بهار ايران، بهار عرب، بهار دنيا، و دوباره بزودی بهار ايران! چگونه؟ (متن کامل)، علی صدارت
SedaratMD(at)Gmail.com
۱- حفظ نظام و عناصر درگير
در قرن گذشته، ايران بستر جنبشهايی بوده است که در آنها، نقش اول را مردم بازی کردهاند. در سال ۱۳۳۲، در ظاهر و صورت، نفت ايران تنها مسألۀ برخورد ايران و غرب مینمود. ولی دغدغهای که دلهرۀ اصلی غرب بود، پديدهای بود که امروزه بهار عرب نام گرفته است. اين پديده را به نوعی در کشورهای اروپائی و حتی در خود امريکا و انگليس هم شاهد هستيم.
جنبش خودجوش مردمی، در اوج خود، بهار را، در زمستان ۱۳۵۷، در ايران به ارمغان آورد. کادرهای آزاده و مستقل ايرانی، چه آنها که در ايران زندگی میکردند و چه کسانی که از ساير کشورهای به وطن خود بازگشتند، با لياقت، دوران گذار را با خشونتپرهيزی تصدی کردند و مملکت را عليرغم مشکلات عظيمی چون گروگانگيری و حملۀ عراق در عين از همپاشيدگی ارتش ايران و تحريکات قومی مسلحانهای که از خارج پشتيبانی ميشدند، از گزند متلاشی شدن، دور نگاه داشتند.
ولی از همان دوران گذار از رژيم پهلوی، عدهای که به گفتۀ خودشان میخواستند ايران را "نجف و قم" کنند و با کسانی که میخواستند ايران را "پاريس و رم" کنند، به مصاف برخاستند. متأسفانه به علت ناکافی بودن تعداد کادرهائی که به آزادی و استقلال و عدم تقدم يکی بر ديگری باورمند بودند، و نيز ناوافی بودن ميزان در صنحه ماندن و ادامۀ مشارکت مردم در جنبش، اين نيروها نتوانستند که خلاء قدرت را پر کند. ابتدا "ملاتاريا" و اکنون مافيای نظامی/مالی پنجه در حيات وطن و هموطنان ما کردهاند.
گروههای متفاوت و چه بسا که متضاد را ديده و میبينيم که هر کدام و همگی به دلايل مختلف، يک خواسته را خواستار بوده و هستند. هدف آنها کماکان "حفظ نظام" بوده و هست. بعضی از اين گروههای درگير، از اين قرار هستند.
آقای خامنهای و بيت او، پر واضح است که رژيم را همينطور که هست میخواهند. البته خاصۀ چنين رژيمی و لازمۀ حياتی آن، پيوسته افزودن به تمرکز زور و قدرت انحصاری، و پيوسته افزودن به سرکوب و اختناق است. "رهبر معظم" از سوئی مجبور است به فسادهای رانتخوران کوچک و بزرگی که به اشکال و درجات مختلف پايههای پوسيدۀ ولايتش را تا بحال برپا نگه داشتهاند، به ديدۀ اغماض بنگرد. در عين حال و از سوی ديگر، وی مجبور است با زور، حق دانستن و با خبر بودن مردم را نقض کند و از طريق رسانههای وابسته، فرمان براند که مطالب مربوط به فسادها و اختلاسها و دزدیها را "کش ندهند."
آقای احمدینژاد و طيفِ او، سهم بيشتری از قدرت میخواهد. آنها از سوی ديگر، آيندهای برای "آخوند" در آتیۀ بسيار نزديک ايران نمیبينند و نمیخواهند در اين کشتی در حال غرق شدن بمانند و به دنبال قايقهای نجات هستند. ولی آنها هم، به علت سابقۀ کثيف و مملو از جنايت و فساد و خيانتی که دارند و بیلياقتی و بیکفايتیهائی که از خود بروز دادهاند، میدانند که فروپاشی جمهوری اسلامی، ضررهای هنگفتی به آنها میزند. باز هم پر واضح است که از قماش احمدینژادها، نمیتوان انتظار کوچکترين تحمل مردمسالاری را داشت.
اين دو گروه و دارندگان افکار و عقايد مشابه، نياز دارند که مکررا در تمام سخنان و نوشتههايشان از "دشمن" ذکری بکنند. آنها در ياد کردن از جنبش به عنوان "فتنه" و الفاظی مشابه به آن استفاده ميکنند. ولی در ارتباطگيری با افکار عمومی، اينها فقط کسانی را مطرح میکنند که به حفظ نظام معتقد هستند. خواستهها و افرادی که کوچکترين امکان تمايل به براندازی و گذار از کليت نظام جمهوری اسلامی در افکار و نظراتشان باشد، به کلی سانسور میشوند. و برعکس، کسانی را که به گونهای اصلاحات رژيم و مماشات با آن را خواهانند، به بهانههای مختلف، در معرض افکار عمومی قرار میگيرند و با ملقب شدن به لقب "سران فتنه"، رسانهای ميشوند.
رسانههای وابسته به آنها، با تردستی و با مغزشوئی افکار عمومی، نظرات "اپوزيسيون و مخالفانی" را که مردم را از فروپاشی رژيم میترسانند، گفتمان غالب در جامعه میگردانند. "سران فتنه" گرچه در ظاهر مورد عتاب و خطاب و ضرب و شتم و حصر قرار میگيرند ولی اهداف و افکار و نظرات آنها بطور وسيعی در رسانههای آشکار و پنهان رژيم، پوشش پيدا میکند. اين رسانهها حتی از موقعيت "جشن تولد سرانه فتنه" نيز نمیگذرند و از آن حداکثر استفاده را میکنند. (و اين در حالی است که بيشمار زندانيان سياسی، مدتها در سياهچالها هستند و متعدد روزهای تولد خود و عزيزان خود را در شکنجه و تجاوز و اعتصاب غذا سپری میکنند و هيچ خبری از آنها به گوش کسی نمیرسد.) در رسانههای مخالف دموکراسی، از گروه کثيری از فعالين سياسی که حتی شرکت در "انتخابات" و بدين وسيله به رژيم مشروعيت دادن را نفی میکنند، و بجای اصلاحات، گذار از کليت رژيم و قانون اساسی جمهوری اسلامی را خواهان هستند، به هيچ وجه خبری نيست. انگاری که آنها اصلا در دنيا وجود خارجی ندارند.
از سوی ديگر، آقای رفسنجانی و بستگان و دوستان او، دستشان تا کتف، به خون و جنايت و فساد و دروغ و تزوير و خيانت آلوده است. اينها از کسانی هستند که بيشترين گناه را در مورد وضعيت بيش از سه دهۀ گذشتۀ وطنمان بر گردۀ خود دارند. اين گروه نيز به وضوح، نمیتواند مملکت را ساعتی در دموکراسی تحمل کند. گرچه تقابل با گروه خامنهای و گروه احمدینژاد برايشان خطرناک است ولی اينها به مراتب بيشتر از سرنوشت خود در فردای سقوط رژيم، هراسناک هستند.
ويژهخواران نامدار و بینام و نشان مافيای مالی/نظامی، همه به نوعی ايمان دارند که اگر اين رژيم فرو ريزد، ناندانی آنها هم تعطيل میشود. اينها خوب میدانند در نظامی مردمسالار، از رانتدهی و مفتخواری خبری نيست. اين عملههای قدرت هم هر کدام به نوعی در حفظ نظام، حتی شده به ضرب اصلاحات، کوشا هستند.
گروههای "اصلاحطلب" هم به دلايل مختلف، حفظ نظام و اصلاح آن را خواستار هستند. گروهی بخاطر سوابق خود در اين سه دهه، از سقوط رژيم و محاکمات احتمالی در هراس هستند. عدهای هم به علت باور به اصالت قدرت و عدم باور به مشروعيت توانائیها از طريق مردم، و هم از سوی ديگر از روی ترس و عدم اعتماد به نفس، فروپاشی نظام را مساوی کشتار جمعی همۀ ايرانيان و تجزيه شدن ايران تبليغ میکنند! و در صحت اين حکمی که میرانند، هيچ ترديدی را به خود و به بقیۀ مردم روا نمیبينند!
آقای محمد خاتمی و امثال وی، در سخنرانیهای خود، علنا و از ته دل، مردم ايران را لايق دموکراسیهای غربی نمیدانند و کماکان از اينکه ايران شبيه به "پاريس و رم" شود، هراس دارند. اينها با تلقين ترس از قدرت و ترغيب انفعال در خفقان، "دموکراسی اسلامی" را در سر دارند. با باور به اسلام به مثابه بيان قدرت، به سوزاندن فرصتها ادامه میدهند و به خفتِ "تدارکاتچی" بودن وسايل و زمينههای ادامۀ ولايت مطلقۀ فقيه، خود اعتراف میکنند. روشن است که اينها هم چون بقیۀ گروههای فوق، در حفظ نظام جمهوری اسلامی تلاش میکنند.
دولتها و قدرتهای غربی، با بريدگی از واقعيات زمانه و با ادامۀ بسط انواع خشونتها در دنيا، هنوز تحمل دولتی حقوقمدار در کشورهائی چون ايران را ندارند. گرچه در ظاهر سياست ستيز با جمهوری اسلامی را در پيش گرفتهاند، ولی در باطن با سازش با جمهوری اسلامی، از بیکفايتی و بیلياقتی و وابستگی اين رژيم، به طرق مختلف منتفع میشوند. همۀ آنها به نوعی از بحران و تشنج، سود میبرند. در اين ميان گرچه جرج بوش و تونی بلر و ناتانياهو از مثالهائی بارز هستند، ولی کامرون و سارکوزی و برلوسکونی و بقيه هم از همان راه میروند. نياز اينها به بحران و جنگ و تشنج و خشونت، همان جنس نياز آقايان خامنهای و خمينی و رفسنجانی و احمدینژاد و بقيه، به بقا از همان طرق را دارد و به مانند قانون ظروف مرتبط، شيشۀ عمر يکی به ديگری متصل است.
رسانههائی چون بی بی سی، و صدای امريکا، اهداف دولتهای خود را اعمال میکنند. اين رسانهها هم برنامهها را با افکار و خطوط انتخابی تهيه و پخش میکنند. خطوط اصلی، سياستهايی هستند که قدرت به آنها ديکته میکند. قدرتهای غربی، برای فريب افکار عمومی مجبورند پيوسته دم از دموکراسی و آزادی در کشورهائی چون ايران بزنند. ولی شکی نيست که استقلال و مردمسالاری راستين در ايران "منافع ملی" آنها را به عنوان قدرت سلطهگر، به مخاطره میاندازد. اکثر مصاحبهها را با افراد دستچين شده انجام میدهند. اين افراد هر کدام به اشکالی و دلايلی، خواهان بقای رژيم هستند. اينها هر کدام به نوعی از استقرار و استمرار مردمسالاری متضرر میشوند و يا اصلا به آن معتقد نيستند. اين رسانهها بايد در افکار عمومی خود را بیطرف نشان دهند و به ندرت مجبور میشوند که با افکار و افرادی که معتقد به گذار از جمهوری اسلامی و وفادار به آزادیها و استقلال ايران هستند نيز مصاحبههائی انجام دهند. ولی خط کلی که تا بحال دنبال کردهاند، حفظ نظام جمهوری اسلامی در ايران با اصلاحاتی در آن بوده است.
بدين ترتيب بايد هشيار بود که چگونه از سوئی امثال بی بی سی و صدای امريکا، و صدا و سيمای جمهوری اسلامی، با يکديگر همصدا میگردد، و از سوی ديگر امثال آقايان خاتمی و خامنهای و رفسنجانی و کروبی و موسوی و رضايی و احمدینژادها همگی با هم، همنوا ميگردند و دست به دست هم، کنسرت "حفظ نظام از اوجب واجبات است" را اجرا میکنند. امثال اينها از جمله عواملی بوده و هستند که مردم را برای مشروعيت دادن به نظام جمهوری اسلامی، طی سه دهه به پای صندوقهای رأی بردهاند و نيز همانها از عوامل مهی بودهاند و هستند که آتشفشان جنبش خودجوش مردم را در زير خاکستر خفقان و سرکوب نگاه داشتهاند.
۲- چگونه "سبز"، رنگی ناشفاف شد!
ديديم که چرا و چگونه، از ميان ميليونها مردم ايران و نيروهای مخالف، فقط عدۀ خاصی که به دلايل مختلف و گاه شايد متضاد، متمايل و يا حتی نيازمند به ادامۀ بقای جمهوری اسلامی بودند، در رسانههای گروهی، مطرح میشدند و همچنان میشوند. از آنها از يک طرف، با عنوان "فتنهگران" و از طرفی ديگر، با صفت فعالان "جنبش سبز" نام برده میشد و میشود. از يک سو نظرات "سران فتنه" و از سوی ديگر راهبرد "رهبران جنبش سبز" به تفصيل مورد بحث قرار میگرفت و میگيرد. رهنوردی در راه "اجرای بدون تنازل قانون اساسی" گفتمان غالب در رسانههای گروهی گرديد. عليرغم تکثر آرا و تکثرخواهی و تکثرپذيری جنبش خودجوش مردمی، تمايلات و نظرات يک طيف خاص مطرح میگرديد و کماکان میگردد. وقتی به خطوط فکری رنگارنگ مردم بپا خاسته، فقط يک رنگ و آنهم فقط رنگ "سبز" زده شد، جبر و تحکم "عدم عبور از خطوط قرمز"، خاتمۀ جنبش خودجوش ۱۳۹۰ را نمايان نمود. جنبش خودجوش همگانی، دربرگيرندۀ نحلههای فکری بسيار متفاوت و حتی متضادی گرديد، ولی فقط گروهی خاص در رسانههای گروهی، مطرح گرديدند و همچنان میگردند و "جنبش سبز" با يک مطالبۀ محدود، "رسانهای" شد و همچنان میشود.
از کسانی که فقط مخالف آقای احمدینژاد بوده و در عين حال بقای رژيم را خواستار و پاسدار بودند، تا کسانی که مخالف کليت نظام و خواهان گذاری کلی از قانون اساسی و رژيم جمهوری اسلامی بودند، همه و همه توسط رسانههای گروهی، با رنگ سبز، متلون شده و میشوند. صدا و سيمای جمهوری اسلامی از يک سو، و بیبیسی و صدای امريکا از سوئی ديگر، جملگی، همۀ معترضين را در تنگنای خيمهای "سبز" قرار داده و میدهند. رسانههای همگانی مخالفين رژيم هم به سادهگی در اين دام افتادند و همۀ مردم را جملگی طرفدار "جنبش سبز" خوانده و میخوانند.
در "راديو بازار" يعنی در گفتگوهای خصوصی هم؛ چه در داخل ايران و چه در ميان ايرانيان خارج از کشور؛ بدون مطالبۀ شفـافشنوی و وسواس در شفـافگوئی و دقت در انتخاب لغات و بدون توجه در مفهوم مفاهيم و عواقب آن، از جنبش خودجوش مردم ايران با اسم "جنبش سبز" نام آورده شد و همچنان میشود. ترفند رسانههای گروهی مغرض، در محدود کردن جنبش خودجوش به "جنبش سبز" موفقيتآميز بود و مرجع غالب مردم از جنبش خود جوش، در محاورات روزمره، در حصار "جنبش سبز" محصور گرديد و میگردد. سعی و تلاش هميشگی در ناشفافی گفتمان و اصرار پيوسته در گنگگوئی رسانههای گروهی مغرض، نتيجۀ مطلوبشان را در پی داشته است.
فقط عدۀ قليلی به "سبز" خواندن جنبش خودجوش، انتقاد داشتند. اين نظر معمولا تحت تاثير هيجان جنبش خودجوش، کمتر فرصت بحث آزاد و تبادل نظر را میيافت. سانسور، و وخيمتر از آن، خودسانسوری، مجالی به بحث آزاد و يا حتی تبادل آرا در اين زمينه را نمیداد. در بعضی موارد و از جمله به علت به لب رسيدن جانها از ۳۰ سال سرکوب و فساد توسط ملاتاريا و مافيای نظامی مالی، انتقاد از "سبز" خواندن جنبش خودجوش مردمی تمام شرکت کنندگان در آن، با اعتراض و حتی عصبانيت روبرو میگرديد. خودسانسوری از سر ترس از فروکش کردن جنبش و ضربه خوردن به آن، هرگونه مباحثهای را در اين باب سانسور میکرد.
بتدريج، عدۀ بيشتری به اشکالات بنيادينی که محدود کردن جنبش خودجوش مردمی تحت لوای "جنبش سبز" در پی داشت، عرفان يافتند و نظرات آنها، در جايگزينی "جنبش سبز" از جمله به "جنبش رنگين کمان" امکان بروز پيدا کرد. ولی متاسفانه از يک طرف اين نوشدارو، بعد از وخامت حال سهراب به دستش رسيد و در ثانی، به اين گفتمان هم مجالی برای مطرح شدن در رسانههای غالب، داده نشد.
در تونس و مصر، شعار متداول شرکت کنندگان در جنبش همگانی خودجوش، از همان ابتدا، کاملا شفاف و روشن بود. گفتمان غالب در آن کشورها از شروع خيزش مردمی، در شعاری واضح و شفاف بيان گرديد. مطالبات مردم با شفافيت تام، خلاصه گرديد در شعار فراگير "ارحل!". ولی متاسفانه در ميان عدهای از ايرانيان، بحث در مورد اينکه قانون اساسی اجرا بشود و يا نشود!؟ و اگر بشود، آيا اجرای آن بدون تنازل باشد يا نباشد!؟ و يا اينکه دوران امام، طلائی بوده يا نبوده است.... شفافيت هدف جنبش خود جوش، پيوسته تقليل يافت و انرژی حرکتی آن، بتدريج تحليل يافت. بحثهای انحرافی مستمر گرديدند و به تقابلهای کاهنده در ميان صفوف مبارزين جنبش خودجوش مبدل گرديدند. با گذشت زمان؛ و با توضيحی که قبلاً هم آورده شد؛ مطالبۀ عمومی در باب گذار از رژيم خفقان و فساد و سرکوب، به تمايل به "حفظ نظام" تقليل يافت. در همين زمانها، باری ديگر بعضی از "اپوزسيون" به ناگهان مجددا در رسانهها، به وسعت مطرح شدند و با انتشار وسيع نوشتهها و سخنرانیهای منفعل کننده و تکراری، در جامعه، بيمها جای اميدها را گرفتند.
بدين علت، هر ايرانی شرکت کننده در جنبش خودجوش، به درستی از خود میپرسيد که آيا به خيابان آمدن، ارزش اين را دارد که مهرهای از اين رژيم جايگزين مهرهای ديگر شود!؟ "آيا من خود را میتوانم ببخشم که به طور غير مستقيم برای تحقق شعار حفظ نظام از اوجب واجبات است به خيابانها بيايم و حتی در اين راه توسط عناصر همين نظام دستگير و شکنجه و کشته شوم!؟"
روشنگری در باب هدف از خيزش و ارائۀ راهحلهای برازندۀ آن هدفها، نيروی محرکۀ جامعه را؛ مردم و بخصوص جوانها را؛ به آيندۀ خود دلگرم و خلاقيت آنها را در روشهای خشونتزدا و مردمسالارانه، شکوفا میکند. شفافسازی سرمنزل جنبش، استعدادهای نيروی محرکۀ جامعه را، در همواره، هموارتر کردن راه رسيدن به آنجا برمیانگيزد.
تجربه کردن بيان ناشفاف و منفعل کنندۀ اصلاح و استحالۀ نظام ولايت مطلقۀ فقيه، در عمل برای مردم روشن کرد که حتی در صورت پيروزی "جنبش سبز" در نهايت، همان آش مسموم در همان کاسۀ کثيف در حلق مردم چپانيده خواهد شد! که گفت: "گر تو کنی بر مه تفو، بر روی تو باز آيد آن!"
۳-"فاجعۀ" گذار از جمهوری اسلامی!!! اصلاح يا انقلاب؟
ديديم که چگونه شعار "حفظ نظام از اوجب واجبات است" در انحصار آقای خامنهای و گروه فرمانروايان بر ايران نماند. بعضی اشخاص و گروههائی که به خود صفتهائی چون "اپوزيسيون" و "مخالفان" و "آلترناتيو" ميدادند نيز در عمل معرکه گردانی بازیهائی چون "دوران طلائی امام" و يا "اجرای بلا تنازل قانون اساسی" شدند و مردم را از عبور از "خطوط قرمز" برحذر داشتند و بعد از تحمل کهريزکها و اوينها... از مردم توقع "دلجوئی از مقام معظم رهبری" را داشتند.
ديديم که چگونه عوامل فوق و نيز قدرتهای خارجی، ميليونها شرکت کننده در جنبش خودجوش را، به ضرب و زور رسانههای گروهی، در کيسهای "سبز" ريختند و آنرا دو دستی تقديم آقايان موسوی و کروبی کردند. هر چه اين آقايان بيشتر و در فرصتهای مختلف به نداشتن مقام رهبری جنبش اعتراف نمودند، در رسانههای گروهی، بيشتر از آنها به عنوان "سران فتنه" از يک سو و "رهبران جنبش سبز" از سوئی ديگر ياد کردند. ديديم که بعضی نويسندگان و گويندگان غيروابسته نيز در اين دام پا نهادند و ناخواسته، در تقليل دادن تمام مطالبات همۀ شرکت کنندگان در جنبش خودجوش به افکار آقايان کروبی و موسوی و رسانهای شدن آن، کمک رساندند. ضمن تحسين استقامت آنها و محکوميت رفتار رژيم با آنها، يادی میکنم از همۀ دگرانديشان و زندانيان سياسی/عقيدتی، که چه بسا در همين لحظاتی که خواننده مشغول مطالعۀ اين خطوط است، در سختترين شرايط و تحت بدترين شکنجهها هستند.
رژيم ولايت فقيه و نيز ساير افراد و گروهها و همچنين قدرتهای خارجی که نفع خود را با استقرار و استمرار مردمسالاری در ايران در تضاد میبينند، با مهارت، انقلاب را مساوی خشونت، تبليغ کردند. در افکار بعضی از ايرانيان، رفتن رژيم ولايت مطلقۀ فقيه خشونتپرست و خشونتپرور، مساوی خشونت و کشتار در ايران ترسيم شد. "اصلاحات" به تعبيری کليدی تبديل شد که در خواستههای گروهی از مخالفان آقای خامنهای، تعبيه گرديد.
در گفتمان غالب، به روشنگری و شفاف نمودن تعابير انقلاب و اصلاحات، کمتر پرداخته شد. رمزگشائی از اين دگم رازآلود و ناشفاف که گويا هميشه همۀ انقلابها، در تمام تاريخ کل بشريت، با خشونت و خونريزی و همۀ اصلاحات با مهربانی و عطوفت همراه بوده و تا ابدالدهر هم اين تعيين، همينطور خواهد ماند، در پردۀ اسرار باقی ماند.
برای پرهيز از سير تسلسل گفتاری در تعاريف انقلاب و اصلاح، و به جهت اجتناب از بحثهای انتزاعی؛ به قول مولانا، از گشودن عقدههای سخت بر کيسهای تهی اباء میدارم؛ و فقط به بررسی نمونۀ کوچکی از خروار، میپردازم.
"اصلاحات" اگر نه زودتر، شايد از زمان حکومت آقای رفسنجانی آغاز گرديد، و وی به خود لقب "سردار سازندگی" داد. مجدداً انتخاب بين بد و بدتر، به هشت سال حکومت آقای خاتمی انجاميد. سوزاندن فرصتها برای موفقيت جنبش و بهار ايران، نمیتوانست در عمل سرنوشتی بهتر از حکومت آقای احمدینژاد را در پی داشته باشد. حتی اگر در حسرتِ گذشته، همۀ اگر چنينها و اگر چنانها را هم در سر بگردانيم، مشروعيتی که "انتخابات" با شرکت کردن مجدد مردم در نمايش تلخ انتخاب بين بد و بدتر پيدا میکند، نمیتواند از جنس رفسنجانیها و احمدینژادها و بدتر از آنها را به کشور ما تحميل نکند.
در يک جامعۀ بسته، هيچ نوع امکانی برای هيچ گونه اصلاحی نمیتواند وجود داشته باشد. اگر واقعاً بخواهيم هرگونه اصلاحی را در آن جامعه اعمال کنيم با سرکوب و خشونت و خفقان بدان پاسخ داده میشود. تجربۀ بيش از سه دهۀ اخير ايران، گواه واضحی بر اين واقعيت است.
تا زمانی که جامعهای بسته است و بر اساس ولايت شخصی و يا گروهی اداره میگردد، هر نوع تغييری، با هر اسمی که بر آن نهاده شود، منجر بر مطلقهتر شدن ولايت انحصاری، میگردد. در جامعۀ بسته، هرگونه اصلاحات و تغييری که در آنجا فرصت بروز و به وقوع پيوستن را پيدا کند، لاجرم به انقلاب منجر میگردد. حتی در جوامع نيمهباز هم با زحمت میتوان از اصلاحات، نفعی برای اکثريت جامعه استنتاج کرد.
حال بپرسيم که هدف جنبش چيست و ما واقعاً چه میخواهيم؟ بد نيست برای مدتی، اصلاً از نامگذاری برای مطالباتمان، و اينکه آيا اين اصلاحات است و يا انقلاب، پرهيز کنيم. فقط چند مثال از مفاهيمی که برازندۀ يک انسان قرن بيست و يکم است را، آنهم با اختصار تمام، شماره کنيم.
آزادیهای فردی؛ عدم خشونت؛ امکان آزادی برای برخورد صلحآميز آرا؛ خشونتزدائی؛ حذف زندانهای سياسی/عقيدتی؛ حذف حکم اعدام؛ برابری حقوق زن و مرد؛ رعايت حقوق اقليتهای مذهبی و دينی؛ برخورداری همگانی از امکانات مملکت و حذف همۀ رانتخواريها و ويژهخواريها؛ جلوگيری از فرار مغزها با فراهم کردن امکانات رشد برای جوانان؛ پايان دادن به بحرانسازيها داخلی و خارجی و بينالمللی برای بقای رژيم؛ رابطۀ صلحآميز با کشورهای خارجی بر اساس موازنۀ عدمی؛ آزادی دين و عقيده و آزادی در داشتن و نداشتن آن؛ امکان انتخابات واقعی و آزاد و بدون نظارت استصوابی و بدون تقلب؛ حذف مقام ولايت مطلقۀ فقيه (و بطور کلی ولايت انحصاری و مطلقه از هر نوعش) و استقلال و آزادی شاخههای دولتی و امکان نظارت شاخههای مجريه و مقننه و قضائيه و رسانههای جمعی بر امور يکديگر؛ امکان مشارکت و نظارت مردم در امور دولت، توسط رسانههای همگانی آزاد و مستقل؛....
آيا مثالهای فوق، از جمله نيازها و بلکه پيشنيازهای استقرار و استمرار مردمسالاری نيستند؟ آيا خواست ميليونها نفری که در جنبش خودجوش مردمی شرکت داشتهاند، در نهايت اگر نه همه، تعدادی از اين موارد نيست؟ آيا لازمۀ کرامت هر انسانی، کمتر از اينهاست؟ آيا بدون همۀ اينها، میتوان منزلت انسانی را در خواب هم ديد؟
آيا همه و يا هر کدام از اين مطالبات حقه، با وجود ولايت مطلقۀ فقيه امکانپذير میتواند باشد؟ آيا خواست حتی يکی از موارد فوق با وجود رژيم جمهوری اسلامی، جمع ناممکن اضداد نيست؟
اگر جنبش با اين نگرش، و با اين مطالبات، با شفافيت تمام و بدون مصلحتسنجی پيش برود، و هستههای مردمسالار با باور به خود و اعتماد به نفس، خودداشته را از ديگری تمنا نکنند، آنچه درخور انسان ايرانی است را به سهولت، و در کمال خشونتزدائی، بدست خواهد آورد.
با تلقين و تبليغ ترس در جامعه، با مصلحتسنجی و کمتر از "ارحل" گفتن، بيش از دو سال و نيم از جنبش ميليونی خودجوش مردمی میگذرد. هر چه هدف جنبش ناشفافتر و مصلحتسنجیها بيشتر شد، جنبش از خيزش افتاد و زمان طولانیتر گرديد. قوای سرکوب مجال اين را پيدا کردند که عناصر مردمی نيروهای انتظامی را حذف و در روشهای خشونتآميز خود، کارآزمودهتر و موفقتر شوند. صدا و سيما از غافلگيری جنبش خرداد ۱۳۸۸ بيرون آمد و در مغزشوئی، روشهای موفقتری را آموخت.
شعور به شعار "نترسيم، نترسيم؛ ما همه با هم هستيم" گسترش لازمه را پيدا نکرد. دردِ دل يکی از بسيجيان در مطب يکی از اطبا در تهران و اعتراف به خوفی که وی و همکارانش از نترسيدن مردم دارند، به وضوح مینماياند که وحشت و يا حتی ترديد در صفوف جنبش همگانی، مکانی ندارد.
با نگاهی به گاهنمای جنبش به خوبی میبينيم که هرچه تعداد شرکت کنندگان در جنبش بيشتر بوده، حرکت در آن روزها، خشونتزداتر بوده است. و هر موقع مکان مبارزه را نيروهای انتظامی تعيين کرده و يا تعداد شرکت کنندهها کمتر بوده، ميزان خشونت و سرکوب زيادتر بوده است.
خشونت و کشتار در ليبی بيش از بقیۀ کشورهای بهار عرب بوده است. خشونت و کشتاری که پای اجنبی را به کشور باز کرد و کماکان ادامه دارد. جنبش در ليبی، به فراگيری تونس و مصر نبود. در اين کشور، از ابتدا خشونت به عنوان روش مطلوب، رايج گرديد و اين خود از جمله دلايلی بود که زنان، يعنی نيمی از شهروندان ليبی، کمتر توانستند در جنبش ليبی، دخالت مستقيم داشته باشند و اين باز خود منجر به کمتر شدن شرکت کنندگان در خيزش مردمی گرديد، و اين باز به نوبۀ خود، امکان سرکوب و خشونت بيشتری را فراهم آورد.
هرچه تعداد شرکت کنندگان در جنبش خودجوش مردمی ايران بيشر باشد، ابتکارها و خلاقيتهای بيشتری وارد مبارزۀ خشونتزدا میشوند و خارجی هوس تجاوز به مام وطن را نمیکند و امکان سرکوب و خشونت از طرف رژيم کمتر میگردد.
علی صدارت
SedaratMD(at)Gmail.com