گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
بخوانید!
9 بهمن » جزییات بیشتری از جلسه شورایعالی امنیت ملی برای بررسی دلایل درگذشت آیتالله هاشمی
9 بهمن » چه کسی دستور پلمپ دفاتر مشاوران آیتالله هاشمی رفسنجانی را صادر کرد؟
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! "گاهی به پريشانی گاهی به پشيمانی"، حسين کمالیحاکمان جمهوری اسلامی ايران بعضی خصيصهها و خصلتهای مخرّب خود را به پيکر بخشی از مخالفانشان منتقل ساخته و سرايت دادهاند: خطا میکنند، بر خطای آشکار اصرار میورزند، پريشانی در کار میآورند و پشيمان نمیشوند؛ کشور را به مهلکه تهديد و نابودی میاندازند؛ در برابر انتقاد، ناقدان را ناسزا میگويندنشانه روشنی فکر همين است که پنجره ذهن رو به جهان فراخ باز نگه داشته شود، و بويژه مرگ و عزا و شيون را در خانه همسايه های دور و نزديک ببينيم و انديشه کنيم. چند سال پيش رمانی خواندم با عنوان صخره، از نويسنده عراقی کنعان مکــّـيه که سرگذشت شهـر بيت المقدس در سده هفتم ميلادی را دستمايه تأمّلات انديشگی ساخته بود، در قالب قصّه و به صورت رمان تاريخی. از همان صفحه يک و پاورقی نخستين بر متن دانستم که آن کتاب به رغم فـــُـرم گيرايش، محتوايی دارد که به مذاق من نمی سازد و دلم را می زند و مثل سياهدانه سر گيجه می آورد. روشنفکر نويسنده آن رمان از مخالفان سرشناس و زبان آور ديکتاتوری صدّام حسين و حزب بعث عراق به شمار می رفت، و در افشای زشتيهای آن حکومت ستمگر سخنها گفته، و در آن عرصه آثار مهم پديد آورده بود. در سال ۱۹۸۹، يک سال پس از پايان جنگ خانمانسوز ميان ايران و عراق، با اسم مستعار سمير الخليل کتابی درآورده بود با عنوان جمهوری وحشت، و مشاهدات عينيش را از اختناق کشنده، آدمرباييها، زندانهای مخفی، اعدامها و قتلهای سياسی، و ... در عراق بازگفته بود. در سالهای جنگ پدرش شرکت مهندسی معتبری داشته با دو شعبه يکی در لندن و ديگری در بغداد، و نويسنده سی و چند ساله آنجا آرشيتکت و در زمره شرکا بوده و با برخورداری از مزايای معهود طبقه فوق متوسط اطلاعات تکان دهنده ای از جامعه عراق و رژيم بعثی گرد آورده و شــمه ای را در کتابش بازنموده است. نويسنده از آن نمونه ها صدها هزار برگه اسناد و مدارک فراهم آورد و بعدها همه را مبنای تشکيل بنيادی برای ثبت جنايتهای ضدبشری صدّام و همدستانش قرار داد. دغدغه حقوق بشر و آزادی طلبی در لحن پرشور کتاب جمهوری وحشت موج می زند، نقد نظام حاکم رنگ و بوی عدالتخواهانه دارد، و تحليل اجتماعيش پرمايه و آگاهانه است. همين نويسنده کتاب ديگری هم بعدها نوشت با عنوان بنای يادبود، که روی جلد آن عکس طاق نصرت مشهور صدّام را گذاشته، همان طاق نصرتی که چهل و پنج متر بيشتر از زمين جاده ارتفاع دارد، و به هيبت دو دست برافراشته شده که تيغه شمشيرها را به هم حمائل نهاده اند، و در پای آن پنجاه هزار کلاهخود جنگی هست که می گويند از جوانان به خون غلتيده ايرانی به دست نيروهای عراقی غنيمت گرفته شده است. نمی دانم کدام آنها را از کنار بدن محمد يا امير يا اردوان يا احمد برداشته اند که من می شناختم. در آن سالها که بيش از يک دهه می گذشت از ايران دور بودم می خواستم جريانهای روشنفکری منطقه و جهان را بهتر بشناسم و با وضع کشورم مقايسه کنم. فرومايگی فرهنگی اقتدارطلبان تاريک انديش به جای خود، اما نخبه گرايی اجتماعی، رانت-بازی اقتصادی، فردمحوری فلسفی، پنهانکاری و جبن سياسی که بر جريان موسوم به اصلاح طلبی يا اصلاحات حکومتی غالب می ديدم نيز برايم تعجب آور و اسف انگيز بود. چرا نقد نابرابريهای فزاينده در جامعه از گفتمان ايران آن روز غايب بود؟ چرا هورا کشيدن برای اسطوره بازار آزاد سکه رايج شده بود؟ چه سرّی بود که نام فون هايک و ميلتون فريدمن و مکتب شيکاگو از دهان برخاستگان از حاشيه کلانشهـر تهران دهه ۱۹۷۰ نمی افتاد؟ نام جامعه مدنی همه جا بود – و چه خوب که بود- امّا کوشش در ايجاد فرصتهای مساوی در عرصه های قدرت و ثروت و منزلت اجتماعی – که اساس مدنيت است- مثل کيميا کم پيدا می شد. بحث سنت و مدرنيته لقلقه زبانها گشته و فتيله امّليسم چندان بالا کشيده بود که ستون نويس کاسب-زاده روزنامه حزب مؤتلفه، ارگان پادوهای قديم بازار و واسطه های رانتخوار جديد – موسوم به بيزنسمن- از هر پنج کلمه سه تا را به انگليسی می نوشت- بر سبيل بير کلمه اوچ غلط! به ياد می آوردم سخن يکی از استادان برجسته فيزيک را در ايران که در سفری به نيويورک وضع موجود آن روز را با سطحيگری و پوچی غالب در سال ۲۵۳۵ شاهنشاهی همسو می ديد. از آگاهانی که دستی بر آتش دارند و خود در سلک خاورميانه عربی و در دانشگاههای بزرگ امريکا نام آورند راجع به مسأله های فکری نزد روشنفکران منطقه بويژه عراق پرسيدم، اما ديدم با در ميان آمدن نام کنعان مکيه ناگهان رو ترش می کنند و بينی عقب می کشند و سر تکان می دهند که تعـبير خودمانی آن حرکت نمادينشان اين می شد لابد که اين امامزاده کور می کند و شفا نمی دهد. با آنکه رمان آن نويسنده را نپسنديده بودم، باز واکنش تند بزرگان را در آن موقع به حساب ظنّت روشنفکرانه گذاشتم، بدين ملاحاظه که اهل نظر گفته اند ده زندانی در سلولی بخسبند و دو روشنفکر در اقليمی نگنجند. خاصه آنکه کنعان مکيه در ۱۹۹۴ کتابی با عنوان سکوت در برابر ظلم چاپ کرده و ناخن به روی روشنفکران عرب کشيده و بيشترشان را مبتلا به ننگ ناسيوناليسم و بيماری امريکاستيزی تشخيص داده بود؛ سخنان درشت گفته و حتی به محمود درويش شاعر فلسطين حمله برده و اتهام زده بود که مديحه سرای صدّام است. البته من زود فهميدم که بدگمانی در حقّ کنعان مکيه دليلی ريشه ای تر و انگيزه ای بس عميقتر از همچشمی و رقابت قومی و صنفی داشت. کنعان مکيه در جايگاه روشنفکری امتحان بدی داد، و بويژه در برآورد سود و زيان حمله امريکا به عراق خطای جبران ناپذير کرد و اکنون، به گزارش نيويورک تايمز (ويژه نامه يکشنبه ۷ اکتبر ۲۰۰۷)، پريشان است از اينکه رقم کشته های چند صدهزاری در عراق به شمار قربانيان صدّام نزديک شده، و با پشيمانی متحیــّـر مانده که در از ميان رفتن جان و اميد چندين هزار بنی آدم او چقدر مقصــّـر بوده است. او که چند ماه پيش از آغاز حمله در مؤسسه امريکن انترپرايز-اتاق فکر نزديک به جناح ديک چنی- دولت امريکا را به مداخله نظامی تحريض کرده و سرنگون ساختن صدّام را همپايه فروپاشاندن امپراطوری عثمانی قلمداد کرده بود، در فرصتی ديگر رو در روی جورج بوش دوّم در دفتر بيضی شکل کاخ سفيد نشسته و وعده داده بود که مردم عراق با گل و شيرينی به پيشواز سربازان امريکايی خواهند شتافت. حرفش اين بود که نزاع بر سر نفت يا اسلحه کشتارجمعی نيست که جايی در دل خاک نهفته باشد، بحثِ مداخله بشردوستانه و ادای مسئوليت اخلاقی در قبال انسانهايی است که حکومت صدّام لگدمالشان می کند. از روز خوشی می گفت که حکومت سکولار غير عربی و فدرالی در سرزمين عراق برپا خواهد شد، و کرد و عرب ، مسلمان و نامسلمان، شيعه و سنی، گذشته ها را خواهند بخشيد و همه از گرفتاری در چنگال آهنين بغداد رها خواهند شد. شگفت نيست که اين فارغ التحصيل مهندسی از دانشگاه ام.آی.تی، مردی که عمری با فرهنگ و هنر و فلسفه گذرانده، استدلالش را در قالبی فريبا تقرير می نمود، اما حقيقت اين است که جنگ زشت است و کراهتش با واژگان و وعده های زيبا پوشيده نمی شود. کنعان مکيه خاطره ای از ياد نرفتنی را برای گزارشگر نيويورک تايمز (همان شماره) نقل کرده است از روزی که حدوداً دو ماه پيش از آغاز عمليات "آزادسازی عراق" با کندوليزا رايس، مشاور امنيت ملی، در دفتر بيضی شکل بوش دوّم حضور يافته بوَد. رئيس جمهور از پشت ميز به او نگاه می کند و می گويد عمليات در عراق در واقع دو عمليات است، اوّل سرنگونی صدّام و سپس بازسازی عراق. کنعان مکيه به ياد می آورد که "بوش رويش را به سوی رايس برگرداند که طرف ديگر اتاق نشسته بود و پرسيد، عمليات بازسازی عراق هم به خوبی در حال پيشرفت است، مگر نيست؟ و رايس نگاهش را به کف اتاق انداخت چون نمی توانست در چشم او نگاه کند، و گفت بله جناب رئيس جمهور." چند ماه پيش از آغاز جنگ، در همان ايام که جلسه عبرت آموز يادشده در کاخ سفيد برقرار گشت، فرهيخته فقيد ادوارد سعيد (درگذشته سپتامبر ۲۰۰۳)، او که زبان گويای آرمانهای انسانی و وجدان بيدار زمانه بود، مطلبی نوشت و حجاب از جنگبارگی کنعان مکيه و ساير روشنفکران مانند او برگرفت. نخست سودای سرنگونی صدّام بدون بمباران مردم عراق را وعده محال شمرد، و هشدار داد مگر کسی از مريخ آمده باشد که نداند بمباران سراسری جزء ثابت همه نقشه های دخالت در عراق بوده است. سپس آن ادّعا را به نقد کشيد که آينده عراق بعد از حمله را به وضع آلمان و ژاپن بعد از جنگ جهانی دوّم تشبيه می کرد، و درِ باغ سبز توسعه و دموکراسی را نشان می داد، بدون آنکه از عامل تعيين کننده جنگ سرد و تعهـّـدات امريکا در بستر مقابله با شوروی يادی بکند و سخنی بگويد. ادوارد سعيد از نظريه پردازيهای ملوکانه بی پايه ابراز منزجر بود چون تجربه تاريخی را کان لم يکن می انگارند، از جمله آنچه را در يوگسلاوی پس از تيتو رخ داد، يا در افغانستان، در امريکای مرکزی، سومالی، سودان، لبنان، و .... می گفت مردّد است که جلوه گريهای پرطمطراق کنعان مکيه را اسباب خنده بشمارد يا موجب گريه، اما در نتيجه گيری از مقاله خود ادوارد سعيد سخنان پرمغزی گفته که بايد آنها را خواند و بازخواند و هر چه جدّيتــر گرفت و به خاطر سپرد: بخصوص در اين روزها که کسانی با زبان مشابه کنعان مکيه – ولی اغلب نه به پيچيدگی او- برای ايران نسخه می پيچند. می گويد: "مکيه به خودی خود پديده ای گذراست، اما صرفِ بودن چنين موجودی نشانه وجود چندين نابسامانی ديگر است. چنين کسی نماينده روشنفکرانی است که بدون پرسشگری در خدمت قدرتند؛ هر چه قدرت قهارتر، پرسشگری اينها ضعيفتر. کسی که شيفته خويشتن است و از شفقت بر ديگران بويی نبرده است، و نشانی از همدردی با مصائب ديگران در او نخواهی يافت. ... امپرياليسم بريتانيا، اشغالگری وحشيانه دولت اسرائيل، و زورگويی امريکا لحظه ای او را به تأمل وا نمی دارد. بدتر از همه اينکه کارش ظاهرسازی و سطحی نگری است، و خويشتن را ثنا می گويد به اينکه اهل عقلانيت است، و اين همه دعوی در عين آنکه بر قوم خويش بدبختی و آوارگی را روا می شمارد. بدا به حال عراق!" حاکمان جمهوری اسلامی ايران بعضی خصيصه های و خصلتهای مخرّب خود را به پيکر بخشی از مخالفانشان منتقل ساخته و سرايت داده اند: خطا می کنند، بر خطای آشکار اصرار می ورزند، پريشانی در کار می آورند و پشيمان نمی شوند؛ کشور را به مهلکه تهديد و نابودی می اندازند؛ در برابر انتقاد، ناقدان را ناسزا می گويند. همه اينها به اسم ضرورت، عقلانيت، و تشخيص مصلحت. راستی بدا به حال مردمی که چنان خيرخواهانی داشته باشند، تا به بدخواهان چه رسد! دريغ است ايران که ويران شود. حسين کمالی Copyright: gooya.com 2016
|