چهارشنبه 23 آذر 1390   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


خواندنی ها و دیدنی ها
بخوانید!
پرخواننده ترین ها

عشق نورزيدن، نادر فتوره‏چی، شرق

من اعتراف می‌کنم که انتخاب مضامين گزاف و پردامنه برای نقد و بحرانی کردن آنها در قالب متنی کوتاه، نمی‌تواند تجربه‌ای موفق باشد. حال اما در دل اين ناکامی هفتگی، سويه‌ای رهايی‏بخش وجود دارد که می‌توان تا ابد از تکرار تجربه شکست در آن خرسند بود: چيزی شبيه سماجت کودکانه در شنيدن يک قصه تکراری قبل از خواب، به اميد پايانی متفاوت. بنابراين اين بار ترديدم به معنای اينجا و اکنونی از عشق را دستمايه اعتراف و از پی‌اش، شکستی دوباره می‌کنم: من به عشق مشکوکم؛ شکی که نه هستی‏شناختی است و نه ناشی از تعمقی ژرف‏نگرانه در دل تاريخ و نه متکی به ادله‌ای قطعی و ابطال‏ناپذير. سودای موضع‌گيری «شبه‌آوانگارد» در قبال انبوه گفتارها و آثار و اشعار و قصص و افسانه‌ها و اسطوره‌ها و روايات و تکاپوهای فلسفی و فکری و تجربيات شخصی تعداد بی‌شماری از انسان‌ها با درونمايه چيزی به نام «عشق» هم در کار نيست. لازم هم نيست که به خود و مخاطب احتمالی گستره معانی عشق، از افلاطون و الکيبادس گرفته تا پسوآ و بديو و... را يادآوری کنم. بنابراين، برای اين اعتراف کافی است به خود واژه عشق مشکوک بود؛ واژه‌ای که در قبال حالات روحی و روانی و تکثر و تعدد وضعيت‌هايی که بر آنها دلالت می‌کند، به اندازه کافی نابسنده و گنگ هست که بتوان شک کردن و انکارش را نيز در درونش گنجاند يا آن را با وام گرفتن از گزاره «سياست همانا معکوس عددی عشق است»، به فقدان سياست پيوند زد.



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


حتی می‌توان آن را نام محترمانه‌تر يکی از ده‌ها گونه اختلال روانی «وسواس فکری» دانست و از مجرای روانکاوی به يکی از هزاران «ابژه-ميل» موجود در نظم نمادين تقليلش داد. يا حتی به سادگی آن را به جنسی از مبادله تعبير کرد که می‌تواند در يک لحظه به نفرت، اشمئزاز يا هر شکل ديگری از حالات غيرعاشقانه ديگر بدل شود؛ چيزی شبيه وسواس زنی خانه‌دار به پاک کردن لکه‌های ظرف کريستال و در پی ناکامی در «عين روز اول» کردن ظرف، شکستن توام با خشم و نفرتش. يا ولع مصرف چند قلم کالای خاص که توهم عشق به آنها را در خريدار نشان دهد. يا توهم احساس عشق در «جوان غيرتمند ايرانی» به ميانجی وسواس توام با سوءظن به روابط اجتماعی نامزدش و روزی صد‌بار تماس گرفتن با او و پرسيدن يک سوال تکراری: «الان کجايی؟» و هزاران شکل ديگر از روابط تنيده در بيماری که در گفتار عمومی به «عشق» تعبير می‌شوند.
در تمامی اين مثال‌ها علايم ـ نشانه‌هايی از بيماری ـ بی‏مايگی ديده می‌شود: خودشيفتگی برآمده از سبک زيستی پتی‌بورژوآيی به مثابه فقدان سوژه‌بودگی، چسبندگی روانی و شرطی‌شده به «ابژه ـ ميل» به مثابه فقدان وفاداری به خودِ ميل و تن سپردن به روايت ديکته‌شده از راه و رسم عشق‌ورزی به مثابه شبه‌حقيقتی خصوصی.

از قضا تعريف ديکته‌شده از عشق در وضع موجود آنچنان محافظه‌کارانه، بی‌مايه و تهی‌شده از شور و التهاب است که هرگونه تخطی از آن، هرگونه پاپس‏کشيدن از وجه کالايی‌اش، از شمع روشن کردن و «عزيزم، عزيزم» گفتن و عروسک چينی و قلب پلاستيکی منجوق‏دوزی‏شده خريدن و اغراق در توصيف «زيبايی» و «کمالات» و رگ غيرت نشان دادن و همذات‌پنداری با زن- فرشتگان و مرد-قهرمانان سريال‌های فارسی‌وان و...، سرانجام يا به تنهايی و عزلت می‌انجامد يا به گزارشی مملو از کلمات «خون» و «چاقو» و «مقتول» و «قربانی» و... در صفحه حوادث روزنامه‌ها و برنامه‌های «عبرت‌آموز» تلويزيون که از قضا علل بيمارگونه بروز چنين وضعيت‌هايی در آنها تا حد يک فيلم اکشن-ترسناک فروکاسته می‌شود: «دختر معصوم گرفتار آتش عشق جوان عاشق» و ده‌ها تيتر و عنوان ديگر که اتفاقا گرايش مازوخيستی به خواندن آنها در اينجا، خود شاهدی بر وجود نوعی بيماری حاد جمعی است.

بنابراين، شايد تنها به ميانجی اعتراف به اين ترديد است که می‌توان ديالکتيک سوژه - عشق را از چنگال گفتار روزمره و ادبيات ولنگارانه موجود و سويه‌های تصنعی، تفننی و البته تهوع‌آوری که مثال‌هايی از آن در بالا آمد، نجات داد و جايگاه يکتای سوژه دوباره را در مواجهه با رخداد عشق به مثابه يکی از رويه‌های حقيقت از منجلاب روايت‌های کالايی، مبتنی بر خودنمايی، بلاهت‌آميز و خنثی از عشق بيرون کشيد؛ عشقی که همچون قهوه بدون کافيين، يا شکر رژيمی و نوشابه بدون قند، از هر نوع مازادی که با درونی کردن فقدان، رنج و در نهايت سوژه شدن به ميانجی عشق پيوند خورده، تهی شده است.

در تقابل با قرائت موجود از عشق، که به واسطه عرضه پاستوريزه‌اش از سوی فرهنگ مسلط و کم‌مايه بودن حاملانش، از قضا واجد تناسبی بديهی با فقدان هنر، فقدان ادبيات، فقدان امر نو، فقدان تجربه ناب و البته فقدان خودِ عشق است، شايد تنها جانبداری از تجربه هولناک تنهايی، تنهايی، تنهايی و تنهايی است که می‌تواند به شکلی بالقوه، اميد حدوث ناگهانی عشق را در آدميان اينجا و اکنون همچنان زنده نگه دارد؛ چيزی شبيه تکرار دوستی‌هايی که در نيم روز زيبای شهروندان گل کردند و درون‌ماندگار شدند، تجربه‌هايی ناب را برساختند، متفرق نشدند و وفادارانه در انتظار مانده‌اند تا ديگر بار در برابر هر شکل دروغينی از ادای دوستی و عشق، سر برکشند و سرود بخوانند و يکديگر را در آغوش کشند.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016