گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
بخوانید!
9 بهمن » جزییات بیشتری از جلسه شورایعالی امنیت ملی برای بررسی دلایل درگذشت آیتالله هاشمی
9 بهمن » چه کسی دستور پلمپ دفاتر مشاوران آیتالله هاشمی رفسنجانی را صادر کرد؟
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! روشنفکر قلمرو عمومی؛ واقعیتها و اوهام، سجاد نیک آیینغرب طی سی سال گذشته از رژیمهای مستبد منطقه حمایت نموده است اما امروز بهر دلیلی رفتار گذشتۀ خود را تعدیل می کند. اگر دیروز "نقد غرب" محور گفتمان روشنفکری بود، امروز نیز باید چنین باشد؟! وبه جای استفاده از زمینۀ فراهم آمده برای گذار بی هزینه تر به دموکراسی باید روی ترش نمود و زمام تغییرات را به دیگران سپرد؟! صرف نظر ازبحث دربارۀ اصل بحث دخالت بشر دوستانه درلیبی، اما آیا درصورت عدم چنین دخالتی، آیا رنجی از رنجهای مردم لیبی، ولو بالعرض، کاسته می شد؟ویژه خبرنامه گویا پرسش پیرامون نقش روشنفکر قلمروعمومی وتفکیک آن ازنقش کنش گر وفعال سیاسی، مسأله ای است که عملاً به یک نزاع فکری درمیان نخبگان سیاسی- اجتماعی بدل شده است که ضرورت بازشناسی مبانی روشفکری قلمروعمومی در دوران معاصر را گریزناپذیر می سازد. غفلت ازاولاً بازشناسی وثانیاً بازنگری این مبانی؛ عملاً آسیب های گوناگونی را برای روشنفکری وروشنفکران جامعۀ ما بهمراه داشته است. این نوشتار کوششی است برای تقریر محل این نزاع فکری درضمن ارائۀ رهیافتهایی برای برون رفت ازاین دور باطلِ جدل ونزاع! هویت تاریخی مستقل روشنفکری درهر عصر روشنفکری نیز همچون دیگر پدیده های اجتماعی، درمسیر تاریخی – تکاملی خود دارای فراز وفرودهای گوناگونی بوده است. ازاین منظر روشنفکری را می توان به دوره های گوناگون تاریخی تقسیم نمود. این تقسیم بندی به تفکیک میان روشنکفران قلمروعمومی برحسب زیستگاه تاریخی آنان خواهد انجامید. هنر روشنفکری درهرعصر شناسایی رنجهای جدید جامعه ونیازهای آن ونقد قدرت متناسب با آن دوره است. گونه ای از روشنفکری قلمرو عمومی که با طرح دشمنی با جهان، این روزها دربازار مجادلات رونق تازه ای یافته است، با طرح مدعیاتی ازقبیل دشمنی ایدئولوژیک با نظام جهانی کنونی، عملاً نشان می دهد که هنوز تعلق خود به دوران روشنفکری "امپریالیسم محوری درگفتمان مسلط" را نگسسته والزامات زیست درمحیط جدید رادرنیافته است. مطلوبیت به جای صدق معرقت شناسانه هرچند دغدغه های روشنفکران قلمرو عمومی درهرعصر ودوره متفاوت از دلمشغولی های هم صنفان خود درعصور گذشته وآینده نیست، اما برون دادهای این دغدغه ها قاعدتاً باید نظریه هایی باشند درجهت تقلیل وفرکاهش دردهای جامعه. تئوری هایی که حتی درمرحلۀ ارزش گذاری موصوف به صدق باشند، اگر نتوانند درعمل درجهت تقلیل دردهای جامعه عمل نمایند، مطلوب نیستند، هرچند ممکن است نسبتی با حقیقت داشته باشند. استحالۀ روشنفکری از مقوله ای برای کاهش آلام اجتماع به ابزاری برای نقد مطلق وبیرحمانۀ هرچیز، آفتی است که روشنفکری فلمرو عمومی را تهدید می کند. هرچند تلاش مستمر وهدفمند برای شناخت و آگاهی، اتکا به خرد نقاد، نوگرایی، ارائۀ آلترناتیو ومهمتر ازهمه اندیشۀ معطوف بعمل، الزامات عمومی روشفکر قلمرو عمومی هستند، اما باید توجه داشت که ارزشگذاری گزاره های ارائه شده توسط یک روشنفکر نه ازراه تأمل درپایه های معرفت شناسانۀ آن ونه با توجه به تقابل آن با ساختار موجود ارزیابی وارزشگذاری میشود، بلکه تنها بواسطۀ به آزمون گذاردن این گزاره ها وتجلیات عملی این تئوری ها میسر می گردد. همچنانکه روشنفکر قلمرو عمومی ازنتایج عملی حاکمیت مذهبی خاص، پلی به ساحت مذهب ونقد تعالیم آن زده وبعضاً نفی مطلق مذهب ویا دست محدود کردن نقش آن درسیاست را نتیجه می گیرد، که البته دراین راستا محق نیز هست، اما باید اعمال این قاعده را دربارۀ تئوری ها وگزاره های خود رانیز بپذیرد. صرف مدعای " صدق معرفت شناختی" و"تقرب به حقیقت" برای راستمایی یک مدعا کافی نیست. به دیگرسخن صرف "تقرب به حقیقت" معیار مطلوبیت نظریات روشنفکر قلمرو عمومی نیست، بلکه بازگشت به اصولی که متضمن فلسفۀ پیدایش روشنفکری هستند، معیار ومحک مرغوب بودن تئوری های روشنفکری است. "بد بودن اسرائیل" اگر متضمن بکار گیری ارائه آلترناتیو وتلاش پیگیر برای نقد قدرت ودرنهایت تقلیل آلام جامعه منجر نشود، دارای مطلوبیت نیست. تغیر حقیقت وروشنفکری غیرمسؤولانه مدعای "صدق معرفت شناسانه" که درمرز بندی با کنش گران سیاسی توسط برخی از روشنفکرانه قلمرو عمومی ارائه می شود، باید بدقت مورد موشکافی قرارگیرد. نظریه پردازی درحوزه های گوناگون قلمرو عمومی، هرچند مطلوب وبلکه ضروری است اما بمعنای ایجاد مصونیت روشنفکر ازخطا وپس ازآن پاسخگویی نیست. صرف نظر ازاین پرسش بنیادین که اساساً حقیقت چیست؟ وراههای کشف یا انکشاف آن کدامند؟ پرسشی که روشنفکر قلمرو عمومی باید درپی یافتن پاسخی قانع کننده برای آن برآید، پرداخت هزینه های مدعیات حقیقت گویی اوست. این جزم گویی درباب دریافت حقیقت، وسپس چرخش از حقیقت مزعوم گذشته وتبیین حقیقتی تازه، بدون آنکه روشنفکر قلمرو عمومی دربرابر چرایی های باورهای گذشته پاسخ روشن ومشخصی داشته باشد، نهایتاً قشری را برمی سازد، که متکبرانه خود را تنها متولی حوزۀ "کشف حقیقت متغیر" می داند. این حقیقت متغیر گاه این متفکر قلمرو عمومی را درصف انقلابیون معتقد وسینه چاکان ولایت مطلقۀ فقیه ودرردیف مریدان آیت الله خمینی قرار می دهد وگاه دیگر تغیر حقیقت مزعوم به رد ولایت مطلقۀ فقیه ودردوره ای دیگر به انکار اصل وجود موعود می رسد. با چنین فرآیند متغیری وصرف نظر از صحت وسقم آن، چه تضمینی برای برنیفتادن پرده ای دیگر از این حقیقت ورسیدن به خودخدایی وجود دارد؟! صرف نظر ازاین مسأله که مربوط به باورهاست، اما دربعد امور روزمره این مدعای قرب به حقیقت، چون ابعاد عملی بخود می گیرد، وبسیارجزمی می شود، ازاین منظر این حقیقت پنداری مفرط می تواند بمراتب فاجعه بارتر باشد. همچنانکه ادعای دانستن حقیقت مطلق توسط متولیان دین مذموم دانسته می شود، روشنکفر فلمرو عمومی که همواره ناقد این مرام بوده است نیز نباید در دام آن گرفتار شود. تفاوت ماهوی مدعای " صدق معرفت شناختی" با آنچه خمینی مدعی آن بود، درچیست؟ آیت الله خمینی نیز درمدعیات خود همین ادعای تقرب درحقیقت بلکه متعین بودن حقیقت درخود را داشت. درعمل نیز پیاده نظامی از روشنفکران "آنتی امپریالیسم" به تئوریزه کردن این حقیقت مکشوفۀ مزعوم پرداختند وبعضاً نیز تا پای تثبیت خشونت ملازم آن نیز پیش رفتند. ازاین منظر طرح مسألۀ " حقیقت جویی" وافزودن ان به ماهیت روشنفکری را می توان عاملی برای پوشاندن نقطه ضعف مهم دیگری ازاین سنخ روشنفکری دانست که درپی خواهد آمد. نقد برای نقد اگر نقد گذشته درراستای رهایی ازتقلید تاریخی سنتهای پیشین وغالباً متجلی در"دین" و"مذهب"، یکی از دغدغه های اصلی عموم روشنفکران بشمار می آید، اما باید اعتراف نمود، که خود این مسأله به پیدایش مذهبی جدید وبرقراری مناسباتی ازسنخ "مرید" و"مراد"ی ِ موجود درمذاهب وادیان، این بار درمیان روشنفکران قلمرو عمومی انجامیده است. روشنفکرقلمرو عمومی که تعامل با ارباب قدرت وحاکمیت، ارباب مذهب ونیز ارباب سرمایه را نفی می نمود، بتدریج خود را متعلق به جماعت وگروهی خاص می باید، که باید به توجیه عملکرد پدران روحی گذشته ویا معاصر خود حتی درخارج ازمرزهای جغرافیایی خود بپردازد. دراین نگاه "نقد" به خودی خود، جایگاه خدایگان مذاهب را می یابد وروشنفکران قلمرو عمومی پیامبران این خدای ناپیدا می شوند، تا بشریت را به سوی او فرا بخوانند. هرپیامبری پیروانی می یابد ودرنهایت مکتب مرید ومرادی وحلقه های مرشدی احیا می گردند. دراین شیوه نیز نهایتاً "نقد" مقدس می شود واصالت می یابد. دراین مذهب، نقد به حقیقتی یگانه تبدیل می شود که هرچیزی دربرابر آن رنگ باخته وبی معنا می شود. پیشرفت این آفت درنهایت می تواند تا مرحلۀ "الفناء فی النقد" پیش رود. دراین مرحله واین شیوه از روشنفکری متفرعنانه هم "عمل" نقد می شود وهم عکس العمل. سرکوب نیروهای آزادیخواه ویا به ستوه آمده از سرکوب قذافی بوسیله بمباران شهرها نقد می شود، کمک بشردوستانه برای نجات جان انسانهای بیگناه هم به نقد کشیده می شود. دراین مسلک؛ تقدس نقد، یکی ازالزامات بنیادین روشنفکری یعنی ارائۀ آلترناتیو را به چالش کشیده وعملاً به حفظ وضع موجود خواهد انجامید که این خود درتعارض با الزام دیگر روشنفکری یعنی نوگرایی قرار می گیرد. تفرعن پنهان درپس عبارات مقدسی چون "تقرب به حقیقت" و"خرد نقاد"، نقد را ازوادی اصلاح به ویرانگری می راند. عملکرد برخی خود خواندگان روشنفکری قلمرو عمومی همیشه ناظر به نفی است. اصول اخلاقی اینان ناظر به نبایدهاست. ازچیزهایی سخن گفته می شود که نباید باشند، اما ازبایدها وراهکارها خبری نیست. وظیفه ای فراموش شده عارضۀ دیگر تقدس نقد درمیان این گروه از روشنفکران بازمانده از عصر "روشنفکری امپریالیست محور"، فراموش کردن وظیفۀ ارائۀ بدیل وآلترناتیو است. اگر دخالت بشر دوستانه درلیبی بهردلیل محکوم است، جایگزین روشنفکر قلمرو عمومی برای نجات جان انسانها بیگناه چیست؟ صرف مدعای واگویی بی فرجام "حقیقت فرضی" برای رسیدن به زندگی بهتر کافی نیست؟ دربرابر نظامی سراپا مسلح که امکان هرگونه توسعه فرهنگی وآشنایی با دستاوردهای جهان خارج را ازشهروندان خود ستانده است، اعتراض را با گلوله وموشک باران وبمباران هوایی شهرها وکشتار شهروندان خود پاسخ می دهد، چه باید کرد؟ غرب طی سی سال گذشته از رژیمهای مستبد منطقه حمایت نموده است اما امروز بهر دلیلی رفتار گذشتۀ خود را تعدیل می کند. اگر دیروز "نقد غرب" محور گفتمان روشنفکری بود، امروز نیز باید چنین باشد؟! وبه جای استفاده از زمینۀ فراهم آمده برای گذار بی هزینه تر به دموکراسی باید روی ترش نمود و زمام تغییرات را به دیگران سپرد؟! صرف نظر ازبحث دربارۀ اصل بحث دخالت بشردوستانه درلیبی، اما آیا درصورت عدم چنین دخالتی، آیا رنجی از رنجهای مردم لیبی، ولو بالعرض، کاسته می شد؟ قائلان به مذهب نقد، فراموش می کنند، که نقد تنها ابزاری است برای اعتراض به وضعیت موجود وگذار به وضعیت بهتر. روشن است که دراین مسیر نقد بخودی خود موضوعیت ندارد. نقد قرین به ارائۀ بدیل، مطلوب است ونه نقد برای نقد ومطلقِ نقد! دوگانۀ خیر وشر امروز با سنخی از روشنفکران قلمرو عمومی روبرو هستیم که حامل میراث جهان دو قطبی و تصور دوگانۀ خیر و شر مطلق و نشستن در جایگاه داوری حقیقت مآبانه است. این نوع جهان بینی را باید بیشتر معلول همان مدعای "حقیقت جویی" دانست. آنچه روشنفکر بواسطۀ هر فرآیندی از انکشاف حقیقت مزعوم بدان می رسد، درجایگاه "خیر مطلق" می نشیند و خارج از این دایره همه چیز "شر مطلق" قلمداد می شود. نتیجۀ عملی چنین رویکردی فروکاستن پیچیدگیها و در هم تنیدگی های سیاست واندیشه درقرن بیست ویکم به دوگانۀ خیروشر ونبرد برای پیروزی خیر برشر است. البته انگیزه های ترویج چنین تصوری توسط بسیاری از روشنفکران متعلق به دورۀ جنگ سرد را باید درمطلوبیت " مخالفت" برای حفظ یا بازیابی جایگاه گذشته خود قلمداد نمود. اینان که عرصۀ داخلی را برای حضور وبروز گشاده نمی بینند، راه را دربرساختن چالش هایی نوین می یابند. فرافکنی راهکاری است که درعین آنکه ناکارایی نظام کمونیستی مطلوب اینان را موجه می کند ، حضور آنان درصحنه نیز تدوام بخشد. خیر وشر از متاعی داخلی، به کالاهایی جهانی بدل می شود وجهان عملاً به دو اردوگاه تقسیم می گردد. بلکه پا ازاین نیز فراتر نهاده می شود وفروپاشی نظام عدل کمونیستی نیز به توطئۀ غرب نسبت داده می شود. دشمن پنداری ودشمن تراشی این دست به روشنفکران قلمرو عمومی، ازسنخ دشمن تراشی های نظام جمهوری اسلامی، حزب بعث سوریه وحزب کمونیسم شوروی است. تلاش برای برساختن دشمنان فرضی، اصالت توطئه توجیه گر تدوام وبقای این نوع دیکتاتوری هاست. جالب آنکه روشنفکران بازمانده از دروان امپریالیست پنداری نیز با دردوحیطه سیاست داخلی وخارجی به چنین مصداق سازی هایی مشغول می شوند. دربعد داخلی به خلق موضوعات فرعی وازسنخ دشمن تراشانه می پردازند. با برساختن اتهامات مختلف به دیگر روشنفکران ویا کنش گران سیاسی، جدالی خودساخته با دشمن فرضی درفضایی متشنج وسرشار ازبحران را دامن می زنند، تا ضمن حفظ جایگاه خود درصدر اخبار، اولاً امتیاز ویژۀ خرد نقاد خود را ازاین راه به همگان بنمایانند، وثانیاً خود را یگانه پاسداران حریم کرامت انسانی درجهان مدرن نشان دهند. درنگاه اینان همه مزدورند وعامل بیگانه ویگانه وطن دوستان وآزادیخواهان حقیقی ( برگرفته از تئوری تقرب به حقیقت) اینانند وبس. براین مبنا می توان گفت که روشنفکری قلمرو عمومی بویژه دردورۀ کنونی ودرپاره ای از مصادیق خود، البته با اندکی تسامح، درمرحله ای از مراحل تاریخ روشنفکری بازایستاده است وبه بازتولید مفاهیم دوران جنگ سرد ودرجا زدن "نقد مآبانه" مشغول است. مبارزه ومخالفت این گروه از روشنفکران با رژیمها استبدادی با رقابتها ودشمنی های موجود میان نظامهای استبدادی ویا مبارزه احزاب استبدادی دیگر با نظامهای استبدادی دیگر، دارای تفاوت ماهوی نیست. مبارزۀ حزب کمونیست عراق با حزب بعث دراین کشور ویا رقابت موجود میان چین وشوروی، دلالتی برترجیح یکی بردیگری ویا محق بودن یکسو ویا دلیلی بر آزادیخواهی وپایبندی او به دموکراسی ارائه نمی دهد. این گروه از روشنفکران هنوز پیوند وتعلق تاریخی خود با گذشتۀ انقلابی ورادیکال خود را نگسسته اند، بنیاد اختلاف اینان با جمهوری اسلامی نیز چیزی جز اختلاف درمصادیق نیست. اینان درصورت دریافت سهم مناسبی ازقدرت، نه تنها هیچ مانعی از همکاری با جمهوری اسلامی ندارند بلکه آنرا درراستای جامۀ عمل پوشاندن به مبارزۀ جهانی با شر، مطلوب ومرغوب می دانند. این روشنفکران که روزگاری امپریال ستیزی را با استکبارستیزی آیت الله خمینی عجین نموده بودند ودراین راه به استقرار استبداد رضایت داده بودند، امروز هم درصورت سهم داشتن ازقدرت، ازهم پیمانی با بنیادگرایی اسلامی برای تحقق آرزوهای دیرپای خود، ابایی ندارند. خشونت مقدس نگاه ایده آلیسی به جهان، روی دیگر سکۀ بنیادگرایی است که روشنفکرانی ازاین قبیل زمینه های بروز وظهور آنرا با برساختن این دوگانۀ خیر وشر فراهم می آورند. معدوم بودن طیف خاکستری، درعمل اینان را بعنوان یگانه داعیه داران خیر مطلق درنهایت به صف آرایی دربرابر شر مطلق وا می دارد. ازاین منظر، هرچند درظاهر ودروهلۀ اول با هرگونه حتی زمزمۀ جنگ در می آمیزند، اما نگاه مطلق گرای آنان مآلاً پیامد جز درگیر شدن با شرمطلق درجنگی تاریخی ودرلحظه ای سرنوشت ساز ازتاریخ درپی نخواهد داشت. ازنظر اینان، این خشونت استثنایی تاریخ، چون متضمن یکسره شدن تکلیف امپریالیسم است، مقدس ومطلوب است. استعفای خرد باچنین نگاهی به روابط جهانی، حتی امکان تحلیل انگیزه های عقلانی بسیاری از انگیخته های سیاسی نیز ازمیان می رود وپی ورزیهای "فرقه وار"، جای تحلیل عقلانی را می گیرد. حقیقت پنداریِ آنچه به ذهن خطور می کند، جایی برای درنگ وتأمل درشناخت انگیزه ها باقی نمی گذارد. مثال آنرا درواکنش نسبت به تهدیدهای اخیر جامعۀ جهانی علیه رژیم جمهوری اسلامی می توان یافت. برخی منسوبان به روشنفکری قلمرو عمومی، بدون توجه به انگیزه های طرح این موضوع درشرایط کنونی درراستای فشار برحمهوری اسلامی ، وبهره برداری ازآن درجهت رویارویی با نظام سرکوبگر ایران وافزایش فشارها برآن، آنرا به ابزاری برای برافروختن آتش مناقشات داخلی درمیان کنش گران عرصۀ اندیشه وسیاست بدل نموده اند. نمود دیگر استعفای خرد درمیان این گروه، نپذیرفتن حقیقت گزینش میان بد وبدتر است. اگر "تقلیل آلام ودردهای بلند مدت وکوتاه مدت جامعه" را وظیفۀ ذاتی روشنفکر قلمرو عمومی قلمداد نماییم، حرکت از وضعیت "بدتر" به وضعیت "بد" ساده ترین وپیش پا افتاده ترین نمود عینی انجام چنین وظیفه ای است. بیگمان دخالت بشردوستانه ومهار زنگی مستی چون قذافی وصدام وبشار اسد درعین هزینه زا بودن، پیامدهایی بمراتب کم هزینه تر ازبمباران شهرها وکشته شدن مردمان بیگناه این کشورهاست. درد بی دردی درد این گروه ازروشنفکران، بی دردی است. درشرایط کنونی ایران وجهان، اساساً موضوع اسرائیل برای ملت و جامعۀ ما بلاموضوع است. سه دهه استکبارستیزی و اسرائیل ستیزی عملاً دستاویزی برای چپاول ثروتهای ملی و سرازیر نمودن آنها به جیب دیگران و نیز تثبیت جو اختناق و ارعاب بوده است. سنخ استکبارستیزی این گروه چندان تفاوتی با استکبارستیزی جمهوری اسلامی و حزب بعث و بنیاد گران سلفی ندارد، بلکه در عمل همواره در نقش مکمل این دیکتاتوری ها در به محاق بردن دموکراسی عمل نموده است. علیرغم فریادهای آزادیخواهانه، دلیل موجهی نمی توان اقامه کرد که تطبیق عملی قائلان به صحت این تئوری ها درعمل به بازتولید نوعی سکولاریزم فرمایشی ازبالا همانند سوریه وعراق نیانجامد، بویژه آنکه تئوریزه نمودن این ستیزه جویی های بیمورد درعرصۀ خارجی بازتابهای داخلی فراوانی ازقبیل استمرار خشونت وخفقان وتثبیت مجدد گروهی دیگر ازستیزه جویان را درپی خواهد داشت. اینگونه روشنفکری آمرانه عملاً پیامدی جز کاهش نقاط اشتراک با دیگر نیروهای تحول خواه درگذار بسوی دموکراسی وحداکثر بهره برداری نظام ولایت مطلقۀ فقیه درپی نخواهد داشت. تعارض نهادین با الزامات رسیدن به دموکراسی وحقوق بشر گذار به دموکراسی ونظام مبتنی برحقوق بشر والتزام دراز مدت به آن دارای الزاماتی دربعد سیاست خارجی است. قدرتهای مؤثر جهانی حاضر به تحمل نظامی ستیزه جو با نظام بین الملل نیستند. این ستیزه جویی، انگیزۀ قوی برای برهم زدن ثبات نظامهای ستیزه جو وصادرکنندۀ تروریسم را فراهم می آورد، حال آنکه تثبیت دمکراسی بشدت نیازمند دوره ای از ثبات نسبی وتعامل مثبت با جهان خارج است. ازاین گذشته، ستیزه جویی درسیاست خارجی عملاً بازیگران عرصۀ بین الملل را به پذیرش جمهوری اسلامی معلوم الحال ودارای ابزارهای مهار مشخص به جای همراهی با اپوزیسیون مجهول الحال ستیزه جو وا می دارد. چنین رفتاری درنهایت به محاق رفتن پروژۀ تغییر درایران را درپی خواهد داشت. اینچنین اپوزیسیونی به جهانیان چنین القا می کند که همچنان میراث دار استبارستیزی آیت الله خمینی است وتغییر درایران درنهایت نه تنها به نفع ثبات جهان بلکه تنها حرکتی درجهت جایگزین نمودن یک دشمن با دشمن دیگر خواهد بود. دشمنی که عکس العملهای غیرمعقول وناشناخته اش آنرا بمراتب خطرناکتر جلوه می دهد. از سوی دیگر نگاه پلیسی به جهان خارج ونگاه ایدئولوژیک به جهان خارج بزودی بازتاب خود را درعرصۀ داخلی خواهد نمایاند. امتداد این ستیزه جویی با حریف خارجی موهوم، متحد شدن نیروهای داخلی ویکپارچه شدن قدرت را می طلبد، امروز با رهبری آقای خامنه ای وفردا با رهبری روشنکفران قبیله گرای قلمرو عمومی. روشنفکری فراملی یکی ازپرتگاههای روشنفکری قلمرو عمومی برای گروهی از آنان، تبعیت بی منطق ازمنظومه ای "فراملی" درنسخه پیچی برای دردهای "ملی" است. دغدغه های روشنفکر ایرانی نباید ونمی تواند ازجنس دردها ودلمشغولی های روشنفکر قلمرو عمومی درآمریکا واروپا ویا حتی خاورمیانه درمصر یا فلسطین باشد! روشنفکری و نقد قدرت در کشور، برآمده از چالشهای داخلی آن کشورهاست. سنخ افکار روشنفکر عرب، دارای تفاوتها عمیق معرفت شناختی وتاریخی با روشنفکر آمریکایی واروپایی ونیز روشنفکر ایرانی است. اینان ازسه بستر فکری جدای ازیکدیگر آمده وهریک پس ازطی دورل تکاملی اندیشه درسرزمین شان تولد یافته اند. ازاینرو، تبدیل روشنفکری قلمرو عمومی به فرقه ای جهانی نه تنها عملاً ممکن نیست، بلکه درنهایت اولویتهای ملی را به فراموشی ونسیان خواهد سپرد. نقطه پایان نهادن به این جدال بی مورد، وتلاش برای همگرایی میان نیروهای فکری وسیاسی برای گذار کم هزینه تر به دموکراسی باید محور کوششهای صاحب نظران وکنشگران قرار گیرد. Copyright: gooya.com 2016
|