سه شنبه 14 دی 1389   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

رئاليسم و ايده‌آليسم؟ ابوالحسن بنی‌صدر

ابوالحسن بنی‌صدر
وقتی در خود غرب، بحث در باره چندوچون سکولاريسم و لائيسيته و خوب و بد بودن‌شان ادامه دارد، در ايران، نمی‌توان مقلد چشم و گوش بسته شد و بحث را انجام گرفته و به نتيجه رسيده فرض کرد. به‌خصوص که مردم ايران هم لائيسيته ضد اسلام دوران پهلوی را تجربه کرده‌اند و هم استبداد به‌نام اسلام را

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


پرسشها از ايرانيان و پاسخها از ابوالحسن بنی صدر

با سلام به جناب بنی صدر گرامی:
از اينجانب خواسته بوديد موارديکه در نظرات شما بنظرم ايده آليستی می آيد ذکر کنم. ذيلا جملاتی که اخيرا در مصاحبه ها گفته ايد بعنوان نمونه با قدری تلخيص و ويرايش می آورم:
ملت بايد فرهنگ ديگری پيدا کند وحقوق خود را بشناسد ....... اين را ندارد، اين مهمتر از اينستکه رهبری دارد يا ندارد، رهبری از آسمان نمی آيد و تابع طرز فکر جامعه است.........در دوران انقلاب جامعه بتدريج پذيرفت که خواستار حقوق خود، استقلال و آزادی و......باشد، چطور شد مردم ايران همه اينها را يادشان رفت و بيان آزادی ناگهان، زمانی نگذشته، تبديل به ولايت فقيه شد؟........مردم بايد عدم اعتياد به قدرت را کار روزانه خود کنند. آن وقت می فهمند چه مصيبت عظمايی را تحمل می کنند و دنبال حق خود خواهند رفت.... .مسئله رهبری تقدم ندارد. اول جامعه بايد طرز فکر متناسب نوع جديد اداره جامعه را پيدا کنند........در محاصره اصفهان بدست افغانها نادر بود ولی مردم در رخوت و سکون بودند....."تا تغيير نکنی خدا چيزی را در تو تغيير نخواهد داد "يعنی تغيير انديشه از بيان قدرت به بيان آزادی......آن مردمی که تحقير ميکروب خوانده شدن توسط يک روضه خوان را می پذيرند بدانند با بی تفاوتی و انتظار و ترس از شر اين ر‍‍ژيم آسوده نخواهند شد.
علاوه بر مطالبی که در پيام قبلی برايتان نوشتم (اگر در دسترس نيست بفرماييد دو باره بفرستم) موارد زير را اضافه می کنم:
۱- بنظر من شما پايگاه مردمی رژيم را دست کم می گيريد (البته طرفداران رژيم در اقليت هستند) و بين ناراضيان با مخالفان هم فرق قائل نمی شويد. اگر همه مردم يا ۹۰ در صد آنها مخالف بودند تا حالارژيم نمانده بود. نتيجه مثبت حرکت اصلاح طلبان حکومتی روشن شدن بن بست های ساختاری حکومت و در نتيجه افزايش تعداد مخالفان بوده است (البته آنها دنبال اين نتيجه نبودند و برای آنها نا خواسته بوده است).
۲- اگر منظور از روضه خوان خواندن خامنه ای، بی سواد بودن اوست، بنظر اغراق گويی است. حداقل بعد از سی سال در راس حکومت بودن چيزهايی آموخته است و آدم بی استعدادی هم نيست و بهر حال از اين زاويه، تفاوت معنی داری با رفسنجانی و منتظری يا خمينی ندارد.
۳-آيه قرآن می فرمايد" ان الله لا يغير ما بقوم حتی يغيروا ما بانفسهم" خدا آنچه بر قومی حاکم است تغيير نمی دهد مگر اينکه خودشان را تغيير دهند. ولی سئوال در اين آيه هم پيش می آيد که چه می شود که بقول شما انديشه راهنمای يک جامعه تغيير می کند؟ آيا ناگهان اراده می کنند و همه باهم متحول می شوند؟ و اصلاح طلبان جامعه وظيفه دارند مرتب در گوش آنها بخوانند که زود باشيد متحول شويد؟ يا نه، عوامل اجتماعی و اقتصادی و... زيادی دخيل هستند و زمان هم بايد بگذرد تا ساعت موعود برسد. اينجا سئوال مرغ اول است يا تخم مرغ پيش می آيد. در ايران به ياد دارم شما معتقد بوديد تحول عين و ذهن با هم و همزمان هستند و هيچکدام تقدم ندارند.
جامعه امروز ايران هم بنظر من اينطور است و يکی از عوامل مهم تغيير را حذف يا کاهش اثر مخدر و مست کننده درآمدهای نفتی ميدانم که می تواند در اثر تحريم های بين المللی بوجود آيد.
۴-بنظر من، حضرتعالی در ميزان فقر در جامعه ايران اغراق می کنيد. وضع زندگی مادی مردم با رژيم سابق و حتی ۱۰ سال قبل، قابل مقايسه نيست. البته فقر مفرط در اقشاری حدود ده ميليون نفر وجود دارد ولی متاسفانه اين عده نقشی در تحول سياسی ايران بازی نمی کنند. و بايد گفت در اثر انفجار اطلاعات و دهکده جهانی شدن دنيا، سطح توقعات مردم از زندگی بالا رفته و در نتيجه نارضايتی هم زياد است. و همانطور که بخوبی اشاره کرده ايد، آنچه اکثر مردم از آن غافلند، اينستکه اين اقتصاد ناشی از در آمد نفت است و ماندنی نيست ضمن اينکه فرهنگ جامعه را مصرفی و فاسد می کند. و باز بايد گفت بخشی از نارضايتی اقتصادی مربوط به فرهنگ تهوع آور مصرف سرسام آور در بخشی از مردم است که مسلما نمی توان آنرا تاييد کرد يا بر آن تکيه نمود.
۵- بحث تحريم انتخابات و اينکه اگر مردم شرکت نمی کردند چنين و چنان می شد، بنظر ذهنی گرايی است. مسلم است اگر۹۰ درصد شرکت نمی کردند مطلوب بود ولی واقعيت جامعه اگر بطور عينی و بدور از تعصب ديده می شد، نارضايتی در حدی که ۹۰ در صد شرکت نکنند هيچگاه نبوده است. البته تجربه انتخابات سال قبل احتمال استقبال وسيع از تحريم در انتخابات بعد را افزايش داده است.
۶-فرموده ايد اينکه مردم از دنيا بخواهند که ما را تحريم کنيد تا ما بحرکت در آييم ننگ آور است (نقل به مضمون) اين بيان هم ذهنی است چون مردم در کليت خود هيچگاه اينرا نگفته اند و اين بيان بعضی فعالان سياسی است. و نظر من اينستکه تحريم ها نتيجه طبيعی سيا ست بحران آفرينی رژيم است نه اينکه در اثر در خواست عده ای از قدرتها بوجود آمده باشند.
۷-يک اختلاف نظر ريشه ای بين اينجانب و شما در شناخت روانشناسی توده مردم است. شما مردم را عموما مخالف می دانيد. لذا از آنها انتقاد می کنيد که چرا قيام نمی کنند ولی برداشت من اينستکه مردم اکثرا سرگرم گذران زندگی روز مره خود هستند و خيلی هم توجهی به تحولات سياسی ندارند. ( و مردم نسلهای قبل هم چنين بوده اند و چيز جديدی نيست.) نارضايتی و مخالفت سياسی در اقشار متوسط وضعيف شهری رو به افزايش است. البته صحيح است که رژيم مدتهاست در بن بست بوده و هست و دوام هم نخواه داشت ولی تا رسيدن به آن عصيان عمومی، هنوز زمان و صبر لازم است.
با تشکر از توجهی که می فرماييد، در انتظار پاسخ شما
احمد

❊ پاسخها به پرسشها و نقدها:

قولی که پرسش کننده گرامی از من نقل کرده است، اين فرصت را در اختيار می نهد که توضيح درخور وضعيت امروز را بدهم:
برفرض که بنا را بر اين بگذاريم که اکثريت مردم ايران را ناراضيان و مخالفان تشکيل می دهند و نخبه گرائی را واقعيت گرائی بشماريم و بپذيريم که جامعه رهبر می خواهد، اين پذيرفتن، ناگزيرمان می کند به اين پرسش پاسخ بدهيم: مردم کيستند و انديشه راهنمای آنها چيست و از انواع رهبران، کداميک را می خواهند؟ پاسخها به اين پرسش پر شمار می شوند. اما به چهار پاسخ بسنده می کنم:
۱- اکثريت بزرگ مردم ناراضيان هستند و تغيير رژيم را نمی خواهند و به اصلاح آن، به ترتيبی که از مشکلاتشان کاسته شود، راضی هستند،
۲- اکثريت بزرگ مردم ناراضی و مخالف هستند اما موافق انقلاب ديگری نيستند. گرچه خواستار «تغيير ساختاری» يعنی حذف ولايت فقيه هستند، اما با تغييری نيز که سبب شود «رهبر»، به نظارت بسنده کند، راضی هستند.
۳ – اکثريت بزرگ مردم از ناراضی و مخالف مصمم خواستار بازگشت به قانون اساسی معروف به «پيش نويس» هستند.
۴ – اکثريت بزرگ مردم از ناراضی مخالف مصمم خواستار استقلال دين و مرام از دولت و بی طرفی کامل دولت در امر دين و مرام هستند.
با هريک از اين چهار فرض، يک نوع از چهار نوع رهبری خوانائی دارد. پس اين سخن که تا مردم تغيير نکنند، تغييری بوجود نمی آيد، نه آرمان گرائی که واقعيت گرائی است. مردم ايران می بايد وجدان همگانی پيدا کنند به آنچه می خواهند و نيز وجدان شفاف پيدا کنند به شدنی يا ناشدنی بودن خواست خود، تا بتوانند نوع رهبری درخور با خواست خود را برگزينند.
آيا مردم ايران وجدان همگانی شفاف به خواست خود و در نتيجه به يکی از چهار نوع رهبری پيدا کرده اند؟ واقعيت امروز جامعه می گويد نه. اين واقعيت می گويد: بخشی از آنها دو نوع سوم و چهارم را مطلوب می دانند اما ممکن نمی دانند. بخش بزرگی از دو انتخاب اول، با دومی موافق تر هستند اما هنوز انتخاب قطعی نکرده اند. حالت ترديد کنونی نتيجه گزيدن مطلوب ها اما درجه بندی مطلوبهای ناممکن است. ممکن نيافتن انتخاب اول، ترديد مردم را بيشتر کرده اما، بنوبه خود، عامل گذار از گزينه اول و بسا گزينه دوم به گزينه های سوم، گشته است.
و اين چهار گزينه، نزد مخالفان – و نه ناراضيان – چهار گرايش عمده بوجود آورده اند. رفتار رژيم از عوامل گذار از گزينه های اول و دوم به گزينه های سوم و چهارم است. عامل ديگر، روشن کردن وضعيت برای قطعی کردن انتخاب مردم است:
• هرگاه روشن شود که رژيم از درون اصلاح پذير نيست و همگان حقيقت را به مردم کشور بگويند، گزينه اول و رهبری سازگار با آن، ناچيز می شود. تجربه ۳۱ ساله اگر بنظر کسانی کافی نباشد، بر آن کسان است که تن به بحث آزاد بدهند تا که يکی از دو نتيجه بدست آيد: يا موافقان ۳ گزينه ديگر با آنها موافق شوند و يا آنها با موافقان آن سه گزينه هم نظر شوند.
بهر رو، بحث از ممکن بودن و يا نبودن اصلاح رژيم در جهت محدود کردن اختيارات «رهبر» و به خدمت رشد درآوردن دولت و دستگاه اداری، نه به پايان رسيده و نه بسته شده است.
• هرگاه بر همگان معلوم شود که وجود «رهبر ناظر»، در دوران خمينی و شاه مشروطه در دوران پهلوی ها آزموده شد و مسلم گشت که ايجاد مرکز ثابتی در رأس دولت (= مجموع سه قوه ) که به نقش نظارت بسنده کند، کاری شدنی نيست، گزينه دوم و رهبری درخور آن نيز، ناچيز می شود.
بحث در باره اين گزينه نيز نه پايان يافته و نه بسته است. هرگاه اين بحث نيز به نتيجه برسد و اجماع و يا نزديک به اجماعی در باره نا ممکن بودن دو گزينه اول و دوم بوجود آيد، باقی می ماند دو گزينه سوم و چهارم.
• توافق ميان گزينه های سوم و چهارم، در آنچه مربوط می شود به مردم سالاری حاصل است. اختلاف بر سر رابطه دين و دولت است.
پس بحث پيرامون دولت بی طرف و استقلال دين از دولت و استقلال دولت از بنياد دينی و بنياد دينی از دولت، می بايد ادامه بيابد:
- سکولاريسم تحول در دين است و با لائيسيته که تحول در بيرون دين و قائل به جدائی دولت از کليسا است، يکی نيست. در حقيقت،
«سکولاريسم بيانگر گرايشی واقع بين و جهان شمول به تقدس زدائی از اغلب ارزشهای اجتماعی که در گذشته، مقدس شمرده می شدند، بمعنای تقدس زدائی از قلمرو وسيعی از فعاليتها، از جمله سازمان اجتماعی است. به يمن اين تقدس زدائی، ديگر سازمان اجتماعی يک داده طبيعی لايتغير تابع ارزشهای پايدار بشمار نمی رود. بلکه فرآورده تاريخ و سياستهائی است که انسانها اتخاذ کرده و به اجرا گذاشته اند. بنا براين، قابل نقد عقلانی و تغيير هستند. سکولاريزاسيون پديده ای فرآورده تمدن و ترجمان خواستها و رفتارها و کردارهای جديد است. يک ساماندهی فضای عمومی است در موافقت با ارزشهائی که گويای آزاد شدن سياسی و آزادی وجدان هستند»
و در عوض،
« لائيسيته، يک بازنمائی و صورت ذهنی، بنا بر اين، يک امر ذهنی در رابطه با وجدان و موقع و موضع در سامانه فرد و يا گروه اجتماعی است. انواع بازنمائی ها، انواع اندريافتها از لائيسيته را بوجود می آورند. به ترتيبی که هر جامعه، لائيسيته خاص خود را می يابد. اين بازنمائی ها را بيشتر چگونگی های دستيابی به تجدد (مدرنتيه) تعيين می کنند و کمتر از منشاء دين و يا فرهنگ، نشأت می گيرند.»
ژان بوبرو Baubéro (۱) تعريفی از دو فراگرد، يکی سکولاريزاسيون و ديگری لايسيتيزاسيون بدست داده است:
«سکولاريزاسيون از دست دادن نسبی و رو به افزايش ( توأم با زيگزاک رفتن ها) باور جامعه و فرد به مطلوب های دينی و فرهنگی است. درعوض، لائيسيتيزاسيون محل و نقش اجتماعی دين را، در قلمرو بنياد (institution)، و تغيير رابطه بنيادها با يکديگر (از جمله رابطه بنياد دين با بنياد دولت)، در رابطه با دولت و جامعه مدنی، تعيين می کند.»
در غرب، لائيسيته و نيز سکولاريسم موضوع انتقاد هستند. برای مثال، در مقام مقايسه ايسلند و دانمارک و نروژ و فنلاند که بنا بر قانون اساسيشان، ميان دين و دولت پيوند وجود دارد با فرانسه، می گويند: در آن کشورها انسانها از آزادی بيشتری برخوردارند. بديهی است اين انتقاد، ناشی می شود از ابزار شدن لائيسيته در فرانسه که سبب شده است آلن تورن، جامعه شناس فرانسوی نسبت به آن هشدار دهد: لائيسيته را دست آويز ديکتاتوری نبايد کرد و بکار ضديت با اين و آن دين نبايد برد. پس وقتی در خود غرب، بحث در باره چند و چون سکولاريسم و لائيسيته و خوب و بد بودنشان ادامه دارد، در ايران، نمی توان مقلد چشم و گوش بسته شد و بحث را انجام گرفته و به نتيجه رسيده فرض کرد. بخصوص که مردم ايران هم لائيسيته ضد اسلام دوران پهلوی را تجربه کرده اند و هم استبداد بنام اسلام را. برای خارج شدن از اين مدار بسته و برای اين که ترس از گرفتار استبداد ضد دين، ازعوامل طولانی شدن عمر استبداد بنام دين نگردد، می بايد به بحث ادامه داد تا به طرحی دست يافت که از اجرای آن، انسان استقلال و آزادی خود را به دست آورد. دولت حقوقمدار شود. دين و دولت از يکديگر جدا و استقلال بجويند. تضاد با دين و مرام تنظيم کننده رابطه های گروه با گروه و فرد با فرد نگردد و با استقرار ولايت جمهور مردم، ايرانيان از هر نوع استبدادی بياسايند. بديهی است که در جريان بحث و همگرائی، شرکت کنندگان در بحث، می بايد فرهنگ آزادی را نيز بجويند.
بحثها را می بايد با مبارزه برای بازيافتن استقلال و آزادی ايرانيان و انسان و استقرار ولايت جمهور مردم، همراه کرد تا که گزينه اول و رهبری درخور آن، ناچيز شوند. يعنی جانبداران آن و سه گزينه دوم تا چهارم، بر سر هدف روشنی اتحاد بجويند. حتی اگر نخبه گرا باشيم، می بايد در اين کار شويم. وگرنه، اين تصور که کس يا گروهی جلو بيفتد و مردم به دنبال او به حرکت در آيند، نه گرفتار ايده آليسم شدن که در بند خيال ماندن است. و اگر هم به حق جمهور مردم بر رهبری تن دهيم، باز می بايد اين کوشش را ادامه دهيم.

❊ پرسش اول و پاسخ به آن:
۱- بنظر من شما پايگاه مردمی رژيم را دست کم می گيريد (البته طرفداران رژيم در اقليت هستند) وبين ناراضيان با مخالفان هم فرق قائل نمی شويد. اگر همه مردم يا ۹۰ در صد آنها مخالف بودند تا حالارژيم نمانده بود.نتيجه مثبت حرکت اصلاح طلبان حکومتی روشن شدن بن بست های ساختاری حکومت و در نتيجه افزايش تعداد مخالفان بوده است (البته آنها دنبال اين نتيجه نبودند و برای آنها نا خواسته بوده است).
۱ – پايگاه مردمی رژيم را يک انتخابات آزاد معين می کند. انتخابات رياست جمهوری اول معلوم کرد که پايگاه مردمی حاکمان امروز - تازه آن روز «رهبر» ناظر بود و ولايت مطلقه نداشت – که باطن خود را اين سان آشکار نکرده بودند، حدود ۴ درصد است. از آن پس، در انتخابات خرداد ۷۶، با آنکه آزاد نبود و رژيم ولايت مطلقه فقيه آن را انجام می داد، نامزد رژيم، آقای ناطق نوری، ۷.۵ ميليون رأی آورد. که نسبت به شرکت کنندگان در دادن رأی، حدود ۲۵ درصد و نسبت به دارندگان حق رأی کمتر از ۱۵ درصد بود. و در انتخابات ۲۲ خرداد ۸۸، با انجام تقلب بزرگ، بيشتر از ۲۴ ميليون رأی برای آقای احمدی نژاد خواندند. اما هنوز سالی از آن تقلب بزرگ نگذشته، آقای اسفنديار رحيم مشائی گفت: از آرای آقای احمدی نژاد ۴ ميليون متعلق به رژيم و بقيه متعلق به خود آقای احمدی نژاد است. بگذريم از سنجش های افکار که بنا بر آنها افزون بر ۹۰ درصد مردم ايران خواستار مردم سالاری و افزون بر ۸۰ درصد آنها خواهان رعايت شدن حقوق انسان هستند.
هرگاه بخواهيم بدانيم براستی پايگاه مردمی رژيم چه اندازه است، می بايد بپرسيم: هرگاه استبداديان دولت و درآمد نفت را در اختيار نداشته باشند و مردم بی ترس و برخوردار از استقلال در تصميم و آزادی در گزينش نوع تصميم رأی بدهند، چند درصد از آنها به رژيم کنونی رأی می دهد؟. وگرنه، هر استبدادی بدين خاطر که بر ستون پايه های قدرت، استوار است، «پايگاه مردمی» دارد. زيرا اقليتی از جامعه، رانت خوار و جانبدار رژيم می شود.
۲ - پرسش حاکی از اينست که اکثريت مردم را ناراضيان و مخالفان تشکيل می دهند. پرسش کننده بر اين گمان است که من ناراضيان را مخالفان رژيم پنداشته ام. با توضيحی که در باره مقدمه پرسشها دادم، می بايد رفع ابهام از او شده باشد. با وجود اين، خاطر نشان می کنم که يک وقت نظام اجتماعی باز و تحول پذير و دولت مردم سالار و حقوقمند است، حکومت اکثريت با يک اقليت بزرگ ناراضی روبرو می شود که نظام اجتماعی – سياسی را قبول دارد اما با حکومت اکثريت موافق نيست و با يک اقليت کوچک مواجه است که با نظام اجتماعی – سياسی مخالف است. هرگاه اين خطر پيش آيد که اقليت مخالف نظام دموکراتيک را بر افکند، اکثريت راضی و اقليت ناراضی، با يکديگر، متحد می شوند. اما وقتی اين خطر وجود ندارد، اکثريت می کوشد، با استفاده از اقليت مخالف، اکثريت بماند و اقليت تلاش می کند با بهره گرفتن از وجود اقليت مخالف نظام، اکثريت پيدا کند.
در ايران، استبداد ولايت مطلقه فقيه حاکم است. بخش ناراضی از آن، نمی تواند عدم رضايت خود را اظهار کند. اما چرا رژيم امکان ابراز نارضائی را به ناراضيان نمی دهد؟ زيرا هر بار ناراضيان از راه انتخابات و يا حتی اجتماع و تظاهر، خواسته اند نارضائی خود را اظهار کنند، جهت حرکت مردم به جانب مخالفت با ولايت فقيه و جناح هوادارش در رژيم بوده است. زيرا اولا˝ ولايت فقيه هدف انقلاب مردم ايران نبود و در آن انقلاب، هدف ولايت جمهور مردم بود و ثانيا˝ رژيم مسئله ساز، انبوهی از مسئله های حل ناشده ساخته و برهم انباشته است. از اين رو، پويائی هر حرکتی، ولو با هدف ابراز عدم رعايت، کار را به مخالفت با رژيم می کشاند.
و هرگاه برآن شويم که معلوم کنيم ناراضی از اين استبداد، از چه چيز آن راضی است؟، وضعيت را بازهم شفاف تر خواهيم کرد و ديد: اگر ناراضيان از ولايت مطلقه فقيه ناراضی و برای مثال از اسلام راضی باشند، نارضائی آنها به مخالفت با رژيم و نيز مخالفت با ضد دين ها سرباز می کند. و اگر از ولايت مطلقه فقيه ناراضی باشند بدين خاطر که قانون اساسی را «بدون تنازل» اجرا نمی کند، پس، موافق افتادن اداره دولت (يعنی سه قوه) در دست اصلاح طلبان هستند. يکبار دو قوه از سه قوه در اختيار «اصلاح طلبان» قرار گرفت و کاری از پيش نرفت. باوجود ولايت مطلقه فقيه، قوه قضائيه را نمی توان از دست «رهبر» خارج کرد. هرگاه همان تجربه دو باره تکرار شود، در صورت بقای ولايت مطلقه فقيه، همان سرنوشت را پيدا می کند. از اين رو گفته اند: هرکس تجربه شده را تجربه کند، جز پشيمانی عايد نمی کند. تقلب بزرگ نيز معلوم کرد که استبداديان، آگاه از پويائی حرکت مردم، تن به تجديد تجربه دوره خاتمی نمی دهند.
بدين قرار، بر روی ناراضيان، يکی از دو راه باز نيست: راهی که آنها را به جمع مخالفان می رساند و در شمار آنان قرار می دهد و راهی که در تن دادن به رژيم و بی تفاوتی و بسا راضی شدن از رژيم پايان می يابد. راضی شدن وقتی ممکن می گردد که رژيم علل نارضائی را از ميان بردارد. اما رژيم، بنا بر ماهيت خود، مسئله ساز است و مسئله حل کن نيست. در طول ۳۱ سال مسئله ها ی فراوان ساخته، آنها را حل نکرده و از آنها کلاف سردرگمی را بوجود آورده است. با اين حال، يک وادی که وادی ترديد و سردرگمی ناشی از ترس از آينده و احساس ناتوانی و ...است را نبايد از ياد برد. با توجه به اين نگرش در واقعيت که کوشش کردم مستقيم باشد، بيرون آوردن ناراضيان از بی تفاوتی و ترديد و ترس، عاجل ترين و مهمترين کار جانبداران دموکراسی و ولايت جمهور مردم است. و هنوز، :
۳ – آيا اگر ۹۰ درصد مردم مخالف رژيم باشند، می توانند رژيم را سرنگون کنند؟ پاسخ اينست: هرگاه ۹۰ درصد مردم هويتی غير از مخالف رژيم نداشته باشند و بر آن نشوند که هوادار هدف روشن بگردند، يعنی اگر نخواهند بدانند چه نوع دولت و نظام اجتماعی را می خواهند و بر آن نشوند رسيدن به هدف را ممکن کنند، توانا به از ميان برداشتن رژيم نمی شوند. به سخن ديگر، ۹۰ درصد مخالف می بايد ۹۰ درصد موافق، برای مثال، با دولت حقوقمند و جامعه باز و تحول پذير بشوند و اسباب توانائی خود را برای تحقق بخشيدن به هدف را فراهم کنند تا بتوانند رژيم را با دولت مردم سالار جانشين و با برداشتن ستون پايه های قدرت، نظام اجتماعی را باز و تحول پذير کنند. بدين سان، حتی اگر ۹۰ درصد مردم، بر هدف، وجدان همگانی شفافی يافته باشند اما هنوز دستيابی به هدف را ممکن ندانند، مخالفت آنها و بسا بيشتر از آنها سبب سقوط رژيم نمی شود. تصور کافی بودن مخالفت اکثريت بزرگ برای سقوط رژيم واقع بينانه نيست.
۴ - بن بست های ساختاری رژيم، پيش از کودتای خرداد ۶۰ و پس از آن، به يمن توضيح مستمر در طول سه دهه، بر مردم ايران، روز به روز، شناخته تر شده اند. اين بن بستها بر اصلاح طلبان نيز شناسانده شده اند. اما برغم پی بردن به «بن بستهای ساختاری»، دست از رويه خود برنداشته اند. اگر حمل بر صحت کنيم، از راه ارفاق، می توانيم بگوئيم که بن بست های ساختاری برآنها شناخته شده بوده اند، الا اينکه آنها بر اين باور بوده اند که، در خود رژيم، عوامل و اسباب گشودن بن بستها وجود دارند. اما تجربه دوره خاتمی و تقلب بزرگ معلوم کرد که در درون رژيم نه عوامل و نه اسباب گشودن بن بست ها وجود دارند.
از گزارشهائی که ويکيليکس انتشار داده است، يکی در باره گفتگوی يک «نماينده مجلس» با طرف امريکائی است. در اين گفتگو، «نماينده» به طرف امريکائی خود، هدف اصلاح طلبان را حذف ولايت فقيه و اگر نتوانند، انتخابی و محدود کردن آن، معرفی می کند. بدين قرار، اصلاح طلبان می دانسته اند و می دانند که اصلاح نظامی که محور آن ولايت مطلقه فقيه است، شدنی نيست. پس اگر به جای راز سپردن به امريکا و استمداد از آن قدرت، واقعيت را آشکارا با مردم ايران در ميان می گذاشتند، گزينه اول ناچيز می شد و زمينه همگرائی جانبداران سه گزينه ديگر، فراهم می آمد.
در ۱ دی ماه، سايت جرس، سخنانی را از قول آقای هاشمی رفسنجانی انتشار داد. هرچند انتساب آن سخنان به او، از سوی دفتر «مجمع تشخيص مصلحت» تکذيب شد، اما زمانی که هاشمی رفسنجانی نامزد رياست جمهوری بود، فرزند او به روزنامه «يو اس تو دی » گفته بود: هرگاه پدرش رئيس جمهوری بگردد، «رهبر» را بی اختيار می کند.
امر مهمتر اين که محتوای سخنان، بيانگر تغيير فکر راهنمائی است که «اجرای بدون تنازل» قانون اساسی را ممکن می انگاشت. زيرا، اينکه آقای خامنه ای درکار تأسيس سلسله خامنه ای، با نصب فرزند خود به وليعهدی است و اينکه جمع شدن همه اختيارات در يک شخص فساد آور است و بايد قانون اساسی تغيير کند و اينکه رژيم بيراهه ای را در پيش گرفته است که به سقوط و بسا استقرار دولت سکولار می انجامد، يعنی اين که هدف، از ديد انتشار دهندگان قول، می بايد تغيير رژيم باشد و نه اصلاح آن.
بدين سان، موافق و ناراضی و مخالف تنها فرآورده عمل رژيم نيست، بلکه بيشتر، حاصل پيدايش يک نيروی محرکه سياسی توانا به تبديل شدن به بديلی با هدف و روشی شفاف است.

❊ پرسش دوم و پاسخ آن:
۲- اگر منظور از روضه خوان خواندن خامنه ای بی سواد بودن اوست بنظر اغراق گويی است. حداقل بعد از سی سال در راس حکومت بودن چيزهايی آموخته است وآدم بی استعدادی هم نيست و بهر حال از اين زاويه تفاوت معنی داری با رفسنجانی و منتظری يا خمينی ندارد.
۱ – روضه خوان خواندن آقای خامنه ای نه از راه تحقير و نه از راه بياد آوردن بی سوادی او است. بخاطر وارد کردن يک واقعيت در وجدان همگانی است. اين واقعيت: او برابر قانون اساسی کذائی نيز صلاحيت رهبری را نداشته است حتی اگر از قول آقای خمينی نامه به آقای مشکينی جعل نشده و به استناد نامه مجعول، او را «رهبر» نکرده بودند. مهمتر از اين، دائم می بايد به جامعه يادآور شد که اختيار مطلق يک روضه خوان «برجان و مال و ناموس او»، يک خفت ملی و عامل واپسگرائی است.
۲ – کسی که در طول ۳۰ سال، به جای دانش و خرد، از زور استفاده کرده است، بخلاف تصور پرسش و نقد کننده، رشد نمی کند واپس می رود. تاريخ بشر، يک مستبد که در دوران حاکميت خويش رشد عقلی کرده و استبداد را رها نکرده باشد، به خود نديده است. نيک فرمود علی (ع): هرکس استبداد شيوه کرد، هلاک شد.
آقای خامنه ای با آقايان خمينی و هاشمی رفسنجانی فرقی ندارد. اما اگر در تراوشهای «فکری» آقای خمينی تأمل کنيم، در می يابيم که به تدريج که به استبدادگری خو می کرد، عقل او توان از دست می داد. دستور کشتار زندانيان در تابستان ۱۳۶۷، بيانگر مطيع مطلق زور شدن عقل است.

❊ پرسش سوم و پاسخ آن:
۳-آيه قرآن می فرمايد" ان الله لا يغير ما بقوم حتی يغيروا ما بانفسهم" خدا آنچه بر قومی حاکم است تغيير نمی دهد مگر اينکه خودشان را تغيير دهند. ولی سئوال در اين آيه هم پيش می آيد که چه می شود بقول شما انديشه راهنمای يک جامعه تغيير می کند؟ آيا ناگهان اراده می کنند و همه باهم متحول می شوند؟ واصلاح طلبان جامعه وظيفه دارند مرتب در گوش آنها بخوانند که زود باشيد متحول شويد؟ يا نه، عوامل اجتماعی و اقتصادی و... زيادی دخيل هستند و زمان هم بايد بگذرد تا ساعت موعود برسد؟. اينجا سئوال مرغ اول است يا تخم مرغ پيش می آيد. در ايران به ياد دارم شما معتقد بوديد تحول عين و ذهن باهم و همزمان هستند و هيچکدام تقدم ندارند.
جامعه امروز ايران هم بنظر من اينطور است ويکی از عوامل مهم تغيير را حذف يا کاهش اثر مخدر و مست کننده در آمدهای نفتی ميدانم که می تواند در اثر تحريم های بين المللی بوجود آيد.
۱ – تخم مرغ اول بود يا مرغ، گويای گيجی عقل بر اثر روش کردن منطق صوری است. در واقع، چنين پرسشی وجود ندارد. برای مثال، در آنچه به تغيير جامعه مربوط می شود، در طول تاريخ، دو نظر اظهار و هر دو تجربه شده اند:
۱.۱ – يک نظر می گفت: تغيير ده تا تغيير کنی. لنينيستها اين نظر را به اجرا گذاشتند و حاصل آن، رژيم شوروی و سقوط آن شد. اين نظر تغيير عينی (تغيير رابطه طبقه زحمتکش با طبقه بورژوا) را مقدم و حاکم بر تغيير ذهنی می انگاشت.
۲.۱ - رهنمود دوم در قرآن آمده است. بنا بر اين نظر، بايد تغيير کرد تا تغيير داد. بنا بر اين رهنمود، کردار انسان و ذهنيت او با هم تغيير می کنند و هرکس که تغيير می کند، نيروی محرکه تغيير می شود. هرکس ديگری تغيير کند و با اولی همراه شود، نيروی محرکه بزرگ تر می شود. از اين رو، هرکس می بايد خود را صاحب نقش بشناسد و بی تفاوتی را سلب انسانيت از خود بداند. می بينيد که مسئله اول تخم مرغ بود و يا مرغ، بوجود نيامد.
۲ - عوامل سياسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی در توليد نيروهای محرکه نقش دارند و اين نيروهای محرکه هستند که انسان، آنها را، بنابر انديشه راهنمای خود، در رشد و يا در تخريب بکار می برد. از اين رو، انسان و انديشه راهنمای او نقش اول را پيدا می کنند. پس، تغيير انديشه راهنما از بيان قدرت به بيان آزادی، نقش اول را پيدا می کند. اين انديشه است که می بايد بطور پی گير به جامعه ابلاغ شود. به ميزانی که اعضای جامعه به اين انديشه می گروند، نيروی محرکه تغيير بزرگ تر و بديل توانا تر می شود. بدين قرار، عوامل سياسی و ... يا مساعد توليد بيشتر نيروهای محرکه و بکار افتادن آنها می شوند و در توليد و بکار افتادن نيروهای محرکه نقش می يابند و يا مساعد توليد کمتر نيروهای محرکه و بکار افتادن آنها در تخريب می شوند. بنا بر هر يک از اين دو نقش، انسانهای عضو جامعه، به فعاليتهای خود جهت رشد در استقلال و آزادی را می دهند و يا جهت ويران شدن و ويران کردن و تشديد اعتياد به اطاعت از قدرت را. در ايران امروز، ميزان توليد نيروهای محرکه کم و بکار افتادن آنها در تخريب زياد است. پس زمينه برای عمل نيروی محرکه تغيير مساعد است.
۳ – درآمد نفت نقش تخدير کننده ندارد نقش ويرانگر را دارد. تحريم مانع ايفای اين نقش نمی شود چنانکه، تحريم عراق در دوران رژيم صدام، مانع ايفای اين نقش نشد. تخدير کننده، ذهنيتی است که به اعضای جامعه الغاء می شود. هرگاه اقتصاد شناسان و سياست شناسان و جامعه شناسان و فرهنگ شناسان انسان را بعنوان نيروی محرکه و توليد کننده نيروی محرکه و بکاربرنده نيروی محرکه، بشناسانند و پی آمدهای بکار افتادن نيروهای محرکه را در تخريب، بر مردم معلوم کنند و راه تغيير جهت دادن به نيروهای محرکه را از ويرانگری به رشد، بر مردم بشناسانند. جامعه به حرکت در می آيد. کاری که از بداقبالی، در داخل و خارج از کشور، کمتر کسی به آن می پردازد.
مراجعه به قدرت خارجی و از آن خواستن که ايران را تحريم کند، جز اظهار ناتوانی نيست. مردم ناتوان، بدين مراجعه، سرنوشت خويش را در دست قدرت خارجی قرار می دهند. تجربه تلخی که مردم ايران از شکست در جنگ با روسيه در دوران فتحعلی شاه قاجار و از آن پس تا امروز، می پردازند، بايد آنان را نسبت به استقلال، سخت حساس کرده باشد. به جای اين روش ضد استقلال و ويرانگر، پديد آوردن وجدان همگانی به حقوق ملی، همان کاری است که بايد کرد. معلوم کردن اثر بکار بردن نيروهای محرکه در رشد و اين معلوم را وجدان همگانی کردن، همان کاری است که بايد کرد.

❊ پرسش چهارم و پاسخ آن:
۴ - بنظر من حضرتعالی در ميزان فقر در جامعه ايران اغراق می کنيد. وضع زندگی مادی مردم با رژيم سابق وحتی ۱۰ سال قبل قابل مقايسه نيست. البته فقر مفرط در اقشاری حدود ده ميليون نفر وجود دارد ولی متاسفانه اين عده نقشی در تحول سياسی ايران بازی نمی کنند. و بايد گفت در اثر انفجار اطلاعات و دهکده جهانی شدن دنيا، سطح توقعات مردم از زندگی بالا رفته و در نتيجه نا رضايتی هم زياد است. و همانطور که بخوبی اشاره کرده ايد، آنچه اکثر مردم از آن غافلند اينستکه اين اقتصاد ناشی از در آمد نفت است وماندنی نيست ضمن اينکه فرهنگ جامعه را مصرفی و فاسد می کند. و باز بايد گفت بخشی از نارضايتی اقتصادی مربوط به فرهنگ تهوع آور مصرف سرسام آور در بخشی از مردم است که مسلما نمی توان آن را تاييد کرد يا بر آن تکيه نمود.
۱ – بودجه کل سال ۱۳۸۹ دولت حدود ۳۶۸ ميليارد دلار است. هرگاه بخش دولتی را ۸۰ درصد توليد ناخالص ملی (مساوی کل مصرف ) بدانيم، کل توليد ناخالص داخلی، حدود ۴۴۲ ميليارد دلار می شود. هرگاه اين رقم را به حدود ۷۲ ميليون نفر تقسيم کنيم، توليد ناخالص سرانه، ۶۰۰۰ دلار در سال می شود. اين رقم دروغ است زيرا بخش بزرگی از اين «درآمد سرانه» هزينه بودجه است و حد اقل ۴۰ درصد توليد ناخالص داخلی را رانت خوارها می برند. و بخش ديگری از آن را درآمد نفت و قرضه های داخلی و خارجی تشکيل می دهند که خوردن از مايه است. به سخن ديگر، «درآمد سرانه» در يک اقتصاد مصرف محور، گويای ميزان پيشخور کردن ثروت ملی است. با همه اينها، در ميان ۱۳۵ کشور، از لحاظ «درآمد سرانه»، ايران رديف هفتاد و هفتم است. در ۱۳۸۴، سالی که آقای احمدی نژاد را رئيس جمهوری کردند، مقام اول را دانمارکی ها با درآمد سرانه ۴۴ هزار دلار داشتند. کشوری که نه نفت دارد و نه گاز و نه هيچ معدن مهمی.
اما بودجه دولت از ماليات حاصل نمی شود. هم اکنون، دولت می خواهد از راه آزاد کردن قيمت ها، ۴۰ هزار ميليارد تومان پول بدست آورد. پس بودجه دولت از فروش نفت و گاز و وام از نظام بانکی داخلی و قرضه های خارجی و کسری حاصل می شود. به سخن ديگر، ۸۰ درصد از توليد ناخالص سرانه، فروش و پيش فروش ثروت (وامها) کشور است. يعنی فقر ايرانيان و کشور آنها اندازه نمی شناسد. اگر پرسش کننده به صورت بسنده می کند، بخاطر آنست که اقتصاددانها واقعيت را آن سان که هست برای مردم ايران تشريح نمی کنند.
۲ – قسمت دوم پرسش نيست و بيان واقعيت است. الا اينکه مردم ايران می بايد بدانند که قدرت خريدی که دولت و نظام بانکی ايجاد می کنند، از دو برابر مصرف ناخالص ملی نيز بيشتر است. علت تورمی که در افزايش دائمی است، همين قدرت خريدی است که ايجاد می شود. هرگاه بخشی از اين قدرت خريد از کشور خارجی نمی شد و بخش ديگری، برای استفاده از فرصتهای رانت خواری، از ورود به بازار خودداری نمی کرد، انفجارهای قيمتها مداوم می گشتند. اين قدرت خريد است که دروازه های کشور را بر روی فرآودره های چينی و روسی و آلمانی و... و نيز قاچاقها باز نگاه داشته و توليد داخلی را در معرض نابودی قرار داده است.

❊ پرسش پنجم و پاسخ آن:
۵ - بحث تحريم انتخابات و اينکه اگر مردم شرکت نمی کردند چنين و چنان می شد، بنظر ذهنی گرايی است. مسلم است اگر۹۰ درصد شرکت نمی کردند مطلوب بود ولی واقعيت جامعه اگر بطور عينی و بدور از تعصب ديده می شد، نارضايتی در حدی که ۹۰ در صد شرکت نکنند هيچگاه نبوده است. البته تجربه انتخابات سال قبل احتمال استقبال وسيع از تحريم در انتخابات بعد را افزايش داده است.
۱ – با توجه به ميزان رأئی که در ۳۰ هزار صندوق رأی ثابت و ۱۴ هزار صندوق سيار ممکن بود به صندوقها ريخته شوند، هرگاه کسانی که در مخالفت با ولايت مطلقه آقای خامنه ای و رياست جمهوری آقای احمدی نژاد، رأی دادند، انتخابات را تحريم می کردند، وضعيتی روشن تر از وضعيت مصر، بعد از انتخابات اخير در آن کشور، را بوجود می آوردند: به خود و دنيا می گفتند رژيم مافياهای نظامی – مالی مشروعيت ندارد. و اگر، روزی بعد از آن، يک جمعيت بزرگی دست به تظاهرات می زدند، رژيم نامشروع را در موضع دفاعی قرار می دادند. و چون قلمرو عمل را بيرون از محدوده رژيم معين کرده بودند. پيروز قطعی آنها بودند و شکست حتمی از آن رژيم می شد. بدين قرار، لازم نيست ۹۰ درصد ناراضی و فعال می شدند و يا بشوند، تا تحريم مؤثر شود. بنا بر تجربه انتخابات قلابی ۲۲ خرداد ۸۸، ذهن گرائی نديدن واقعيت و شرکت در «انتخابات» و مشروعيت بخشيدن به رژيم بود.
۲ – پيش از اين، در باره چرائی تحريم انتخابات، چند نوبت، نوشته ام، در اينجا، به اختصار، امر بسيار مهمی را خاطر نشان می کنم: تجربه ها در جامعه های مختلف و در جريان تاريخ، در اين قاعده بيان می شوند:
عمل در محدوده رژيم زورمدار بطور قطع به شکست می انجامد و عمل در بيرون از آن محدوده، بشرط اينکه به حق باشد، يعنی هدف و روش حق باشند و عمل کننده رژيم را ناگزير کند در فراخنای حق با ايستاده برحق مقابله کند، بدون ترديد به پيروزی می انجامد.
در تحريم انتخابات از اين ديد بايد نگريست. حتی اگر شرکت کنندگان در تحريم اقليت کوچکی باشند اما هم بر حق بايستند و هم به قلمرو حاکميت رژيم زورپرست در نيايند، پيروز نهائی آنها خواهند بود.

❊ پرسش ششم و پاسخ آن:
۶-فرموده ايد اينکه مردم از دنيا بخواهند که ما را تحريم کنيد تا ما بحرکت در آييم ننگ آور است (نقل به مضمون) اين بيان هم ذهنی است چون مردم در کليت خود هيچگاه اينرا نگفته اند و اين بيان بعضی فعالان سياسی است. و نظر من اينستکه تحريم ها نتيجه طبيعی سيا ست بحران آفرينی رژيم است نه اينکه در اثر در خواست عده ای از قدرتها بوجود آمده باشند.
۱ – در پرسش سوم آمده بود که تحريم نفت مردم را از حالت مستی بيرون می برد. در باره بر صواب نبودن اين طرز فکر، توضيح بايسته را دادم.
۲ – اين گفته «اينکه مردم از دنيا بخواهند که ما را تحريم کنيد تا ما به حرکت آئيم»، بدين معنی نيست که مردم ايران چنين خواسته اند. انتقاد به نظر کسانی است که از امريکا و غرب می خواهند تحريم ايران را کامل کنند. بديهی است هرگاه جمهور مردم خواستار تحريم خود شوند، غير از اين که خويشتن را عاجز دانسته اند، وطن دوستی و استقلال را نيز از ياد برده اند و خواستار جانشين ولايت فقيه شدن سلطه و ولايت بيگانه بر خود گشته اند.
هم اکنون، گروههای خائن، خويشتن را به ارتجاعی ترين و سلطه جو ترين گرايشهای امريکا و اروپا می فروشند و فخر نيز می کنند که عامل آنها هستند. پس حساسيت کامل جامعه ملی نسبت به استقلال کشور، تنها ضامن بقای ايران است. هرگاه ايرانيان به استقلال و آزادی خود بها دهند و به جنبش همگانی روی آورند، فرصت را برای رشد و بنای ايران آباد و بزرگ مغتنم شمرده اند.

❊ پرسش هفتم و پاسخ آن:
۷-يک اختلاف نظر ريشه ای بين اينجانب وشما در شناخت روانشناسی توده مردم است. شما مردم را عموما مخالف می دانيد لذا از آنها انتقاد می کنيد که چرا قيام نمی کنند ولی برداشت من اينستکه مردم اکثرا سر گرم گذران زندگی روز مره خود هستند و خيلی هم توجهی به تحولات سياسی ندارند. (و نسلهای قبل هم چنين بوده اند و امر جديدی نيست.) نارضايتی و مخالفت سياسی در اقشار متوسط و ضعيف شهری رو به افزايش است. البته صحيح است که رژيم مدتهاست در بن بست بوده و هست. و دوام هم نخواهد داشت ولی تا رسيدن به آن عصيان عمومی، هنوز زمان و صبر لازم است.
۱ – در باره گرايشهای موجود در جامعه ايرانی، در پاسخ به اشکال و پرسشی پيشن، توضيح لازم را داده ام. نيک می دانم که اقليتی هوادار رژيم هستند و جمعيت بزرگی را بی تفاوتها تشکيل می دهند. از اين رو است که بيشترين کوشش را صرف تشريح وضعيت کشور برای آنها می کنم.
۲ – اما همانطور که خاطر نشان کردم، تغيير را نيروی محرکه سياسی آغاز می کند و بسان بهمن، زمان به زمان، بزرگ تر می شود و جمهور مردم را، بتدريج، آماده جنبش همگانی می کنند. به اين اثر است که بهای لازم را می دهم. نارضائی و مخالفت را کافی نمی بينم، برخوردار شدن از بيان آزادی و به حرکت درآمدن و به حرکت درآوردن را نيز ضرور می بينم. نيک می دانم بيرون رفتن ايران از استبداد و وابستگی و باز جستن استقلال و آزادی زمان می خواهد و ايستادگی بر حق می خواهد و از ايستادگی خسته نشدن می خواهد. اما اين را نيز می دانم که هر ايرانی که به حق قيام کند، زمان تحول را کوتاه تر می کند. اگر کمتر ترديدی در پيروز شدن حق، استقلال و آزادی، بر باطل، استبداد و وابستگی ندارم، کمتر بخاطر قطعی بودن سقوط رژيم مافياها و بيشتر بلحاظ ايستادگی ايستادگان برحق است.

۱ – صفحه ۵۳ Baubéro ; Laïcité 1905-2005, Entre passion et raison, Seuil 2004, Jean


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016