخامنشی اما با نابودی هخامنشيان نيز از کار باز نماند و توانست سيستم حکومتی پيچيدهء آن عهد را محفوظ بدارد. اين سيستم بر اساس وجود ساتراپی ها (استان ها)، که در امور کشوری توان نامحدود داشتند اداره می شد که خود از شاهان محلی و کاهنان و پيشوايان قبيله ها تشکيل می شدند، و در کنار آنان، لشکريان عمل می کردند و بدين گونه بر کار يکديگر نظارت داشتند. وظيفه ی ساتراپی ها، که به خوبی سامان داده شده و در پيوند با مرکز از راه مدرن ترين سيستم های ترابری آن زمان (چاپارخانه يا پست) قرار داشتند، عبارت بود از دريافت ماليات ها، اداره ی امور مالی، ايجاد راه ها، آبياری زمين ها، نگاهداری و حفظ امنيت کاروان ها، و حتی شرکت در امور تجارتخانه ها.
اسکندر، اگرچه مدت کوتاهی در ايران حکومت کرد، ولی قصد داشت با تغييراتی، از شيوه های سازماندهی هخامنشيان همچنان بهره گيرد.
شيوه ی ادارهء ديوان سالاری متمرکز اشرافی - ساتراپی، با ويژگی ها و خودمختاری های بيشتری، در دوران پارت ها نيز ادامه يافت. در دوران بسيار بلند زمامداری اشکانيان (پارت ها)، نظارت سازمان يافته ی اشرافيتِ زميندار، از راه دو انجمن يا مجلس (شورای اعيان، و شورای خردمندان و مغان) پياده می شد، و بدين گونه دولتمداری ديوانسالارانهء نيمه سکولار ايرانی همچنان پا برجا بود.

[پايان بخش اول – بقيه در جمعهء آينده]

زيرنويس ها:
. اصطلاح «انحلال حکومت مذهبی» را چند سالی است که من به دلايل مختلفی پيشنهاد و مطرح کرده ام. انحلال (يا dissolution) پايان يک قرارداد است و اينکه چرا و چگونه طرفين قرارداد به اين مرحله رسيده اند جزئياتی است که واقعيت های جاری تعيين شان می کنند. من، با مدد گرفتن از تشبيه حاکميت به قرارداد ازدواج در جوامع مدرن، در اين مورد به تفصيل در مقاله ای با نام «مهر حلال و جان آزاد» (که در سايت شخصی من هست) توضيح داده ام. نقل تکهء کوچکی از آن در اينجا بی مناسبت نيست: «دولت مدرن ملی، همسر مشروع و قانونی ملت است و، تا زمانی که بر عهد و پيمان خويش وفادار است و وظايفش را درست انجام داده و رضايت ملت را با خود دارد، می تواند کارش را ادامه دهد؛ اما اگر ملت مدرن از کار دولت مدرن ناراضی شد، همان "شروط نخستين پای عقد" راه جدائی بدون دردسر را هم در خود دارند. دولت استعفاء می دهد، يا در مجلس رأی اعتماد نمی گيرد يا در انتخابات رأی کافی نمی آورد و در هر حال بايد بند و بساطش را جمع کند، کليد خانه را تحويل داده و مرخص شود. اما، در عين حال، وضعيت عمومی و فرهنگی يک جامعه نيز در نحوهء اينگونه "حل و فصل" ها ـ در هر دو مورد زناشوئی و سياست ـ نقش تعيين کننده دارد. لذا، اگر در جامعه ای پيوند زناشوئی بتواند به همين راحتی که گفتم باطل و منحل شود در کار اختلافات مربوط به سياست و دولت آن جامعه هم چنين سهولتی قابل رؤيت خواهد بود. ما ايرانيان اکنون، بر پايهء دانشی تجربی و دست اول، می دانيم که در جوامع تا کمر فرو رفته در لجن قرون ماقبل مدرنيته، در جوامعی که ارزش های مردسالاری بر آنها حاکم است، در جامعه ای که مذهب و شريعت و سنت حرف اول را می زنند، و در جامعه ای که زن و مرد از حقوق مساوی برخوردار نيستند، طلاق و جدائی آدميان به اين آسانی ها انجام نمی شود؛ همانگونه که دولت های مورد نارضايتی مردم نيز براحتی تن به طلاق نداده و بساط خود را جمع نمی کنند و از مرکب قدرت پياده نمی شوند».



تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


۲. در اينجا لازم است توضيح دهم که چرا سکولاريسم را، در معنای سياسی اش، «جدائی حکومت از مذهب» می دانم و نه «جدائی دولت از دين». سکولاريسم سياسی از رابطه، يا بواقع از وجوب قطع رابطه، بين دو نهاد يا سازمان اجتماعی سخن می گويد که در، مثلاً، زبان انگليسی، آن را بصورت “separation of church and state” تعبير می کنند. متأسفانه، در ترجمهء همين عبارت به زبان فارسی اغتشاش عمده ای بوجود آمده و بر نويسنده معلوم نيست که نخستين بار چه کسی اين عبارت فرنگی را، بصورت «جدائی دين از دولت» ترجمه کرده و بابت اين ترجمهء غلط، در زمينهء فهم فارسی زبانان از تعريف «سکولاريسم»، هزار درد سر بوجود آورده است، چرا که نه church به معنای دين است و نهstate به معنای دولت.
از church شروع کنيم که در اين ترجمه به «دين» تعبير شده است. church به معنای کليسا است، يا کلی ترش که کنيم، به معنای «نيايشگاه» است و از لحاظ ساختاری حکايت از وجود «نهاد اجتماعی سازمان يافته» ای می کند که دارای سه مشخصهء اصلی زير است:
الف – برپاشدگی بر اساس وجود اصول عقايد و باورهائی خاص که، در داخل يک دين معين، گروهی از مردمان را از بقيه جدا می کنند و به آنها هويتی خاص می بخشند، مثل شيعه در ميان اهل تسنن، و نيز انواع فرق مسيحی.
ب - وجود سلسله مراتبی بيش و کم مشخص از کارکنانی که نان خور اين نهادند (مثل کشيش ها و اسقف ها و حجت الاسلام ها و آيت الله ها و خاخام ها و مغان و موبدان).
ج - وجود مجموعهء مقررات مدونی که در اصطلاح به آن «شريعت» (dogma) می گويند و ادعا می شود که يا از جانب خدا به بشر ابلاغ شده و يا از دل ابلاغات وحيانی بوسيلهء دينکاران استخراج گشته اند و، لذا، دائمی و تغييرناپذير است.
در زبان عربی، و لاجرم فارسی، اين «نهاد اجتماعی سازمان يافته» را «مذهب» می خوانند و نه «دين» و روشن است که اگر church را در معنای اصطلاحی اش به «مسجد» يا «حوزهء علميه» ترجمه کنيم، بايد در ترجمهء درست اش به «مذهب» اشاره کنيم و نه «دين». مذهب، از يکسو، در شريعت و جمع دينکاران متعين می شود (و در زبان فرنگی با واژهء denomination مشخص می گردد) و، از سوی ديگر، با ظهور خارجی اش (که church يا کليسا و مسجد و کنشت و ديگر نيايشگاه های اختصاصی مذاهب گوناگون باشد).
بدينسان، مشکل ما در ترجمه های فارسی از آنجا آغاز می شود که church را به دين ترجمه می کنيم حال آنکه بايد آن را معادل «مذهب» بدانيم؛ اما معادل واقعی «دين» را که religion باشد به «مذهب» بر می گردانيم! مذهب و دين (يعنی denomination و religion) با يکديگر تفاوت دارند و فاصلهء اين تفاوت، در حوزهء «مفهوم شناسی»، از «زمين» تا «آسمان» (يا از «اين دنيا» تا «آن دنيا») است. يعنی، دين مفهومی آسمانی و آن جهانی است حال آنکه مذهب مفهوم زمينی و اين جهانی دارد؛ و تا اين تفاوت درک نشود نمی توان به کنه مشکلی که ترکيب غلط فارسی «جدائی دين از دولت» ايجاد می کند پی برد.
در واقع، جدا از تجربه های فردی و خاص، هيچ جامعه ای نمی تواند بدون رسيدن به مرحلهء «مذهب سازی» اسير قاطع «آن دنيا» شود و، در عين حال، تنها در غياب «متصلان به عالم غيب» است که عاقبت ايمان دينی مؤمنين در يک تشکل منسجم سرريز کرده و بصورت يک «نهاد اجتماعی» در آمده و وارد حوزهء عمل اجتماعی می شود. اين نهاد همان «مذهب» است که هم مسجد دارد، هم کارکنان مسجد، و هم شريعتی تدوين شده بدست اينگونه مسجدمداران و مسجد سالاران، که بخاطر طلب علم و تحصيل «دانش دينی»، پيام های وحيانی بازمانده از جانب متصلان به عالم غيب را فراگرفته و، با رعايت روش های خاص «اجتهاد» و «استنتاج»، می توانند مشکلات مردم را، آنگونه که موجب رضای خداوند آن مردم باشد، حل و فصل کنند.
ما اينگونه «دانشوران دينی» را با نام هائی همچون آخوند و ملا و حجت الاسلام و آيت الله می شناسيم و مکتب هر يک از بزرگان اوليه اش را يک «مذهب» می خوانيم. مذهب، بخاطر ويژگی ها يا مشخصه هايش، قرائت معينی از دين است که بقصد يارگيری و هدايت مؤمنين بوجود می آيد اما، در عين حال، حوزه ای شغل آفرين را در کنار ديگر مشاغل اجتماعی می نشاند؛ نهادی که قادر است دستورهای «نازله» از عالم غيب و بازمانده بعنوان ميراث متصلان به آن عالم را مدون کرده و به شکل «شريعت» (يا «رسالهء عمليه») عرضه کند و، با تبديل کردن خود به نهاد اصلی آموزش و قضا و اجرا، کل جامعه را در زير چتر «آن دنيا» گرد آورد.
حال که تفاوت مهم بين «دين» و «مذهب» روشن شد، وقت آن است که به سراغ پارهء دوم تعريف سکولاريسم رفته و ببينيم که چرا در ترجمهء اين پايهء دوم هم اشتباهی اساسی رخ داده است. state را نمی توان به «دولت» ترجمه کرد. معادل درست واژهء state «حکومت» است. توضيح اينکه هر جامعه دارای دو نهاد سياسی است که يکی «حکومت» (state) نام دارد و ديگری «دولت» (government) خوانده می شود. حکومت در مکاتب مختلف سياسی دارای تعاريف گوناگونی است اما در مجموع می توان آن را «حاصل جمع تمرکز منافع اقشار فرادست اجتماعی و تحصيل قدرت قاهره برای به نظم کشيدن جامعه بر اساس اين منافع» دانست. يعنی حکومت دارای منافع است و از منافع خود با نيروهای انتظامی و نظامی اش نگاهبانی و نگاهداری می کند و چرائی و مشروعيت خويش را نيز بصور مختلف بيان داشته و قوانين اساسی و اصلی را برای نگاهبانی از آن منافع وضع می کند. نهاد «دولت» اما، از نظر علوم سياسی، بازوی اجرائی «حکومت» است و ، در نتيجه، تابع ماهيت و اهداف آن بشمار می رود. دولت بيشتر شامل ديوانسالاری و خزانه داری و انتظامات است. بدينسان کوشش برای «جدا سازی دين از دولت» امری بيهوده و حتی ناممکن است چرا که دين با وجدانيات و باورهای اشخاص سر و کار دارد و ممکن نيست کسانی را که عهده دار نظم امور يک جامعه هستند از باورهاشان خالی کرد. دولت نيز نمی تواند نقشی در اين ميانه بازی کند، چرا که آلت اجرا است و نه نهادی ايدئولوژيک. در نتيجه، آنچه هائی که از ديدگاه سکولاريسم قابل تفکيک و جداسازی هستند «مذهب» و «حکومت» نام دارند. سکولاريسم خواستار «جدائی مذهب از حکومت» است نه «جدائی دين از دولت» چرا که ايمان و دين (بدون تبديل شدن به مذهب) دارای توانائی دخالت آن دنيا در امور اجتماعی اين دنيا نيستند.
۳. من از ارائهء سابقه و تعاريف دانشگاهی در مورد سکولاريسم (و خواهر خوانده اش «لائيسيته») خودداری کرده ام چرا که اينگونه مطالب را مخل به مقصود مقالهء حاضر می بينم. خوانندهء مشتاق می تواند اطلاعات مربوط به اينکه اين واژه از کجا آمده، چه تحولاتی طی کرده و تفاوت اش، مثلاً، با واژه های ديگری همچون «لائيسيته» و «سکولاريزيسيون» چيست را در کتاب های بسياری بيابد. اما توصيهء من آن است که اگر برای کار سياسی امروز خود به سراغ مفهوم «سکولاريسم» می رويم وقت خود را با اينگونه احتجاجات تلف نکنيم و بپذيريم که ـ در حال حاضر ـ معنای سکولاريته، لائيسيته، و سکولاريزيسيون ـ همگی ـ به معنی جدا کردن امور زندگی روزمرهء مردم از دستورات ايدئولوژيک (يا مذهبی) است و گذاشتن زمام اين امور در کف کسانی که نه از جانب خدا و حزب، بلکه از جانب ملت، برای ادارهء امور انتخاب می شوند و، در نتيجه، قابل عزل اند و قوانين شان نيز با قيام و قعود نمايندگان ملت ها تغيير می پذيرند. سکولاريسم يعنی وانهادن امور «آن دنيای باقی و ثابت و تغيير ناپذير» به نهاد مسجد و کليسا و آتشکده و کنيسه، و تحويل امور «اين دنيای فانی و خاکی و دائماً در حال تغيير» به خود ملت ها و آزاد گذاشتن آنها است برای اينکه اگر به عالم غيب و وجود روح و روز قيامت و الهيات و شرايع ناشی از آنها باور دارند به ادامهء کار خود، به شرط اينکه هيچ يک از اينگونه باور ها نتواند مزاحم احوالات و زندگی های باورمندان به خدا و خدايان و رسولان و شرايعی ديگر، و نيز ناباوران به کليهء اين مفاهيم، باشد يا بشود. برای خوانده مقالهء کنونی همين مقدار از تعريف و تبصره بس است. من حتی، برای جلوگيری از مرافعهء نظری، مصداق اين تعريف را «سکولاريسم نو» نام نهاده اند تا بتواند بدون مزاحمت ايراد گيران تعريف موجز و آشکار خود را به مخاطبانم ارائه دهم. يعنی، آنچه را که من می گويم در محدودهء «سکولاريسم نو» بدانيد و آنچه هائی که در اين محدوده نمی گنجد را به انديشمندانی که به تفصيل در مورد تفاوت های سکولاريته، لائيسيته، و سکولاريزيسيون می نويسند واگذاريد. اما مبادا اين سخن بدان معنا گرفته شود که انتخاب اصطلاح «سکولاريسم نو» کاری تاکتيکی محسوب می شود. در واقع، کتاب حاضر در اصل بدان جهت انتشار می يابد که ضرورت اين تجديد نظر و نوآوری را توضيح دهد.
۴. فلسفهء تاريخ به معنی نپذيرفتن تصادفی بودن حوادث تاريخی و کوشش برای کشف معنائی ثابت برای تحولات تاريخی و کشف قوانين حاکم بر اين معنا است. منهای فلسفه های غيرعلمی تاريخ، مبتنی بر باور به «مبدا» ئی طلائی که «مقصد» تاريخ را نيز به صورت «پايان دنيا» يا «آخرالزمان» می بينند و دوران مابين اين دو انتها را «دار امتحان الهی» تلقی می کنند، در حوزهء علم می توان به پيشنهادات مختلفی در مورد «مضمون غالب» تحولات تاريخی اشاره کرد. مثلاً، کارل مارکس، با پيشنهاد اينکه موتور تحولات تاريخی «نبرد طبقاتی» بوده است به کل مجموعهء حوادث تاريخی معنائی يگانه بخشيده است. در مقالهء حاضر نيز به انواع ديگری از اينگونه فلسفه های علمی تاريخ برخواهيم خورد.
۵. در حماسه ی ملی ايران، که البته جنبهء تاريخی مدقن ندارد، ضمن توصيف تاريخ افسانه ای «پيشداديان»به وضع طبقات اشاره شده و بنا بر مندرجات آن «هوشنگ» پسر «کيومرث» از سنگ و فولاد آتش پديد آورد و «جسن سده» را به يادگار اين کشف بزرگ بر قرار داشت و پسرش «طهمورث» ديوان را امنيت جانی داد؛ بدان شرط که فن نوشتن را به او بياموزند.
نبشتن مر او را بياموختند
دلش را به دانش برافروختند
نبشتن يکی نه که نزديک سی
چه رومی چه تازی چه پارسی
۶. ی. رشيدی ـ "تحليلی از طبقات ساسانی" ـ نگاه کنيد به:
http://newnext.mihanblog.com/post/95
۷. آرتور کريستنسن می نويسد: «بين تمام طبقات، طبقه ای که حکومت را در دست داشت و کارش اداره عالم يا جامعه و افکار مردم، از راه اصول حقوقی يا مذهبی بود، بر طبقات ديگر برتری داشت. طبقات پايين تر مربوط به نيروی جنگی بود. سومين و آخرين طبقهء، کار آبادانی و فراوانی را بر عهده داشت؛ بطوری که ممکن است اين سه طبقه را به طريق زير خلاصه نمود: طبقهء روحانی، طبقه جنگی و طبقه ی اقتصادی». (آرتور کريستنسن ـ ايران در زمان ساسانيان، ترجمهء ياسمی، ص ۵۴ به بعد).
استاد پورداود نيز در بخش نخستين از «گات ها»، ضمن گفتگو از پيشه وران می نويسد: «پيشه در اوستا...از برای گروه چهار گانه ی مردم که پيشوايان و رزميان و کشاورزان و دست ورزان باشند، به کار رفته است.» (پور داود، گات ها، بخش نخست، صص يط و يص.)
هنريک ساموئل نيبرگ در کتاب «دستورنامه پهلوی، شرح واژگان و دستور زبان»، ص۹۴-۹۳، می نويسد: در اوستا تقسيم طبقات به دو گونه آمده است: در گاهان به نخستين چيدمان طبقاتی اشاره شده است:
۱- خويتو (xvaētu) يعنی سپاهی يا گروه آزاده، مترادف آن ظاهرا« نر» به معنای« مرد» است؛
۲- َايریَمَن (airyaman)يعنی «انجمن دينی»؛
۳- ِورزِنَه (anәzәrәv ) به معنی دارندۀ چراگاه، گروه اجتماعی که با گاو سر و کار داشته است.
گونۀ دوم طبقه بندی اجتماعی در اوستای جديد ارائه می شود که شامل چهار گروه است و در برخی اصطلاحات دگرگونی هايی بوجود آمده است:
۱- آثرون(āөravan)۱-«طبقه روحانی»
۲- رثه ايشتر(raөaēštar) به معنی ايستاده بر گردونه (طبقه جنگاور، ارتشتار)
۳- واستر يوفشوينت((vāstryō.fšuyant طبقه کشاورز و دامپرور
۴- و برای گروه چهارم پيشه وران (huitiš) افزوده شده است .
در شاهنامه فردوسی «جمشيد» که پادشاه بزرگی است و آلت جنگ و فن نوشتن و بافتن را اختراع کرده و طرز استفاده از حيوانات را به مردم آموخته است، در عين حال، طبقات چهارگانهء روحانی و نظامی، فلاح، و پيشه ور را به وجود می آورد.
علی پاشا صالح، توضيح می دهد که طبقات چهارگانه را گروه نيساريان، گروه بسودی يا نسودی (کشاورزان) و گروه اهنوخوشی يا اهتوخوشی (دست ورزان و کارگران) نيز نوشته اند. (علی پاشا صالح، مقدمه بر تاريخ ادبی ايران، اثر قلم ادوارد براون، به ترجمهء صالح)
ی. رشيدی می نويسد: بنيانگذاری طبقات در منابع دوره اسلامی به جمشيد منسوب می شود. در متون دينی بنيان طبقات صراحتا به جمشيد منتسب نيست ولی در يشت نوزدهم، بند ۳۴-۳۸ آمده است که: فرّه جمشيد در پی بزه ای که مرتکب شد سه بار پياپی از او دور شد؛ نخستين بخش از فرَه (خورنه) جمشيد (ييمه) را ميترا دريافت کرد بخش دوم فرَه به فريدون (ثرئتئونه) و بهرۀ سوم نصيب گرشاسپ (کرساسپه) شد. دارمستتر (Darmesteter) دلايلی را برای بازشناختن نمايندگان کارکردهای نام برده مطرح می کند. اسناد کارکرد نخست و دوم و به ميثره و کرساسپه کاملا آشکار است. اما او در توجيه شباهت کارکرد فريدون و گرشاسب در اژدهاکشی هر دو را در کارکرد جنگجو طبقه بندی می کند. اما اشاره می کند که فريدون به خاندان آثويه تعلق دارد که کشاورز بوده اند». (رشيدی، همان)
دومزيل هم اين نظر را درست می داند و با استناد به دينکرد که هنگام تقسيم فرۀ جمشيد بخش به کارکرد دينی کشاورزی، يعنی به فريدون، تقسيم بندی فره در سه کنش را به خوبی تفسير می کند.
(جلال ستاری، «اسطوره و حماسه در انديشه ژرژ دومزيل»، در جهان اسطوره ‌شناسی، جلد پنجم، نشر مرکز، تهران. ۱۳۸۳ صفحات ۳۵ و ۳۶ و نيز ۱۱۱ تا ۱۱۳)
۸. امروزه، در زبان فرنگی، برای رساندن مفهوم اينگونه سازمان های اجتماعی از واژهء «بورو» (bureau) استفاده می کنند که از لحاظ ريشه شناسی واژه ای يونانی ـ لاتينی ـ فرانسوی بشمار می رود به معنای «روميزی» که سپس به «ميز تحرير» و «اطاق کار» يا «دفتر» (office) نيز اطلاق شده است. نگاه کنيد به:
Walter W. Skeat – The Concise Dictionary of English Etymology – Wordswoth Editions, 1993 P. 44
و از مجموعهء کارکردها، افراد، روابط منظم شدهء حاکم در بين آنها، ابزار های مورد استفادهء آنان، و «مهارت» های خاص شان، که موجب می شوند نهادی خاص برای ادارهء امور بوجود آيد، با واژهء «بورو کراسی» نام برده می شود.
اين واژهء ترکيبی را "سوی دو گورنی" (V. De Gournay) در سال ۱۷۴۵ سکه زد. او به واژهء "بورو" (bureau) واژهء يونانی ِ "کراسی" ـ (cracy) به معنی حکومت کردن ـ را افزود تا مفهوم «حکومت مقامات اداری» را بيان کند. «اين واژه در ابتدا فقط دربارهء مقامات اداری دولتی بکار می رفت اما رفته رفته گسترش يافت و در مورد هر سازمان اجتماعی نيز کاربرد پيدا کرد. اطلاق شد». (عليرضا خانی، "تأملی تازه در باب بوروکراسی و فقدان آن"، ضميمهء سياسی ـ اقتصادی روزنامهء اطلاعات، ۱۳۷۸، شماره ۱۶۲-۱۶۱.)
متأسفانه، تحولات ريشه شناختی ِ واژهء « ديوان» در دوران های پيش از ساسانيان قابل ريشه شناسی نيست. به نظر می رسد «واژهء "ديوان" برگرفته از دوان (dewan) هم ريشهء «دبير» به معنی نويسنده و ديپی (dipi) در فرس باستان باشد که با لفظ سومری dup و عيلامی tuppi و اکدی tuppu به معنی لوحهء خطی نيز مرتبط است. همچنين ديوان را کلمه ای پهلوی و به معنی «اداره» ذکر کرده اند که با اين تعبير در دورهء ساسانيان در ادارات نظم و ترتيب مناسبی حکمفرما بود.
اعراب ديوان را از ايرانيان گرفته اند که به عنوان "فهرست" در دوره عمر بن خطاب به کار می رفته است. در گذشته ديوان به معنی اداره، وزارتخانه، دفترخانه، دفتر محاسبه، دفتر عمومی برای ثبت مداخل و مخارج، خزانه داری و دولت به کار می رفته است». (تنکابنی، حميد؛ درآمدی بر ديوان سالاری در ايران؛ تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۸۳.)
با اين همه بايد اين واقعيت را پذيرفت که مراجع واژه شناسی در مورد منشاء اصلی و واقعی واژهء «ديوان» نه تنها اطلاع دقيقی به دست نمی دهند بلکه گاه اظهارات مضحکی نير در اين زمينه می کنند.
در لغتنامهء دهخدا، برابر واژهء «ديوان» چنين آمده است: «محل گردآوری دفاتر (مجمع الصحف). فارسی ِ معرب است». برای انواع توضيحات در مورد اين واژه نيز به همان لغتنامهء دهخدا، ذيل «ديوان» مراجعه کنيد.
۹. در مورد اسناد مربوط به اين کتيبه ها و اختلافاتی که در مورد آنها پيش آمده، پيشنهاد می کنم با استفاده از ماشين جستجو، به سايت «نجات پاسارگاد» مراجعه کنيد.
۱۰. مثلاً نگاه کنيد به: B.G. Walser, Persepolis, 1980, p.8
۱۱. پروفسور مايا ماريا کخ ـ از زبان داريوش ـ ترجمهء پروير رجبی ـ نشر کارنگ ـ ۱۳۷۶ ص ۳۵.
۱۲. ی. رشيدی ـ "تحليلی از طبقات ساسانی" ـ همان
۱۳. برای منبعی در زبان فارسی نگاه کنيد به کتاب «مديريت کلاسيک»، نوشتهء دکتر عليشری طالقانی، تهران.
۱۴. برای مطالعهء فهرست الفبائی ديوان های کلاسيک و مدرن در نظام اداری ايران به لغتنامهء دهخدا، ذيل واژهء «ديوان» مراجعه کنيد.
۱۵. نگاه کنيد به:
John B. Miner Essential theories of process and structure –Chapter 14: “The Theory of Bureaucracy” – Max Weber – p. 255
۱۶. اقتدار در برابر واژهء کليدی جامعه شناسی ماکس وبر، يعنی authority، بکار رفته است. ماکس وبر، چه در حوزهء ديوانسالاری و چه در کل جاوامع انسانی، اقتدار و اطاعت را دو سوی رابطه ای می بيند که يا به زور و تحميل بوجود می آيد و لذا پايدار نيست و يا برغبت و طوع که ناشی از «حقانيت» يا «قانونيت» و يا «مشروعيت» (legitimacy) حکومت است. نگاه کنيد به:
Stanislav Andreski (Ed.), Max Weber on Capitalism, Bureaucracy and Religion (A selection of texts) – London 1983.
۱۷. نگاه کنيد به مقالهء «ديوانسالاری و فرمانروايی در ايران»، به قلم محمد امينی، در سايت شخصی او با نام «چالشگری دات کام).
۱۸. در اين مورد نگاه کنيد به بحث ماکس وبر در مورد حقوق و قانون در:
Max Weber on Law in Economy and Society (Twentieth Century Legal Philosophy( - Harvard University Press 1954.
۱۹. برگرفته از کتاب "در بستر تاريخ ايران" و نقل شده در مقالهء بهروز آرمان با نام «ايران، در آستان پنجمين برش تاريخی ـ بخش دوم: ديوان‌سالاری نوين و رشد پهنه زمامداری». منتشر شده در سايت «گويا دات کام» مورخ سه شنبه ۲۵ اسفند ۱۳۸۸
۲۰. برای خواندن چند ترجمه از منشور کورش نيز رجوع کنيد به سايت «نجات پاسارگاد» که معتبرترين ترجمه ها در آن آرشيو شده است.
۲۱. در اين مورد رجوع کنيد به شرح مفصل محمد داندامايف‌، در کتاب «ايران‌ در قرون‌ نخستين‌ هخامنشی»‌، ترجمه‌: روحی‌ ارباب‌، تهران‌، انتشارات‌ علمی‌ - فرهنگی‌، ۱۳۸۱
۲۲. بهروز آرمان، همان


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016