گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
2 خرداد» شاه در پیشگاه تاریخ، ملاحظاتی در بارهی کتاب " شاه"، بخش نخست، فخرالدين عظيمی (متن کامل)2 خرداد» شاه در پیشگاه تاریخ، ملاحظاتی در بارهی کتاب " شاه"، بخش نخست (دو)، فخرالدين عظيمی (متن کامل)
بخوانید!
9 بهمن » جزییات بیشتری از جلسه شورایعالی امنیت ملی برای بررسی دلایل درگذشت آیتالله هاشمی
9 بهمن » چه کسی دستور پلمپ دفاتر مشاوران آیتالله هاشمی رفسنجانی را صادر کرد؟
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! شاه در پیشگاه تاریخ، ملاحظاتی در بارهی کتاب " شاه"، بخش دوم، فخرالدين عظيمی (متن کامل)ایران سرزمینی است که مردهریگ تاریخ بر دوش مردم آن سنگینیِ محسوستری دارد در حالی که دانش تاریخی در بسیاری حوزهها همچنان ناچیز مانده است. در این شرایط بررسی درست واقعیتهای گذشته، بازتاب هرچه روشمندتر و دقیقتر و تحلیلیتر آنها، و ارزیابیِ سنجشگرانهی حاصل کار اهمیتی سترگ دارد. این کار هم بازشناخت مسؤولیت در برابر گذشتگان است و هم در برابر مردم حال و آیندهعباس میلانی و تاریخنگاری: (بخش دوم) [شاه در پیشگاه تاریخ، ملاحظاتی در بارهی کتاب " شاه"، بخش نخست، فخرالدين عظيمی]
یکی ازبنیادی ترین آداب نگرش و نگارش تاریخی برخورد سنجشگرانه و انتقادی با منابع و طبقه بندی آنهاست است. همه ی منابع ارزشی یکسان ندارند و هر منبعی را با توجه با عوامل زیاد و مقایسه با منابع دیگرباید سنجید و ارزیابی کرد . نویسنده با درهم آمیختن همه ی منابع این تصور را دامن می زند که ِصرف ارجاع به نوشته ای، یا ادعایی، اعتبار و سندیت سخنی را تایید می کند یا آن را موجه می سازد. هر نوشته ای را که به کارش آمده، صرف نظر از اعتبار و ارزش آن و بی درنگ چندان، به کار گرفته و اغلب موارد منابعی را که با جریان کلی سخنش همخوانی نداشته است نادیده گرفته. از ارجاع به پژوهش هایی که درونمایه ی تحقیقی ِ آنها با نظر او ناهماهنگ است، یا نمی توانسته یافته های آنها را با نظر خود سازگار کند، خوداری کرده است. نویسنده در مواردی به این ترفند دست یازیده که نظر کسی را نقل کند، و به این ترتیب آن را در خور توجه جلوه دهد، بی آنکه به ارزیابی و سنجیدن و پیوند دادن آن نظر با موضوع و زمینه ای که مطرح است بپردازد. چنین بر می آید که از دیدگاه او نوشته های خود شاه، و کتابهای فرمایشی وتبلیغاتی وتوجیهی، عملا همان اندازه معتبراند که سندهای اساسی یا نوشته های پژوهشی. گهگاه جمله ای را با این سخن (از نوشته هایی مانند ماموریت برای وطنم یا پاسخ به تاریخ) می آغازد: "به روایت شاه..." اما باید پرسید این روایت چقدر موجه است و چقدربا تعقل تاریخی و اسناد و آنچه در تاریخ مورد نظر از شاه بر می آمده خواناست. چرا باید ادعاهای توجیهی و بی پایه را با واقعیت های تاریخی یکی قلمداد کرد؟ یکی دو ارزیابی ِ کلی میلانی، بر خلاف منقبت سرایان متعارف شاهان، می داند که شاه را در پیشگاه تاریخ باید آزمود نه تاریخ را در پیشگاه شاه. او نیزبا توجه به هنجارهای متعارف پژوهشگری کوشیده است خود را ازاحساساتی که درجرگه ی شیفتگان، یا صف بیزاران، شاه غالب است برکنار نگاه دارد. نگاه او به شاه همدلانه است اما خرده گیرانه هم هست؛ این از دامنه ی خشکی ِ نوشته ی او می کاهد و برگیرایی های آن می افزاید. او در عین حال با آمیخته ای از زبان آوری و اشارات ادبی وتاکید بر اینکه نیک وبد هر دو را می نویسد می خواهد خودرا فراتر از درگیری های سیاسی نشان دهد. اما گزینش آنچه درزندگی و زمانه ی شاه در خور تاکید است و آنچه نیست ازملاحظاتی سیاسی برکنار نیست. با اینکه این زندگینامه به مسائل شخصی و خصوصی فراوان پرداخته است اما در اساس زندگینامه ای سیاسی است و خواه ناخواه به بازگفت بخش های مهمی از تاریخ ایران پرداخته است. اما این بخش ها، یا جنبه های زیادی از آن، را دیگران نیز بررسی کرده اند و میلانی کمترکوشیده است دانسته ها ویافته های تحلیلی ِ موجود را بازتاب دهد و نکته های درخورتاملی را برآنها بیفزاید. آمیختگی ِ مباحث مربوط به قلمروهای خصوصی و سیاسی ِ زندگی شاه نیز به شیوه ای انجام شده که نه پیوند رویدادها همیشه آشکار است ونه نتیجه گیری ها همیشه بر داده ها تکیه دارد. پیوند داستان ها با روایت های پیش و پس وبا طرح کلی زندگینامه نیز در همه ی موارد روشن نیست. گویی نویسنده پروای آن را نداشته است که کتاب جُنگی به نظر آید انباشته از نکته ها و داستانهایی که همیشه باهم پیوندی ندارند ولی شاید کسی را به کار آیند. این کاربه ساختار روایی کتاب و انسجام و تسلسل آن آسیب رسانده است. معیار اهمیت مباحث هم در این کتاب چندان مشخص نیست. میهمانی و عروسی و لباس و آرایش همان اندازه محل توجه اند که برخورد و رقابت و تلاش و ترفند. جریان رویدادها کمابیش در نوعی تسلسل ادامه می یابد ولی هدف اصلی ارائه ی تحلیل هایی نیست که ذهن های باریک اندیش و ژرفا نگر را سیراب کند. کتاب برای اهل فن نوشته نشده ولی از اهل تفنن غافل نمانده است. شاید این کتاب بیش از همه کسانی را در نظر داشته است که کنجکاو زندگی های مجلل شهریارانه و هالیوودی اند و دل نگران شور و شر ها یا سختی ها و تراژدی های کاخ نشینان . کنجکاوی در باره ی زیر و بم زندگی ِ شاهان و شاهزادگان و هنر پیشگان همه جا میان توده های مردم هواداردارد. در مورد ایران توجه به اینگونه موضوع ها با حسرت ها و نوستالژی های برخی غربت زدگان در می آمیزد و آنها را دامن هم می زند. نویسنده در برشمردن رویدادهای زندگی ِ خصوصی زبردست است. می تواند همانند یک روزنامه نگارحرفه ای توجه واحساس و هیجان خوانندگان را دامن زند. هر وقت در این زمینه می نویسد می تواند خواننده را با خود همراه کند ولی هنگامی که به سراغ تبیین و تحلیل می رود خوانندگان نکته سنج ازاو فاصله می گیرند؛ کیفیت نثرش هم افت می کند. ترفندهای داستان سرایانه وهنر نویسنده در شرح گوشه ها ی زندگی ِ خصوصی ِ شاه و لایه های خوی او، و سبک اودر روایت پردازی های شبه ادبی ِ توده پسند، از توانایی او درتبیین مسائل و بررسی ِ پویای درگیری ها و تحلیل تاریخی-جامعه شناختی فراتر است. بیش از آنکه در بند این گونه تحلیل ها، و گشودن افقی به سوی درک استدلالی وتفسیرروشنگرانه باشد، در پی شرح هایی است که با چاشنی هایی کنجکاوی انگیز در می آمیزد و خواننده را بر می انگیزاند یا سرگرم می کند. تاریخ از دیدگاه نویسنده آوردگاه سرنوشت وکاستی ها و انتخاب های تراژیک است؛ ساخته ی افراد و پی آمد مقاصد و غرض ها و بازی ها و بازیگری ها وتصورات و واهمه ها ی آنهاست. او، به همین سبب، به بخت وکم و کاست اراده و تصمیم بسیار بیشتر توجه دارد تا به ساختارها و نهادها، و پدیده هایی فراتر از روابط شخصی ِ انسانی؛ یا به تنش میان کنشگری و ساختارها، وآرمان ها و منافع. نگرش او تاریخ نگاری را به زندگی نامه نویسی فرو می کاهد؛ درخت یا درخت ها را نشان می دهد اما نه جنگل را. توجه او به نقش قدرتمندانی است که گرفتار کاستی های خلق و خوی شخصی اند و ترکیبی از غریزه ها، آرزوها و خواست های متضاد؛ دست به گریبان با وسوسه ها، تردیدها، توهمات ، معما ها، جاسوس ها، بی وفایی ها و ناسازگاری ها. این گونه نگرش به تاریخ می تواند شم و شهود تاریخی ِ خواننده را بیفزاید اما اغلب بیشتر به سرگرمی و برانگیختن احساس ها می انجامد تا فراخواندن به تامل. خواننده ی هشیار خواهان آنست که بردامنه ی درک خود از رابطه ی قدرت و مسئوولیت بیفزاید و بیاموزد که رهبران سیاسی چقدر می توانند از تنگنای خوی و سرشت خود فراتر روند و رفتاری دیگرداشته باشند . کاوش نویسنده در قلمرو زندگی سیاسی ِ شاه برپیوند مشروعیت قدرت سیاسی و مشروطیت تاکید نمی کند و زمینه ی گسترده ی تلاش های مشروطه خواهانه و مبارزات اجتماعی ومدنی برای جامعه ای بهتررا نمی کاود. واقعیت کوبنده و تلخی که می بایست درمحور این بررسی قرارداشته باشد این است که مردی در راس کارها قرار گرفت که، به رغم توانایی ها یا ناتوانی ها، نمی بایست در چنان موقعیتی باشد. بنا نبود سرنوشت ملت ایران با سرشت یک شخص در آمیزد. تلاش های مشروطه خواهانه هدفی مهم تر ازجلوگیری از این در آمیختگی نداشت. اما نویسنده اغلب به گونه ای می نویسد که گویی این تلاش ها بیش از حاشیه ای بر متنی نبوده است؛ گفت وگویی نبوده است که باید چندان جدی گرفته شود؛ معیاری نبوده است که بر اساس آن می بایست رفتارهایی سنجیده شود. مشروطیت که مهم ترین زمینه ی بحث در باره ی پادشاهی ِ مشروطه و طبعا پادشاه "مشروطه " است در نوشته ی میلانی بی رنگ است. شاید نمودار نمادین گویایی از بی توجهی او به مشروطیت همین باشد که تاریخ تدوین قانون اساسی را همه جا ۱۹۰۵ نوشته است. زمینه ی گسترده تر قدرت شاه، نهاد سلطنت، طبقه ی فرادست، و آن پدیده های ساختاری که او را - به رغم ضعف های شخصی- توانا کردند تا به چنان قدرتی دست یابد، نیز موضوع اصلی ِ توجه او نیست. او به چگونگی ِ زیست شاه بسیار بیشتر از چرایی های آن توجه دارد و می داند که خواننده ی متعارف چه چیزهایی را بیشتر می پسندد. در فصل هایی که به دورا ن پیش ازمرداد ۱۳۳۲ اختصاص دارد نویسنده کمابیش همه جا ناخشنود بودن شاه را از نقش سیاسی ِ خود طبیعی انگاشته و تلاش او در افزایش قدرت خود را، چون عادی می شمارد، نیازمند تبیین نمی پندارد. لحن او در بر شمردن چند و چون زندگی شاه چنان است که همدلی ِ خواننده با گزینه های ظاهرا دشواری که شاه با آنها روبربود جلب شود. به رغم احساسات دوگانه ای که نسبت به شاه دارد شرح مربوط به مواقعی را که شاه احساس می کرد کارها بر وفق مرادش نیست به گونه ای نوشته است که خواننده شاه را کسی می پندارد که برای حصول آنچه به حق می بایست از آن بهره ور باشد تلاش می کرد و قربانی جاه طلبی ها، دشمنی ها، و مانع تراشی های این و آن بود نه قدرت خواهی و بلند پروازی های خود. لحن اونسبت به شاه میان همدلی ِ نیمه پنهان و ناهمدلی ِ نیمه آشکار در نوسان است. چون درکمتر موردی دلیل موجهی می یابد که بی پرده شاه را بستاید به پرسشگری در باره ی اعتبارو صداقت و نیک خواهی ِ رقیبان و چالشگران و منتقدان او دست می یازد؛ انگیزه ها و آرمانهای مخالفان او را فرو می کاهد و در صمیمیت بسیاری تردید می کند. همانگونه که گفتیم، صفتی را که نویسنده مکررا در توصیف مقاصد سیاستگرانی مانند قوام به کار می برد "جاه طلب" یا "بسیار جاه طلب" است -صفتی که در کاربرد او جنبه ای منفی و آسیب شناختی دارد . در کارکسانی مانند قوام انگیزه ها، ارزشها، و ملاحظات مهم دیگری نمی بیند – این را که مثلا معتقد بودند نخست وزیر باید اقتدار داشته باشد و بتواند کشور را اداره کند و نیازمنذ تکیه به در بار نباشد. زندگی ِ اغلب دولتمردان مخالف شاه را یک بعدی جلوه می دهد و رفتار آنها را تنها از دیدگاه تنش با شاه می نگرد و چالشی که متوجه اوکردند. اما در مورد رفتار شاه گستره ای از انگیزه ها و احساس ها و دلبستگی ها را می بیند. در جایی این واقعیت آشکار و آشنا را تکرار می کند که شاه در دهه ی نخست سلطنتش نیز در بند مشروطیت نبود ولی بعد به گونه ای می نویسد که هر کس با شاه بر سر این موضوع به ستیز برخواست "دشمن" او یا خاندانش بود. این روش تلویحا حرکت های شاه را در حوزه ی سیاسی متعارف و به هنجار جلوه می دهد. او را رهبری می نمایاند که درگیری های سیاسیش منطق و مشروعیت خاص خود را داشت. نویسنده نمی تواند تخطی ِ پی گیر شاه از قانون اساسی را نادیده بگیرد ولی آن قانون را هر جا بتواند از آن به سود توجیه رفتار شاه بهره برداری کند- مانند برکناری ِ مصدق پس از رفراندم- مورد تاکید قرار می دهد. اگر در باره ی نفوذ و دخالت های بریتانیا گهگاه لحنی سرزنش آمیز به کار می گیرد در باره ی مشروعیت رفتار و سیاست های آمریکا، یا در گیری پیچیده ی سفارت آن کشور در امور ایران، پرسشی در پیش نمی نهد و آن را عادی، و درقصد و بنیاد، نیک خواهانه می شمارد. گزارشهای کارگزاران سفارت را ارزیابی های ناظرانی بی طرف یا با حسن نیت وانمود می کند. از مقتضیات جنگ سرد آگاه است، و باانگیزه ها و زمینه ی فکری آن همدل، به این سبب کمونیسم ستیزی را عملا اقدامی عادی و متعارف می انگارد. لوئیس نیمیر (Namier) مورخ برجسته ی بریتانیایی بر آن بود که تاریخ پژوه حرفه ای باید به موضوع پژوهش خود بیش ازخود بیندیشد؛ باید بیش ازهرچیز در بند واقعیت و حقیقت باشد؛ دل به ناموری نسپرد؛ و خود را از وسوسه ی بازاری کردن دانشوری و خشنود کردن این وآن و درخشش های ساختگی ِ زودگذر فراتر نگاه دارد. بی گمان این برداشت پارسا منشانه از ویژگی های مورخ با واقعیت های زندگی ِ دانشگاهی ِ امروزین چندان سازگار نیست - عصری که، به پشتوانه ی رسانه ها، دیدن و شنیدن کارآمدتر از خواندن و اندیشیدن شده است. با اینهمه هنوز ، و شاید بیشتر از همیشه، هنجارهای حرفه ای تاریخنگاری چیزی جز بیشترین سخت گیری در بازتاب درست واقعیت را بر نمی تابد. هیچ کتابی نیست که، به رغم تلاشهای مولف آن، ازسهو و خطا یکسره برکنار باشد؛ چیزی که زبان را به شکوه می گشاید دامنه ی اینگونه کاستی هاست. اشتباه اگرحاصل دسترسی نداشتن به اطلاعات یا آسان گیری نباشد پی آمد بی دقتی است وبی دقتی در تاریخنگاری چیزی نیست که بتوان آن را سهل انگارانه نادیده گرفت. بازتولید بی دقتی ها در حوزه ی تاریخ پدیده ای را که فریدون آدمیت "آشفتگی در فکر تاریخی" نامید دامنه دارترو سهمگین تر می کند وحافظه ی تاریخی ِ جمعی را آسیب پذیر تر می سازد. اشتباهات یک اثر اعتماد خواننده ی آگاه را سلب می کند و خواننده ی بی خبر را گمراه. خطا ها ی یک کتاب، حتی اگر محدود به ثبت درست اسم ها یا جزئیات رویدادها و کارنامه های افراد هم باشد، درست خوانی ِ سندها، رعایت امانت در نقل آنها، صحت استنباط ها، وموجه بودن نتیجه گیری ها را هم مشکوک می کند. میلانی نویسنده ی باذوق و سخت کوشی است که به پشتوانه ی آموخته ها و تجربه ها سخنی برای گفتن دارد. این سخن در حوزه ی تاریخ نگاری نمی بایست تا این میزان از خدشه ی آسان گیری آسیب ببیند. بی گمان اگر او در بررسی ِ منابع و تحقیقات موجود شکیبایی ِ بیشتری نشان داده بود وهوشمندی ِ خوانندگانش را هم دست کم نگرفته بود می توانست از بوته ی ورود به جرگه ی تاریخ پژوهان سرفراز تر بیرون آید. کتاب به حمید مقدم اهدا شده است- "اومانیستی" که "تجسم تلاش ایران برای دستیابی به دموکراسی و سربلندی " است. چنین ادعایی در مورد مقدم، بازرگان ایرانی تبار ساکن سانفرانسیسکو، برای کسانی که او را نمی شناسند نیازمند توجیه است، حتی اگرمراد از این سخن اقدام مقدم در به راه انداختن موسسه ی ایران شناسی ای باشد که میلانی مدیر آنست. میلانی در سال ۲۰۰۱ به موسسه ی هووردراستنفورد پیوست. پیوستن اوبه این موسسه ی دست راستی، در گیر شدن درطرح های آمریکا برای "پیشبرد دموکراسی" در ایران، ودل سپردن به مشربی هماهنگ با فضای فکری ِ موسسه ی هوور، طبعا برخی آشنایان او را، که هنوز در بند ارزشهای چپ بوده اند شگفت زده کرد. برخی نیز این دگرگشت را نمودار تحول فکری و پختگی پنداشتند. اما میلانی بی آنکه پروای توجه به منتقدان خودرا داشته باشد خودرا با موقعیت و نقش تازه ی خویش در موسسه ی یاد شده منطبق تر کرد، در مقام تفسیرگر امور مربوط به ایران در رسانه ها حضوری فعال یافت، و کوشید تصویری تجدید نظر خواهانه ازتاریخ روابط آمریکا با ایران ارائه دهد. او نوشته های جدی تر خودرا هم در همین حال و هوای فکری پی گرفت. بررسی ِ پیوند میان گرایشهای ایدئولوژیکی ِ میلانی و کا رهایی که او در زمینه ی تاریخ کرده است از قلمرو این نوشتار فراتر است. بی گمان جهان بینی ِ هر نویسنده ای با گزینش موضوع تحقیق مورد نظر او و شیوه پیشبرد آن مربوط است. اما درستی یا نادرستی واقعیت ها ی به کارگرفته شده امردیگری است. هر نویسنده ای می تواند چشم انداز نظری ِ خودرا برگزیند ولی نه واقعیت های دلخواه خودرا؛ نمی تواند واقعیت هایی را نادیده بگیرد یا در انعکاس درست آنها سهال انگار باشد؛ نمی تواند خود را در برابر هنجارهای نگرش وروش پژوهش تاریخی آسان گیر نشان دهد. ایران سرزمینی است که مرده ریگ تاریخ بر دوش مردم آن سنگینی ِ محسوس تری دارد در حالی که دانش تاریخی در بسیاری حوزه ها همچنان ناچیز مانده است. در این شرایط بررسی ِ درست واقعیت های گذشته، بازتاب هرچه روشمند تر و دقیق تر و تحلیلی تر آنها، وارزیابی ِ سنجشگرانه ی حاصل کار اهمیتی سترگ دارد. این کار هم بازشناخت مسؤولیت در برابر گذشتگان است و هم در برابر مردم حال و آینده. اندیشیدن بر پایه ی دانسته های نادرست یا مخدوش در باره ی گذشته راهیابی برای آینده را دشوار می کند. اندیشیدن مدرن چیزی جز تاریخی اندیشی نیست و تاریخی اندیشی در گرو آگاهی درست است از آنچه رخ داده است. هنجار تا کنون براین بوده است که نویسندگان از ستودن نوشته ی خود بپرهیزند و تقریظ نویسی را به دیگران واگذارند. [شاه در پیشگاه تاریخ، ملاحظاتی در بارهی کتاب " شاه"، بخش نخست، فخرالدين عظيمی] ------------------------- Copyright: gooya.com 2016
|