راوی آدم های سه قران و صناری، حکايت بلوچستان و مردمان بلوچ در گفتگوی پژمان موسوی با محمود زند مقدم، روزنامه شرق
[email protected]
«حکايت بلوچ تلفيق موفقی است از شيوه تصوير هنرمندانه فضاها با آدم ها با آگاهی های مورد نياز در مردم شناسی»اين گفته احمد اشرف انديشمند شهير ايرانی شايد بهترين وصف برای اثر ماندگار فردی باشد که ۴۷ سال تمام را با مردمان بلوچ «زيسته»است؛هم او که با وجود در اختيار داشتن مدرک دکتری از انگلستان آن هم در زمانه ای که کمتر کسی اساسا مدرکی مشابه با او در اختيار داشت،ترجيح داد تا به جای پست و مقام،راه بلوچستان را در پيش گيرد و با کوششی مثال زدنی،يکی از برجسته ترين تک نگاری های اجتماعی را به رشته تحرير در آورد.دکتر محمود زند مقدم بلوچ شناس پيشگام ايرانی سخن بسيار دارد:سخنانی که سرچشمه اش شناختی عميق از مردمان و مختصات خاص بلوچستان است و اين شناخت تام و تمام نه يک تعارف بلکه واقعيتی است که ريشه اش به عجين بودن زندگی او با بلوچستان بر می گردد.اينک اما در خانه ی کوچک اما پر مهرش در درکه ی تهران،دردمند و گله مند است:گله مند از آنانی که بدون کوچکترين شناختی از روحيات مردم منطقه برای آنها تصميم می گيرند و دردمند از انتشاراتی که مدتهاست چاپ جلد ششم «حکايت بلوچ» را به تاخير انداخته است تا همين دليلی باشد بر بی انگيزگی اش برای تدوين جلد هفتم کتاب.با دکتر زند مقدم بلوچ شناس و بنيانگذار مراکز علمی و دانشگاهی سيستان بلوچستان در سال های دور گفتگويی ترتيب داده ايم که در ادامه می خوانيد:
جناب آقای زند مقدم!برای ورود به بحث مختصری از دلايل گرايش اوليه خود به تحقيق و پژوهش و مطالعه برايمان بگوييد؟آيا محيط خانوادگی تان به نوعی بود که شما را به اين سمت و سو هدايت کند يا اينکه يک اتفاق ريشه گرايش شما به دنيای فعلی تان شد؟
فضای کلی خانواده من تقريبا شبيه اکثر خانواده های آن زمان بود با اين تفاوت که مادرم دبير بود و فرانسه را هم خوب می دانست و با وجودی که در آن سالها افراد زيادی تحصيل کرده نبودند، مادرم دارالمعلمات آن روزگار را تمام کرده بود و بسيار زن فرهيخته ای بود.مادرم کتاب خانه بسيار غنی ای داشت و می توانم با قاطعيت بگويم که زمينه آشنايی من و علاقه مفرطم به کتاب از طريق او و کتاب خانه اش فراهم شد و شايد اگر اين موضوع به اين شکلش وجود نداشت،زندگی من هم به سمت و سويی ديگرگونه می کشيد.
چگونه شد که با مقوله بلوچ شناسی ارتباط برقرار کرديد؟می خواهم بدانم که ريشه آشنايی شما با بلوچستان ايران و در نهايت پژوهش ها و بررسی های گسترده تان در اين باره چه رويدادی بود؟نقطه عطف اين قضيه چه بود؟
در آن زمان مرکز آمار با همکاری بانک مرکزی در حال آماده سازی مقدماتی بودند تا بتوانند برای برنامه ريزی در منطقه بلوچستان اقدام نمايند.برای اين کار لازم بود تا يک بررسی دقيق ميدانی روی هزينه و درآمد خانوارها در تمام کشور صورت بگيرد.در حالی که در اين اثنا کسی داوطلب اعزام به منطقه بلوچستان نبود، من اعلام کردم که حاضرم برای انجام اين مهم به منطقه بروم از همين رو در سال ۱۳۴۲ به عنوان کارشناس امور اجتماعی مرکز آمار ايران وابسته به سازمان برنامه و بودجه به منطقه بلوچستان اعزام شدم.زمستان بود و ما با يک جيپ به سمت بلوچستان حرکت کرديم؛ تا حدود اصفهان جاده آسفالت بود و از آن پس خاکی. راه هم در بعضی قسمت ها تنها يک سنگ چين باريک بود که انگلستانی ها ساخته بودند و اگر ذره ای از آن منحرف می شديم ماشين به راحتی در شن و ماسه فرو می رفت.موقعی که به بلوچستان رسيدم و زندگی مردم و آن فضايی که زندگی در آن جريان داشت را ديدم از آنجا که به تاريخ و فلسفه هم بسيار علاقه مند بودم حس کردم که گويی تاريخ را پيدا کرده ام و به جای اينکه لازم باشد برای آموختن آن کتاب بخوانم، تاريخ جلويم گسترده شده بود و من می توانستم فضايی که در آن دوره ها بر تاريخ و منطقه حاکم بود و قطعا هيچ گاه هم در هيچ کتابی به آن اشاره نمی شد را به تمامی لمس کنم و آنها را در اختيار ديگران هم قرار دهم.
مشاهداتتان از منطقه ای که در فقر و شايد عقب افتادگی شديد دست به گريبان بود،شما را به عنوان فردی که شايد بيش از ديگران با مقوله توسعه درگير بود،به چه نتيجه ای رساند؟
من به عنوان کسی که جامعه شناسی خوانده بودم، با مشاهده وضع آن منطقه اساسا اين سوال برای من پيش آمد که توسعه به واقع چيست؟چه معنا و مفهومی دارد؟آيا توسعه همين چيزهايی است که ما در تئوری می خوانيم و همين عدد و رقم هايی است که در جداول سازمان برنامه و بودجه مشخص است؟مرتب اين سوال ها را در ذهنم مرور می کردم و تلاش می کردم با يک نگاه فلسفی به معنا و مفهوم توسعه بنگرم تا بتوانم ريشه ای تر با اين مقوله برخورد کنم.تمام بلوچستان را با همين رهيافت برای آمار گيری گشتم و به طوری که اين سفر حدود سه ماهی طول کشيد. پس از آن و به دنبال پايان تحقيقاتم،يک مقاله ای نوشتم به نام" آدمهای سه قران و سی شاهی" و منظورم هم اين بود که وقتی يک خانواده دو تومان درآمد ماهيانه اش بود به هر نفر از يک خانواده متوسط شش نفره تقريبا يک همچنين عددی تعلق می گرفت که اين مقاله بازتاب خوبی هم داشت و مورد توجه علاقه مندان قرار گرفت.
بنابراين آيا می توان اينگونه نتيجه گرفت که همين دوران کوتاه اقامت،مقدمه ای شد بر يک حضور مداوم در منطقه بلوچستان و نهايتا خلق آثاری ارزشمند در اين حوزه؟
پس از انتشار اين مطلب، يکی از دوستانم اين مقاله را به جلال آل احمد داد و او پس از مطالعه آن مرا به منزلش دعوت کرد و در آن ديدار مرا تشويق کرد که به کارم ادامه دهم.پدرم هم در محيط خانواده بسيار مرا به ادامه راهم تشويق می کرد و ابراز می داشت که شايد اين مسير درست شده تا تو به اين وسيله به مردم اين منطقه خدمت کنی.خودم هم واقعا به بلوچستان علاقه مند شده بودم و خوشبختانه يا متاسفانه در اين راه با هيچ حريفی هم مواجه نبودم اينگونه شد که از همان سال تا اکنون همواره من بين تهران و بلوچستان در سفر بوده ام و هنوز هم دوست دارم که برای هميشه به آنجا کوچ کنم که متاسفانه به دليل گرمای تابستان آنجا نمی توانم زندگی ام را به طور کامل به آنجا منتقل کنم.هم اکنون دو سال هم است که مسير بلوچ ها را در منطقه طی می کنم تا بدين وسيله بتوانم تفاوت ها و اشتراکات طايفه ای را در منطقه بشناسم.
از قرار جنابعالی نقشی بی بديل را در راه اندازی دانشگاه سيستان و بلوچستان و دانشگاه دريايی چابهار بر عهده داشته ايد و يکی از بنيانگذاران اين دو دانشگاه بوده ايد؛در اين باره برايمان بگوييد؟انگيزه اصليتان از برنامه ريزی برای تاسيس دانشگاه در اين منطقه چه بود؟
از سال ۵۰ تا ۵۷ من به طور کامل در بلوچستان بودم؛ در ابتدا به عنوان کارشناس سازمان برنامه بعد به عنوان همکار .وزارت نيرو برای مطالعه آبهای زيرزمينی و پس از آن نيز به عنوان رئيس دفتر برنامه و بودجه در زاهدان .در تاسيس و راه اندازی اوليه دانشگاه زاهدان هم نقش داشتم و يک سال هم به عنوان معاون دانشگاه سيستان و بلوچستان به فعاليت مشغول بودم تا اينکه طرحی را مطرح کردم که مقدمه ای شد برای تاسيس دانشگاه دريايی چابهار.ديد من در آن زمان اين بود که اقتصاد منطقه بر ۳ پايه کشاورزی، داد و ستد و دريا استوار است.کشاورزی که به دليل موقعيت خاص جغرافيايی ثبات نداشت.داد و ستد هم که راکد و بی رونق بود و تنها دريا بود که پايان ناپذير بود و می توانست مبنايی باشد برای اقتصاد منطقه .از همين رو بود که من طرحم را مبنی بر اينکه بايد زمينه اقتصاد منطقه را بر دريا گذاشت و اقتصاد دريا را توسعه داد ارائه کردم.به دنبال ارائه اين طرح بود که من را به دانشگاه سوتنتوم فرستادند و من با تجربياتی که به دست آوردم موفق شدم با همکاری دلسوزان، بلاخره دانشکده دريايی چابهار را تاسيس کنم البته موضوع به اين راحتی ها هم نبود در ابتدا من اساتيد دانشکده خارجی را به منطقه آوردم تا آنها دريا و جغرافيای محيط را ببينند که آيا منطقه برای احداث يک دانشگاه و اسکله مناسب هست يا نه؟مشکل ديگر اين بود که وزارت علوم آن زمان مخالف تاسيس دانشگاه بود و اعلام می کرد که دانشگاههای بزرگ خودمان ظرفيت و خواستار و تعداد دانشجوی کافی را ندارد چه برسد به دانشگاهی که بخواهد در چابهار تاسيس شود که من اين مشکل و بسياری از مشکلات ديگر را از طريق فردی به نام سپهبد مقدم حل کردم يا وقتی بحث ساخت دانشگاه پيش آمد و هيچ راه و پيمانکاری برای آن وجود نداشت من با ابيان اينکه(آنجا ظلمت است با تاسيس دانشگاه ما می توانيم نوری در آن منطقه ايجاد کنيم(توانستم با کمک وی بودجه ای را به صورت تمام و کمال برای پيمانکار بگيرم و به اين ترتيب بود که بلاخره اين دانشگاه تاسيس و راه اندازی شد.
مرکز مطالعات و پژوهش های دريای عمان و خليج فارس که جنابعالی يکی از طراحان و بنيانگذاران اصلی آن بوديد،به چه رويکردی تاسيس شد؟شما به دنبال پياده سازی چه الگويی از طريق اين موسسه در منطقه بوديد؟
بعد از اينکه طرح های توسعه ای در کشور امارات آماده پياده سازی شدند، موسسه بتل آمريکايی يک طرحی را ارائه کرد که بر مبنای آن استان های کرمان،سيستان و بلوچستان و هرمزگان به عنوان يک واحد توسعه مد نظر قرار گرفته بودند.من در جلسه ای که بر همين اساس تشکيل شده بود شرکت کردم و به شدت با اينکه اين سه استان در يک واحد توسعه قرار گيرد مخالفت کردم و اين پيشنهاد را مطرح کردم که اگر اراده ای برای در کنار هم قرار دادن برخی استان ها و تجميع آنها در يک واحد توسعه وجود دارد، بهتر آن است که استان های خوزستان،بوشهر،هرمزگان و سيستان و بلوچستان که همگی با دريا در ارتباط هستند در يک مجموعه قرار گيرند.علت هم اين بود که اقتصاد عمده تمام اين استان ها را دريا تشکيل می داد و ارتباط اقتصادی همه اين استان ها هم با کشور امارات بود. البته يک عامل مهم ديگر هم در اين باره اين بود که رئيس دانشکده علوم سياسی دانشگاه ملی اين پيشنهاد را به طور رسمی ارائه داد و بر همين اساس در سال ۱۳۵۲مرکز مطالعات و پژوهش های خليج فارس و دريای عمان رسما تاسيس شد. اين مرکز در شهرهای بندر عباس، اهواز،بوشهر،تهران و چابهار دفتر داشت و مرکز اصلی و هماهنگ کننده آن هم در چابهار بود.من هم از آن پس رسما مسئول اين موسسه شدم و با استقرار در دفتر بهارستان با همکاری ساير دفاتر توانستيم اقدامات خوبی را به ثمر برسانيم.وظيفه اصلی ما مطالعه و بررسی وضعيت اجتماعی و اقتصادی منطقه و مطالعات مربوط به مهاجرت ها بود.اين برنامه ها ادامه داشت تا اينکه انقلاب شد و اين موسسه منحل و به مرکز مطالعات استراتژيک تغيير نام داد.
آيا پس از انقلاب از انباشت تجربه ای که در اين موسسه به وجود آمده بود و توان علمی و پشتوانه تخصصی آن بهره برداری شد يا اينکه عملا تمام اين موارد به بايگانی سپرده شد؟
به طور دقيق نمی دانم که از آن انباشت تجربه چه استفاده ای شد ولی بعيد می دانم که از آن همه تحقيق و پژوهش به آسانی توانسته باشند عبور کنند.
قضيه اعزام شما به کردستان در ماه های اوليه پس از پيروزی انقلاب اسلامی چه بود؟اين سفر به پيشنهاد چه کسی صورت گرفت و چه اهداف مشخصی را دنبال می کرد؟
در دوره نخست وزيری مهندس بازرگان و در دوره آقای معين فر،به من ماموريت داده شد تا با توجه به تجربياتی که در شناخت قوميت ها داشتم، به اين منطقه سفر کنم؛ در آن زمان آقايان فروهر و بنی صدر و سحابی هيات مذاکره کننده در کردستان بودند ولی مهندس بازرگان در ديداری که با من داشت از من خواست که به متن مردم بروم و بررسی کنم که مردم منطقه دقيقا چه می خواهند و به دنبال چه چيزی هستند؟ قبل از سفر شهيد چمران با پيش بينی ای که کرده بود يک حکم جديد به من داد به عنوان مامور بررسی چگونگی تاسيس جهاد سازندگی در کردستان زيرا فکر می کرد که با اين حکم، من با مشکلات کمتری در منطقه مواجه خواهم بود.در دو سفری که به سنندج و مياندو آب و بانه داشتم، شناخت خوبی از منطقه و مردمانش پيدا کردم و با ديدار با بزرگان کرد همچون بارزانی و حسينی توانستم محدوده ای از درخواست های آن زمان را کشف کنم.
پس چگونه شد که با اين تجربيات،از کار کناره گيری کرديد؟
نمی دانم!بعد از مدتی از اين قضايا بود که مهندس سحابی حکم اخراج مرا صادر کرد و من برای يک مدتی خانه نشين شدم. پس از آن هم يک کارهايی برای خودم دست و پا کردم تا اموراتم بگذرد و اين در حالی بود که به دليل علاقه شديد همچنان به سيستان و بلوچستان رفت و آمد می کردم و اطلاعاتم را از منطقه و مردمانش تکميل می کردم.
فکر نگارش کتابی در حوزه تخصصی بلوچ از چه زمانی به ذهنتان خطور کرد؟آيا از ابتدا در اين انديشه بوديد؟
بله.از همان ابتدا که من مطالعاتم را بر روی بلوچستان آغاز کردم، همواره علاقه مند بودم که اين اطلاعات ناب در کتابی جمع آوری و در دسترس علاقه مندان قرار گيرد.از وقتی هم که خانه نشين شدم وقت بيشتری را توانستم صرف اين کتاب و تدوين اطلاعات آن کنم و اين در حالی بود که برای تکميل بخش های ناقص کتاب مرتبا سفرهايی را به بلوچستان انجام می دادم.
کتاب ارزشمند و معتبرتان به نام «حکايت بلوچ» دقيقا واجد چه مختصاتی است؟در اين کتاب به دنبال پاسخ به چه پرسش هايی بوديد؟فکر می کنيد اين کتاب از چه روی مورد توجه بلوچ ها و ساير مخاطبان خود قرار گرفته است؟
تا کنون ۵ جلد از مجموعه نوشته هايم تحت عنوان حکايت بلوچ منتشر شده است در حالی که جلد ششم آن مدتی است که آماده چاپ است ولی انجمن آثار و مفاخر فرهنگی از چاپ آن سرباز می زند.همين عامل باعث شده است که من انگيزه خود را به تمامی از دست داده و تدوين جلد هفتم حکايت بلوچ را نيمه کاره رها کنم.اين کتاب هم برای بلوچ ها و هم برای آنانکه می خواهند از بلوچستان اطلاعات کسب کنند بسيار جذاب است زيرا اين اولين کتابی است که در اين حوزه منتشر شده است.بلوچ ها وقتی می بينند که يک آدم تمام عمرش را گذاشته است که درباره تاريخ،موسيقی،اقتصاد ، خاندان و طوايف بلوچستان تحقيق کند خب طبيعی است که اين کتاب برايشان جذاب خواهد شد. جالب است بدانيد که هيچ مکتوبی در اين زمينه تا کنون موجود نبوده و من تمام اطلاعات اين کتاب ها را از حافظه ها جمع کرده ام و از همين رو فکر می کنم که هم بلوچ ها از طريق اين کتاب می توانند هويت خودشان را پيدا کنند و هم دستگاههای مختلف چنانچه بحث اجرای طرحی را در اين منطقه دارند می توانند از اين کتاب ها نکته ها بياموزند.
بسياری بر اين باورند که نثر «حکايت بلوچ» بسيار بديع و خاص است به نحوی که همين عامل يکی از دلايل توجه مخاطب به آن بوده است؛در اين باره برايمان بگوييد؟
وقتی من شروع به نوشتن حکايت بلوچ کردم بيشتر از ۸ بار متن آن را بازنويسی کردم زيرا فکر می کردم که اين کتاب آن چيزی که من می خواستم از آب درنيامده است.تا اينکه در نهايت اين کتاب با اين مختصاتی که دارد به بازار عرضه شد.دو عامل در نگارش اين کتاب برای من مهم بود.يکی اينکه من از طريق اين کتاب می خواستم آن فضايی که بلوچ در آن زندگی می کند را به تمامی خلق کنم زيرا فکر می کردم که فضای مربوط به تاريخ اجتماعی ثبت شدنی نيست و می بايست آن را مجسم کرد.ديگر اينکه از آنجايی که من دائم در تحرک بودم بنابراين طبيعی است که نثر من در اين کتاب هم از اين ويژگی بی بهره نباشد.از سوی ديگر از آنجايی که من بسيار به شعر و موسيقی علاقه مندم اين عامل هم می تواند در اين قضيه موثر باشد. جلد اول اين کتاب در سال ۱۳۷۰ و جلد پنجم آن در سال ۱۳۸۸ به بازار نشر عرضه شد و اين در حالی است که هم اکنون از اين کتاب در بازار اثری نيست و من برای بازنشر آن از سوی انتشارات مختلف اعلام آمادگی می کنم.
منطقه سيستان و بلوچستان در سال های اخير با مشکلات زيادی روبرو بوده است؛يکی از مهم ترين اين مشکلات رشد بنياد گرايی در منطقه بوده است.به عنوان فردی که سالها با بلوچ ها و منطقه بلوچستان آشنا بوده ايد،علت اصلی اين موضوع را در چه عاملی می بينيد؟
ببينيد شما با يک منطقه ای سر و کار داريد بسيار ايزوله با يک اقتصاد شبانی و کشاوری و يک موقعيت خاص جغرافيايی .اين عامل خود دليل بخشی از مشکلات مردم اين منطقه است.اما از طرف ديگر دليل يکی از علل اصلی رشد بنيادگرايی در اين منطقه تاثير پذيری آن از گروه هايی در پاکستان و افغانستان بوده است .
اگر بخواهيد به عنوان پرسش آخر مردمان بلوچ را در يک جمله توصيف کنيد،چه می گوييد؟
من در تمام اين سال ها بلوچ ها را مردمی ديدم بسيار مهربان و مهمان نواز که تنها به دنبال کسب و کار به دست آوردن روزی خود و خانواده شان هستند.مهم اين است که آنها تشخيص دهند که آمده ای در کنارشان باشی و حسن نيت داری و در اين صورت است که همه جوره در کنار تو خواهند بود .جالب است بدانيد بعد از اين همه سال زندگی و رفت و آمد با بلوچ ها، کوچک ترين خاطره بدی از مردمان آنجا ندارم.