پدر شهيد ناصر اميرنژاد: قاتلان فرزندان مان مجبوربه پاسخگويی می شوند، روز
فرشته قاضی
f.ghazi(at)roozonline.com
پدر ناصر اميرنژاد، دانشجويی که روز ۲۵ خرداد ۸۸ و در جريان اعتراضات مردمی به انتخابات مخدوش ۲۲ خرداد جان باخت در مصاحبه با "روز" اعلام کرد: "قاتل فرزندم قاتل همه بچه هايی است که اين مدت کشته شدند و کسی که اينکار را کرده مطمئنا دلش برای اين مملکت نمی تپد و مجبور خواهد بود پاسخ دهد". وی افزود: "اگر خون فرزندم برای مملکت اش ريخته شده من افتخار ميکنم به پسرم و خونی که داد".
رشيد امير نژاد گفت که هرچند پيش از تحويل پيکر فرزندش پرونده قتل تشکيل شده اما او و خانواده اش از کسی شکايت نکرده اند.
ناصر اميرنژاد، دانشجوی مهندسی هوا و فضای دانشگاه آزاد ـ واحد علوم و تحقيقات ـ بود. اين دانشجوی ۲۴ ساله، روز ۲۵ خرداد در راهپيمايی مسالمت آميز و ميليونی مردم در خيابان ازادی از ناحيه سينه مورد اصابت گلوله قرار گرفت و جان باخت.
خبرگزاری فارس به نقل از پدر ناصر امير نژاد خواهان محاکمه "سران فتنه" شده و نوشته بود که او از موسوی و کروبی و ديگر سران فتنه که در حوادث پس از انتخابات نقش داشتند، شکايت کردهاست.
مصاحبه و گزارش منتشر شده توسط خبرگزاری فارس که ناصر اميرنژاد را يک بسيجی فعال معرفی ميکرد که "روز ۲۵ خرداد با مادربزرگش در ميدان آزادی قرار داشت" و توسط فتنه گران کشته شد، در ديگر رسانه های حکومتی هم بازتاب يافت. در مقابل دوستان و هم دانشکده ای های ناصر اميرنژاد با راه اندازی وبلاگی اعلام کردند که خانواده آقای امير نژاد ساکن ياسوج هستند و او روز ۲۵ خرداد همچون ساير مردم برای اعتراض به خيابان آزادی رفت و بر اثر اصابت گلوله جان باخت.
اکنون رشيد امير نژاد، پدر ناصر اميرنژاد، بعد از دو سال و دوماه از جان باختن فرزندش به "روز" می گويد از کسی شکايتی نکرده است: "وقتی رسيدم تهران گفتند بايد پرونده قتل تشکيل شود و روال اداری برای تحويل جسد طی شود. پرونده قتل تشکيل شد و پسرم را گرفتم اما ديگر شکايتی نکردم. از چه کسی بايد شکايت ميکردم؟ از کسانی که بچه مرا کشتند؟ من که با بچه ام نبودم نميدانم چه کسی شليک کرد که از او شکايت کنم؛ اصلا نميدانم از چه کسی بايد شکايت ميکردم. ناصر را خدا به من داد و خدا هم از من گرفت و من به قضای الهی اعتقاد دارم و سپرده ام به اوکه بهترين دادگر است و داد ما را خواهد ستاند".
به آقای امير نژاد ميگويم خبرگزاری فارس به نقل از شما نوشته بود که از ميرحسين موسوی و مهدی کروبی شکايت کرده ايد. می گويد: "من از هيچ کسی شکايت نکردم و اين دروغ است از خودشان نوشته اند. قاتل بچه من، قاتل همه بچه هايی است که اين مدت کشته شدند و کسی که اينکار را کرده مطمئنا دلش برای اين مملکت نمی تپد و دلش نمی سوزد برای اين مملکت".
از اقای امير نژاد درباره سنگ مزار فرزندش می پرسم. سنگ مزاری که بر آن نوشته شده "بسم رب الشهدا والصديقين، تربت پاک مهندس هوا و فضاو مبتکر جوان، بسيجی شهيد ناصر امير نژاد".
آقای اميرنژاد پاسخ می دهد: "من ۸ سال تمام در جبهه های جنگ با دشمن جنگيدم که فرزندم و فرزندان ما در آزادی و آسايش زندگی کنند. از همان بچگی، بچه هايم را عضو بسيج کردم و افتخار ميکردم به بسيجی بودن بچه هايم. بسيجی که ما می شناختيم حرمتی داشت و پشت و پناه مردم بود. تن و جانش را در جبهه ها سپر کرده بود برای مردم و مملکت اش. ناصر برای دانشگاه رفت تهران و سرش به درس گرم بود. او دانشجوی نخبه ای بود که رفت و تن بی جانش برای ما ماند. اگر برای مملکت اش جان داد من افتخار ميکنم به او و خونی که داد".
پدر ناصر اميرنژاد می گويد: "من خيلی ناراحت و بيمارم، حضور ذهن خاصی ندارم اين مدت خيلی سخت گذشت و مشکل روحی دارم، گاهی حتی يادم ميرود چه بر ما گذشته و حرف ديگری هم برای گفتن ندارم. فقط ميدانم روزی قاتلان همه بچه های ما مجبور خواهند بود پاسخ دهند".
يکی از دوستان ناصر اميرنژاد که روز ۲۵ خرداد همراه با او به آزادی رفته بود، به "روز" می گويد: "يک نفر گلوله خورد و همان جا تمام کرد، داشتيم او را جابجا ميکرديم که ناصر پشت سر من گلوله خورد. هيچ خبری از او نداشتيم تا ۳ روز بعد که گفتند زنده نيست.... از همان موقع هم شايعات شروع شد اول نوشتند که دانشجوی دکترای دانشکاه تهران بوده، بعد نشريه شقايق که مال دانشگاه خود ما است دقيقا سه روز بعد از کشته شدن ناصر مطالبی را نوشت که آبان ۸۹ به عنوان مصاحبه پدر ناصر در خبرگزاری فارس منتشر شد".
دوستان ناصر امير نژاد هم در وبلاگی که با عنوان "نگين تاج" و به ياد او راه اندازی کرده اند، نوشته اند: "ناصر مثل خيلی ديگه از همکلاسياش رای سبزشو به دست کسانی سپرد تا بشمرنش کسانی که تا اون روز بهشون اعتماد داشت، اما چه اعتماد بی جايی. ۲۳ خرداد ۱۳۸۸ همه مون بهت زده بوديم از نتايجی که بدبين ترينمون هم باورش نداشت. چه جو وحشتناکی تو دانشگاه حاکم شده بود. از همون اولش سنگينی رو حس می کرديم. اميد همه مون به خاک سپرده شده بود. باز هم گرد فراموشی می رفت که مثل هميشه روی آرزوهامون بشينه ولی اين بار ناصر و ناصر ها با خون خودشون اون گرد رو شستن و نهال کوچيکمونو آبياری کردن. ۲۵ خرداد همه مون آماده می شديم تا تو بزرگترين راهپيمايی ای که تو عمرمون ديده بوديم شرکت کنيم. بد بين ها می گفتن نرين که حکم تير دارناما اين بار بر خلاف هميشه خوش بين ها بيشتر بودن. خيلی از ما خودشونو اون روز به خيابون آزادی رسوندن تا شايد به آزادی برسه اما... حادثه دور و بر ساعت هشت و نه شب شروع شد و در حالی که راهپيمايی در آرامش کامل داشت به آخر خودش می رسيد، کم طاقتان که با ديدن اون همه آدم زبونشون گرفته بود زهر خودشونو ريختن و در پايان مراسم که خيلی ها رفته بودن و جمعيت کمتر شد گويی به قصد تلافی با اسلحه به جان مردم افتادن. اونايی که در تعداد توان رويارويی با ما رو نداشتن دست به دامان سرب داغ شده بودن. کاری رو که با برادرا و خواهرای هموطنشون کرده بودن به مراتب بدتر از کاری بود که صدام با پدرامون کرده بود".
دوستان ناصر اميرنژاد افزوده اند: "۲۵خرداد همه دنبال ناصر می گشتيم. از شب گذشته کسی ازش خبر نداشت. صبح روز پنجشنبه ۲۸ خرداد يه تلفن دنيا رو رو سرمون خراب کرد. يکی از همکلاسيا مون که ناصر مرده. باورمون نمی شد دوستی چهار سالمون اينجوری تموم شه. اما حقيقت داشتخودمونو خودمونو به بهشت زهرا رسونديم. پدر ناصر که از شهر ديگه ای اومده بودرو ديديم. تمام غم های دنيا تو چشماش و تمام بغض های دنيا تو گلوش بود...".