جمعه 25 شهریور 1390   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


خواندنی ها و دیدنی ها
بخوانید!
پرخواننده ترین ها

نام گذار اعظم همان زندان بان اعظم است! اکبر کرمی

اکبر کرمی
راهبردهای رادیکال در جان خود راهبردهایی یوتوپیایی و از جنس "انتظار"اند. به عبارت دیگر، راهبردهای براندازانه، در عمل، در گرو تغییرات گسترده ای مانده اند و می مانند که به این آسانی ها و به این زودی ها در دسترس قرار نمی گیرد. اما مشکل این رویاها یا راهبردها، فقط یوتوپیایی بودنشان نیست؛ این راهبردها، حتا اگر به نتیجه هم برسند، به هیچ روی معلوم نیست که نتیجه همانی باشد که ادعا می شد یا وعده داده می شد!

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


ویژه خبرنامه گویا

سال ها پیش، در سال گرد ترور سعید حجاریان، کنفرانسی با عنوان "صلح" در دفتر مرکزی حزب مشارکت ایران اسلامی برگزار شد. خوشبختانه من هم به عنوان یکی از سخنران های مهمان، در آن همایش مشارکت داشتم. عنوان سخنرانی من "دمکراسی، خانواده و انگاره ی دوستی" بود. در آن سخنرانی، در شرح سندرم (نشانگان) ذات گرایی در فهمِ نام های گوناگون، از جمله دمکراسی، کارم به جعل اصطلاح "اقتصاد زبان" کشید؛ عنوانی که گفت و گوهای فراوانی را در پی داشت. استدلال من در آن جا این بود که، استانداردهای حاکم بر زبان و اندیشه در فرهنگ فاربی (فارسی- عربی) در نبود حافظه ی تاریخی و تاریخ اندیشه، آن چنان نازل و ناهموار است، که به آسانی می توان هر عنوانی را با مقدمه ای به ضد خودش تبدیل کرد! در این صورت، کاربرد نام ها و نشانه ها به جای کوتاه کردن گفت و گوها، به گفت و گوها دامن می زند و ما با استفاده از هر نامی، مجبور به آوردن یک کمپرسی توضیح و تفسیر خواهیم شد تا شاید راه بر هرزاندیشی و بد فهمی بسته شود!

نمونه ی مشخص (تیپیک) چنین تکنیک ویرانگری در آن دوره، در مورد آقای خامنه ای به کار رفت؛ کسی که در بهار اصلاحات، هدف و سیبل اصلاح طلبان بود، در حالی که در خزان اصلاحات و در کوران عود عارضه ی بدخیم ذات گرایی در تبیین عنوان های آلوده ای هم چون "اصلاحات اصیل" و "مردم سالاری دینی" آرام آرام به پرچم دار اصلاحات تبدیل شد!

اگر فرایند مفاهمه از طریق زبان و عناصر پیرامونی آن را نوعی داد و ستد کلامی تلقی کنیم؛ در آن صورت روشن خواهد شد که در چنین بستر زبانی آلوده ای، روز به روز تعداد کلماتی که می تواند و باید زمینه ای از مفاهمه و هم نظری را فراهم آورد، بیشتر و بیشتر خواهد شد.

به عبارت دیگر، در چنین زبان متورم و پرگویی، هزینه کلامی مفاهمه هر روز بیشتر از دی روز خواهد بود.

اما تظاهرات "سرطان ذات گرایی" تنها محدود به تورم و پرگویی نمی شود؛ چه، در لهیب این بدخیمی هر نامی می تواند با گرفتن یک پیش وند، پس وند یا شرحی مختصر یا طولانی به پادینه ی (ضد) خودش تبدیل شود. با رواج ادبیات "کلمه شویی" در اساس، مفهوم مفاهمه و اندیشه به چالش کشیده شده و تا حد بازی با کلمات فرو می افتد. با رواج کلمه شویی، اشتیاق آدمیان برای گفت و شنود و تقاضا برای مفاهمه نیز کاهش می یابد. چنین رکودی را در ایران امروز، به آسانی می توان در عرصه ی نشر و مطالعه ردیابی و ملاحظه کرد؛ و نیز به همین سبب است که در فرهنگ فاربی، فلسفه و فلسفیدن در پرسش های سترگ به امری کم رونق، بی جان و تفننی تبدیل شده است.

با این مقدمه، می توان ادعا کرد که ما در پهنه ی گفت و گو و اقتصاد زبان، دچار نوعی "رکود تورمی" هستیم.

رکود تورمی در پهنه ی اقتصاد به وضعیتی اطلاق می گردد که در آن هم "تورم" وجود دارد و هم "رکود". تورم در غالب موارد نتیجه ی افزایش تقاضا است؛ یعنی با افزایش تقاضا - چنانچه عرضه و تولید ثابت باشد - تورم ایجاد می شود و قیمت ها بالا می رود؛ اما در وضعیت رکود تورمی با آن که تورم وجود دارد، به نسبت، تقاضای مازادی هم برای مطالبه ی کالا نیست.

رکود تورمی در پهنه ی گفت و گو می تواند بیانگر وضعیتی باشد که در آن حرف و حدیث در مورد هر موضوعی فراوان است، اما گوش شنوایی برای آن ها وجود ندارد.

وقتی گوش شنوایی برای شنفتن نیست، یعنی حرفی از جنس زمان زده نمی شود و زبان در سنگینی بارهای اضافه ای که بر دوشش نهاده اند رسالت خود را - در فرایند مفاهمه - وانهاده است. وقتی گوش شنوایی برای شنودن نیست، یعنی در «ازدهام وسوسه انگیز طوطی ها، کسی به صید صدا» نمی رود و ما ترجیح داده ایم «از دهان گشاد تابلوها بگریزم و در خلوت خویش پیسوز سکوتی بیاویزیم»؛ و بلاخره، وقتی گوش شنوایی برای شنیدن نیست، یعنی قوانین بازی رعایت نمی شود؛ بازی های زبانی از مدار مفاهمه و منطق گفت و گو خارج و فرایند پیچیده، لایه لایه و توافق شده ی گفت و گو، در غیبت تاریخ و خرد گفت و گو، به جار و جنجال و "همهمه" تبدیل شده است.

همهمه در چنین شرایطی می تواند جلوه ای دیگر از سکوت گورستانی مستولی بر نظام شهربندی باشد؛ چه، همهمه با دامن زدن به انواع بدفهمی ها و پاداندیشی ها، فرایند مفاهمه ی اجتماعی را مختل و معطل می گذارد و بر دامنه ی سکوت دامن می زند. به عبارت دیگر، ما در وضعیت رکود تورمی در پهنه ی گفت و گو، هم دچار "پرگویی" و "هرزاندیشی" هستیم و هم گرفتار سکوت و سانسور.

"پرگویی" البته، صورتکی از احساس حقارت عمیق قومی ما ایرانیان نیز می تواند باشد؛ قومی که زمانی بخش مهمی از کانون جهان و تاریخ آن بود و حالا صده هاست که به حاشیه رانده شده و به خوش نشینی در تاریخ عادت کرده است؛ و به واسطه ی این "حاشیه نشینی" طولانی، از ترکیب دردناکی از احساس حقارت و احساس خودبزرگ بینی رنج می برد. این نشانگان را پیشتر در مقاله ای با عنوان "در پرگويی ما ايرانی ها، فرهنگ فاربی و مشكل زبان(1)" کاویده ام.

در آن جا آورده ام:

«فرهنگ ديني نيمه گفتاري – نيمه نوشتاري متورم شده از شعر، كه به ارجحيت تصوير در برابر مفهوم، جمع در برابر فرد، نقل در برابر عقل و نقد، اسطوره در برابر تاريخ و ... انجاميد، بخش مهمي از چرخه ي معيوب پرگويي ايرانيان را تدارك كرده است.»

«احساس حقارت، فقر انديشه و فقدان تاريخ انديشه راز پرحرفي ما ايرانيان است، زيرا وقتي دهان باز مي كنيم تا از چيزي سخن ساز كنيم، نه مي دانيم از چه مي خواهيم سخن بگوييم و نه مي دانيم پيش از ما ديگران چه گفته اند؛ تنها مي خواهيم سخن بگوييم؛ زيرا سخن گفتن يك مكانيزم دفاعي است؛ زيرا سخن گفتن بر دردهايمان سرپوش مي گذارد.»

پرگویی و هرزاندیشی در فرهنگی تا استخوان استبداد زده و عمیقن آلوده به ننگ سرکوب، سانسور و سکوت، امری عادی و آشنا است؛ با این وجود، برای کسانی که در چنین آب و هوای عفنی می زیند، مساله به این آسانی ها قابل درک و توضیح نیست؛ از همین روست که بسیاری از شهربندان به آسانی در چرخه ی معیوبی که این دست پرگویی ها و هرزاندیشی ها به راه می اندازند، گرفتار می آیند و در سیلی خروشان، ممکن است همه چیز خراب شود.

پرگویی و هرزاندیشی با این ترتیب و ترکیب- اگر درمان و اداره نشود- می تواند به گسترش دامنه دار دوال پای سرکوب، سانسور و سکوت بینجامد.

نمونه ی جدید این دست هرزاندیشی ها و پرگویی ها در پهنه ی عمومی، شاید معرکه ای باشد که این بار بر سر مفهوم "اصلاحات"، "اصلاح طلبی" و "اصلاح طلبان" به راه افتاده است. همهمه ای که مدام در حال تشدید و رزونانس است. رزونانسی که البته نمی تواند جای گزین زورآوری منطق گفت و گو شود.

پرهیختن از این پرگویی ها و هرزاندیشی ها نیاز زمانه ی ماست؛ زمانه ای که از تحولات پی در پی در خاورمیانه و جهان توسعه یافته تب کرده است و در "انتظار" تحول یا مرگ می لرزد. عبور از این زبان بازی های بی مایه است که هم می تواند امکان پیوند رنگین کمان جنبش سبز را با اصلاحات فراهم آورد و جنبش سبز را در پیوند با راه طی شده در یکصد و پنجاه سال اخیر از تجربه گرایی خام و هیجان های فصلی در امان نگاه دارد و هم راه برونشد از وضعیت دشوار کنونی را فراهم آورده و فعالان موزاییک جنبش سبز را به نوشیدن شوکران اصلاحات آماده کند.

شوکران سبز اصلاحات


الف) اصلاح طلبی چیست؟

اصلاح طلبی عنوانی است ذهنی، انتزاعی و مشترک بر پیوستاری از رفتارها، خواست ها و باورهای متکثر و متفاوت که در حد میانه ی عناوین ذهنی، انتزاعی و مشترک دیگری هم چون "محافظه کاری" و "انقلاب" قرار می گیرد.

رفتارهای محافظه کارانه در یک "سیستم" در انتزاعی ترین شکل خود، رفتارهای از جنس "نقد قیاسی" است؛ به عبارت دیگر، در انتخاب های محافظه کارانه، تصمیم گیری در مورد هر رفتاری، واکنشی و در قیاس کامل با گذشه و در جهت حفظ همه جانبه ی نهادهای موجود عمل می کند.

حد محافظه کاری در یک سیستم به نسبت پوشش های حفاظتی و ارتباطی آن باز می گردد. اگر پوشش های حفاظتی حداکثر و پوشش ارتباطی حداقل باشد، آنگاه آن سیستم در محافظه کارانه ترین و ثابت ترین وضعیت خود خواهد ماند. در این وضعیت هر گونه ارتباطی با بیرون متوقف و با هر گونه تغییری مخالفت می گردد.

ماندن در وضعیت موجود رویای شیرین محافظه کاری است.

عارضه ی اصلی محافظه کاری و حاکمیت نقد قیاسی، تراژدی دگماتیزم است.

رادیکالیسمِ انقلاب در ارتباط با یک سیستم، به مجموعه ای از رفتارها، خواست ها، باورها و واکنش هایی اطلاق می گردد که در انتزاعی ترین شکل خود از جنس "نقد استقرایی" است؛ به عبارت دیگر، در انتخاب های رادیکال و انقلابی، تصمیم گیری در مورد هر رفتاری، واکنشی و در مخالفت کامل با وضعیت موجود و در جهت تغییر و انهدام همه جانبه ی نهادهای موجود عمل می کند.

حد رادیکالیسم در یک سیستم، به نسبت پوشش های حفاظتی و ارتباطی آن باز می گردد. اگر پوشش های ارتباطی حداکثر و پوشش های حفاظتی حداقل باشد، آنگاه آن سیستم در انقلابی ترین و سیال ترین وضعیت خود خواهد بود. در این وضعیت با هر گونه ثباتی مخالفت می شود.

براندازی وضعیت موجود رویای شیرین رادیکالیسم و انقلابی ها است.

عارضه ی اصلی رادیکالیسم و حاکمیت نقد استقرایی، کمدی تکرار و تجربه گرایی خام است.

در مقایسه، اصلاح طلب ها(رفرمیست ها) اگرچه پایی در گذشته دارند، اما چشم به آینده دوخته اند.

اصلاح طلبی در انتزاعی ترین شکل خود، به مجموعه ای از رفتارها، خواست ها و واکنش هایی اطلاق می گردد که از جنس نقد ترکیبی (قیاسی/ استقرایی) است؛ به عبارت دیگر، در انتخاب های اصلاح طلبانه حرکت به سمت وضعیت مطلوب و در حد مقدور- که در آن مطمئن ترین نسبت پوشش های دفاعی و ارتباطی در هر برهه و برش، باز تعریف می شود – مساله ی اصلی است. اصلاح طلبی در عالی ترین شکل خود، امری است که هم به تجربه (گذشته) و هم به رویا (آینده) دل بسته است.

اصلاح طلبی در "جهان پیش از دمکراس" امری تاریخی و تقدیری است و به درایت، خلاقیت و هاضمه ی فرهنگی و سیاسی نخبگان یک مرز و بوم وابسته است؛ مرده ریگی که در فرهنگ ما متاسفانه کمتر می توان از آن سراغ گرفت. اصلاح طلبی اما، در "جهان پس از دمکراسی" به گفت و گو و گفتمان های گونه گونه گره خورده است؛ در نتیجه، وضعیت مطلوب و نسبت پوشش های ارتباطی و حفاظتی در آن، امر سیالی است که در یک گفت و گوی ملی رقم می خورد.

ملی کردن گفت و گو و پیش نیازهای آن، از ضرورت های اصلاح طلبی است.

ب) تفکیک راهبردهای اصلاح طلبی از برخی منادیان یا مدعیان اصلاح طلب

ذات انگاری و مطلق انگاری در فرهنگ فاربی (فارسی – عربی) که انعکاسی است از افلاطونی گری، از طریق اندیشه های ارسطو، آن چنان در تارو پود زبان و اندیشه ی دینی ما تنیده شده است که به آسانی رهایی از آن قابل تصور نیست. در دو دهه ی اخیر، تلاش های بسیاری شده است که برخی از نام های بزرگ، از جمله "اسلام"، از باتلاق ذات گرایی و مطلق انگاری درآید و به جای مفاهیم و اصطلاح های آلوده و ایدیولوژیکی چون "اسلام ذاتی"، "اسلام اصیل" و"اسلام ناب" عناوین تاریخی، متکثر و پالوده ای هم چون "اسلام ها" و "مسلمان ها" و خوانش ها و تصاویر متفاوت و متکثر از آن ها پیش نهاد شود.

با این وجود، هر روز یک نام بزرگ دیگر عَلم می شود و ما دوباره گرفتار همان داستان ها و حرف و حدیث های تکراری می شویم؛ گویی این نظام دانایی ارسطو زده، قادر نیست از پیله ی اسطوره هایی که برای خود بافته است به در آید، دریافت های فکری و تجربه های اندیشگی خود را تعمیم دهد و یک بار برای همیشه از توهم ذات انگاری و مطلق گرایی فاصله گیرد و جهان و جهانیان را متکثر و تاریخی ببیند! انگار باید هر نامی، زمانی دراز را در سایه ی سنگین و صف طولانی جهان مثالی افلاطون بگذارند و در تعلیق واقعی / غیرواقعی بخیسد تا ما یادمان بیاید که بودن در این سایه و ماندن در این انتظار طولانی و پرداختن این هزینه های گزاف ضرورتی ندارد.

عمر کوتاه نام ها و نشانه ها و "تِرن آور" بالای آن ها در ایران امروز، تظاهراتی از این بیماری است. سندرومی که در سایه اش لایه هایی از رادیکال های این تاریک خانه (که گاهی به اشتباه محافظه کار خوانده می شوند) تلاش دارند با آوردن نام ها و نشانه های تازه، کلاه شهربندان را بردارند. تلاش برای به کارگیری کلمات نونوارشده و نام های تازه، صورتی دیگر از ناکامی جریان های مختلف در تغییر شرایط موجود و حرکت به سمت شرایط مطلوب است. اوج این سیاه بازی را در سخنرانی ها و نام گذاری های "نام گذار اعظم" ولی فقیه دوم می توان دید.

در چنین شرایطی، باید به پرگویی ها و هرزاندیشی هایی که در توضیح و تفسیر "اصلاح طلبی اصیل"، "اصلاح طلب واقعی" و ... گل انداخته است، سخت مشکوک شد؛ دست کم به این دلیل ساده که نام گذار اعظم همان "زندان بان اعظم" است!

باید بین برندها و برچسب های اصلاح طلبی در پهنه ی سیاسی ایران و اندیشه ها و کنش های اصلاح طلبانه فاصله گذاشت.

در جریان اصلاحات و دوران "پس از دوم خرداد" در نقد ها و تحلیل ها، تفکیک معنا داری در مورد منادیان و مدعیان اصلاح طلبی به کار می رفت که می تواند در مقایسه با تفکیک ها و حرف و حدیت های امروزی بسیار روشنگر و درس آموز باشد: "اصلاح طلبان معطوف به قدرت" در برابر "اصلاح طلبان معطوف به اصلاحات".

اصلاح طلبان معطوف به قدرت، کسانی بودند که اگرچه با تابلوهای اصلاح طلبی در رقابت های محدود سیاسی حضور می یافتند، اما اهتمام آن ها بیشتر معطوف به حفظ قدرت و ساخت و پاخت با مراکز قدرت بود. مگسانی گرد شیرینی!

در مقایسه، اصلاح طلبانی هم در این برندها بودند که بیش از حفظ قدرت، درگیر شعارها و وعدهای انتخاباتی خود می شدند و تلاش داشتند راهی به رهایی از مناسبات ناهنجار جاری بجویند و باری را از زمین بردارند.

با وجود سابقه ی چنین تفکیک معناداری، در جریان "جنبش سبز" لایه هایی از اصلاح طلبان ایرانی چنان خودشان را به بسته های محدودی از تاکتیک های اصلاح طلبانه سنجاق کرده اند، که بود و نبود خود در پهنه ی سیاست ایران را با بود و نبود گرایش های اصلاح طلبانه همسان و همسو می بینند؛ به طور وارونه، در برخی از تابلوها و برندهای رقیب، تلاش می شود سرنوشت برخی از اصلاح طلبان در پهنه ی سیاسی ایران با سرنوشت اصلاح طلبی، یکی انگاشته و از ناکامی های آنان به ناکامی تاکتیک ها و راهبردهای اصلاح طلبانه در شرایط موجود پل زده شود.

به نظر می رسد در این دست پرگویی ها و هرزاندیشی ها، تلاش می شود واقعیت های موجود در جریانی از حرف و حدیث های بی مایه گم شود. وقتی بین نقدهای سیاسی و نقدهای حقوقی یا فلسفی تمایز گذاشته نمی شود و از برخی مصادیق و تجربیات محدود به نتایج کلان و تعمیم های حقوقی و فلسفی دست زده می شود، کاسه ای زیر نیم کاسه است! دست کم در چنین مواردی نوعی معصومیت کودکانه وجود دارد که از غیبت تاریخ و نیز غیبت در کلاس تاریخ آب می خورد.

ج) تفکیک برخی از تاکتیک های اصلاح طلبانه از راهبردهای اصلاح طلبانه

راهبردهای اصلاح طلبانه، به واسطه ی سیال بودن و نیز ارتباط وثیقی که با شهروندان و موج های اکثریت جاری آن جامعه دارد، غالبن با یک "جعبه ی آچار کامل" تعریف و توصیف می شوند.

محافظه کاران در یک سیستم فعال، در بهترین حالت، وظیفه ای فراتر از روغن کاری چرخ و دنده های سیستم موجود را برای خود تعریف نمی کنند؛ در نتیجه در جعبه ی ابزار آن ها، غیر از چند مخزن روغن پاش، پمپ گریس و قوتی واسکازین چیزی یافت نمی شود. رادیکال ها اما، شیفته ی پتک و دینامیت اند و جعبه ی ابزار کلاسیک شان را با انواع بمب ها و باروت ها پرکرده اند.

جامعه ی ما برخلاف تصور برخی از تحلیل گران، فاقد جریان ها و جمعیت های محافظه کار کلاسیک است؛ چه، غالب جریان هایی که محافظه کار نامیده می شوند، خود جریان هایی رادیکال اند! رادیکال هایی که به چیزی غیر از تبدیل جمهوری اسلامی به یک "حکومت ولایی" یا "امارات اسلامی" راضی نمی شوند. به این ترتیب، به نظر می رسد، رادیکال ها در جمهوری اسلامی در دو سوی مختلف، اما با یک ابزار مشترک انبرگونه کار می کنند.

رادیکال ها داستان و حرف مشترکی دارند: قانون بی قانون!

به همین دلیل، این که در جمهوری اسلامی "نام گذار اعظم" خود را "کلید دار اعظم" و معاف از قانون می داند یک اتفاق نیست!

غیبت جریان های محافظه کار در اجتماع ایرانی وجهی از ناکامی ملی ما در مدنیت جدید و عبور از "اجتماع به "جامعه" است؛ چه، اگر وجه ممیز جامعه از اجتماع، قانون و قانون گرایی باشد، طبیعی است که در نبود جامعه، قانون، قانون گرایی و محافظه کاری نیز نابود می شود.

نبود جریان های محافظه کار البته از منظری دیگر – که در این نوشته اهمیت دارد - نیز در خور توجه است؛ کارنامه ی انقلاب اسلامی آن چنان ناکام و تیره و تار است که هیچ گروه و جریانی نمی خواهد و نمی تواند مسئولیت آن را به دوش بگیرد! این خود می تواند نماینگر وجهی از مسئولیت ناپذیری ملی ما باشد(2)؛ مسئولیت ناپذیری عمیقی که نمی گذارد بیاد بیاوریم که دست کم برخی از ما در تصویر خمینی در ماه دخالت داشته ایم (از دیدنش شرمگنانه می گذریم). این یک اتفاق ساده نیست؛ چه، اجتماعی با این حد از مسئولیت ناپذیری به سختی می تواند با گذشته ی خود پیوندی مناسب و انتقادآمیز برقرار کند. در نتیجه، گذشته تنها نفی و فراموش می شود تا در جایی و گاهی دیگر دوباره تکرار شود. متاسفانه نبود سنت و امکان تفکیک نقدهای دقیق سیاسی از نقدهای حقوقی، اندیشگی و ایدیولوژیک به این وضعیت خطرناک دامن می زند و نمی گذارد هواداران پرشور – هنوز موجود - یوتوپیای اسلام سیاسی در سنگری شفاف و شیشه ای – دست کم از برخی - از آرمان های انقلاب اسلامی دفاع کنند و هسته ی محافظه کاری را شکل دهند. در چنین شرایطی محافظه کاری و اصلاح طلبی مرزها دقیق خود را در تیره گی و ابهام رها می کنند.

چه کسی می داند رادیکال های امروز در فردایی که باید به تماشای کمدی تاریخی آن ها و تاریخ کمدیک شان نشست تا چه میزان حاضرند مسئولیت ندانم کارهای امروز را به دوش بکشند؟

به باور من، اصلاح طلبی در ایران امروز جریان فراگیری است که می تواند همه ی نیروهای معتقد به دمکراسی و حقوق بشر را در بر گیرد. از جریان های مذهبی مدرن گرفته تا جریان های سکولار و غیرمذهبی، چنانچه وفادار به دمکراسی، حقوق بشر و قانون باشند، همه و همه می توانند و باید با انواع سازوکارهایی که برای تغییر شرایط موجود به شرایط مطلوب پیشنهاد می کنند در جعبه ی ابزار اصلاح طلبی قرار بگیرند. آن چه این جریان ها را متاسفانه در دو اردوگاه و گاهی در برابر هم قرار می دهد، نه خواست ها و شعارهایشان، که غیبت نهادهای مدنی با کفایت و فقر فرهنگ گفت و گو است. موزاییک اصلاح طلبی در ایران، ممکن است تاکتیک های مختلفی را در تغییر شرایط موجود پیشنهاد و دنبال کنند، اما راهبردهای مشترکی را دنبال می کنند و برآن است که با کمترین هزینه و از کوتاه ترین راه ها ناپایداری موجود را اصلاح کند.

ملی کردن "گفت و گو" راه عبور از این بحران ها و بدفهمی است.

جنجال و جدال بر سرسکولاریسم (یک نام دیگر) نمونه ای از این دست بحران های بی ریشه در میان اصلاح طلبان است؛ که خوشبختانه، با بسنده کردن هر دو جریان به خوانشی سیاسی از سکولاریسم، پس از یک دهه گفت و گوی پی گیر، از میان برخواسته است و زمینه ی نزدیکی دو جریان عمده از اصلاح طلبان (سکولارها و مذهبی های مدرن) را فراهم آورده است؛ جریان هایی که متاسفانه گاهی خود را نه در کنار هم که در برابر دیگری تعریف می کنند.

د) آلودگی های ذات گرا در درک مفهوم اصلاح طلبی

جامعه ی ما – هم چنان که پیشتر آورده ام - برخلاف تصور برخی از تحلیل گران، فاقد جریان ها و جمعیت های محافظه کار کلاسیک است؛ چه، غالب جریان هایی که محافظه کار نامیده می شوند، خود جریان هایی رادیکال اند! رادیکال هایی که به چیزی کم تر از تبدیل جمهوری اسلامی به یک "حکومت ولایی" یا "امارات اسلامی" راضی نمی شوند. جان مایه ی محافظه کاری کلاسیک قرارداد گرایی و ایمان به سنت های نوشته و نانوشته است؛ در حالی که جریان های سنت گرا و محافظه کار در ایران امروز از سنت و قراردادهای موجود، آش شله قلم کاری ساخته اند که هیچ نسبت قابل قبولی با تاریخ ما ندارد. سنت گرایی و محافظه کاری مولود حافظه ی تاریخی و خردملی یک ملت است؛ از این منظر، در سایه ی سنگین اتهام هایی هم چون "نبود حافظه ی تاریخی" و "فقر خرد ملی"، در اساس باید به تولد محافظه کاری و سنت گرایی در ایران مشکوک بود.

محافظه کاری ایرانی را باید ترجمان سرسپرده گی در برابر قدرت و نظامیان (و نه حتا نظام) حاکم تلقی کرد؛ حد این سرسپرده گی و دریوزه گی در میان محافطه کاران تابلودار، متاسفانه تا آن جاست که حاضر اند هر سنت و قراردادی را در پای قدرت حاکم و "زندان بان اعظم" قربانی کنند. به این ترتیب، به نظر می رسد، رادیکال ها در جمهوری اسلامی در دو سوی مختلف، اما با یک ابزار مشترک انبرگونه کار می کنند. این داستان متاسفانه، تا حد بسیاری در مورد جریان های اصلاح طلب هم صادق است؛ چه، جریان های اصلاح طلب هم وقتی به سنت مولوف جامعه ی استبداد زده، گرفتار "کلمه" و "ذاتش" می شوند، در گردابی از ذات گرایی روزمره می گردند و همه چیز برای تبدیل خواست اصلاح طلبی به یک برند، مارک و کاستی که از تحمل ذلت و نکبت فربه می شود، فراهم می شود. اصلاح طلبی در بازی کلمه ها، چیزی بیش از فراموشی وضع موجود نیست؛ فراموشی ای که روی دیگر روزمره گی و روزمرگی است. اصلاح طلبی در زبان بازی های لایه هایی از رادیکال های دیروز، تنها پوششی است بر زبان دارازی های بی مایه ی آن ها که زمانی در دام شعارهای جریان های چپ با اتهام "لیبرال" همه منتقدان و راه بلدان را از سر راه جمهوری اسلامی برداشتند و زمین بازی را برای حاکمیت ننگین موجود بی رقیب گذاشتند.

داشتن تصویری روشن از آینده و تدارک باید ها و نبایدهای اصلاح طلبانه ی شسته- رفته، حداقل اصلاح طلبی است؛ متاسفانه بسیاری از اصلاح طلبان موجود نه تنها از توان تدارک چنین تصاویری بی بهره اند؛ که تلاش دارند فرایند اصلاح طلبی را به سکویی برای تغییر صاحبان قدرت و رقابت با گروه حاکم تقلیل دهند. بسیاری از کسانی که امروز خود را اصلاح طلب می نامند، در دوره ی حضور خود در کاست قدرت، گام های معناداری در جهت اصلاح طلبی برنداشته اند. با این جمله ی معترضه، نمی خواهم بگویم نباید حضور این جریان ها و جمعیت ها را در خیل اصلاح طلبان جدی و میمون تلقی کرد؛ بلکه می خواهم بگویم که باید از تبدیل و تقلیل فرایند اصلاح طلبی به تابلویی برای رقابت های سیاسی بی مایه پرهیخت.

ذات گرایی در تدوین مطالبات اصلاح طلبانه و ماندن در سایه ی نام های بزرگ، نباید ما را از درک دردها و رنج هایی که هر روز بر جان و تن مردم آوار می شود غافل کند. پرهیختن از این پرگویی ها و هرزاندیشی ها نیاز زمانه ی ماست؛ زمانه ای که از تحولات پی در پی در خاورمیانه و جهان توسعه یافته تب کرده است و در انتظار "گودو" می زید؛ زمانه ای که در رویای ابدیت و انقلاب های ابدی پروار شده است، اما در غفلت از زمان حال و حال غفلت، زندگی اش قربانی می شود. رادیکالیزم انبرگونه ای که در برابر اصلاحات در ایران به راه افتاده است امر نمادینه ای (سردرگمی) است که متاسفانه در برابر امر واقع (نارضایتی از وضع موجود) ایستاده است.

برای روشن شدن مطلب بگذارید کمی مصداقی تر گفت و گو کنیم.

در ایران امروز یکی از اصلی ترین و گسترده ترین جبهه های سرکوب، سرکوب زنان و جوانان به بهانه های مختلف و گونه گونه است. سرکوب اشکال متفاوت زیست اجتماعی، دخالت در پوشش و حریم خصوصی جوانان و حجاب اجباری و بهانه های مختلفی که این موضوع برای سرکوب در اختیار نظام می گذارد، نه قابل کتمان است و نه قابل چشم پوشی! با این همه، وقتی جریان های اصلاح طلب و رادیکال های خواهان تغییر حاکمیت، علارغم مقاومت اجتماعی گسترده و فراگیر شهروندان، از تغییر موازنه ی قدرت در این جبهه ی کوچک ناکام اند و نمی توانند حاکمیت را به تغییر رفتار خود در این پهنه ترغیب کنند، چگونه استراژی آن ها در باز کردن جبهه ای به وسعت تمام حاکمیت قابل توجیه و معنادار خواهد بود؟

در درک مفهوم اصلاح طلبی وطنی، گاهی کار از این هم مشکل تر می شود و ما در عمل با گروه ها و جریان هایی از مدعیان اصلاح طلبی روبرو هستیم، که حتا از درک درد این تبعیض ها و هسته ی سخت و بدخیم این پلشتی ها غافلند! و در الویت بندی آن ها از مسایل، نفی و لغو "حجاب اجباری" و "تبعیض های گسترده علیه زنان و دگرباشان" از قلم افتاده است.

تاکید مکرر بر این نکته ی آشکار که جمهوری اسلامی، به دلایل حقوقی و حقیقی، انعطاف ناپذیر شده است و نمی تواند تن به اصلاحات دهد، و نیز تاکید مدام بر اجرای عدالت در مورد کسانی که دستشان در جوان کشی ها و کشتارهای فله ای و سیاسی و عقیدتی آلوده است، تلاش برای تغییر حکومت را تنها به امری معقول تبدیل می کند؛ در حالی که - احتمالن - همه می دانیم که فاصله ی "امر معقول" و "امرعقلانی" در پهنه ی سیاست بسیار فراوان است.

از جریان های رادیکال باید پرسید: چگونه، با چه سازوکارها و نیرویی می خواهید این ساختار را تغییر دهید، در حالی که از تغییر برخی از رفتارهای آن نیز ناتوانید؟!

در این که حاکمیت از چشم غاطبه ی مردم افتاده است، شکی نیست. در این که این ساختار بیمار کارنامه ای سخت ناکامیاب دارد، شکی نیست. در این که این حاکمیت پوشالی با دوپینگ دلارهای نفتی و دینارهای دینی و از طریق سرکوب، سانسور و سکوت روی پا مانده است، حرفی نیست. در این که این زائده ی بدخیم و پیشامدرن در جهانی که هر روز بیشتر از دیروز هماهنگ و به روز می شود، غیرقابل تحمل شده است، هم هیچ شکی نیست. مساله اصلی راهبردی است که می تواند این بیمار را به خوابیدن روی تخت جراحی آماده یا مجبور کند؟ حالا از اصل جراحی و کم و کیفش، که حرف و حدیث های فراوانی در موردش هست، می گذریم!

به تعبیر خودمانی "چه کسی می خواهد زنگوله را به گردن این گربه بیاویزد"؟

سوال اصلی باید تغییر کند. اگر تا کنون از خود و دیگران پرسیده ایم: آیا ساختار جمهوری اسلامی قابل اصلاح است یا نه؟ از این پس باید از خویش و دیگران بپرسیم: امکانات ما برای تغییر شرایط موجود و نیز فوریت های ما در این پهنه کدام است؟

راهبردهای رادیکال در جان خود راهبردهایی یوتوپیایی و از جنس "انتظار"اند. به عبارت دیگر، راهبردهای براندازانه، در عمل، در گرو تغییرات گسترده ای مانده اند و می مانند که به این آسانی ها و به این زودی ها در دسترس قرار نمی گیرد. اما مشکل این رویاها یا راهبردها، فقط یوتوپیایی بودنشان نیست؛ این راهبردها، حتا اگر به نتیجه هم برسند، به هیچ روی معلوم نیست که نتیجه همانی باشد که ادعا می شد یا وعده داده می شد! جمهوری اسلامی، "یوتوپیای حکومت اسلامی و عدالت علوی" خود نمونه ی زنده ی ناکامی ملی ما در پی گیری راهبردهای رادیکال و براندازانه است! ممکن است در برابر جمهوری اسلامی و خشونت حضورش، صبر و طاقت از کف داده باشیم، اما فراموش نمی کنیم که دمکراسی، میوه ای نیست که در گلخانه و به صورت سفارشی و ضربتی به عمل بیاید. علارغم همه نفرت ها و کدورت هایی که از جمهوری اسلامی و همه ی مردان ریز و درشتش داریم، باید به تغییر گام به گام این ساختار و فتح سنگر به سنگر آن تن دهیم.

انقلاب یک انتخاب نیست؛ انقلاب تظاهرات ناکامی یک "اجتماع" و "فرهنگ" در گذار مسالمت آمیز به یک "جامعه" است. انقلاب نامی است که به مجموعه ای از علایم و نشانه های یک فرهنگ و ساختار بیمار در فرایند پیچیده و طولانی "مدنیت" و "اصلاح" داده می شود، وقتی آن فرایند در جریان عمل سِقط یا سَقط شود؛ به عبارت دیگر، نباید به امید انقلاب و در انتظار دگرگونی های گسترده ساختاری از پی گیری مطالبات اصلاح طلبانه غفلت کرد و به جریان های اصلاح طلب مشکوک بود. مشارکت گسترده، شفاف و شناسنامه دار در حرکت های اصلاح طلبانه و نقد پی گیر و مستمر خواست ها، تاکتیک ها، راهبردها، الویت ها و فوریت های اصلاح طلبی راه عبور از این بحران است.

برای برونشد از فاجعه ی جمهوری اسلامی، باید جریان های گونه گونه ی منتقد جمهوری اسلامی به جنبش سبز و جریان های رنگارنگ جنبش سبز به راهبردها و تاکتیک های اصلاح طلبی قناعت کنند.

پانوشت ها:

http://mag.gooya.com/culture/archives/037713.php
http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=12664


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016