قداست زدايی از خودکامگی، رضا علوی
از نخستين روزهای پيدايش قدرت دولتی، تقابل انسان ها با حکومتيان آغاز شد و سپس ضرورت انديشه حقوق بشر شکل گرفت و نشو و نما کرد.
حاکمان خود را سايه ی خدا و حکومت را عطيه الله می دانستند. آنچه که می تواند مردم را مسحور خود کند و به اطاعت و فرمانبرداری وادارد، اقتدار حاکميت است، زيرا که "اقتدار" فره ايزدی تلقی می شود و صاحب قدرت (يعنی پيشوا يا ولی فقيه) صاحب قدرت خداوند روی زمين جلوه پيدا می کند. فرمانبرداران به او کرنش می برند و نيايش به درگاه او را واجب می شمارند و ذليل و خوار شدن در برابر وی را مايه ی سرافرازی می پندارند. فرمانبرداران و خوارشدگان به مردم توصيه می کنند که رعيت های مطيع و فرمانبردار و سربه راهی باشند.
در عالم اسلام، خلفا را ظل الله می خوانند. دست ولی فقيه و خليفه مسلمين معجزه می کند و بيماری های صعب العلاج را شفا می بخشد. در قرون وسطا، در اروپا هم به همين گونه بود: هنگام سفر هانری چهارم پدر لويی سيزدهم پادشاه فرانسه مردم روستاها در جاده ها می ريختند و هر کس در انبوه جمعيت می کوشيد تا به تبرک دستی بر دامن قبای پادشاه بسايد.
قداست زدايی از خودکامگی
در دوران بعدی تاريخ، آرام آرام، مردم سايه ی خداوند را در شخص پادشاه نديدند و او را ظل الله نيافتند و جنبه ی قدسی و الهی از حکومت بيرون رانده شد. اما مردمان در دام ديگری دچار شدند و "توهم بی پناهی و سرآسيمگی" بر اذهان نشست و وحشت و ناامنی بر دل ها لانه کرد. اقتدار حکومتی قداست خود را از دست داد، اما بی اعتبار نشد و مظاهر قدرت تزلزل نيافت و بنيان سلطنت و موقعيت سلاطين تحکيم يافت. چه امری باعث اين حادثه شد؟ چرا قداست زدايی حکومت ها باعث از بين رفتن و بی اعتباری آنان نشد؟
پاسخ به اين پرسش را در "وحشت به خودرهاشدگی" بايد جست. نظم و امنيت اجتماعی بزرگترين دغدغه ی آدميان و دلنگرانی آنان است. نبود حکومت مرکزی، باعث "به خودرهاشدگی" جامعه می شود و وحشت از آن، راه بر اوباشان باز می گذارد و "اوباش سالاری" جايگزين "مردم سالاری" می شود.
ايجاد نظم و امنيت در گرو گسترش اقتدار حکومت و تقويت قدرت مرکزی بود. دولتی مقتدر و مسلط لازم بود تا اضطراب و دلنگرانی را چاره کند و امنيت را برگرداند. هر چند که اقتدار دولت ها مردم را از دهان و چنگ گرگ ناامنی رهانيده بود، اما نخبگان جامعه در هرم قدرت قرار نگرفتند و نمايندگان مردم خانه نشين شدند و اوباشان در ايجاد ناامنی و خشونت جديد کوشيدند. "خوف هرج و مرج" مردم را در دامن دولت انداخته بود و اينک دستبردها و درازدستی های دولتيان بود که گردن مردم را می فشرد. پس انسان ها تلاش کردند که محدوديت هايی را برای حکومتيان و قدرتمندان وضع کنند و اختيارات دولت ها را مهار کنند و در اين مرحله بود که وسوسه ی آرمان های اجتماعی ديگر يعنی آزادی های فردی و سياسی سر برداشت و نوزادی به نام "حقوق بشر" پيدا شد.
منشأ قدرت
در حکومت شريعت زده و اسلام پناه ايران، منشأ قدرت الله است و رهبر سايه ی خدا در روی زمين است. الله است که به شورای نگهبان الهام می کند که ولی فقيه را کشف کنيد و به او قدرت و جابريت دهيد. اين نظريه که همان "حکومت مطلقه" می باشد، "بوسوئه" در کتاب "سياست مأخوذ از کتاب مقدس" مطرح می کند. روايت ديگری از منشأ الهی قدرت به وسيله ی "ژوزف دومستر" بررسی شده است.
در جامعه ی ايران با حکومت و دولتی طرف هستيم که مشروعيت خود را از الله و قدرت خود را از آسمان گرفته است.
اصل و اساس اين حکومت ها بر خودکامگی و سرکوب بنا نهاده شده است. خليفه ام القرای اسلامی، می تواند هم قانونی را که خود نهاده است و هم قوانينی که ولی فقيه سابق و مجلس اسلامی گذشته تصويب کرده اند، عوض کند و اگر وعده ای داده است از آن تخلف نمايد.
حقوق بشر جهانی می شود
ولتر می گويد:"... حقوق بشر يعنی آن که جان و مال آدمی آزاد باشد و او بتواند به زبان قلم با ديگران سخن بگويد..."
با انديشيدن بر نظرات ولتر درمی يابيم که اين حقوق بشر ولتر، از همان آغاز جنبه ی جهانی داشته است و روی سخن وی با جامعه ی معين و کشور خاصی نيست، بلکه مخاطبان آن کل دنيای بشر است. حقوق بشر در قرن هجدهم به طور جدی مطرح شد و سال به سال بر غنای خود افزوده و دايره ی مطالبات خود را گسترش داده است. مراحل نخستين اين حرکت تاريخی صدور بيانيه حقوق بشر در سال ۱۷۸۹ در انقلاب فرانسه بود.
بدين گونه آن حقوق الهی و آسمانی که برای سلطان و پيشوا و رهبر قائل بودند مورد ترديد قرار گرفت و فلسفه ی سياسی عصر روشن انديشی زمينه را برای تلقی جديدی از روابط مردم با حکومت آماده کرده بود. نظرات "هابز" و "برک" و "هيوم" در بريتانيا و نوشته های "روسو"، "ولتر" و "منتسکيو" در فرانسه اين انديشه ها را شکوفا و پويا کرد و در ۳۰۰ سال اخير بدون هيچ گسستگی، همچنان ادامه يافته و به بنياد رشته ای از مطالبات و خواسته های انسان که به نام "حقوق بشر" شناخته می شود، منتهی گشته است.
"حقوق بشر" در مراحل نخستين خود تأکيد بر آزادی های فردی داشت و تأکيد بر آن بود که دولت در اين زمينه ها مداخله نکند و مردم را آزاد بگذارد.
اما با پيدايش پيچيدگی های مناسبات بين ملت و دولت، مرحله ی دوم آغاز شد و اين انديشه مطرح شد که التزام دولت به مداخله نکردن در اين زمينه کافی نيست، بلکه دولت بايد در مواردی مکلف گردد که از صورت ناظر بی طرف خارج شود و خود را موظف بداند که اقداماتی برای تحکيم حقوق و آزادی های فردی انجام دهد.
دولت نه تنها بايد ملتزم باشد که بی عدالتی ها را دامن نخواهد زد و نابرابری ها را افزايش نخواهد داد، بلکه بايد در رفع آنها نيز بکوشد و عملاً برای گسترش عدالت اجتماعی اقدام کند و اين فکر جديد ثمره ی انديشه ای است که از تعاليم سوسياليستی گرفته شد و مسير حقوق بشر را تغيير داد.
ابتدايی ترين آزادی های انسان، آزادی شخصی، امنيت، آزادی انديشه و بيان، آزادی مذهب، آزادی اجتماعات و غيره بود، سپس مرحله دوم "آزادی ها" که تنوع بيشتر و گسترش وسيع تر داشت، آغاز گشت که در رده بندی های نوين به عنوان نسل های دوم و سوم حقوق بشر مشخص گرديده اند، که روی سخن در آن ها نه با فرد و افراد بلکه با جوامع و ملت ها و کشورها است. مثلا آنجا که از حق "توسعه اقتصادی و سياسی" يا "بهره مندی از ثروت های طبيعی" و امثال آن بحث می شود، اين حقوق به ملت ها و کشورها تعلق پيدا می کند و فرد فرد آدم ها به لحاظ بستگی به ملت و کشور است که از آن حقوق بهره می گيرند.
اين حقوق و آزادی ها در واقع مجموعه ها يا منظومه هايی را تشکيل می دهند. در مرکز اين منظومه ها حقوق و آزادی اصلی و اساسی قرار دارند که "ضرورت انسانيت انسان" به شمار می روند، بدينگونه است که نمی شود آن ها را از انسان جدا کرد و نفی نمود مانند مصونيت از شکنجه، برابری در مقابل قانون و حق آزادی انديشه و مذهب. بنابراين قضاوت کنيد که حکومت اسلامی در کجای تاريخ قرار گرفته است. آلبر کامو می گفت:"اگر نتوان آزادی و عدالت را يک جا داشت و من مجبور باشم ميان اين دو يکی را انتخاب کنم، آزادی را انتخاب می کنم تا بتوانم به بی عدالتی اعتراض کنم."
[email protected]