چهارشنبه 17 آذر 1389   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

جنبش سبز برای "نان" و "آزادی"، فرامز شادپور

جنبش سبز مردم ايران روزهای حساسی را می گذراند. پس از سرکوبهای وحشيانه مردم معترض توسط کودتاچيان، جنبش به طور غريزی از راهکار تظاهرات خيابانی و رودرروئی مستقيم با سرکوبگران به دليل افزايش هزينه آن اجتناب می کند.
از آنجا که بدنه جنبش را اکثراً جوانانی پرشور تشکيل می دهند و جوانان هم بنا بر سرشت جوانی خود، شيفته «خروش» و «قيام سريع» عليه ظلم و بيدادند، تداوم نيافتن تظاهرات خيابانی می تواند باعث به وجود آمدن نوعی سرخوردگی و نوميدی در ميان آنان گردد.
در چنين حالتی بر نقش آفرينان جنبش سبز است که به جای «آيه یأس» خواندن، جوانان سبز ما را به آينده جنبش اميدوار و آنانرا همانند گذشته پرخروش و سرزنده نگاه دارند.



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


جنبش سبز زنده است
خوشبختانه اغلب تأثيرگذاران بر جنبش سبز چنين عمل می کنند. در اين مورد می توان به بيانيه ها و پيامهای رهبران – يا آن طور که اغلب گفته می شود «نماد» های اصلی جنبش سبز – اشاره کرد که در تمام آنها نويد آينده ای روشن و پيروزی نهائی جنبش داده می شود.
ميرحسين موسوی در پيام اخير خود به مناسبت سالگرد شانزدهم آذر از جمله چنين می گويد:
«... يادمان باشد که در اين راه، شکست نيست، اما صبر و استقامت فراوان، و عدم ترس از پرونده سازی و ساير اقدامات سرکوبگرانه ضروری است. يادمان نرود که همه باهم می گفتيم نترسيد نترسيد ما همه با هم هستيم ...»
وی در پايان پيام خود با تکيه بر جنبش دانشجوئی اضافه می کند:
«چه کسی است که نداند سه ميليون دانشجوی آگاه کشور بزرگترين سرمايه جنبش سبز است؟ جنبشی که همراهان آن بی شمارند و هريک به نوعی رهبر اين جريان عظيم مردمی هستند».
اما دوستانی هم هستند که به جای ارائه راهکار به فعالان جنبش در شرايط حساس کنونی، به عنوان يک «تحليلگر» با تعابير و استعاره های مختلف از جنبش سبز به عنوان يک جنبش «مرده» ياد می کنند و در مواردی تا آنجا پيش می روند که حتی در «جنبش» بودن آن شک می کنند. (۱)
اين اظهار نظر ها از سوی اين دوستان در شرايطی مطرح می شود که تحليلگران معروف و معتبر بين المللی کماکان بر اهميت تأثير جنبش سبز نه تنها در صحنه سياسی ايران، بلکه در سطح جهانی تأکيد می کنند. به عنوان مثال، روزنامه واشينگتن پست روز ۱۱ نوامبر در مقاله ای تحت عنوان «فشار سبز بر دولت ايران» ازجمله چنين می نويسد:
«... با وجود فشار شديد، زندان و دادگاه های نمايشی طی يک سال و نيم گذشته جنبش به فعاليت خود ادامه داده وبتدريج جامعه را از زير کنترل کامل دولت بيرون آورده است. اين جنبش در مقايسه با جنبش های دهه هشتاد اروپای شرقی که با کمک غرب به نتيجه رسيد و به ظلم کمونيسم و قدرت آن پايان داد، بهتر سازماندهی شده است و از حمايت عمومی بيشتری برخوردار است. گسترش ابعاد اختلافات در درون حکومت و نااميدی بسياری از وفاداران سابق جمهوری اسلامی به آينده اين نظام نشان می ‌دهد که جنبش سبز مشروعيت نظام سياسی حاکم بر ايران را به‌شدت تضعيف کرده است ...»
آری، جنبش سبز زنده است و به اعتراف خود کودتاگران مانند «آتش زيرخاکستر» در کمين سرکوبگران نشسته است.
طبق گزارش خبرگزاريها همين ديروز جنبش دانشجوئی ايران به فراخوانهای ميرحسين موسوی، مهدی کروبی و دفتر تحکيم وحدت پاسخ مثبت داد و دانشجويان سبز ما تظاهرات نسبتاً گسترده ای به مناسبت شانزدهم آذر در بسياری از دانشگاههای دولتی و آزاد ايران برگزار کردند.
معلوم نيست آنان که جنبش سبز را پايان يافته و «مرده» تلقی می کنند، در شرايط امنيتی و پليسی حاکم برفضای کشور، از مردم چه انتظاری دارند؟ آيا بايد هر روز يک تظاهرات خيابانی رخ دهد و عده ای کشته و دستگير شوند تا به اين نتيجه برسيم که جنبش سبز زنده است؟
درست برعکس، همين که نقش آفرينان اصلی جنبش سبز با تحليل شرايط مشخص کنونی، راهبردها و راهکارهای جديد، عقلائی و متناسب با اين شرايط ارائه می دهند به نحوی که با دادن کمترين هزينه بتوان جنبش را از گزند کودتاگران حفظ کرد، نشانه ای از پويائی و زنده بودن اين جنبش عظيم مردمی است. در اين مورد می توان به عنوان مثال به بيانيه تحليلی شورای عمومی دفتر تحکيم وحدت در خصوص راهبرد جديد فعاليتهای دانشجويی که در آبان ماه منتشر شد، اشاره کرد.

طرح هدفمند کردن يارانه ها و بحران اقتصادی پيش رو
در دنيای کنونی که به طور عمده اقتصاد بازار برآن حاکم است، طبق نظراکثريت قريب به اتفاق کارشناسان اقتصادی، حذف سوبسيد يا همان يارانه ها بخودی خود اقدامی صحيح در جهت سالم سازی اقتصاد کشور است که بايد از مدتها پيش اجرا می شد. اما اکنون بد ترين زمان برای اجرای چنين طرحی است.
اصولاً حذف يارانه ها فقط از دولتی بر می آيد که حداقلی از همراهی مردم را با خود داشته باشد، آنهم در شرايطی که اقتصاد کشوردر حال رونق باشد، نه رکود شديد همراه با تورم بالا! در حال حاضر اوضاع درست برعکس است. نه يک دولت مورد اعتماد مردم بر سرکار است که بتواند با جلب اعتماد مردم چنين طرح مهمی را اجرا کند، نه وضعيت اقتصادی کشور برای اجرای چنين طرحی مناسب است.
با درنظر گرفتن اين که يارانه ها سالها جزئی از اقتصاد ايران بوده به نحوی که مردم به آن عادت کرده اند، حذف يارانه ها مستلزم برنامه ای دقيق و حساب شده است تا بتواند با ايجاد کمترين اختلال در اقتصاد کشور و حداقل هزينه بويژه برای قشر های زحمتکش جامعه، اين مهم را بتدريج و گام به کام به سرانجام مطلوب برساند.
اما دولت نامشروع و بی کفايت احمدی نژاد بنا به ماهيت پوپوليسی خود نه می خواهد و نه می تواند چنين برنامه ای را به طور صحيح اجرا کند. به نظر نگارنده اصولاً هدف واقعی دولت از اجرای طرح هدفمندسازی يارانه ها نه بهبود وضع اقتصاد، بلکه رجزخوانی برای رقباست که ببينيد سرانجام اين ما بوديم که اين طرح «بزرگ»، «ملی» و «سرنوشت ساز» را اجرا کرديم. حال در اين ميان چه برسر اکثريت مردم خواهد آمد، برای اين دولتمداران بی کفايت اصلاً اهميت ندارد.
در شرايطی که اکثر کارشناسان توانمند اقتصادی ايران که تعدادشان هم کم نيست يا در زندان هستند ويا منزوی و به حاشيه رانده شده اند، دولت می خواهد با اعمال يک سياست «چرتکه ای» در مورد محاسبات اقتصادی و يک سياست «صدقه ای» در قبال مردم بدون در نظر گرفتن شرايط ويژه اقتصادی کشور اين طرح را اجرا کند. اما به دليل نداشتن يک برنامه مشخص، مرتب اجرای اين طرح را عقب می اندازد. دولت با واريز ۸۰ هزارتومان پول فقط به حساب سرپرستان خانوار که تا کنون غير قابل برداشت هم هست، ادعا می کند که اجرای طرح آغاز شده است، ولی چه کسی است که نداند مهمترين يارانه ها مربوط به سوخت خودروها و بخصوص بنزين است که دولت احمدی نژاد از ترس عواقب حذف آن جرأت «هدفمند کردن» آنرا ندارد! قرار بود اين کار در اول آذرماه صورت بگيرد، کما اين که تا روز ۳۰ آبان سهميه ۶۰ ليتری بنزين در آذرماه با قيمت ۱۰۰ تومان اعلام نشد، ولی عملاً هنوز اجرای طرح آغاز نشده است.
واقعيت اين است که دولت از عکس العمل ناگهانی مردم بويژه پس از افزايش قيمت بنزين بشدت هراس دارد، بخصوص به اين دليل که فعالان جنبش سبز خود را برای نمايشهای اعتراضی (مانند ايجاد صفهای طولانی در پمپ بنزين ها) بلافاصله پس از اعلام افزايش قيمت بنزين آماده کرده بودند.
در آذرماه تا کنون به دليل آلودگی شديد هوا در تهران ( که آن هم يکی ديگر از نتايج بی کفايتی و برنامه نداشتن دولت در سالهای گذشته است) در دو مورد روزهای آخر هفته را تعطيل اعلام شده است. شايعاتی در ميان مردم در مورد اين تعطيلی ها قوت گرفته که دولت می خواهد در زمان يکی از همين تعطيلی ها افزايش قيمت بنزين را اعلام کند، می تواند بی اساس نباشد. زيرا دليلی ندارد که شدت آلودگی هوا در روزهای آخر هفته بيشتر از وسط هفته باشد!
درهرحال اکثر کارشناسان اقتصادی پيش بينی می کنند بحران اقتصادی پيش رو که با تأثير فزاينده تحريمهای بين المللی عليه حکومت ايران نيز همزمان خواهد بود، چنان بر وضع معيشت مردم تأثير منفی خواهد گذاشت که اکثريت قابل توجهی از مردم حتی توانائی تأمين «قوت لايموت» خود را هم از دست خواهند داد. بحران شديد اقتصادی پيش رو باعث فلاکت بازهم بيشتر قشرهای فرودست جامعه وافزايش شديد و سريع نارضائی مردم خواهد گرديد.
طبيعتاً جنبش سبز طرفدار تز مطرود و قرن نوزدهمی «هرچه بد تر بهتر» نيست و نخواهد بود، يعنی به دنبال اين نيست که وضع مردم آن قدر بدتر شود تا طغيان کنند. درست برعکس، جنبش سبز همسو با همه جنبشهای صنفی مردم بويژه کارگران، معلمان وساير قشرهای زحمتکش جامعه عمل می کند. اما حاکميت کنونی، خود با اتخاذ سياستهای ضد مردمی به گسترش نارضائی عمومی دامن می زند.
در چنين وضعيتی، اگر جنبش سبز مردم ايران، مثل ماههای اول پس از انتخابات در اوج جوشش وخروش خود بود، به آسانی می توانست با فراخواندن مردم به اعتراضهای دسته جمعی و نافرمانی مدنی، «نارضائی عمومی» را که به دليل بحران شديد اقتصادی گسترش خواهد يافت، تبديل به «اعتراض عمومی» نمايد و چه بسا جنبش را به طور بالفعل و بسرعت وارد فاز «فلج سازی» کند.
اما حتی در شرايط کنونی، می توان اميدوار بود که جنبش سبز به صورت طبيعی مسير بهينه رشد خود را بيابد. به عبارت ديگر اگر در ماههای پس از خرداد ۸۸ ميليونها نفر از مردم ايران اعتراضهای خود را با «رأی من کو» آغاز کردند و يک جنبش عمومی را به منظور کسب آزادی و دمکراسی براه انداختند، اکنون به دنبال تشديد بحران اقتصادی، جنبشی عظيم تر، اين بار هم برای «آزادی» و هم برای «نان»، می تواند پا بگيرد.
احتمال چنين گسترشی درجنبش سبز آنقدر زياد است که سردمداران دولت کودتائی از هم اکنون برای آنچه خود «فتنه اقتصادی» می خوانند، خط و نشان می کشند و از آنجا که بنا بر اقتضای طبيعتشان فقط قادر به سرکوب هستند، بوضوح برای مقابله با جنبش در پيش رو تمرين جنگی می کنند!
بدين ترتيب، وضعيت بد اقتصادی مردم که به خودی خود يک واقعه منفی و ناگوار اجتماعی است و در واقع يک «تهديد» به حساب می آيد، می تواند تبديل به يک «فرصت» برای همان مردم گردد.
واقعيت اين است که گستردگی جنبش در يک سال ونيم گذشته آنقدر نبود که بتواند کودتاگران را واژگون يا حتی وادار به عقب نشينی نمايد. اما حالا فرصتی جديد برای جنبش سبز در حال ايجاد شدن است و اين بر نقش آفرينان جنبش سبز است که از اين «فرصت» بهترين استفاده را ببرند.
آمار معتبر اقتصادی نشان می دهد که قشرهای وسيعی از مردم حتی در حال حاضر، يعنی قبل از اجرای طرح هدفمند کردن يارانه ها، زير خط فقر به سر می برند. اين واقعيت حتی گاه و بيگاه توسط مقامهای رسمی کشور تأييد می گردد.
واضح است که با حذف يارانه ها تعداد « فقرا» به طور ناگهانی وجهشی افزايش خواهد يافت و چه بسا اين بار «لشگر گرسنگان» به مردم بيشمار معترض به سلب آزاديهای سياسی و اجتماعی بپيوندد و تناسب قوا را به مقدار قابل ملاحظه ای به نفع جنبش سبز تغيير دهد.
به نظر نگارنده در شرايط کنونی، نقش آفرينان جنبش سبز بايد به چند نکته توجه ويژه داشته باشند.

اول:
در پاسخ به اين سؤال که آيا جنبشهای به طور نسبی مستقل مانند جنبش کارگری، جنبش زنان، جنبش معلمان و نظائر آنها بخشی از جنبش سبز هستند يا نه، بايد گفت که هرچند هدفهای اين جنبشها می تواند ويژه و جنبه صنفی يا گروهی داشته باشد، اما همه آنها از اين نظر که با حاکميت کنونی درستيزند، دارای مخرج مشترک يکسانی هستند. بنابراين تمام اين حرکتهای مردمی در خدمت يکديگرند و خط کشيدن بين آنها صحيح نيست. هنر نقش آفرينان جنبش سبز بايد متحد و يک پارچه کردن اين جنبشها با جنبش عمومی مردم برای کسب حقوق مدنيشان باشد.

دوم:
جنبش سبز جنبشی است مسالمت آميز که به طور اکيد از خشونت ورزی اجنتاب می کند. از طرف ديگر بسيار احتمال دارد که حرکتهای خودجوش مردم به تنگ آمده از فلاکت وفقربه خشونت کشيده شود. بويژه در ارتباط با افزايش ناگهانی قيمت بنزين، ممکن است مردم خشمگين دست به خشونتهائی بزنند (به ياد آوريم که در همان شبی که دولت با فعال کردن کارتهای سوخت، بنزين را سهميه بندی کرد، مردم خشمگين فقط در تهران ۱۲ پمپ نيزين را آتش زدند! ). يا حتی همان گونه که در پيامهای اخير ميرحسين موسوی و مهدی کروبی اشاره شده است، اين احتمال وجود دارد که خود حاکميت چنين حرکاتی را به منظور سرکوب مردم به طور مصنوعی ايجاد کند. بر نقش آفرينان جنبش سبز است که در اين مورد هشيار باشند، بدين معنی که از يک طرف مردم را از دست زدن به خشونت منصرف کنند و از طرف ديکر در مورد تحريکات احتمالی دولتيان اطلاع رسانی دقيق انجام دهند.

سوم:
اين امکان وجود دارد که اوجگيری جنبش اعتراضی مردم به صورت زنجيره ای گسترش يابد و حتی به شورشهای مردمی وسيع يبانجامد. اما بايد هشيار بود که جنبش اعتراضی مردم هرقدر هم گه گسترش يابد، بخودی خود برای تغيير نظام کافی نيست. بايد تناسب نيروها بين حاکميت خونخوارکنونی و جنبش مردم به اندازه ای تغيير کند به طوری که «بالائی ها ديگر نتوانند حکومت کنند»(۲). آن وقت است که رهبران جنبش با اتخاذ راهکارهای مناسب می توانند با تکيه بر جنبش مردم، حکومت را قدم به قدم وادار به عقب نشينی نمايند. به عبارت ديگر، نقش آفرينان جنبش سبز بايد در همان حال که شرايط عينی جامعه را مد نظرقرار می دهند، از هرگونه افراط و تفريط اجتناب کنند. افراط از اين نظر که نبايد فکر کرد با چند تظاهرات گسترده عليه رژيم، کار تمام است. يعنی نبايد دچار «اراده گرائی» يا «ولونتاريسم» شد. تفريط هم بدين معنی است که نبايد فرصتهای استثنائی و مهمی که در نتيجه تظاهرات گسترده مردمی عليه حاکميت ممکن است پيش بيايد را دست کم گرفت. به عبارت ديگر نبايد دچار «عينی گرائی» بيش از حد يا «ابژکتيويسم» گرديد. مردم هميشه تظاهرات چند ميليونی انجام نمی دهند! درشرايط ويژه با استفاده از راهکارهای جسورانه و رهنمود های صحيح در زمان مناسب می توان ضربه کاری به اين رژيم ستمگر وارد گرد و يا حداقل حاکميت را وادار به عقب نشينی های اساسی نمود.
البته واضح است که در هر حالت بايد قبل از اتخاذ هر تدبيری و ارائه هر رهنمودی، هزينه های جانی و مالی احتمالی را که ممکن است به جنبش و تک تک فعالان آن وارد آيد مد نظر داشت.
رهبری جنبش های اجتماعی يک قمار نيست. نمی توان در مورد آن ريسک کرد و هرخطری را پذيرفت. درعين حال بايد در نظر داشت که شکست مقطعی جنبش پس از يک حرکت وسيع و گسترده مردمی می تواند حرکت بعدی را به مدت زيادی، حتی به مدت ماهها يا حتی سالها عقب بياندازد.
هرآنچه گفته شد، با در نظر گرفتن احتمالاتی است که ممکن است در آينده نزديک پيش بيايد. اين هم ممکن است که وقايع در پيش رو با آنچه فرض شده است که رخ دهد بکلی متفاوت باشد. اما به نظر نگارنده نقش آفرينان جنبش برای هر احتمالی آماده باشند.

فرامز شادپور
۱۷ آذر ۸۹

ـــــــــــــــــــــــــــــ
(۱) نگارنده اين سطور در مقاله ای تحت عنوان «چرا گنجی اين قدر اصرار دارد که موسوی برنده انتخابات خرداد ۸۸ نبوده است؟» که در اوائل آبان ماه سال جاری در گويانيوز منتشر شد، به اين که«بين تحليلگر سياسی و فعال سياسی ديواری کشيده نشده است» اشاره کرده است. لازم می دانم در اينجا بازهم بر اين مطلب تکيه کنم که وقتی کسی مانند اکبر گنجی ميخواهد جنبش سبز را «تحليل» کند، بازهم بايد متوجه باشد که صحبت بر سر يک «جنبش» است که يک پديده اجتماعی است. اعضای اين جنبش کشته داده اند، زندانی داده اند، شکنجه شده اند، به آنها تجاوز شده است و حتی در حال حاضرهم که «ظاهراً» جنبش غير فعال شده است، مرتب در حال هزينه دادن هستند. البته اين حق هم گنجی و هم ساير تحليلگران است هرگونه که می خواهند تعريفهائی از جنبش سبز ارائه دهند و در اين مورد با هرکسی که می خواهند به چالش و بحث و جدل بپردازند. سرانجام اين بحثها حتی می تواند مفيد باشد. کما اين که خوشبختانه کسانی هم هستند مثل خانم فريبا داودی مهاجر که تحليلهای ناقص گنجی را به چالش بکشند و نشان دهند که تحليلهای او از جنبش سبز چقدر ناپخته و در تحليل آخر سراپا اشتباه است (رجوع شود به مقاله فريبا داودی مهاجر تحت عنوان « گنجی، جنبش سبز و راه‌های پيش رو» که در گويانيوز منتشر شده است).
برخی از اين دوستان تحليلگر، از جمله خود اکبر گنجی، به اين واقعيت اشاره می کنند که چون در انقلاب ۵۷ ننوشتيم و شعارها و خود انقلاب را به چالش نکشيديم، کارمان به اينجا رسيد. در پاسخ اين دوستان بايد گفت آری حق با شماست، اين بار هر قدر که می خواهيد و هر چه می خواهيد بنويسيد. جنبش سبز که يک جنبش آزاديخواهانه و دمکراسی طلب است بايد پذيرای اين بحثها و حتی جدلهای نوشتاری باشد. اما حداقل انصاف را در نوشته ها و سخنانتان رعايت کنيد، هم انصاف اخلاقی و هم انصاف علمی!

(۲) نقل قولی است از لنين رهبر انقلاب اکتبر روسيه. او به وجود آمدن شرايط انقلابی در يک جامعه را مشروط به دو اصل کلی می کند. اول اين که «بالائی ها ديگر نتوانند حکومت کنند» و دوم اين که «پائينی ها ديگر بالائی ها را نخواهند» (نقل به مضمون). واضح است که وام گرفتن اين نقل قول از لنين به هيچ وجه به معنای هر گونه شبيه سازی يا کپی برداری از انقلاب اکتبر برای شرايط کنونی جامعه ما نيست، بلکه فقط برای روشن شدن مطلب است. نگارنده اين سطور با بسياری از جامعه شناسان و تحليلگران معاصر هم نظر است که دوران انقلابهای اجتماعی و بويژه انقلابهای سوسياليستی که بزرگترين نمونه آن انقلاب اکتبر بود وپس از ۷۰ سال با شکست قطعی روبرو شد، به سر رسيده است. در انقلابهای کلاسيک قرن بيستم و قبل از آن «اعمال زور» و «مبارزه مسلحانه» يک اصل بود، در صورتی که در شرايط کنونی جهان ، نه تنها راه حل های « قهرآميز» و «انقلابی» منسوخ شده اند، بلکه اصل اساسی هرگونه دگرگونی اساسی در حاکميت، «مسالمت آميز بودن» آن و پرهيز از هرگونه خشونت است.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016