جهان همواره از نو زاده میشود...، الاهه بقراط
کسانی که فکر میکنند با دين و ايسمهای موجود میتوانند به توضيح رويدادهای جديد بپردازند، به انديشه و بازتوليد آن اعتقادی ندارند زيرا ديگران يک بار به جای آنها انديشيده و پاسخهای لازم را در اختيار آنان نهادهاند! اين کاربرد مشترک دين و ايدئولوژیهای سياسی است. جهان اما همواره از نو زاده میشود و انديشههای نو نيز به دنيا میآورد. جنبشهای اجتماعی از الزامات اين زايش هستند و از تابستان ايرانی و بهار عربی تا اعتراضات در غرب، بر يک بستر بروز میکنند: امنيت، عدالت، رفاه! بودن يا نبودنِ آزادیهای قانونمند است که شکل آنها را متفاوت میسازد
کيهان لندن ۲۲ دسامبر ۲۰۱۱
www.alefbe.com
www.kayhanlondon.com
آنچه نسلی که من نيز به آن تعلق دارم تجربه کرده، شگفتانگيز است. از عرصه تکنيک تا سياست، از تغييرات جوّی تا تحولات پزشکی. اين نسل، در ايران، نه تنها در کشور خود، دو رژيم و يک جنگ را تجربه کرده است، بلکه در منطقه و جهان شاهد تغيير و تحولاتی شده که زمانی ناممکن به نظر میرسيدند.
نابودی اتحاد جماهير شوروی سوسياليستی، پايان جنگ سرد و روی آوردن کشورهای بلوک شرق به دموکراسی و اقتصاد بازار، رياست جمهوری يک رنگينپوست در آمريکا و رديف زنان سياستمدار در رأس قدرتمندترين کشورهای جهان و پذيرش پديده پنهان همجنسگرايی به مثابه يک موضوع بشری، و آميزش ملل و اقوام و مذاهب از نژادهای گوناگون به طور کلی، همگی تا چند دهه پيش تصورناپذير بودند.
بر اين همه بايد تکنولوژی ارتباطات را افزود تا به دامنه افسانهای تغييرات سه دهه اخير پی برد. تو گويی گذار جهان از قرن بيستم به بيست و يکم گذر از مرزی بوده که دو هزار سال گذشته را نيز برای هميشه به آن سوی تاريخ سپرده است، همان گونه که ژوليوس سزار از «روبيکُن»* عبور کرد و هرآنچه پس از آن روی داد، از جمله ظهور عيسای نصرانی، ديگر در آن قالب و مجموعهای نمیگنجيد که پيش از اين، جهان در آن جای میگرفت.
اين رويدادها اما بايد با تحول فکری همراه شود تا بتواند آنها را توضيح دهد و با طرح پرسشهای تازه به جست و جوی پاسخهای نوين بر آيد. نه دين و نه ايدئولوژیهای موجود هيچ کدام قادر به توضيح آنچه امروز جهان در نوزايی دگرباره خود از سر میگذراند نيستند چرا که اينها، خود نيز، به آن سوی تاريخ، به قرون گذشته، تعلق دارند.
انديشههای سپری شده
رشد اسلاميسم و بنيادگرايی درواقع پاسخی به اين جاگذاشته شدن در آن سوی تاريخ است، آن هم در شرايطی که قايقهای شکسته آپارتايد ملی (فاشيسم) و آپارتايد طبقاتی (کمونيسم) غرق میشد و موج بلند دموکراسی، جوامع دربند را به ساحل امن میرسانيد. با انديشههای سپری شده نمیتوان به توضيح پديدههای جديد پرداخت. اين است که شادی و ذوقزدگی زودرس و ناپخته اسلاميستها و چپگرايان را درباره اعتراضات مردم جوامع سرمايه داری بايد به حساب سادهانديشی و «ايمان» آنها گذاشت که برای همه حال و همه شرايط پاسخهای «معتبر» در آستين دارند.
در اين تغيير و تحولات شگرف که سالهای نخستين قرن بيست و يکم را رقم میزند، جهان بار ديگر از نو زاده میشود. ولی برای اين زايش، آنچه کهنه بود بايد بميرد. کسانی که فکر میکنند با دين و ايسمهای موجود میتوانند به توضيح موضوعات و رويدادهای جديد بپردازند، ثابت میکنند که به انديشه و بازتوليد آن اعتقادی ندارند زيرا در عمل به آنچه میآويزند که ديگران يک بار به جای آنها انديشيدهاند و پاسخهای لازم را در اختيار آنان نهادهاند! درست در همين نکته است که دين و ايدئولوژیهای سياسی سرنوشت و کاربرد مشترک میيابند چرا که پيروان آنها اين واقعيت را درک نمیکنند که آنچه به عنوان توضيح و پاسخ در چنته دارند، حاصل انديشه و تجربه فرد يا افرادی است که هرگز شاهد رويدادها و تغييراتی نبودهاند که نسلهای پس از آنها تجربه کردهاند. پس اين پيروان چه بسا بدون آنکه بخواهند يا بر آن آگاه باشند، در گذشته و در فکر و تجربه ديگران بسر میبرند!
فاشيسم و کمونيسم نيز در حقيقت، تجارب ناکام و خونينی بودند در پياده کردن انديشههايی که در گذشته زاييده شده و به گذشته تعلق داشتند! شکست اسلاميسم نيز چندان متفاوت از آن دو نخواهد بود. اگر آپارتايد شيعی خمينی با به دست آوردن قدرت در کشور مهمی مانند ايران زمينههای گسترش بنيادگرايی اسلامی را در منطقه و جهان فراهم آورد، ناسيوناليسم جمکرانی به همراه آپارتايد طبقاتی (مستضعفان به جای طبقه کارگر) آن را با يک پشتک و واروی سياسی به ملغمهای از فاشيسم و کمونيسم تبديل کرده است که با زرنگی منشاء خود را نه به نيروهای مادی بلکه به قدرت موهوم آسمان و افسانه ظهور وصل کرده است تا همچنان بر شانه پايگاه اصلی خود استوار بماند: تفکر عاميانه که ترسو و به دنبال پاسخهای حاضر و آماده است! حاملان تفکر عاميانه اما الزاما نه عوام که ممکن است بیسواد و يا فرودست باشند، بلکه درست مانند فاشيسم و کمونيسم، میتوانند هنرمند، اديب و يا تحصيلکرده بهترين دانشگاههای جهان و هم چنين ثروتمند باشند. اين گروه فکری، منافع خود را در پاسداری از انديشههای سپری شده میيابد.
انديشههای در راه
آری، جهانی را که همواره نو میشود، با دين و ايسمهای موجود نمیتوان توضيح داد. مسائلاش را نيز نمیتوان با انديشههای سپری شده پاسخ گفت اگرچه موضوع ازلی و ابدی انديشه چيزی جز مضمون اصلی فلسفه نيست: توضيح آنچه هست، و جستجو برای يافتن آنچه بايد باشد.
«آنچه هست» شرايط کنونی و امروزی است که چه بسا تا همين ديروز، چنين نبوده است. «آنچه بايد باشد» شرايطی است که بايد فردا و آينده را بنا کند. و اين همه برای چه؟! برای زندگی بهتر که معنايی جز امنيت، عدالت و رفاه ندارد (و همه اينها مفاهيمی نسبی هستند و نه مطلق).
تمامی فعاليتهای بشری از آنچه برای بقا ضروری است تا کار فکری و آنچه تفريح و سرگرمی ناميده میشود تنها بر بستر وجود اين سه تصورپذير است با اين توضيح لازم که حدی از امنيت و رفاه بدون عدالت میتواند وجود داشته باشد در حالی که عدالت بدون امنيت و رفاه امکانپذير نيست. با همين معيار است که میتوان به اندازهگيری قد و قامت جوامع و نظامهای حاکم بر آنها پرداخت.
کشورهايی هستند که در آنها يا هيچ کدام از اين سه وجود ندارد يا فقط يکی از آنها به تنهايی راه را بر آن دو ديگر بسته است: امنيت! کشورهايی هستند که توانستهاند اندکی از امنيت و رفاه را بدون عدالت تأمين کنند. جوامعی ديگر، ترکيبی از هر سه را به درجات متفاوت تأمين کردهاند. در برخی نيز حد بالايی از هر سه تحقق يافته است.
با اين همه آنچه هر کشور، به ويژه در کشورهای پيشرفته سرمايهداری، در قلمرو مرزهای خويش تحقق میبخشد، از ناعادلانه بودن جهان نمیکاهد. اگر زمانی میشد اين بیعدالتی را با انديشههای سپری شده توضيح داد، ليکن مدتهاست که هيچ ايسم مذهبی و غيرمذهبی قادر به توضيح و حل آن نيست به ويژه آنکه مسائل نژادی و طبقاتی بيش از پيش به قرون گذشته میپيوندند.
امروز جهان با ظهور لايههای اجتماعی و مناسبات تازهای روبروست که پيش از اين، تصوری از آنها وجود نداشت. مگر آنکه پيروان ايسمهای زمينی و آسمانی معتقد باشند که توضيح و حل همه مسائل را پيشاپيش دارند! و اگر چنين ادعايی ندارند، پس بايد از مرزهای فکری خود بگذرند.
جهانی که از نو زاده میشود، انديشههای نو نيز به دنيا میآورد. رابطه جهان واقعی و انديشه، يک رابطه پويا و متقابل است. هر دو در عرصه ملی و جهانی به بازتوليد يکديگر میپردازند. هر دو حامل تفاوت و تناقض در درون خود هستند. از برخورد همه اينهاست که، برای نمونه، ما نخست شاهد تابستان ايرانی، سپس بهار عربی و آنگاه اعتراضات اجتماعی در سرمايهداریهای پيشرفته میشويم. انگيزه و نيروی محرکه همه آنها يکی است: امنيت، عدالت، رفاه! فقط بودن يا نبودن بستر آزادیهای قانونمند است که به آنها در کشورهای مختلف، شکلهای مختلف میبخشد.
دير يا زود، امنيت و رفاه نسبی به دست آمده در کشورهای غربی، موضوع توزيع عادلانه ثروت را در آنها به محور توقعات جامعه تبديل میکرد. همان لايههای نوظهور، از مديران مؤسسات و آفرينندگان تکنولوژی تا هنرمندان و ورزشکارانی که درآمدهای نجومی دارند، بدون آنکه به همان اندازه، از جمله پرداخت ماليات، نقش خود را در چرخه توليد ايفا کنند، در برابر مردمی قرار میگيرند که بدون کار و فعاليت آنان، چرخهای جامعه از حرکت باز میايستد. اما چه چيز اين دو طرف را به هم پيوند میدهد و يا به عبارت دقيقتر، از يکديگر جدا میسازد؟ پاسخ مشکل نيست: مناسباتی که در آن سياست به ابزار اقتصاد تبديل شده است و ساختاری که در آن، پشت هر دولت، محافل اقتصادی معينی جبهه گرفتهاند! اين اما نه پديده جديدی و نه مختص سرمايهداری و کشورهای غربی است.
هنگامی که ليبراليسم در مفهوم اقتصادی شکل گرفت، انديشه نويی بود که برای مناسبات نو پاسخی شايسته داشت. ليبراليسم بود که دريافت سرمايهداری بدوی که حقوقی برای زحمتکشان قائل نبود، آيندهای ندارد و سود بيشتر کارفرما تنها زمانی تأمين خواهد شد که کارگران از حقوق معينی برخوردار شوند. بخشی از بهبود وضعيت زحمتکشان در قرن گذشته مديون مبارزات آنها بود، بخش ديگرش اما، درست مانند حقوق و نقش زنان، ضرورت تکامل مناسبات سرمايهداری بود. آن دوران اما بسر آمد بدون آنکه آنچه به درست يا غلط «نئوليبراليسم» ناميده میشود، پاسخی مناسب برای پرسشهای تازه داشته باشد.
حال بايد منتظر بود تا در زمانی که معلوم نيست، شايد دور، شايد نزديک، انديشهای وارد ميدان شود که به اين نتيجه رسيده باشد که مناسبات اقتصادی کشورهای پيشرفته و هم چنين جهان را نمیتوان به شکلی که هست حفظ کرد. جهانیشدن، خيابان يکطرفه نيست. هنگامی که شوق دستاوردهای سودمندش برای کشورهای غربی فرو نشست، معلوم خواهد شد که پيامدهايش میتواند نه تنها بر مشکلات آنها بيفزايد، بلکه مسائل کشورهای ديگر را به آنها منتقل کند! کدام يک از ايسمهای موجود، به جز آرمان و آرزو و شعارهای توخالی، برای چنين جهانی، پاسخ عملی و مناسب دارد؟!
جهان اما اين پاسخ را درست مانند هزاران سال گذشته، از درون مناسبات جديد و ورای سياست و اقتصاد موجود که، به نظر من، دموکراسیِ بيشتر و نقش مستقيم شهروندان را در حکومت و تنظيم مناسبات اقتصادی، بيش از پيش ضروری میسازد، بيرون خواهد کشيد. پاسخی که بايد به زندگی بهتر بيانجامد. وگرنه برای اين جهان پر تلاطم، فلاسفهِ سالخورده خستهاند و پيامبرانِ صدها ساله بسی خستهتر!
ــــــــــــــــــــ
*روبيکُن رود کوچکی در ايتاليا که ژوليوس سزار ۴۹ سال پيش از ميلاد بر خلاف دستور سنا از آن عبور و امپراتوری روم را تصرف کرد. وی پنج سال بعد با همدستی نمايندگان سنا و توسط پسرخواندهاش، بروتوس، به قتل رسيد. «عبور از روبيکُن» به معنای عمل بازگشت ناپذير است.