پنجشنبه 21 مهر 1390   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


خواندنی ها و دیدنی ها
بخوانید!
پرخواننده ترین ها

برتری‌طلبی نژادی در بين برخی از ايرانی‌ها از چيست؟ نقدی بر نظريات آقای عالی پيام (هالو)، بهروز ورزنده

آقای عالی پيام متخلص به هالو يکی از افراد نيکی است که در جلسات يکی از انجمن های فرهنگی ايران به خواندن اشعاری در نقد اوضاع سياسی و اجتماعی ايران پرداخته و بر نکته های قابل توجهی انگشت می گذارد. ويديوهای اين شعرخوانی ها در يوتيوب قابل مشاهده است.
ضمن تحسين بيايات ايشان در رابطه با شرايط خفت بار سياسی و اجتماعی جامعه ايران و بخصوص شهامت فراوان ايشان در ابراز اين نظريات، نيز لازم به نظر آمد تا نقدی بر ديگر اظهارات ايشان در مورد خصوصيات ژنتيکی و نژادی اقوام مختلف ايرانی ارائه گردد.

اگرچه خطاب اين نوشته ظاهرا شخص ايشان است ولی در واقع بيانات اخير ايشان* بهانه ای شد تا يک موضوع مشخصی را که احتياج به نقد داشت به چالش بطلبم و به اين بهانه مطالبی را به بحث بگذارم. در واقع مخاطب اصلی اين نوشته خود اين نظريات هستند و نه شخص ايشان و گفته های ايشان بهانه ای است برای اين امر. بنابراين اميدوارم ايشان همه مطالب اين نوشته را شخصی نگيرند زيرا که در نيت خير و شخصيت قابل تحسين ايشان هيچ شکی نيست و انسانی عزيز و دوست داشتنی هستند.
ايشان در جواب به اعتراضات هموطنان عرب خوزستان به گفته های ضد عربيشان، می فرمايند که آنها نه از نژاد عرب بلکه از نژاد خالص ايرانی هستند و فقط تکلمشان به عربی است. و بعد با ذکر مثالهائی در مورد جنايات اعراب در هزاروچهارصد سال پيش به اين نتيجه می رسند که چون اعراب امروزی از اعمال اعراب آن زمان در مورد ايرانيان معذرت خواهی نکرده اند، پس عرب بودن ننگی است که ًخوشبختانهً هموطنان عرب خوزستانی از چنين ننگی به دور هستند.

اين مطالبی که ايشان در رابطه با اعمال ارتکابی اعراب در آن زمان بيان می فرمايند مربوط به دورانی است که تمدن بشری هنوز در حال تکوين بوده است. غرايز و عواطف هنوز خام بوده و تلطيف نشده بودند. شور و شر، مال پرستی و قدرت طلبی حکام و لشگريانشان بر ملاحظات ديگر غلبه داشتند. انسان‌ها و جوامع هنوز به پختگی و مدنيت نرسيده بودند. در چنين شرايطی بالطبع بيشتر مسائل از طريق جنگ و غارت و تجاوز پيش می ‌رفتند. حاکميت مذهب هم مزيد بر علت بود و اين اعمال و شيوه‌ها را توجيه و تقويت می کرد. اين جنگ‌ها و غارت‌ها مختص جامعه و کشور خاصی‌ نبود و شامل همهٔ اقوام و جوامع می شد، از چينی‌ و مغول و ترک در شرق تا ايرانی‌ و آشوری و عرب در شرق ميانه تا يونانی و رومی و بربر‌های اروپائی در غرب. آنچه را که مغول‌ها و عرب‌ها در مقطعی از تاريخ با اقوام و ممالک ديگر کردند، ايرانی‌‌ها هم به سهم خود در مقطعی از تاريخ با اقوام و ممالک ديگر و نيز با اقوام خود ايران کرده اند که با جنايت‌ها و خونريزی‌های فراوانی‌ به همراه بوده است. فقط برای ذکر مثال می شود به حملهٔ خشايارشا به يونان و حملهٔ نادرشاه به هندوستان و حملهٔ آغا محمد خان به کرمان اشاره کرد که با چه جنايت‌ها و خونريزيهائی همراه بوده اند.
اگر قرار و معيار بر ندامت و معذرت خواهی باشد حتما همه اقوام و ملتهای دنيا يک معذرت خواهی به ديگران بدهکارند، از اقوام و ملتهای مفتخر به اسکندر ًکبيرً و چنگيزخان مغول گرفته تا ملتها و کشورهای پيشرو و دموکراتيک اروپا و آمريکا با آنهمه سوابق استعماری و غارتگرانه و با چنان حجم عظيمی از جنايت و خونريزی. در صورتيکه می دانيم هيچکدام از اين ملتها و کشورها نه تنها هيچگونه اضهار ندامت و پوزشی نسبت به گذشته شان و يا از ديگران ابراز نداشته اند بلکه مفتخر نيز به آنها هستند. و اين امر شامل حال خود ايرانيها نيز می شود. پس اگر گويا قرار و ًپسنديدهً نيست که ايرانيها از کسی پوزش بخواهند و اظهار ندامت نمايند که هيچ بلکه حتی به جنگها و کشورگشائيها و قتل و غارتهای خودشان مفتخر هم باشند، پس چگونه است که چنين پوزشی از اعراب تقاضامی شود. و اگر از اعراب تقاضا می شود پس چرا از ديگران و مثلا از انگليس و آمريکا و روسيه و يونان و ايتاليای جانشين روم و مغولستان و افغانستان و ترکمنستان و ازبکستان و ترکيه و پرتقال و غيره تقاضا نمی شود زيرا که همه اينها به هرحال روزی روزگاری ظلمشان بر ايران جاری گشته است. اينجاست که گويا با دو عينک متفاوت به قضايا نگاه می شود و با دو معيار مختلف سنجيده می شود.
اگر بخواهيم با چشم واقع بين به تاريخ نگاه کنيم حتماً از يک چنين داوری‌های يک جانبه ای‌‌‌ که ايشان ارائه ميدهند دوری خواهيم کرد.

و اما اين مطالبی که ايشان به آن اشاره می کنند مربوط به تاريخ و دوران آغازين تمدن بشری است و تمدن هم در همهٔ جوامع همزمان و موازی ِ هم پيش نرفته است. پس برخی‌ زودتر و برخی‌ ديرتر به سطح بالاتری دست يافته اند. ولی‌ همهٔ آنها بهرحال چنين مراحلی را پشت سر گذاشته اند،از جمله ايرانيها.
آنچه مهم است تفکر امروزی ما به عنوان انسان هائی متمدن و برخوردار از سطح بالای علم و دانش جديد است. تاريخ تفکر بشر سه دورهٔ کيهان محوری، خدا محوری و عقل محوری را طی‌ کرده است که ما امروز از دورهٔ رنسانس به بعد در دورهٔ سوم يعنی‌ دوران مدرنيته و عقل محوری (به مفهوم عقل مستقل: مستقل از دين و مذهب) قرار داريم که در مرکز آن انسان و احترام به انسانها قرار دارد. ًانسان معيار همه چيز است: هرآنچه هست و هرآنچه نيستً (پروتاگوراس). براين پايه انسانها جدا از نژاد، زبان، جنسيت و غيره با يکديگر برابرند و گذشتهٔ آنها دليلی‌ بر تقرب و تنزل آنها نيست که اگر چنين می بود، می بايستی همهٔ مردم و جوامع دنيا را نفی و تحقير می کرديم، از آلمانی‌ و ژاپنی و فرانسوی گرفته تا ترک و ايرانی‌ و آمريکائی. تفکرات نژادپرستانه، امروز جائی‌ در بين مليت‌های متمدن ندارند. کسانی‌ که دارای ذهنيت قرون وسطائی بوده و اسير چنين تفکراتی هستند هرچقدر هم که بخواهند گرايشات خود را با ذکر مثال‌ها و نمونه هائی از تاريخ، به اصطلاح مستدل نشان دهند، بايد گفت که پايشان می لنگد و استدلالشان چوبين است چون که اين مثالها يقهٔ خودشان را هم خواهد گرفت. بگذريم ازاينکه اين مثالهائی که ايشان می آورند، نظير آسياب کردن با خون مردم، نه تنها جزو واقعيات تاريخی‌ نيستند بلکه از نظر عملی‌ هم امکان پذير نيستند. اينها داستانهائی هستند که برخی‌ کسان در گذشته های دور برای نمايش نفرت برحق خود بهم بافته و منتشر کرده‌اند تا فجايع را ده چندان نشان داده باشند. برای ذکر مثال هم بايد از مثالهای واقعی‌ که به اندازهٔ کافی‌ وجود دارند استفاده کرد نه از داستانهای ساختگی که تعداد آنها مسلما در نوشته‌های گذشتگان کم نيستند. وتازه اگر هم اين داستانها واقعيت داشته باشند، عاملين و مسببين واقعی آنها حکام و سران فاسد و قدرت طلب سياسی و مذهبی آن قوم بوده اند نه مردم ساده ای که خود اسير دست آنها و در نتيحه دنباله رو و مجری اوامر آنها بوده و در جنگها و لشگرکشيها قربانی مطامع و منافع اربابانشان می شدند. نيز عين اين قضيه در مورد فجايع ايرانيها و ديگر اقوام دنيا در حق خودی و بيگانه صادق است.

توضيح و توجيه ايشان در اين مورد که گفته ‌های قبلی‌شان راسيستی نبوده است خود مصداق بارز نظريات راسيستی است، آنجا که ايشان در خطاب به هموطنان عرب خوزستان می فرمايند که آنها نه از نژاد عرب بلکه از نژاد خالص ايرانی‌ هستند و فقط تکلمشان به عربی‌ است و به اين ترتيب آنها را به ايرانی‌ الاصل بودن مفتخر کرده و از " ننگ " عرب بودن رهايشان می سازند. اگر اين مطلب مصداق بارز نظريه نژادپرستانه نيست پس آنرا در کدام مقوله می توان گنجاند.
از اين گذشته کسانی که احتمالا به نژاد خالص و اصيل ايرانی و آريائی می نازند، بهتر بود که می دانستند که امروزه در هيچ کجای دنيا و بخصوص در کشور چند قومی کهنی چون ايران چيزی به نام نژاد خالص و اصيل وجود ندارد که اگر هم وجود می داشت نکته مثبتی نبود و بلکه خيلی هم منفی می توانست باشد. زيرا که تحقيقات علمی و ژنتيکی ثابت کرده اند که درهم آميزی هرچه بيشتر نژادها باعث غنای ژنتيکی انسانها شده و توانائيهای جسمی و فکری آنها را افزايش می دهد. و به اين ترتيب اين ترکيب نژادی خود از جنبه های مثبت و مفيد هر ملتی از جمله ملت ايران است.
اين تصور که اصولا در ايران نژادهای جداگانه اصيلی به نام ترک، فارس، عرب، کرد، لر، بلوچ، ترکمن، ارمنی، آسوری و غيره وجود دارند، تصوری ابتدائی و نادرست است که با واقعيات جامعه ايران تطبيق ندارد. اقوام مختلف ايرانی در طول هزاره ها چنان درهم آميخته و ترکيب شده اند که هيچ کدام آنها از " افتخار مقدسی " به نام خلوص نژادی برخوردار نيستند بلکه فقط زبانشان مختلف است. و البته اين ترکيبات خود باعث غنای همۀ اين اقوام گشته است. و به اين ترتيب همۀ ايرانيان امروزی ترکيبی نه تنها از اقوام مختلف ساکن ايران هستند بلکه نيز دارای ترکيباتی از نژادهائی که در طول تاريخ به ايران حمله کرده يا از آن گذر نموده و صدها سال يا بيشتر در اين کشور و منطقه زيسته اند نيز می باشند از جمله يونانی ها، مغولها، ازبکها و غيره. و اين است آنچه که مشخصه واقعی يک ايرانی امروزی را تشکيل ميدهد و نه يک ايرانی آريائی و خالص. و اين را بايد بالاخره، چه بعضيها را خوش بيايد چه نه، به رسميت شناخت.



تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


اين مسئله ديگر بايد امروز آنقدر آشکار باشد که احتياج به اين قلمفرسائی ها نداشته باشد. حتی فردوسی شاعر و ايراندوست بزرگ تاريخ ايران هم که در يکهزار سال پيش می زيسته است به اين مسئله پی برده بوده است. می گويد:
از ايران و ز ترک و ز تازيان نژادی پديد آيد اندر ميان
نه دهقان نه ترک و نه تازی بُود سخنها به کردار بازی بُود
که منظور از دهقان در اينجا ايرانی است.
زمانی که فردوسی اين برداشت خود را از واقعيت بيان کرده است تازه چند صد سال از ورود ترکها و عربها به ايران می گذشت. اين اختلاط و درآميزی اقوام هنوز مراحل آغازين خود را می گذراند، با اينحال برای فردوسی امری عينی و واقعی بود. حال هزار سال هم به اين تاريخ اضافه کنيد و نتيجه بگيريد درجه اين اختلاط را. آيا هنوز هم می توانيد تصور کنيد که حتی يک ايرانی خالص آريائی در اين مملکت پيدا شود. اگر کسی پاسخی مثبت به اين سوال دهد پاسخش به احتمال زياد نه بر پايه اتکاء بر واقعيت بلکه دلبخواهی و متوهمانه خواهد بود.

آن کار ارزشمند و بزرگی که فردوسی انجام داد در واقع احياء يک زبان تاريخی و مهم اين منطقه بود که تاريخی را در دل خود نهفته داشت. فردوسی به هرحال آن قدر واقع بين بود که اين امر آميزش و اختلاط اقوام را که از درون آن قوميت جديدی زايش يافته بود و فردوسی هم يکی از آنها بود را می ديد و بيان می کرد، حتی اگر احتمالا احساس درونی اش نسبت به آن چندان مثبت نبوده باشد. کار او عمدتا امر احياء زبان در حال انقراض بود و تا اندازه زيادی هم در آن موفق شد. او به هيچوجه در فکر احياء نژاد آريائی و نفی اقوام ديگر ايرانی نبود. او دريافته بود که بر اين سرزمين علاوه بر آريائيها ديگرانی نيز وارد شده اند و همه آنها با کم و بيش اختلافی در تاريخ ورودشان ساکنين و سازندگان اين سرزمين هستند. نفی وجود اقوام ديگر ساکن اين سرزمين، که ريشه نژادی ديگری غير از آريائی داشته اند و يا همه را از ريشه و نژاد خالص ايرانی به مفهوم آريائی دانستن، و ادعای اينکه اينها فقط زبانشان مختلف است يا بعدها مختلف شده است، چشم بستن بر واقعيات عينی تاريخ است. اين يک انحصارطلبی آريائی است که در اثبات ادعاهای متوهمانه خود بسيار درمانده است. کوچکترين مراجعه ای به تاريخ به راحتی و سريعا همه اين ادعاها را نقش بر آب می کند. احياء يک نژاد خالص و نفی اقوام و مليتهای ديگر همواره امری مذموم و ناپسند بوده است که هيچوقت هم با موفقيت همراه نبوده است. اين پروژه را در سطحی بزرگتر يک بار در تاريخ، جناحی سياسی در آلمان قرن بيستم به اجراء گذاشتند و در عمل هم تا اندازه ای به پيش بردند که با چه قلع و قمعی از اقوام و مليتهای ديگر همراه بود و ميليونها نفر از اسلاوها و سامی ها و ديگران را به کام مرگ فرو برد. در ابعاد کوچکتر هم البته بارها در جاهای مختلف بکار رفته است.
انسان امروزی اکنون بايد به حدی از رشد رسيده باشد که ديگر انحصار طلبی ها و بحثهای نژادی را بر نتابد. برايش تعلق نژادی يک امتياز به حساب نيايد. اين مسئله البته از نظر بررسی های تاريخی و برخی رشته های علمی می تواند مطرح و مورد نظر باشد ولی به هيچوجه موردی برای تقرب و امتياز نيست. انسان مدرن امروزی انسانی است مرکب، با دهها و صدها ترکيبات نژادی و ژنتيکی. و اين بسيار هم خوب است.

تا اينجا مربوط بود به تاريخ نژادی و ژنتيکی ايرانيها. به همين ترتيب است تاريخ سياسی و اجتماعی و علمی و فرهنگی وادبی و هنری و اقتصادی ايرانيها. در اين زمينه ها هم ايرانيها دارای تاريخ مشترک ومتنوعی هستند که منبعث از همه اين اقوام و طوائف می باشد و نه يک قوم خاص. و مجموعه آنها است که باهم شخصيت فعلی يک ايرانی امروزی را تشکيل می دهد (البته نقش فرهنگهای ملی ديگر منجمله و بخصوص اروپائی نيز بر شخصيت ايرانی امروز قابل ذکر و شايان توجه است) . متاسفانه در اين زمينه ها هم اطلاعات ايرانيها از اين مجموعه متنوع و مشترک بسيار بسيار نارسا است و آنچه که تا به حال بنا به دلايل و منافع خاص و سياسی به ايرانيها عرضه شده است يک طرفه و مربوط به فقط يک قوم و طايفه خاصی بوده است که همانطور که گفته شد چنين قوم خاص و خالصی بعد از درهم آميزی ها واختلاطات طولانی و تاريخی ديگر وجود خارجی ندارد و اگر هم وجود داشته است امروز ديگر به تاريخ پيوسته است.

اما ضرورت طرح چنين بحثی از کجا ناشی ميشود. شايد برخی ضرورت آنرا احساس نکنند ويا آنرا لازم ندانند يا اصولا مخالف چنين نظرياتی باشند. در اين صورت بايد گفت که آنها متاسفانه يک مسئله اساسی و تعيين کننده را در شرايط حساس کنونی مورد توجه قرار نداده اند.
جنبش بزرگ مردمی بعد از انتخابات سال هشتادوهشت ضرورت اين مسئله را بخوبی در مقابل چشمان همه قرار داد، گرچه بسياری نخواستندد آنرا ببينند و در آن تعمق نمايند. با اين که مشکل ايجاد شده يعنی تقلب و دستکاری در آرای مردم و تحميل دولتی غير منتخب به آنها مسئله اساسی همه مردم ايران بود، ولی وقتيکه اين جنبش ابتدا در تهران و برخی شهرهای مرکزی و جنوبی آغاز شد و انتظار می رفت که بزودی همه گير وعمومی شود، مشاهده شد که برخی از اقوام غير فارس زبان از همراهی با آن طفره رفتند و به آن نپيوستند و بهانه هائی برای اين ناهمراهی به ميان آوردند. عکس اين قضيه هم در گذشته و حال صادق بوده است. موقعيکه مردم آذربايجان در سال هشتاوپنج برای خواستهای قومی خود به خيابانها آمدند و هزينه زيادی در مبارزات خود پرداخت کردند، تلاش آنها از طرف بقيه اقوام ايران مورد پشتيبانی و حمايت قرار نگرفت. عين همين قضيه در مورد مبارزات مردم کردستان، خوزستان و ساير اقوام ايران نيز قابل مشاهده است.
سياستهای تفرقه افکن و هدفمند از طرفی و بی اطلاعی از تاريخ مشترک اقوام ايرانی از سوئی ديگر باعث شده است که مردم ايران گوئی هنوز خود را اقوامی جدا از هم که گويا همه چيزشان از نژاد، زبان، فرهنگ، تاريخ وغيره جدا از يک ديگر است تلقی کرده و مشکل ديگران را مربوط به خود نمی دانند. به اين امر توجه ندارند که عليرغم داشتن ريشه های مختلف نژادی، زبانی، فرهنگی و غيره در گذشته های دور، اکنون ديگر در طول هزاره ها چنان درهم تنيده و ادغام شده اند که ديگر جز اختلاف در زبان، تفاوت اساسی ديگری در ميان نيست و نژاد، فرهنگ و تاريخ آنها آنچنان مشترک و به هم نزديک شده است که همگی باهم تشکيل يک ملت به نام ملت ايران را می دهند. البته روشن است که اين تفرقه و جدائی افکنی ناخواسته بين اقوام، امکان سوء استفاده برای برخی سياستهای خاص را نيز فراهم می آورد که متاسفانه بسياری نادانسته و ناخواسته ولی احتمالا برخی نيز دانسته به آن دامن می زنند.

اما آنچه که علاوه بر مطالب گفته شده در بالا، به عنوان يک عامل ديگر باعث ضديت برخی‌ از ايرانيها با اعراب می‌‌شود، علاوه بر حاکميت جمهوری اسلامی در ايران و سياست‌های بنيان برافکنانه آن، ارتباط اسلام با اعراب است. ‌اين ارتباط اگرچه واقعی است، در اينجا ولی به اين موضوع توجه نمی شود که اگر دين اسلام ابتدا توسط اعراب تدوين و ارائه شد، ايرانيها در تکوين، ارتقا و انتشار آن بيشتر از اعراب سهم داشتند، هم در ابتدا و هم بعدها. آنچه که در ايران به نام شيعه پی‌ريزی شد و مقبوليت يافت، عمدتاً ساختهٔ‌ دست و فکر ايرانی‌ بر مبنای تلفيق اعتقادات و باورهای مذهبی‌ و قومی گذشتهٔ خود ايرانيها با مذهب جديد بود. پس مشکل امروز ايرانيها نمی‌‌تواند فقط مشکل اعتقادات دينی باشد که خودشان هم در تکوين و ارتقا آن سهم داشتند. مشکل اصلی‌ در اينجا و امروز حاکميت سياسی دين بر جامعه است، به عبارت ديگر عدم تفکيک دين از حکومت. مردم ايران (و يا در واقع سطح فکری و فرهنگی‌ جامعه ايران) هنوز به آن درجه‌ای نرسيده اند که تفکيک دين و حاکميت برايشان جا افتاده باشد، چه رسد به اينکه داشتن دين (هر دينی) برايشان مورد سوال باشد. ايرانيها هنوز در عصر خدا محوری و دين خوئی و گرايشهای اعتقادی، که ًتفکرً حاکم در قرون وسطی بود بسر ميبرند و نسيم تفکر عقل محوری ِ دوران مدرن، تازه و در سطح محدود به اين جامعه رسيده است و تا جا افتادن بيشتر آن مسير درازی در پيش است.

بنابراين آن برخی کسانی که با ذهنيت قرون وسطائی، حقانيت وجودی خود را در نفی و انکار ديگران می بينند، به جای طرح مشکل اصلی‌ که همانا حاکميت دين بر جامعه است به سراغ مشکل فرعی تر، که دين (و در اينجا دين اسلام) باشد رفته، با انتصاب انحصاری آن به اعراب و فراموش کردن عمدی نقش ايرانيها در آن، فضای نژادی ضد عربی‌ را دامن می‌‌زنند. از آنجائيکه نمی‌‌خواهند سهم خود ايرانيها را در تکوين و انتشار دين درکل و دين اسلام بخصوص، به پرسش بگيرند و دنبال مقصر در جای ديگر می‌‌گردند، پس دنبال آدرس عوضی‌ رفته و به جای در افتادن (و در مواردی تحت لوای در افتادن) با حاکميت سياسی ِ دين، يقهٔ اعراب را می‌‌گيرند.

پسزمينهٔ يک چنين حرکت و تلاشی چه می‌‌تواند باشد. دلائل متعددی می‌‌توانند مطرح باشند که جای بحث آنها به دليل محدوديت اين نوشته در اينجا نيست. فقط به يک مورد اختصارا اشاره می‌‌شود تا بعدا احتمالا بتوان آنرا باز کرد.

پان ايرانيسم احتمالا يکی‌ از اين پس‌زمينه هاست. مکاتب مختلف مبتنی‌ بر "پان" اصولا بر مبنای اصالت نژادی تعريف می‌‌شوند. پان آريائی آلمانی‌، پان ترکيسم، پان عربيسم و غيره اصولا بر پايهٔ نژادی بنا گرديده اند.
پان ايرانيسم در ايران مکتب نسبتا جديدی است که از زمان رضاشاه به بعد به تقليد از آلمان و ترکيه در ايران مطرح شد. اين مکتب معتقد است که مردم ايران از نژاد خالص آريائی بوده و موجوديت اقوام ديگر در آن انکار می‌‌شود. اين مکتب به همين دليل نتوانست و نمی‌‌تواند در بين اقوام مختلف ايرانی‌ جائی باز کند. آنجائی هم که تا اندازۀ کمی‌ مقبول واقع شد (البته نه تحت اين نام بلکه تحت لوای عظمت طلبی آريائی و ناسيوناليسم مثبت و نظاير آن) فقط يا بيشتر در بين يک قوم خاص بود. اين گرايش ادعا می‌‌کند که بقيهٔ اقوام ايرانی هم‌ از نژاد خالص آريائی بوده و ايران انحصارا مسکن اين قوم می‌‌باشد و برای خود احساس برتری ويژه ای نسبت به ساير اقوام، به ويژه اعراب و ترکها، قائل است. و بدين ترتيب موجوديت اقوام ديگر يعنی‌ نزديک به نيمی از جمعيت ايران را نفی می‌‌کند (همانند ترکيه که در آنجا هم موجوديت قوم کرد نفی گشته و آنها را ترکهای کوهی می نامند). حتی اگر خود اين گرايش هم خودرا پان ايرانيست و برتری طلب و نظاير آن خطاب نکند، يک ناظر بی طرف به راحتی می تواند وجود چنين رگه هائی را در آن تشخيص دهد.
اين بيان که اعراب خوزستان و يا ترکهای آذربايجان (با قابليت تعميم به همهٔ اقوام) از نژاد خالص ايرانی‌ (با همان مفهوم آريائی) بوده و فقط زبانشان ديگر است و يا بعدا ديگر شده است (و از طرف کليه حضار ًآگاهً در يک جلسه فرهنگی ظاهرا سطح بالا مورد تحسين و تائيد قرار می گيرد)، خود بيان صريح اين موضوع است. اين نظريات اگر در سطح سياسی و نظری به اين صورت بيان می‌‌گردند، در سطح مردم عادی از طريق تحقير و تمسخر اقوام ديگر و بيان جوکهای مبتذل و ظاهراً خنده دار (ولی‌ درواقع دردآور و زخم آلود) ظاهر بروز می‌‌يابند، که در واقع چيزی نيست جز نفی و انکار اقوام ديگر.
اين انتظار که چنين گرايشی و چنان برخوردهائی با اقوام ديگر، با هيچ واکنش و برخورد متقابلی از طرف آنان روبرو نشود، انتظاری است آرزومندانه ولی متوهمانه. پس در طرف ديگر هم در واکنش به چنين نظريات و برخوردهائی و بمنظورمقابله با آن، گرايش‌های وحدت گريزانه ای در تقابل با وحدت تاريخی‌ ايران، برای طرح نظريات پان ترکی‌ و پان عربی‌ و امثالهم زمينهٔ بروز يافته، خطری بزرگ و قابل تأمل اين وحدت تاريخی‌، سياسی و جغرافيائی ايران را مورد تهديد قرار می‌‌دهد. البته احتياج به توضيح نيست که چه سوء استفاده‌های خطرناکی از اين موضوع، قدرت‌های بزرگ و منطقه برای به راه انداختن دعواهای قومی و چند تکه کردن ايران می‌‌توانند بنمايند.

اين سوال که چرا به عنوان نمونه آذريها و کردها در مبارزات عليه تقلب در انتخابات شرکت نکردند، درحاليکه خواستها و شعارهای جنبش سبز مربوط به تمام مردم ايران بود و اينکه چرا کردها، عربها، بلوچها و آذريها در مبارزاتشان از جانب ساير اقوام تنها گذاشته می‌‌شوند، و اينکه آيا ريشه اين عدم همبستگی‌ و پشتيبانی‌، در نژادپرستی و يا در قوم گرائی ويا صرفا در توهم به اين مقولات و يا در ناآگاهی سياسی و يا در حرکات وبازيهای سياسی وحسابگرانۀ برخی گروههای قومی و يا در سياستهای پشت پردۀ قدرتهای بزرگ و منطقه نهفته است يا دلايل ديگری دارد، بحثی‌ مفصل و منطقی را‌ می‌‌طلبد که محدوديت اين نوشته و محدوديت اطلاعات من از مواضع و عملکرد گروههای مختلف قومی و سياستهای پشت پرده، امکان آنرا در اينجا نمی‌‌دهد. آنچه که در بالا به اشاره و مختصر بيان کردم، برای طرح موضوع و اشاره به اهميت اين امر حياتی، ضروری احساس شد، تا احتمالا ديگرانی که در اين زمينه‌ها بيشتر صاحب نظر هستند، موضوع را بسط داده، عمق بيشتری به آن دهند. ونيز احتمالا کمبودها و اشتباهات نظری اين نوشته را برطرف نمايند.

آنچه که به عنوان نمونه در بعضی‌ مواضع و اعلاميه‌های برخی‌ گروه‌های قومی ِ عرب‌، کرد، آذری و غيره ميتوان ديد، زنگ خطری است بزرگ که وحدت و همبستگی‌ تاريخی‌، سياسی و جغرافيائی ايران را تهديد می‌‌کند و ضرورت تأمل و تعمق در اين زمينه را شديداً ايجاب می‌‌نمايد.

يک سوال هم در اينجا از آنهائی که مرتب دم از آزادی، حقوق بشر و رفع تبعيض در همه زمينه ها می زنند، مطرح می شود و آن اينکه چگونه است که امروزه کوچکترين اظهار نظرنامعقولی در مورد مثلا تبعيضات جنسی و تحقير زنان، بدرستی با شديدترين اعتراضات از طرف آنان پاسخ می گيرد ولی در رابطه با تبعيضات قومی و برخی تبعيضات ديگر هيچگونه و يا آنچنان اعتراض و واکنشی از طرف آنها مشهود نيست**. آيا اين بی اعتنائی و حتی در مواردی همراهی با جريانات تبعيضگر امر پرسش برانگيزی نيست؟ بايد دانست که چشمهای کنجکاو خودی و ضدخودی تيزبينانه اين بی تفاوتی را زير نظر دارند ونتيجه گيريها و قضاوتهای مثبت و منفی خود را از آن انجام می دهند. پس در يک چنين بزنگاههائی است که سره از ناسره مشخص می شود و احتمالا پتانسيل های انحرافی پيش گفته در جامعه شکل می گيرند. و بعد افسوس خورندگان به وجود چنين گرايشهائی در جامعه در برخوردشان به اين معضل به جای اينکه سهم خود را نيز در ايجاد اين چنين روندی بررسی و نقد کنند، يکطرفه قضاوت کرده، فقط طرف مقابلشان را به باد انتقاد می گيرند و مقصر ميشناسند.

حال احتمالا اين سوال می تواند مطرح شود که اشاره به اين دردها و عيان کردن بيماری فقط به منظور ناله سردادن و آه کشيدن است يا اينکه راه حلی هم برای آن متصور می باشد.
طبيعی است که نشستن و دست روی دست گذاشتن و منتظر آن بودن که مشکل خود بخود و يا از طريق سياستهای دولتی و از بالا حل شود، راه به جائی نخواهد برد. اين مشکلی است که در ايجاد آن نه فقط بالائيها بلکه خود مردم در اقشار مختلفشان و قوميتهای متعددشان شريک وسهيم بوده اند.
به عنوان يک گام اوليه ضروری است که اين مشکل در تمام ابعاد آن به روشنی و بدون لاپوشانی و با نگرشی بی طرفانه و همه جانبه و بدون پيش داوری های ناعادلانه به بحث عمومی گذاشته شود و حساسيت جامعه به آن جلب گردد. برای اينکار بايد علاقمندان به اين مبحث و دست اندرکاران سياسی علاقمند به وحدت ملی ايران و روشنفکران و محققين صاحب نظر در اين زمينه، دست به کار شده، کاری لايق و شايسته در اين رابطه ارائه نمايند. سمت اين حرکت بايد حساس کردن جامعه نسبت به امر وحدت ملی، احترام و به رسميت شناختن حقوق مساوی برای همۀ اقوام ايرانی، مخالفت با تبعيضات قومی و افشای تمايلات برتری طلبانه اين يا آن قوم خاص، عامه فهم کردن اين امر که ايران جايگاه و مسکن اقوام و طوايف مختلف متساوی الحقوقی است که قرنها و هزاره ها مشترکا در اين سرزمين زيسته و در پی ريزی و بنای آن مشترکا باهم تلاش کرده اند و هيچ کدام را بر ديگری امتياز وحق ويژه ای نيست، طرد و منتفی اعلام کردن هرگونه تصورات برتری طلبانۀ قرون وسطائی اين يا آن قوم، مخالفت با تحقير و تمسخر اين يا آن قوم در بيانات و نوشته ها ويا در قالب جوک و طنز و مسائلی نظير اينها. با اين تلاشها بايد جامعه را نسبت به امر تبعيض قومی چنان حساس کرد که هرگونه عملکرد يا اظهارنظر نامعقولی در اين رابطه پاسخ متناسب خودرا دريافت نمايد.
گام ديگر در اين رابطه می تواند تلاشهای کنشگران، فعالين، روشنفکران، هنرمندان و دست اندرکاران وابسته به اقوام مختلف برای نزديکی و تبادل نظر و نيز پی ريزی يک سامان مناسب برای پيشبرد اهداف اين حرکت باشد.
گامهای بعدی هم می توانند درپی گامهای فوق يافته شده و برداشته شوند.

يک نکته هم در انتها درباره نام اين سرزمين که ايران باشد. اين نام در ابتدای ورود آريائيها که جمعيت وسيعی بودند به اين منطقه – که خود ساکنين بومی ديگری داشت- و حاکميتشان بر آن، بنا به دلائل و ضرورت تاريخی بر اين سرزمين گذارده شد که نام گويا و مناسبی هم بود. ولی علاوه بر مردمی که قبل از آنها در اين سرزمين سکونت داشتند اقوام ديگری نيز به تدريج و در طول تاريخ بر آن وارد شدند و مانند واردين قبلی جزو ساکنين و سازندگان اين سرزمين گشتند. اگر در ابتدا نام ايران دلالت بر قوم خاصی داشت و سرزمين آنها ناميده می شد، بعدها و به تدريج ديگر چنين نبود و اين منطقه سرزمين همه اين اقوام و طوائف گشته بود. اگر اين نام در ابتدا اسم خاص بود که دلالت بر وابستگی به قوم خاصی داشت، بعدها ديگر تبديل به يک نام تاريخی شده است و بسيار هم از نظر تاريخی گويا ومناسب است ولی ديگر آن مفهوم سابق را ندارد. و همين امر است که برخی از مردم عامی و يا بی اطلاع از تاريخ را به اشتباه می اندازد.

پانوشتها:
* ويديوی صحبتهای آقای عالی پيام به ادرس زير در يوتيوب قابل مشاهده است:
http://www.youtube.com/watch?v=nBebshlNPPc&feature=youtu.be
** يکی از دلايل واکنش به اظهارات تبعيض جنسيتی وجود يک جنبش نسبتا قوی زنان است که تا اندازه ای موفق شده است جلوی چنين برخوردها و اظهاراتی بايستد و حساسيت جامعه را با خود داشته باشد. چنين حساسيتی در جامعه در رابطه با تبعيض قومی، بنا به دلايلی که بخشی از آنها در اين مقاله مطرح شد، هنوز ايجاد نشده است. وهمين کمبود است که بايد هرچه سريعتر برطرف شود. درآن صورت ملاحظه خواهد شد که چه درک بهتری در جامعه نسبت به مسئله فوق ايجاد خواهد شد.

بعدالتحرير:
بحثی که در بالا ارائه شد در درجه اول با اين منظور و نيت همراه است تا معضل مهمی را که در رابطه با مسائل قومی در ايران وجود دارد و تا به حال به دليل عدم توجه به آن به غده خطرناکی تبديل شده است که می رود وحدت ملی و تاريخی ايران را مورد هدف قرار دهد، به يک بحث عمومی تبديل کند و حساسيت عام و خاص را به آن جلب نمايد. باشد که همه علاقمندان به اين بحث و همه کسانی که به مسئله وحدت و دوستی کليه اقوام ايرانی در چارچوب يک ايران واحد احترام می گذارند و تقويت و استحکام آن و نيز رفع کدورت های احتمالی را خواستارند، در اين بحث شرکت کرده، به باروری و تکميل آن ياری رسانند.
به عنوان شروع بحث نظر يکی از دوستانی که پيش نويس اين مقاله را مطالعه کرده و نظر خود را ارائه داده است در زير آورده می شود.


"به باورمن خصومت نهفته و يا گاه آشکار نسبت به اعراب درايران ريشه بس عميقتری دارد تا برخورد با سايراقوام. دليلش هم تاريخی است و آنرا بايد در تفاوت برخورد متفاوت اعراب و ايرانيان با اسلام جستجو کرد. تفاوت اين برخورد دراينجاست که اعراب پس از ظهور اسلام به کلی درآن حل شدند درحاليکه ايرانيان درعين پذيرش اجباری و يا داوطلبانه و يا اپورتونيستی آن وارد يک دوره رنسانس فرهنگ ديرينه خود شدند و اين تفکيک فرهنگ و سنت از مذهب هيچگاه، حتی زمان اوج مذهب شيعه نيز از بين نرفت. مساله ناسيوناليسم که درقرن نوزده و بيست ميلادی نه تنها درايران بلکه در بسياری از کشورهای به اصطلاح جهان سوم بوجود آمد بيشتر جنبه غرب ستيزی و يا ضد امپرياليستی داشت که آن خود عکس العملی بود در مقابل استعمار.
جمهوری اسلامی برای نخستين بار در تاريخ ما سعی کرد کاری را بکند که اعراب در گذشته کردند. اگر خاطرت باشد از همان ابتدای دستيابی خمينی به حکومت هرآنچه ملی بود تبديل به کفر شد وممنوع گرديد و يا به تمسخر گرفته شد. کلمه ملی گرائی يک ناسزا بود. بسياری از آثار هنری و تاريخی متعلق به زمان پيش از اسلام را نابود کردند. حتی می خواستند قديمی ترين سنتهای ما نظير عيد نوروز را ممنوع کنند. ولی ايرانيان زير بار نرفتند. با تمام توان دفاع کردند. و حالا بعد از سی سال می بينيم چگونه نزديکان احمدی نژاد و نيز خود او تلاش می کنند برای فرار از بن بست ايدئولوژيک کنونی به تمدن قديم ايران روی آورند.
درواقع جمهوری اسلامی مساله عرب ستيزی ديرينه را مجددا زنده کرد. حتی مساله برخورد با آذری ها به باور من بيشتر ريشه تاريخی دارد تا ريشه نژادپرستانه. به هرحال اين بحث همانطورکه خودت اشاره کرده ای ابعاد زيادی دارد که بايد مفصلا به بحث گذاشته شود. اميدوارم مقاله تو حرکت نوينی در ادامه بحث ايجاد کند. هميشه شاد باشی."

ب. ن.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016