گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
بخوانید!
9 بهمن » جزییات بیشتری از جلسه شورایعالی امنیت ملی برای بررسی دلایل درگذشت آیتالله هاشمی
9 بهمن » چه کسی دستور پلمپ دفاتر مشاوران آیتالله هاشمی رفسنجانی را صادر کرد؟
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! راهیست راه عشق که هیچش کناره نیست ... برای نسرین ستوده، شریف دادوندبرای تو مینویسم، از دور دستها، از دورها که من بر کنج عافیت نشستهام و تو، تو "زنانه" بر موج حوادث ایستاده ای. با شهامت تو واژهها نیز دگرگونه میشوند، دیگر "مردانگی" معیاری مناسب برای سنجیدن شهامت نیست، آنگونه که تو آنرا با ایستادگی خویش تفسیر کردی، و خود میزانی شدی برای حق گویی و عدالت خواهی. دیر زمانی نیست که میشناسیمت، اما آنگونه، که گویا به درازای تاریخ خونین ما، عدالت را فریاد کردی. از آن روزی که خزان دیدگان عدالت را فریاد بهاری شدی، و طوفان زدگان بیداد را پناهی. از آن روز که استوار در "داد" گاه، در برابر َکر بانگهای "حلقوم" بیداد، عدالت را به شهادت طلبیدی و تزویر "نشستگان" بر مسند قضا را آشکار کردی، و آنگاه راست قامت، عطای آن نمایش را به لقایش بخشیدی و آنجا را ترک گفتی. حکمی سنگین برای تو، به همانگونه که تو گرانسنگ هستی برای عدالت، به همان وزانتی که تو آبرو خریدی برای وکالت. و دریغ و درد که قرنهاست در ایران ما، سنگینی جزای آزادگان همسنگ هست با وسعت اندیشه و بزرگی شأن و عدالت خواهیشان و در این رهگذر هر که بارش سنگین تر، عقوبتش سختتر. نیک میدانی که این حکم تنها از آن تو نیست، به بلندای تاریخ ایران، رذالت و خباثت و خیانت اینچنین آزادگی و عدالت و اندیشه را به مسلخ کشیده است. هماره تیغ استبدادگران بی خرد، دهشتناک بر اندیشه ورزان خردمند سایه افکنده است. چه بسیار زاهدان تر دامن، عاشقان را مستوجب تکفیر و توبه یافته اند. عین القضات را به دار آویختند و ابن مقفع را به تنور افکندند. نسیمی را پوست برگرفتند و حلاج را چشم برکشیدند. تو نیز با "زبان درازی" خویش داوری دُرأعه بر دوشان سالوس را کوتاه کردی و در نزد "اینان" گناهیست نابخشودنی، پس خواستند تو را آنچنان مایه عبرت کنند تا هرگاه که عدالت به مسلخ رفت کسی نباشد چون تو، که فریاد برآرد. و گمان بردند سرود عدالت خواهی تو را، به زندان فراموشی خواهند سپرد و فریاد بهاریت که زمزمه هزَاران عدالت است را در آن قفس به خاموشی، اما... اما غافل، آنکه پنداشت بهار را اینگونه به قفس میتوان حبس کرد. Copyright: gooya.com 2016
|